آذرماه1387 6 ری از با آثا احمد اقتداریحمد زارع محمد خواجهپور میایحمدرفیع ضی محمود غفوری مم زاهدیلها اقرزادهنه با فرزاد توکلی سعی جهانبخش لورگیپور بهمنی معصومهد توکلی حمی فاطمه آبازیانرتضی شمالی م دهرامی مهدیهپیما جواد راامپور مهدی بهرنصاریریم ا مگر مصطفی کار مهرابی حمزه صادق رحمانی رحمانیخ علیاصغر شی1302-1358

هيمه 6

Embed Size (px)

DESCRIPTION

پيوست‌نامه

Citation preview

Page 1: هيمه 6

آذرماه1387

6با آثاری از

احمد اقتداریمحمد زارعمحمد خواجه پورمحمدرفیع ضیاییمحمود غفوریالهام زاهدیفرزانه باقرزادهسعید توکلیجهانبخش لورگی پورمعصومه بهمنیحمید توکلیفاطمه آبازیانمرتضی شمالیمهدی دهرامیجواد راهپیمامهدی بهرامپورمریم انصاریمصطفی کارگرحمزه مهرابیصادق رحمانی

شیخ علی اصغر رحمانی1302-1358

Page 2: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 6

دوست فاضل آقاي صادق رحماني عزيزم من براي بسيار لطف با را شعر ديوان اين پيش سال سه دو فرستاده ايد . يک بار در آغاز دريافت کتاب آن را شتاب زده ورق )پدر رحماني مرحوم شيخ نوجواني آغاز در مخلص زدم، چون مغفور مسرور شما( را در گراش مي ديدم و آن مرحوم را با من که خان زاده اي تازه برآمده و مشتاق سواد و معرفت مي ديد با همه اشتغاالت بر من و نوع من، لطفي بي دريغ داشت . گه گاه در ايام عزاداري بر پاي منبر او مي نشستم و از صداي ظريف و پر طنين او که قطعا با علم موسيقي )آواز( و رديف خواني آشنايي داشت، مرحوم بخصوص گراشي( )خوانين من خاندان مي کردم. حالي قهرمان خان اقتداري را با شيخ دوستي و حسن روابط بود و گه گاه و مرا در خانه بعض سرشناسان، چون مهمان مکرم آن مرحوم بسيار محترم مي ديدم ... حافظه من ، مرا به روزگاري نزديک به7 5 سال پيش مي برد و او را به ياد مي آورم. خدايش رحمت کناد

به منه و کرمه .اما کتاب سرود آفتاب را با مسرت بسيار دوباره خواندم و دريافتم فرهنگي عالقه امور به که مردماني عراق هستند اندر هنوز که و کوشش و کار همان صالحات باقيات که دريافته اند و دارند امور در مالي حمايت و بخشش و همت و سرودن و نوشتن فرهنگي است. به هر صورت و به هر طريق که در توانايي مرد يا زن فرهيخته و خير فرهنگي باشد . من مرحوم حاج حسين کامروا را نديده ام به جهت همتي که فرموده است و کتاب سرود آفتاب را با حمايت ايشان چاپ کرده اند، جاي سپاسگزاري آن مرحوم فرهنگ سرزمين به که آنها بخصوص فرهنگ دوستان همه بر

الرستان پرداستان عالقه دارند، فرض است.سرود آفتاب ديوان شعر مرحوم شيخ علي اصغر رحماني به مانند »ديوان شيداي گراشي« ، »ديوان صحبت الري« ، »ديوان حاج از که آنها امثال و اوزي« تايب رستم خان الرستاني«، »ديوان شعراي الرستاني اواسط و اواخر دوران قاجاري به جاي مانده است سراسر و همسان و هم زبان و هم دل و يک رنگ است . همه آنها به شيوه شاعري آن زمان در توحيد و نعت حضرت پيامبر و آل و اوالد مطهرش است . پيشتر اين شاعران به قصيده سرايي توجه داشته اند، به غزل سرايي البته غزليات آنها نيز خالي از مالحت و

ظرافت نيست.و و مسافرت و مسکن و موطن مولد از بود شرح حالي خوب حوزه درس و بحث و معلمين و شاگردان آن مرحوم مي نوشتيد و تنها به ذکر آنچه خود آن مرحوم يادداشت کرده است )آن هم به طور اختصار ( و در ضمن مقدمه شاعرانه پر از احساس و اندوه مرحوم که بداند کتاب خواننده تا نمي کرديد اکتفا شاعرمابانه شيخ، دقيقا در کجا مي زيسته ، اشتغالش چه بوده ، چه درسي مي داده، معلمين و شاگردانش چه کساني بوده اند، در چه علومي آيا شده، زمان آن مرسوم علمي تحليل و بحث و تحقيق وارد از موسيقي و رديف خواني ايراني اطالعي داشته است؟ در قصيده

نرگس شهال ص66 کتاب از نواي پهلوي ، عراقي رديف اصطالح و چند بيات حسيني ، ، حجاز

موسيقي سنتي ايران نام برده است.توجه مرحوم شيخ به کهنه نامهاي تاريخ ايران مانند رستم ، کيقباد ، انوشيروان و غيره حکايت

از مطالعه تاريخ ايران قديم دارد . مردي معاصر دوره صلحاء همه مانند ظاهرا »شق قصيده در بوده، مقروض و تهيدست

القمر«در آخرين بيت قصيده آمده است : توقرص ماه شکافي يه تيغ انگشتان

بشکاف ما قرض اطناب ، تو دست فداي )ص24(

- در قصيده موسم عشرت )ص25( بيت : نماي مدحت ختم پيمبران آهنگ

بگوي نعت بحار خريدم فرهنگ !!

مصرع دوم بيت غلط است از روي دستنويس اصالح فرمائيد )براي چاپ بعدي(

- در صفحه 44 و 45 قصيده اي مفخم خواننده گمان مي کند موضوع مربوط به »امير مفخم« شخصيت مشهور دوره ي رضا شاه يعني امير مومنان اوصاف پهلوي است. در حالي که قصيده در

حضرت علي )ع( است.در اين قصيده لغاتي وجود دارد مانند )سريليون( ! مستريل !

بعيد است که در قلم آن مرد دانشمند چنان بي احتياطي صورت گرفته باشد . از نو دستنويس ها را ببينيد و در يابيد که اين لغات

چه بوده است و در چه معاني به کار رفته آن هم در شعر .انتخاب جنابعالي خود غالبا را قصائد نمادين مي رسد نظرم به وجود قصيده عنوان نعت قصائد از بسياري در ايد، چون کرده ندارد . البته در غزليات چنين نيست و غالبا عنوان در متن غزل

وجود دارد . - در قصيده )قبله هشتم( ص99 :

هر که خواهد در سه عالم گردد از غم رستگار تصور مي کنم »هر که خواهد در دو عالم گردد از غم رستگار «

بوده است بوده است . بايد تصحيح شود . در همين قصيده در صفحه 92 آمده است: ظاهرا توصيف معبر

به سوي حرم حضرت رضا )ع( است: شکل گاوي ساخته بربست عليا از حجر

سر هر يک منکشف برعارف دانا بود . اول ازاصطبل تن گاو طبيعت را بکش

غسل کن آنگه در آن جدول که چون دريا بود . » بست عليا « نام مکاني در روضه رضوي است و معلوم است اما شکل گاودر نزديکي آن يا در آن حدود آن هم حجاري برروي سنگ هيچ کس نديده است و حتي در کتاب »مطلع الشمس« تحقيق بود خوب نديدم خبري سنگي چنين از نمودم تصفح و گزافه اهل رحماني، مرحوم شيخ مردي چون فرماييد. چه

