17
رودگاه ف ن ل در سا وان ج ن ر ک ي ود ب ش وار ر پ ر! ظ# ت% ن م عد ب حه ف ص

Do Not Judgement

  • Upload
    -

  • View
    500

  • Download
    0

Embed Size (px)

DESCRIPTION

 

Citation preview

Page 1: Do Not Judgement

يک زن جوان در سالن فرودگاه منتظر

پروازش بود

صفحه بعد

Page 2: Do Not Judgement

چون چون هنوز چند هنوز چند ساعت به ساعت به پروازش پروازش

باقي باقي مانده بود، مانده بود،

تصميم تصميم گرفت گرفت براي براي

گذراندن گذراندن وقت وقت

کتابي کتابي خريداري خريداري

کند. او کند. او يک بسته يک بسته

بيسکوئيبيسکوئيت نيز ت نيز ..خريدخريد

چون چون هنوز چند هنوز چند ساعت به ساعت به پروازش پروازش

باقي باقي مانده بود، مانده بود،

تصميم تصميم گرفت گرفت براي براي

گذراندن گذراندن وقت وقت

کتابي کتابي خريداري خريداري

کند. او کند. او يک بسته يک بسته

بيسکوئيبيسکوئيت نيز ت نيز ..خريدخريد

صفحه بعد

Page 3: Do Not Judgement

او برروي او برروي يک صندلي يک صندلي دسته دارنشدسته دارنش

ست و درست و درآرامش آرامش

شروع به شروع به خواندن خواندن

..کتاب کردکتاب کرد

صفحه بعد

Page 4: Do Not Judgement

در کنار او يک بسته

بيسکوئيت بود و مردي

در کنارش نشسته بود

و داشت روزنامه

مي خواند

صفحه بعد

Page 5: Do Not Judgement

وقتي که او نخستين

بيسکوئيت را به دهان گذاشت،

متوجه شد که مرد هم يک بيسکوئيت برداشت و

خورد. او خيلي عصباني

شد ولي .چيزي نگفت

پيش خود فکر کرد: »بهتر

است ناراحت نشوم. شايد اشتباه کرده

«.باشد

صفحه بعد

Page 6: Do Not Judgement

ولي اين ماجرا تکرار شد. هر بار

که او يک بيسکوئيت برمي داشت

، آن مرد هم همين کار را مي کرد. اين

کار او را حسابي عصباني کرده بود

ولي نمي خواست

واکنش .نشان دهد

صفحه بعد

Page 7: Do Not Judgement

وقتي که تنها يک بيسکوئيت

باقي مانده بود، پيش خود

فکر کرد:»حاال ببينم

اين مرد بي ادب چکار «خواهد کرد؟

مرد آخرين بيسکوئيت را نصف کرد و

نصفش را .خورد

صفحه بعد

Page 8: Do Not Judgement

!اين ديگه خيلي پرروئي مي خواست .او حسابي عصباني شده بود

در اين هنگام بلندگوي فرودگاه اعالم کرد که زمان سوار شدن به

هواپيماست. آن زن کتابش را بست، چيزهايش را جمع و جور کرد و با نگاه تندي که به مرد انداخت از آنجا دور شد

اعالم شده رفت و به سمت دروازه .

صفحه بعد

Page 9: Do Not Judgement

وقتي داخل هواپيما

روي صندلي اش

نشست، دستش را

داخل ساکش کرد

تا عينکش را داخل

ساک قرار دهد و

ناگهان با کمال تعجب ديد که جعبه

بيسکوئيتش

آنجاست، باز نشده و

دست !نخورده

صفحه بعد

Page 10: Do Not Judgement

خيلي شرمنده شد!! از خودش بدش آمد ... يادش

رفته بود که

بيسکوئيتي که خريده بود را داخل

ساکش گذاشته

.بود

صفحه بعد

Page 11: Do Not Judgement

آن مرد بيسکوئيت هايش

را با او تقسيم کرده بود، بدون

آن که عصباني و برآشفته شده

...باشد

صفحه بعد

Page 12: Do Not Judgement

در صورتي که خودش آن موقع که فکر

مي کرد آن مرد دارد از

بيسکوئيت هايش مي خورد

خيلي عصباني شده

بود. و متاسفانه

ديگر زماني براي توضيح رفتارش و يا معذرت خواه

.ي نبود

صفحه بعد

Page 13: Do Not Judgement

چهار چيز است که نمي توان چهار چيز است که نمي توان - - ......آن ها را بازگرداندآن ها را بازگرداند

صفحه بعد

Page 14: Do Not Judgement

سنگ ...

پس از رها کردن!

صفحه بعد

Page 15: Do Not Judgement

!پس از گفتن

صفحه بعد

... حرف

Page 16: Do Not Judgement

موقعيت... صفحه بعد

!پس از پايان يافتن

Page 17: Do Not Judgement

و زمان ...

پس از گذشتن!

پایان