5
وری ب ا ش ی ن عطار ق ش ع ر ه ش ت ف ه ت س وادی در ره ا ت ف ه را ما ت ف گ ت س وادی،درگه ا ت ف ه ی ت س ون* گذ- چ س ک ن* راه ی هان* ر ج امذ در ی ن وا س ک : گاه گ ا:ن* ا ی س ر ف ار ت س ی ن ن* راه دور ی س ر ک ار امذ ب ی ن* ون- چ ور؟ ب ص ا ای ب ی گه: ا ذت ی ه ون* د- چ ر س ه ر ب س م گ گه ب ا ذ ا:ن* ج ذب ون* ش- چ ر؟ ب خ ی ب دهذ ای ت ار ر ب ب خ ی ک کار ار ا:غ ب ل ط وادی ت س ه وادی ار ی ک ی ب س ،- پ* ا:ن ار ت س ا ق ش ع ت ف ر مع* ا:ن ت س م وادی ا ی س س- پ ت ف ص ا ی غ ت سرم وادی ا ها- ج س- پe اک- ذ ب ی ح و ب م وادی جi ن- ن ت س هe اک ی ب ع ص رت خب م وادی ش ش س- پ

هفت شهر عشق عطار نیشابوری

Embed Size (px)

DESCRIPTION

شعری از عطار در خصوص هفت شهر عشق

Citation preview

Page 1: هفت شهر عشق عطار نیشابوری

هفت شهر عشق عطار نیشابوری

چون گذشتی هفت وادی،درگه است گفت ما را هفت وادی در ره است

نیست از فرسنگ آن آگاه کس وا نیامد در جهان زین راه کس

چون دهندت آگهی ای ناصبور؟ چون نیامد باز کس زین راه دور

کی خبر بازت دهد ای بی خبر؟ چون شدند آن جایگه گم سر به سر

عشق است از آن پس ، بی کنار وادی هست وادی طلب آغاز کار

پس چهارم وادی استغنا صفت پس سیم وادی است آن معرفت

پس ششم وادی حیرت صعبناک هست پنجم وادی توحید پاک

بعد از این روی روش نبود تو را هفتمین وادی فقر است و فنا

گر بود یک قطره قلزم گرددت در کشش افتی روش گم گرددت

وادی اول:طلب

ملک اینجا بایدت درباختن ملک اینجا بایدت انداختن

وز همه بیرونت باید آمدن در میان خونت باید آمدن

دل بباید پاک کردن از هرچه هست چون نماند هیچ معلومت به دست

تافتن گیرد ز حضرت نور ذات چون دل تو پاک گردد از صفات

وادی دوم:عشق وان که آتش نیست عیشش خوش مباد کس درین وادی بجز آتش مباد

Page 2: هفت شهر عشق عطار نیشابوری

گرم رو و سوزنده و سرکش بود عاشق آن باشد که چون آتش بود

درکشد خوش خوش بر آتش صدعاقبت اندیش نبود یک زمان جهان

وادی سوم:معرفت از سپهر این ره عالی صفت چون بتابد آفتاب معرفت

هر یکی بینا شود بر قدر خویش بازیابد در حقیقت صدر خویش

گلخن دنیا بر او گلشن شود سر ذراتش همه روشن شود

خود نبیند ذره ای جز دوست او مغز بیند از درون نه پوست او

وادی چهارم:استغنا مQر اینجا بود Qهفت اخگر یک شرر اینجا بود هفت دریا یک ش

هفت دوزخ همچون یخ افسرده ای استهشت جنت نیز اینجا مرده ای است

وادی پنجم:توحید جمله سر از یک گریبان برکنند رویها چون زین بیابان درکنند

آن یکی باشد درین ره در یکی گر بسی بینی عدد، گر اندکی

آن یک اندر یک ، یکی باشد تمام چون بسی باشد یک اندر یک مدام

Page 3: هفت شهر عشق عطار نیشابوری

وادی ششم:حیرت در تحیر ماند و گم کرده راه مرد حیران چون رسد این جایگاه

نیستی گویی که هستی یا نه ای؟ گر بدو گویند"مستی یا نه ای؟

برکناری یا نهانی یا عیان؟ در میانی یا برونی از میان؟

یا نه ای هردو ، تویی یا نه تویی؟" فانیی یا باقیی یا هردویی؟

وان "ندانم" هم ندانم نیز من گوید:"اصال می ندانم چیز من

نه مسلمانم نه کافر پس چیم عاشقم اما ندانم بر کیم

هم دلی پر عشق دارم هم تهی" لیکن از عشقم ندارم آگهی

وادی هفتم:فقر و فنا کی بود اینجا سخن گفتن روا بعد از این وادی فقر است و فنا گنگی و کری و بیهوشی بودعین وادی فراموشی بود