خيالبافي نبوده است.حتي در قصائد مدائح و نعوت هم ذوق عرفاني و حقيقت بيني او آشکار است و در بند عوام فريبي نبوده است. زندگي مادي او هم حکايتي از بي نيازي از عوام فريبي آن مرحوم مي کند مانند

مقروض بودن او که عرض کردم. در قصيده ي »ديده خونبار«

اي به بها به زخور خاوري مشتري ات مهر و مه و مشتري

در خور / مشتري / مهر/ مه/ زهره / مريخ / زحل/ حمل/ گاو / يعني آن امثال و دلو / / جدي / سنبله / شير / سرطان کژدم ستارگان و امور نجومي سخن رانده است ؟ آيا در نجوم وستاره شناسي و اختر بيني صاحب اطالع بوده است ؟ و آيا يادگاري و يادداشتي از اين گونه مقوالت در هامش کتب به جاي مانده

است ؟ ممکن است برادربزرگتان »آقاي علينقي رحماني« که اطالعي

علمي شخصيت چون بنويسد. بود چيزي اگر . باشد داشته دادن نشان براي و حرف شاعري است تحقيق مرد محتاج اين

شخصيت بي غرض او کفايت نمي کند. عنوان » شاخه به دارد نوروز زيبايي در وصف و قصيده شيدا شکفتن « که در صفحه 129 چاپ شده است و شايد اين قصيده از به خصوص باشد. ديوان شيخ استوارترين قصيده و زيباترين نظر ما مردم ايران زمين فارسي زبان براي آن که يک بار ديگر به

لطف سخن پدرتان مرحوم شيخ علي اصغر توجه کنيد. غزل کوتاه »غنچه بي خار« چاپ صفحه 268 کتاب را براي شما

مي نويسم:غنچه بي خار

اي ساقي گلعذرد مهوشکانون دلم گرفته آتش

از باده تلخ شربتم دهکاسوده شوم ز دهر سرکش

جان در قفس تن است در بنددل مضطرب آمد و مشوش

زين باغ ببوي )ظاهرا مبوي(غنچه بي خار زين گنج مخواه زر بي غش

تا نامده، رخت بسته ناگاهيا سوي جنان و يا در آتش

اهلي تو مبند دل به دنياکاين قحبه ، دلي نمي کند خوش )خش(

درچاپ هاي بعد تخلص آن مرحوم را »اهلي« هم در جلد و در عناوين و شرح حال ذکرکنيد. من اين چند نوشتم مرحوم آن از يادي براي را کلمه براي اما براي ديگري، نه براي شما و نه اين هم نوشتم که يادي از خادمين فرهنگ و زبان فارسي و خادمين فرهنگ الرستان

کرده باشم.***

دکتر احمد اقتداری این مطلب را خطاب به صادق رحمانی فرزند مرحوم شیخ علی اصفر رحمانی در آفتاب سرود « است. نگاشته 1386 شهریورماه رحماني اصغر علي شیخ مرحوم اشعار دیوان » : اهتمام به که است الرستاني جویمي گراشي سال در قم همسایه نشر توسط رحماني صادق 1382 با حمایت مالي مرحوم )حاج حسین کامروا(

بازرگان مقیم بحرین منتشر شده است.

2 نام ها

سرودی در سرزمین آفتابدکتر احمد اقتداری

حجت االسام شیخ علی اصغر رحمانی فرزند مالعلی نقی در سال 1302 در شهرستان جهرم دیده به جهان گذاشت. بوده برخوردار وفادار بسیار حافظه ای از کودکی در شرفویه در خاکسپاری اش پدرو وفات از پس است. رهسپار جهرم و شیراز می شود و به بحث و درس در فراگیری از پس می پردازد. روزگار آن اساتید نزد علوم معمول حوزه های علمیه در شیراز و جهرم به موطن اصلی خود یعنی جویم رهسپار شد. او به دعوت مردم و معتمدان گراش به این شهر می آید و عالوه بر ارشاد و تبلیغ امور مذهبی به رتق و فتق امور مذهبی مردم و گراش آبیاری شرکت امنا هیات جزو او می پردازد. اماکن راه اندازی در و بوده برق روز حمام امنا هیات داد. انجام فراوانی کوشش های عام المنفعه و عمومی که کرد ازدواج گراش در 1321 سال رحمانی شیخ

حاصل آن دو پسر و هفت دختر است.او پیش از انقالب اسالمی نقش زیادی در تغذیه فکری نقش اجتماع صحنه های در داشت، انقالبی جوانان خطابه و وعظ در است. کرده ایفا متعهدانه ای و فعال و بحرین در ایران بر عالوه و بود خاص و عام زبانزد قطر نیز منبر سخنرانی داشت. او از سال 1342 همگام و همراه با انقالب اسالمی با سخنرانی های آتشین خود مسئولیت 1358 سال در پرداخت. روشنگری به را گراش در عمومی رفراندوم برگزاری هماهنگی زندگی سال 57 از پس سرانجام وی داشت. برعهده در دی ماه 1358 به علت بیماری دیابت در بیمارستان اوز جان به جان آفرین تسلیم کرد. مزار او در مقبره پیر پنهان قرار دارد. یک دیوان شعر با عنوان اصلی »دره االهلیه« که به نام »سرود آفتاب« منتشر شده است و چندین نوار سخنرانی و مرثیه خوانی بر جای مانده است

که هنوز گرمی بخش محفل عاشقان اهل بیت است.

از چپ: مدرسی، اسداله خليلی، شيخ علی اصغر رحمانی، حاج عبدالعزيز خوشخو

Page 3: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 63 کتاب

آنچ��ه در پی می آي��د معرفی 7 هفتگانه بخش ه��ای از کت��اب الرس��تان می باش��د ک��ه اي��ن دومين شماره آن است. در اين معرفی کوتاه به نحوی خواننده با نويسنده کتاب ها نيز به نوعی آشنايی اجمالی پيدا می کند. بر آنيم تا به ياری خدا در هر شماره با معرفی آثار نويسندگان اين ديار فرهنگی از چهره ی فرهيختگان و فرهيخته الرستان

رونمايی نموده و اصحاب مطالعه را افکار و انديشه های نويسندگان الرس��تان آشنا نماييم. در ش��ماره ی قبل هيمه از هر هفت بخش کتابی را فراديد شما قرار داديم. اما در اين شماره دستمان به آثار دو بخش نرس��يد. بيرم و بنارويه، اميد آن که در بخش س��وم اين

سلسله معرفی ها جبران گردد.

پندنامه خرمندانهنرمند و هنرش��ناس ارجمند الرستان زنده ياد رحيم آرين عالوه ب��ر همه ی آثار و ي��ادگاران نيکويی که برای خ��ود در ديار الر به ي��ادگار گذاش��ته تحقيقی ارزش��مند و باش��کوه در قالب کتاب با عنوان»پندنامه خردمندان« فراهم آورده که می توان آن را يادگار ممتاز و معنوی آن عزيز س��فر کرده و فرهيخته دانس��ت. پندنامه خردمندان طبقه بندی آيات قصص انبيا در قرآن مجيد می باش��د که در بيش از 700 صفحه توسط انتشارات آفاق به چاپ رسيده.

نويسنده و محقق در اين کتاب وزين به بررسی داستان های انبي��ا در قرآن از منظر اصول کل��ي تاريخ و قوانين حاکم بر جامع��ه در 12 زمين��ه پرداخته و هر ک��دام از زمينه ها را با

اس��تفاده تام و تمام از آيات روشن قرآنی تبيين نموده است. مناب��ع و ماخذ کتاب ني��ز اکثر از منابع معتب��ر ادبی و قرآنی

می باش��د و در ترجمه آيات از قرآن مترجم اس��تاد خرمشاهی قرآن پژوه، در تفسير آيات از تفسير روان نمونه اثر آيت اهلل مکارم

بهره جسته است. روحش شاد و با آورنده قرآن محشور باد.پدرام

»پدرام« هم نام ش��اعر پيشکس��وت الری و هم نام کتابی از اوست که مجموعه ای از اشعار روان و صميمی اين شاعر

ارجمند را در دل خود جای داده است. »پدرام« گزيده اش��عار منصور پدرام در سال 1383 و

در بيش از 250 صفحه توس��ط انتشارات ملک سليمان به زيور طبع آراس��ته گرديده و شامل غزليات، رباعيات، قصايد،

مثنوی ها و س��روده نو می باش��د. مدايح اهل بيت و سرودهايی با گوي��ش الری نيز در بخش های پايانی کتاب به چش��م می خورد. قب��ل از اين کتاب کتابی ديگر اگر چه کوچک و کم حجم با عنوان »سماع سرخ حماس��ه« از اين شاعر الری چاپ شده است. اشعار ش��يرين پدرام با صدا و آواز گرم او شيرينی مضاعفی دارد که کام جان ش��نونده را می نوازد. مقدمه ی زيبای پدرام بر پيشانی کتاب جذاب و خواندنی و حاکی از قلم و نصر توانای اوس��ت. اميد آنکه هر چه زودتر ش��اهد سومين اثر اين ش��اعر پر احساس و مهربان

باشيم. چنين باد.بگذار عاشقانه بمیرم

»بگذار عاش��قانه بمي��رم« بازخوانی يک افس��انه زيب��ا به روايت نويس��نده ا ی عزيز از بخش صحرای باغ الرس��تان روستای کارگاه

اس��ت. مرتضی حيدری در اين روايت افس��انه »ک��رم و اصلی« را بازبانی س��اده و روان برای ماندگاری در تاريخ ادب فولکور و برای بهره مندی جوانان منطقه بازخوانی نموده و انتشارات همسايه آن را در تيراژ 2000 و در 48 صفحه به قيمت 2000 ريال در س��ال 1377 به چاپ رس��انده است. مرتضی حيدری جوانی پر شور که پس از اين کتاب دو کتاب ديگر با نام های زيبای »اشک شور غم« و »آواز يازدهم« به عرصه ظهور رس��انده اس��ت که اولی مجموعه اشعار وی و دومی در قالب داستان می باشد. هر دوی آنها محصول سال 1382 است. مرتضی حيدری هم اکنون در رشته ی دکترای ادبيات در حال تحصيل است. او افتخاری برای الرستان و روستای

زادگاهش می باشد.سرود آفتاب

»سرود خوش آهنگ اس��ت عنوان نامی آفت��اب« ص��ادق مجموعه ک��ه بر رحمانی

والد اش��عار

ش جمن��د ر زنده ياد حاج شيخ ارحمانی در علی اصغر اس��ت. نه��اده

فراخنای خلوت آسمان به مقدمه ای ب��ا عنوان تا بر ماج��رای حال و روز پدر به زيبايی س��حر انگيزی قلم

چرخش آورده گويی نس��يم بر شاخسار گل های سرخ ياد می وزد. ديوان حاج ش��يخ علی اصغ��ر رحمانی يا همان»س��رود آفتاب« با طلوع روش��نی بخش شعر »عرفانيه« در توحيد حضرت باری تعالی می درخش��د و با غروب »ش��عر ناتمام« خاموش می شود. اگر چه اين خاموش��ی آغاز درخشش��ی ديگر است. عکس های پايانی کتاب نيز يادآور خاطراتی اس��ت که ش��ايد برای خود صادق بيشتر از هم��ه خاطر انگيز باش��د. ای کاش می ش��د شعر فراق صفحه ی 274 و شعر يوسف گل پيرهن در صفحه ی 281 با سازی و آوازی وزين هم��راه می ش��د و 38 رباعی آن يک کاست يا آهنگ ماليمی بازخوانی و دکلمه می گرديد تا کام جان ها را شيرين تر می کرد. روح آن زنده ي��اد فرازمند و عمر يادگار او به

بلندی آفتاب باد.بر بلندای خیال

نام س��يلوانا س��لمانپور از دوس��تان ساکن امارات و عالقمند به ادبيات ش��نيده و چند باری هم در نش��ريات هرم��زگان و به ويژه

در نش��ريه وزين عص��ر اوز ديده بودم. او ش��اعری از خطه فرهنگ پرور اوز است که به گواهی استاد ايرج افشار از

14 س��الگی س��رودن را آغاز نموده و نخستين اشعارش را در مجله فردوسی تهران به چاپ رسانده است. »بر بلنداي خيال« عنوان برگزيده اشعار اين بانوی شاعر اوزی می باشد که توسط انتشارات ويستار در 126 صفحه در سال 1372 چاپ شده اس��ت. اين بانوی سخنور متولد سال 1335 در اوز می باش��د که در ح��ال حاضر در امارت دب��ی به اتفاق همس��ر و س��ه فرزندش زندگی می کند و از فعالين محافل ادبی می باش��د. ش��اعرانی از کش��ور تونس و امارات اشعار ايشان را ترجمه کرده اند. در کتاب »بر بلندی خيال« قريب 50 ش��عر شاعر چاپ شده که با ش��عر فرياد آغاز و با شعر »غريوا نرو« به انجام می رسد. مقدمه نگاری استادی بزرگ همچون ايرج افشار سيستانی بر کتاب خانم سيلوانا سلمانپور نشانگر ارزش آثار

و اشعار اين شاعر و نويسنده الرستانی می باشد. میراب

مهندس حسن هوش��مند متولد 1340 دهکويه الرستان از توابع بخش مرکزی و کارشناس آب و خاک جهاد کشاورزی است. يکی از آثار اين محقق س��خت کوش و متواضع کت��اب زيبا و خواندنی »مي��راب« می باش��د. نويس��نده در اين کتاب ب��ا نگاهی خاص و ش��يوه ای نو به معرفی تاسيسات کهن آبی اين مرز و بوم پرداخته و انتشارات لوزا آن را به خوبی به زيور طبع آراسته است. مهندس هوش��مند در فصل اول اين کتاب موقعي��ت جغرافيايی و تاريخی الرس��تان و در فصل دوم تاسيسات آبی کهن اين ديار و در فصل سوم تاسيسات نوين آبی را تشريح نموده و در فصل چهارم و پايانی عکس هايی جذاب و ديدنی پيرامون آنچه در فصول گذشته نوشته اس��ت در منظر و مرآی خوانندگان خود قرار داده اس��ت. مقدمه اي��ن کتاب نيز که حاکی از رون��د مطالعات گوناگون اين محقق ارجمند است بسيار شيوا و خواندنی

کتاب اين صفحه است. 112و داش��ته 8 0 0ن ما تو

س قيمت دارد. مهن��دکتاب در دست چاپ حسن هوش��مند سه

دارد. موفق باشد.و يک کت��اب در مرحله تدوين تقویم تاریخ جویم

و اما بخش جويم »تقويم تاريخ جويم« و اس��تاد کرامت اهلل تقوی نيک نام��ی که به تنهايی با تاريخ س��نگين ي��ک بخش تاريخی و قديمی و حتی شهرس��تان را به دوش می کشد و گمان می رود که لحظه ای در اين مس��ير پر رمز و راز آرام و قرار ندارد. تقويم تاريخ جويم اثری تحقيقی ديگر از جناب تقوی است که در سال 1381 توسط انتشارات آفاق آراسته و آماده گرديده و دارای 144 صفحه می باش��د. نويس��نده آن را به خواهر ارجمندش سرکار خانم دکتر صغری تقوی و همه کس��انی که با مهر و انديش��ه و تالش تاريخ درخش��ان جويم را رق��م زده اند تقديم نموده. پ��س از کتاب های جغرافيای جويم و ش��اعران بخ��ش جويم و کتاب بزرگان جويم و جويم شهر صالحان اين پنجمين اثری است که نويسنده در آن به جويم پرداخته اس��ت. اگر چه در تاريخ مفصل الرستان حق خود را به شهرس��تان زادگاه خويش نيز به نيکی ادا کرده اس��ت.با اين توضيح بخش دوم هفت بخش هفت کتاب به پايان می رس��د در حالی که با کمال تاس��ف کتاب جدي��دي از بخش بيرم و بنارويه

براي معرفی نيافتم.

محمد زارع

Page 4: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 64 يادداشت

آذرماه امسال انجمن شاعران و نويسندگان گراش پانصدمين جلسه خود را برگزار کرد. نسبت من و اين انجمن نزديکتر از آن است که بتوانم بدون حس و منطقی درباره آن بنويسم. تداوم يک گروه مس��تقل در منطقه ای که بيشتر مناسبات آن ب��ر مح��ور اقتصاد می چرخ��د و گروه ه��ای اجتماعی و فرهنگی عمری کوتاه دارند اتفاقی ندارد. شايسته تر اين بود که اين نوش��ته در پرونده ش��ماره گذشته و جريان شناسی گروه های اجتماعی منتشر می شد. اما اين انجمن ادعايی بر جريان س��ازی ندارد و تنها گروه کوچکی است که ادبيات را فرصتی برای نفس کش��يدن می دانند. گفتم آن چه از اين ده سال ته نشين ش��ده است و حاصل خاطره های شيرين و صيقل يافتن از انتقادات برنده اس��ت بنويسم شايد برای کس��انی که می خواهند دور هم جمع ش��وند و کاری برای

سرزمين خود کنند به کار آيد:

1. با خودتان مسابقه بدهيدتداوم ش��ايد مهمترين دليل ماندگاری انجمن ش��اعران و نويسندگان گراش باشد. يکی از ساده ترين راه های تداوم اين است که دوره های زمانی مشخصی برای فعاليت وجود داشته باش��د. اي��ن دوره يک حس رکوردزنی را ب��ه اعضا می دهد. آذرماه امسال پانصدمين جلسه هفتگی انجمن است که حاال هفت سال است پنجشنبه هر هفته دو ساعت پيش از غرب افتاد برگزار می شود. چهارصدمين شماره الف نشريه داخلی انجمن منتشر می شود. 16 دوره هر شش ماه جلسات مجمع عمومی و انتخاب گروه دبيران برگزار ش��ده اس��ت و هر دو سال اضافه شدن 100 جلسه به انجمن که حاال شده است

پانصد جلسه

2. تنها به اعضای خود وابسته باشيد.هر انجمن و گروهی برای انجام فعاليت های خود مجبور است به جايی وصل باشد. از نظر حقوقی و اجتماعی نيز تشکيل يک انجمن مستقل تقريبا غير ممکن است. اما بايد بدانيد که يک انجمن بايد با اعضای تعريف شود نه با جايی که به آن وابسته است. انجمن شاعران و نويسندگان گراش کار خود را با کانون فرهنگی تربيتی آغاز کرد. چند جلسه ای مهمان هالل احمر بود. چند سالی را در کتابخانه گذراند و اکنون هم بخشی از خانه فرهنگ است. اما در تمام اين سال ها فرم کلی

اعضا همان ها بوده است.

3. خيلی زود دنبال گرفتن کارنامه خود نباشيدمعم��وال گروه های اجتماعی به س��رعت دنب��ال جمع زدن کارنامه خود و فهميدن نمرات ش��ان هستند. ولی بايد کمی صبر و حوصله داشته باشيد و يا ميوه انجمن شما وقتی برسد

که اثری از آن نيس��ت. بهترين ثمرات يک انجمن روح کار جمعی است که در اعضا به وجود می آيد. انجمن گراش نيز در کنار کتاب های چاپ ش��ده، جايزه های ادبی و شعرهای ستايش شده، اعضايی دارد که شايد فضای انجمن آن ها را به دنيای ادبيات برد. جواد راهپيما تا کارشناسی ارشد ادبيات فارس��ی و محمد خواجه پور و مصطفی کارگر تا کارشناسی رفتند. در ادبيات انگليسی هم مسعود غفوری به کارشناسی ارشد رسيد و صالحه خندان کارشناسی خواند و مينا غفوری و نرگس اسدی تازه در اين راه افتاده اند. اما من فکر می کنم همين صحبت نو که در دس��ت شماس��ت يکی از نمره های

کارنامه ی اين انجمن است.

4. قرار نيست اتفاق بزرگی بيافتدهمه گروه های اجتماعی به دنبال جهت دهی و تغيير اجتماع هس��تند اما اگر کمی واقع بين باش��يد خواهيد فهميد شما بخش کوچکی از اجتماع هس��تيد و تاثيرات ش��ما محدود و مش��خص اس��ت. اين واقع بينی باعث می شود که شما از شکست ها نترسيد روزگاری بود که در عصر شعر دوشنبه ها تنها 11 نفر در سالن سينما حضور داشتند اما به احترام آن يازده نفر جلسه برگزار شد و اگر دويست صندلی پر بود هم

برگزار می شد.

5. انتقاد حق ديگران استشما هر کاری کنيد بی ترديد خيلی ها را خوش نخواهد آمد. بايد بپذيري��د که در جامعه خيلی ها مخالف ديدگاه ش��ما هس��تند و بايد به آن ها احترام ها بگذاريد هر چند احساس کنيد که به ش��ما توهي��ن می کنند. در روزه��ای اول همه فک��ر می کردند که انجمن جايی اس��ت که فقط دخترها و پسرهای عالف دور هم جمع می شوند و اين کنار هم بودن دخترها و پس��رها با ديد خيلی ها س��ازگار نبود. اما حاال که بيش از نيمی اعضا افراد متاهل هستند اين بهانه کمتر جای صحبت دارد. ش��ما هم هر کاری را ش��روع اين سختی های بخش جدايی ناپذير کار شماس��ت. انتقادها را بشنويد به آن احت��رام بگذاريد ولی دليلی ندارد هر انتقادی را بپذيرد و به

آن عمل کنيد.

6. بيکارها بهتر کار می کننددر انجمن ه��ای ادبی گذش��ته معموال مس��ئوليت انجمن بر عهده افرادی گذاش��ته می ش��د که بزرگتر جمع بودند و س��ابقه داشتند و در جای های مختلف مسئوليتی. در اولين جلسه گفتم و هنوز هم معتقدم بر دوش اين گونه افراد نبايد بار اضافی گذاش��ت که در تع��ارف گير کنند و بعد به دليل مش��غله های ش��خصی و اجتماعی از ادامه کار باز بمانند. با

احترام به بزرگترها بايد نقش ها را به کسی داد که دنبال آن اس��ت. شايد نسل اول انجمن هم ديگر گرفتار کار و زندگی

شده است و حال نوبت بقيه است.

7. حضور در گروه بايد يک لذت باشد نه يک اجبارفرم دور هم جمع شدن بايد برای اعضا خوشايند باشد. حتی تقسيم کار در فعاليت گروهی نبايد فردی را مجبور به انجام کاری کند بلکه اين تعهد جمعی است که او را داوطلب کاری کن��د. خيلی از اعضای قديمی انجمن ک��ه در خارج گراش هس��تند دنبال پنجش��نبه ای می گردند که فرصتی باشد تا دوباره در جمعی باشند که در آن راحتند. البته ويژگی يک جمع دوستانه اين است که حل شدن ديگران و افراد تازه وارد

را کمی سخت می کند.

8 .اساس نامه داشته باشيد ولی نه از اولضرورتی ندارد از همان اول با نوش��تن قوانين محکم دست و پ��ای خودتان را ببنديد. چهار س��ال که از فعاليت انجمن شاعران و نويسندگان می گذشت اساس نامه آن نوشته شد و بعد از آن دو بار اصالحات کوچکی داشت. هر چند شايد هيچ وقت به اساس نامه مراجعه نشود اما اساس نامه هم می تواند به انجمن شما هويت بدهد و هم اگر اختالفی پيش آمد محلی

برای مراجعه وجود دارد.

9. همه چيز را همه کس دانند.وقت��ی در يک انجمن ش��رکت می کنيد تنها ب��ه دنبال ياد گرفتن نباش��يد. بايد زکات آنچه ياد گرفته ايد را بپردازيد و چيزی برای عرضه به ديگران داشته باشيد. به همين دليل است که در انجمن ما همه می خواهند از ديگران ياد بگيرند فرقی نمی کند آن که نشس��ته مدرک اش کارشناسی ارشد باشد يا دانش آموز سال اول دبيرستان نظر او درباره يک شعر

يا داستان می تواند ديد تازه ای به ديگران بدهد.

10. دوست باشيددر محيط های کوچک مثل ش��هر ما سازمان هايی با چارت صفت و سخت و وظايف سازمانی معين کمتر جواب می دهد. معموال در اين جور جاها همه با هم دوست و کنار هم هستند. اين دوس��تی تنها در سطح انجمن نيست و بيرون از آن نيز گسترش يافته است. دوستی من با حاج درويش پورشمسی که هم سن پدر من است تنها اين طوری ممکن است شروع شده باشد. شما بهتر است به کسانی که در انجمن کنار شما هس��تند بيش از آن که به عنوان يک عضو يا زيردست نگاه

کنيد، سعی کنيد دوست او باشيد.

محمد خواجه پور ده تجربه از یک انجمن ده ساله

Page 5: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 65 کائت شو

yak rezi teke yak xonai yak nana o posi bosen. Pose damā šaknen, q'olome har rez gešt šaxeleden še xuna adowrdez boden. zene pose har rez gešt še aowgešt akerden q'olome bā nanašǖ vaxte šoavāsen āowgešt bexren abenen hama moč še esen o gešt šeinisen. har rez āowgešte bedune gešt šoaxarden. ke yak rez q'olome ez zenaš sorāq' agere: i geštiya če šavāboden? ma ke har rez gešt amrae ossoxun dāram, napa koen? zene ham age: nādanam! albat vaxte ke āow le gešt aknam, amrae sib o naxodiyaš va āow abe. ta ike yak rez ke zene āowgešt nak šakerden o amna ham geštiyašam šaxarden, abene tipassā yak sadāi ša gāš ābodāe. vaxte ke gāšoš tiztar avākod, ašnowe ke yak posi gotāe: ičiri čekār akod? yak zeni ham javāb vādadae: geštoš xoš axoe moč o kočiyaš kasāt akod. vaxte ke ezdome sadā ače, abene bale! šehe o momone šehe še kamin odāzbossen va šodanessen ke i zene derāow gotāe va geštiyaš xoš šaxarden o moč o kočiyaš kasāt šakerden. mahze ami šehe o momone šehe ke šodanessen ke zene aškami o derāowge essen, ez xuna še dar aknen o bare amiša še xunae bāš

.afressen

شوخی

مردی که سیگار می کشد

وقایع شهریايچيري چکر اکد؟ گشتش خوش اخاء

کچ مچياش کسات اکد.

ičiri čekar akod? geštoš xoš

axoe moč o kočiyaš kasāt

.akod

و استخوان ها را در کاسه مي ريزد.ايچيري چيکار مي کند؟ گوشت ها را خودش مي خورد

فرزانه باقرزاده

محمود غفوری

محمدرفیع ضیایی

گراشی

الهام زاهدی

آوانگاری

همديگ��ه رو خيلی دوس داش��تن .همه هم اينو می دونس��تن.اما يه اتفاق س��اده همه چی رو به هم ريخ��ت. روز تولدش بود مطمئن بود يادش نيست بخاطر همين تو همون رستورانی که هميشه با هم می رفتن يه ميز گرفت وروی ميز روبا گل رز قرمز ،همون گلی که هردو عاشقش بودن تزئين کرد.تا اومدنش حدود 10 دقيقه مونده بود. نيم س��اعت گذشت ولی نيومد ،دلش بدجوری شور می زد .سابقه نداشت حت��ی يک دقيقه دير کنه .. هر چی به گوش��يش زنگ می زد جواب نمی داد.تا اينکه بعد از يه ساعت گوشيش زنگ زد وقتی عکسش رو

روی گوشی ديدخيالش راحت شد.- معلوم��ه کجايی ؟نمی گی من دلم هزار راه ميره ،چرا نميای... چرا

حرف نمی زنی...الو ...- سالم خانم ،شما صاحب اين گوشی رو می شناسيد؟

- بله .ش��ما کی هستيد، چرا گوش��ی عليرضا دست شماست...اتفاقی افتاده .گوشی رو بديد دستش خودش...عيلرضا ...

- من ي��ه عابری که بايد بدترين خبرروتو زندگيم به ش��ما بدم...اين جون يا همونی عليرضای ش��ما تصادف کرده ودرجا فوت کرده...منو

ببخشيدکه بايد ای...الو خانم ...الو- الو شما به اين خانم چی گفتيد که غش کرد .

- من...من نمی دونم .اين آقا بهم گفت اينو بگم در عوضش پول خوبی بهم ميده،من نمی دونم اصال گوشی رو می دم دست خودش...

- الو آقا گوشی رو بده به ستاره .... زودباش ديگه- هی آقا !هر کی هس��تی بايد بهت بگ��و بهتره اين خانم رو فراموش کنی چون همين االن پزش��ک آمبوالنس گف��ت در اثر ضربه ای که

موقع افتادن به سرش خورده ،خونريزی مغزی وبعدش هم مرگ- ولی من نمی خواس��تم اينجوری بش��ه می خواستم باهاش شوخی کنم ،اون ش��وخی ه��ای منو باور نمی کرد .....چ��را ايندفعه باور کرد .ستاره گوشی رو وردار نکنه تو هم شوخی می کنی؟ آره شوخيه می

خوای تالفی کنی مگه نه...- نه آقا ش��وخی چيه ،باور نداری بيا رس��توران آبی ،فعال خداحافظ.

شنيدی چی ميگم. اين صدای چی بود الو...- الو سالم .... شما اين يارو رو مشناسيد؟

- بله چطور مگه چرا گوشيش دست شماست خودش کجاست- اين يارو ديوونه بود!؟

- چطور مگه؟- خودشو از باالی پل انداخت وسط خيابون

- مرد؟- مرد،تيکه تيکه ش��د. جز گوش��يش که گذاش��ت همين جا ،راستی

نگفتی از اقوامتون بود؟

آقا عباد وقتي ديد باز يک نفر عدل رفته جلوي پارکينگ آنها پ��ارک کرده ، حس��ابي از کوره در رف��ت و يک قلم مو آورد و ب��ا رنگ قرمز که تازگي براي رنگ ک��ردن لوله هاي آب گرم موتورخانه گرفته بود ، روي ديوار جلوي در نوشت : »لعنت بر پدر و مادر کس��ي که اينجا پارک کند« و عالوه بر »لعنت« با خ��ط ريزتري اضافه کرد : »پارک کنيد پنچريد!«. اهل کوچه آقا عباد را يک عالمه مس��خره کردند که اين هم ش��د خط ؟ اين هم ش��د ادبيات ؟ اين هم شد گفتمان ! بعدش مجبورش کردند که استاد فرج بنا را بياورد تا روي آن نوشته را کنتکس تگري از نوع روغني بزند . گرچه قضيه ختم به خير ش��د . اما مشکل آقا عباد حل نشد که نشد . اين بود که رفت به کالس خوشنويسي و حس��ابي زحمت کشيد و چون دوره دود چراغ خوردن ور افتاده ب��ود ، يک عالمه دود گازوئيل خورد و رفت و آم��د تا اين که ش��د خطاط ماهر کوچه م��ا . او که طي آن دوره آالينده خوردن ، از روي ديوان ش��عرا مش��ق نوشته بود ، گفتمان اديبانه آن همه شاعر بر او حسابي تاثير گذاشته بود ، به همين جهت يک صفحه فلزي همراه با قابي زيبا سفارش داد که روي آن ش��عري نقش بسته بود که نصفش از شاعران قدي��م و نصفش از آقا عباد ب��ود : اي که از کوچه ) آلوده ( ما

مي گذري / بر حذر باش که پنچر نشود ماشينت !

يک روز در يک خانه مادر و پس��ري زندگي مي کردند. پس��ره را داماد مي کنند. غ��الم هر روز گوش��ت مي خريد و ب��ه خانه اش مي برد. زن پس��ره )ايچيري( هر روز با گوش��ت ها آب گوشت درس��ت مي کرد. غالم و مادرش وقتي مي خواستند آب گوشت را بخورند، مي ديدند که در کاسه شان بيشتر استخوان است و گوشتي داخلش پيدا نيس��ت. به اين ترتيب هر روز آب گوشت بدون گوشت مي خوردند. تا اينکه يک روز غالم از زنش مي پرس��د: اين گوش��ت ها چه می ش��ود؟ من که هر روز گوش��ت با استخوان مي آورم، پس گوش��ت هايش کو؟ زن هم مي گويد: نمي دانم! البد وقتي که گوش��ت ها را در آب می ريزم با س��يب و نخودها درون قابلمه آب ش��ده است. يک روز ايچيري همان طورکه آب گوشت درست مي کرد و گوش��ت هايش را هم مي خورد، مدام صداهايي به گوش��ش مي رسد. وقتي که گوش��ش را تيزتر مي کند، مي شنود که پسري ميگويد: ايچيري چيکار مي کند؟ يک زن هم جواب مي دهد: گوش��ت هايش را خودش مي خورد و استخوان هايش را در کاس��ه مي ريزد. وقتي که مس��ير صدا را دنبال مي کن��د، مي فهمد که بله! ش��وهرش و مادرش��وهرش باالي پشت بام کمين نشس��ته بوده اند و فهميده اند که زن پس��ره دروغ مي گفته و گوش��ت ها را خودش مي خورد و با اس��تخوان ها آب گوش��ت درس��ت مي کند. به همين خاطر ش��وهر و مادرشوهرش که متوجه شکمويي و دروغ گويي زن پسره شده بودند، او را از خانه بيرون می کنند و براي

هميشه به خانه ي پدرش می فرستند.

يک رزي ت��ک يک خونه ايي يک ننه پس��ي بس��ن، پس دما ش��کنن. غلومه هر رز گشت ش��خلدن، ش خونه اداردز ب��دن. زن پس هر رز گشت ش آوگش��ت اکردن. غلوم با ننه شو وقت شواواسن آوگشت بخرن، ابنن همش مچ شه اس��ن و گشت شي نيس��ن. هر رز آوگشت بدون گش��ت ش��واخردن. که يک رزي غلوم از زنش س��راغ اگر: اي گش��تيا چشوابدن؟ ما هر رز گش��ت امرء اس��تخون دارم نپ کئن؟ زنه هم اگه: نادنم! البت وقت که آو ل گش��ت اکن��م ام��رء س��يب و نخودي��اش و آو اب. تا اي��ک يک رز ک��ه زن امن که آوگش��ت نک شکردن گشتياشم ش��خردن، ابن تيپسا يک صداي��ي ش گاش آبدايي. وقت که گاش��ش تيزتر اکد، اشناو که يک پسي گتايی: ايچيري چکار اکد؟ يک زني هم جواب آددآء: گشتش خوش اخاء مچ کچياش کسات اکد. وقت که ازدم صداء اچه، ابنه بله! ش��ه و ممن شه ش کمين ادازبس��ن و شدنس��ن که اي زنه درآو گتاء و گشتياش خوش شخردن و مچ کچياش شه کسات اکردن. محض امي هم شه و ممن شه که شدنسن که زنه اشکمي و دروگه اسن، از خون��ه ش در اکنن و بر هميش��ه ش خونه

باشو افرسن. ايچيري: در قديم به نوعي خار ايچيري مي گفتند.

ريشه

ت وعا

طبه م

وارشن

ج از

طنزوم

ر د نف

يزهجا

ده برن

جهخوا

م کري

ح: طر

کفش هاي مي رود؛ پيش آهسته قدم هايي با ، دراز پياده رويي مي کند. نگاه مغازه ها به دودي عينک پشت از کهنه. ورزشي سيگاري را از جعبه سيگارش بيرون مي آورد. يک نفر رد مي شود. او سالم مي کند و سرش را تکان مي دهد. سيگار به آشناست. را بر لب مي گذارد و فندک را از جيبش بيرون مي آورد. آن را روشن مي کند. پکهاي تند و عميق و بعد يواش. بوي دلنوازي مشامش را پر مي کند. ساندويچي بهاران. »بد نيست!«. سيگار نيم سوخته اش را داخل سطل کنار خيابان مي اندازد. ساندويچي مي خرد و به راهش ادامه مي دهد. ساندويچ را گاز مي زند. مزه ي داغ آن، او را سر کيف مي آورد. کمي از محتويات آن روي لباس گاز يک نمي دهد. اهميتي مي ريزد. دودگرفته اش و پوره پاره ديگر. به مغازه کناري نگاه مي کند. کت و شلوار شيکي را مي بيند دست او به بدي احساس ايستاده. مغازه در دم که گدايي و روبرو از که آدمهايي مي زند. گاز را ساندويچ محکم مي دهد. مي آيند خيره خيره به او نگاه مي کنند. به سمت ديگر خيابان حرکت مي کند. از کنار سينما رد مي شود. سه تا از دخترها به او مي خندند. ساندويچش را تمام مي کند. مي نشيند و بند کفشش را مي بندد. سايه ي ژوليده او تکان مي خورد و بعد دراز مي شود ... نفر يه »چمرون وليعصر« ... وليعصر « مي کند. حرکت و چمرون؟« سرش را به عالمت نه تکان مي دهد. از کنار تاکسي ها پارک داخل جلوتر، کمي مي کند. عبور فلکه از و مي شود رد سبز، بچه ها را مي بيند که جست و خيز کنان روي علف ها بازي مي کنند. استخر وسط پارک را دور مي زند. دو نفر را مي بيند که با هم گالويز شده اند. جلو نمي رود. برق تيغه ي چاقو چشمانش را کور مي کند. آدمها جمع مي شوند صداي ناله اي مي آيد و او از پارک بيرون مي رود. روي پياده روي باريک، آرام قدم مي زند. صداي جيغ زني به گوش مي رسد. سعي مي کند ته پياده رو را ببيند. پياده رو طوالني و خلوت. به ساعتش نگاه مي کند. سرش

را تکان مي دهد و به راهش ادامه مي دهد.

فارسی

Page 6: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 66 شعر

خسته ام چند طرح دورتر

هر چه بگویم

معصومه بهمنیسعید توکلی جهانبخش لورگی پور

حمید توکلی

من از خوابهای خودم چيزی باقی نگذاشته ام خواهر خوبم تمام را به تو داده ام

که زمستان طوالنی ات را سر کنی که حوصله تنهايی هايت سر نرود

سرم درد می کند سرم را ميان دستهايم می گيرم

دنيا از من جلو زده است برادرانم مرا به خاطر نمی آورند خواهر خوبم

دلتنگی ام را ميان دستهايم می گيرم سنگی برمی دارم و شيشه دلم را نشانه می گيرم

دست های نوزده سالگی ام را در جيبهايم گذاشته بودم فراموش کرده بودم بيرون بياورم

دنيا گريخته بود از من من تمام را دويده بودم

به ناتمام رسيده بودمخواهر خوبم

ببين چطور حوصله زمين را سر برده ام چطور نوزده سالگی ام را سر بريده ام

من از خوابهای تو آشفته ترم رسيده ام به چهارراهی که يکی هم به تو نمی رسد

من از مرور اين همه آدم دلم گرفته است پائيزم

تمام شاخ و برگ دلم را شکسته اند خواهر خوبم بيا ببين چه گونه نوزده سالگی ام را حلق آويز کرده ام

بيا ببين چه گونه اين همه سال را خس

ته ام.

بی رنگ قرمز سفيد سبز زندگی لبخند بی آه

سينه ماالمال درد استتلخ

قصه ای رفت بادام و سنگ

مانده در ذهنهر چه بگويم خسرو، خسرو، مرد

شيرين ات کو؟ شايد نشسته روبه رو

زير لب می خواند شرح هجران مختصر کن

آخر چطور؟کی پس زده اسم بچگی اش؟

سحر شده پاک نمی شود طرح محکمی بر کاغذ زبر

B2 با مداد می کشم

اينم آرزوست هر چه باز شروع می شود

ز مثل زنبور مثل زن

روي اين کوهتخته سنگي که مشرف به شهر

منم که نشسته ام.گاهي مي آيد، مي رود

از شهر و به شهرباد است که يادها را به ذهن

خاطرات را روانوچيزهايي که نديده ام

نمي دانم رامي گويد.

مي خواستم به دورتر رفته باشمو گاهي خبري باشميادي کوتاه، نبودني

آنقدر که پوستم را نشناسمو لحن صدايم خاطره ي کسي نباشد.

روي تخته سنگي مشرف به شهرنه آنقدر نزديک

که از چشم هايم بخوانيفرداي کودکان شاد را

نه دورکه لمس ديوارهاي سست شهر

پوست را نخراشد.دارم خنده ها را مرور مي کنم

و تمام اين تکرار راشانه هاي لرزان نخل

آدم ها را به خود مي خوانندمرداني که از آن طرف ترها

صدايشان گاهيو زناني که دلشان از دريا مي گذرد.

دارم خوب گوش مي دهمآدم ها،

زخم و زيور اين پوستو آنهايي که از خيابان به دشت هاي خشک، مي گريزند

به دامن کوه.

من سکوت بوده امميان چشم هايت

سکوت بوده امميان بودن و دست هايت.

مرا به کناري ببرجايي که نجواي درختان فريادي و

ردپاي ابرهاتنم را به کودکي بخواند.

من نگفتنم گرفته بودميان اشکهاي تمام کودکان

ميان بند بند انگشتاني خسته، سر ظهرميان دردهايي که در قصه هاي هر تن اند.

در چشم هايم هراس نبود،سکوتي دلمه بسته از

آدم هايي ست که ديده ام.من تو را

وقتي که در خوابديوارها برداشته مي شوند

ديدماز پشت شيشه هاي مه

تو را مي بينمکه از کوچه رد نمي شوي

راه نمي روي از پياده روهاي وحشيدورتر و دورتر

نشسته اي کنارم وموهايت که باد را ديوانه خواهد کرد.

آنقدر دورم که نفهمي از صداي لرزانمنامت را.

1طرح ها دوباره شعر ... شعرهاي دوباره طرح...

ما کجاي طرح شعر مانده ايم؟!

2 عکس هاي خاطره

خاطرات عکس من تو را ب ها نه

تو مرا...

3 سوت مي کشد سرم

نيمه ات تمام؛ فرصت اضافه...

گل؟! زردي؟؟

ازخداعابران خسته راه مي روند

راه هاي بسته ، خسته مي شوند تو...

از کدام جاده مي روي؟ بيا... !

راه باز تو منم.

برایپدرم بي صدا شکست

کاسه هاي چشم تو ريخت توي سفره ي دلم

قطره هاي اشک از شکاف ت ن گ چشم من

ن- فها

اصاه

شگ دان

ازسی

شناان

زبشد

ارس

شناکار

ت- يرف

ج در

1355

د تول

مت

يرف ج

زاده آ

شگا دان

شیموز

ن آعاو

م شگرا

در 1

361

ولدمت

هندیچقدر اتفاقي

کارگردان مشهوري شدماولين بار که لباس هايم را

روي طناب انداختم

مرگمنتو

و آن چند نفر ديگربايد قيد اکسيژن را بزنيم

زندگي چقدر قشنگ شده است

دو طرحفاطمه آبازیان

شگرا

در 1

359

ولدمت

Page 7: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 6

غزل 1

غزل 1چراغ برساتیداغ

نمی شود

غزل 2

غزل 2

7 شعر

مهدی دهرامی

مرتضی شمالیجواد راهپیما

مصطفی کارگر

مهدی بهرامپور

باز هم غيبت آن ماه کمی بيش شده ست آسمان تيره تر و دورتر از پيش شده ست

اندکي تندتر اي عقربه بردار قدم وقت ديدار شد و شوق دلم بيش شده ست

جز به ابروي تو دل هيچ نمي انديشد مدتي هست که يک راست، کج انديش شده ستچون دمي غرق به درياي نگاه تو شدم

موجي از شور مرا باعث تشويش شده ستتو همان ليلي معروف و من آن مجنونم

اندکي برگه ي تاريخ پس و پيش شده ستپدر دل همه ی ايل وتبار دل،تو

دل چو رفتي چو يتيمی ست که بی خويش شده ست

چو يادي ز رويت به شب ها کنم به مهتاب شب را چه زيبا کنم

اگر گريه اثبات اين عاشقي ست همه عالم از اشک دريا کنم

درون غزل ها نهان مي شوم خودم را چنين در دلت جا کنم

فريبم بده با دروغي دگرز ناچاري اميد پيدا کنم

تو اي اشک يک لحظه جاري مشو که تا بيش او را تماشا کنم

اين شعر را به چشم تو تقديم مي کنماين روز را اضافه به تقويم مي کنم

آن لذت نگاه تماشايي تو رابين خودم و خاطره تقسيم مي کنم

وقتي به انتهاي همين کوچه مي رسمآنجا به ابتداي تو تعظيم مي کنم

حتي تمام پنجره هاي اتاق راتا لحظه ي عبور تو تحريم مي کنم

حتي طلوع روشن خورشيد را، درست با لحظه ي ورود تو تنظيم مي کنمروي خطوط خسته و تکراري تنمخطي از انحناي تو ترسيم مي کنم

چشمت چراغ سبز نشان مي دهد به منفکري به حال سرخي و زرديم مي کنم

با اين که هشت بيت من اندازه ي تو نيستاين شعر را به چشم تو تقديم مي کنم

اشتياق، انتظار، خلف وعده هاي اوتيک تاک ساعت است، يا صداي پاي او

چشمه اي به روي کوه، مي شود يک آبشارچشم هاي خيس من، روي شانه هاي او

آن مسير آشنا، تا ... درست پشت درهم خودش غنيمتي ست، چند رد پاي اودر که باز مي شود، لحظه هاي بارش است

خانه مي شود پر از، عطر خنده هاي اوخنده مي کند حضور او درون آينه

گريه مي کند کسي که من ... درست جاي اوخوانده است آسمان و کهکشان و... هر چه هست

از لب سکوت من، شعر آشناي )او(يک سوال بي جواب، دارم از ستاره ها

اين که: او همان خداست، يا فرشته هاي او؟

فنجانی از اشکم اگر همدرد باشديا دختری که اينسان به ما بد کرد باشد

شب های نازک چادر برفی سرش بودشب می شود در کوچه ها ولگرد باشد

ديشب که مادر قصه ی ليلی به من گفتديدم که ليلی می تواند مرد باشدبيهوده تهمت می زنی پاييز من رافصل بهار هم می تواند زرد باشد

يک دانه گندم داغ جنت بر دلم زدآدم نبايد اين چنين نامرد باشد

فکسی بزن شايد قيامت هم بيايدامسال اگر آغاز گرما سرد باش

يک متر وشصت و چهار قد نمی شودوقتی که قد عمر شما صد نمی شود

آنوقت بچه بودی سنت نمی رسيدآخر يکی نبود بگويد نمی شود

يا می کنی جهاد و خدا می کند قبوليا می شوی شهيد خدا بد نمی شود

فرقی نمی کند که تو هستی کالس چندجايی که دست لطف خدا رد نمی شود

از فکر اينکه کاش تو بودم گريستمآدم دگر حسود به اين حد نمی شود

م��ردم! ت��ک و تنهاس��ت چ��راغ برس��اتيبرس��اتي چ��راغ شبهاس��ت آواره ي

در ش��هر غريب��ان چه غريبانه غريب اس��تبرس��اتي چ��راغ تنهاس��ت ک��ه ام��روز

بودي��م چه ش��ب هاي قش��نگي هم��ه با اوبرس��اتي چ��راغ بي ماس��ت چ��ه ام��روز

دني��ا وس��عت پ��ر تاريک��ي عرص��ه ي در برس��اتي چ��راغ روشني افزاس��ت ب��س

ش��بهاي قش��نگ »کائت ش��او« به سالمتچون ش��مع همان جاس��ت چراغ برس��اتي

همس��ايه ي دي��وار ب��ه دي��وار غ��زل ب��ودبرس��اتي ي��ک عاش��ق شيداس��ت چ��راغ

گوي��ا هرول��ه و س��اختن و س��وختن در برس��اتي چ��راغ گوياس��ت غ��م را م��ا

ب��ا اين هم��ه افروخت��ن و س��وختن خويشي��ک حنج��ره غوغاس��ت چ��راغ برس��اتي

خون دل ما بود که در جان خودش داش��تبرس��اتي چ��راغ سراپاس��ت ان��دوه

مي س��وزد و پي��ش هم��ه غم ه��اي دلش راگوي��د ب��ه هم��ه راس��ت چ��راغ برس��اتي

را نف��س اش عط��ر ش��يون زده گل مث��ل برس��اتي چ��راغ بفرماس��ت ح��ال در

در عال��م ن��ور و عطش و س��ادگي و عش��قبرس��اتي چ��ون خ��ط چليپاس��ت چ��راغ

وقت��ي دل ديوان��ه ب��ه دنبال رفيقي س��تبرس��اتي چ��راغ هم آواس��ت بغ��ض ي��ک

رندانه ترين ه��ا رندان��ه ي حلق��ه ي در برس��اتي چ��راغ تماشاس��ت مخص��وص

را دل��ش دس��ت خ��دا درگاه ب��ه آورده برس��اتي چ��راغ تمناس��ت مش��غول

ه��م راه کند روش��ن و هم ظلمت ش��ب رابرس��اتي چ��راغ بيناس��ت دش��من ي��ک

م��ن عاش��ق ام و بي��ن غزل ه��اي خداي��يالح��ق ک��ه چه زيباس��ت چ��راغ برس��اتي

ان��گار ش��فاف ترين چش��م جه��ان دارد و برس��اتي چ��راغ درياس��ت همس��ايه ي

در ش��عر نگنج��د نفس روش��ن خورش��يدبرس��اتي چ��راغ يلداس��ت ش��ب ش��ور

گذش��ته اي��ام هم��ه ي��اد ب��ه ام��روز برس��اتي چ��راغ روياس��ت خاط��ره در

اينه��ا هم��ه گفتي��م و هن��وز اول راهي��مبرس��اتي چ��راغ معماس��ت مانن��د

گراش 87/6/9

سیشنا

کاری

جونش

دا)1

361(

ی رام

دهی

هدم

انست

وچو بل

ن ستا

سياه

شگ دان

درسی

فارت

بيا اد

ن وزبا

د رش

اک

انيمک

ی دس

مهنی

جونش

دا- 1

367

ولد مت

م-بير

ی- مال

شضی

مرت

ی اس

شنکار

ی جو

نش دا

ش وگرا

د تول

مبی

ر دی د

رس فا

اتدبي

و ان

زباد

رشا

شگرا

- 13

69اه

ی مد د

تولم

سانو

ف

اوز

کسي ميان شعر من هميشه مي کشد سرکو مي خورد حواس من به ردپاي او ترک

همان کسي که پاسخش به حرفهاي رفتنمخالصه مي شود هميشه در درک...درک...درک

...س يادگاريم تبسمي عبو..نه ملتمسهنوز با خطوط بسته داد مي زند:کمک...

...نکرده هيچ کس به من که هيچ بلکه هر کسيبه روي زخم باز دل هجوم کرده با نمک......تر از تمام طعنه هاي تلخ او به زخم دل

جداي شورشي که بود زير چرخ اين فلک......لکي درون باغ وحش تنگ دل دوباره زد

دلش براي آب بغض هاي نارسيده لک......زده است هم چنين دلم براي لحظه اي که او

مرا براي احتياط، شرط عقل زد محک......شد از همان زمان به لوح سينه نام او...سپس

شروع شد کشيدن يگانه درد مشترک......دوباره خورد چيني حواس شاعرانه ام

کشيد مثل اينکه او ميان شعر من سرک...

مریم انصاری سرک

Page 8: هيمه 6

شماره بیست و ششم- آذر1387 68 نام ها

کسي که در شب تاريک ماه تابان است شبيه آيه اي از آيه هاي قرآن است

کسي که از دل اسطوره سربرآورده است هنوز در شب ما خوشه اي درخشان است

کسي به نام عزيزت قسم نخواهد خورد

مگر کسي که دلش سرزمين ايمان است

رشيد، سر به فلک سوده، رام و نا آرامبرادري که به آيين سربه داران است

کسي که اليق سوگند خوردن است آري کسي که مثل کسي نيست مثل انسان است

قسم به او که فروغ است ديده دل راشکوهمند و فروتن، حالوت جان است

قسم به نخل که بالش رهاست، در باران پرنده اي که زمين گير اين بيابان است

گشوده بال چو ققنوس تا فراسوهانشسته در دل آتش ولي گلستان است

دو قرن زندگي سرفراز در دل خاکقسم به نخل که آيينه ي نياکان است

قسم به تين و به زيتون، قسم به سيب و انار قسم به نخل که پيغمبر درختان است

بخوان به نام خدايي که سهل و سنگين است بخوان به نام درختي که سخت آسان است

نگاه کن به زمين جانماز او درياست نگاه کن به افق روبه روي سبحان است

درخت ها همه انسان ريشه در خاکند قسم به نخل که هم بوذر است و سلمان است

ابوذر است درختي که خوشه هايش زر ابوذري که دلش هدهد سليمان است

زالل و ساده و روشن، نفس کشيده به خاک درخت نخل که سلمان ترين مسلمان است

رسيده موسم رنگينگ و زمان طربخوشا رطب که بري از بهشت رضوان است

بگير خوشه خرما، به رقص آر و بچين چنان که روشني چشم دخت عمران است

زمان زمان ابار است و ماه فروردين

حياط خانه ي همسايه عطر افشان است

نواي باربد از شهر نخل مي آيد طراوت نغمات هزاردستان است

به لطف اگرچه سزاوار نام شاهاني است طعام سفره بي منت فقيران است

هال درخت برومند پر تپش اي سبز که گيسوان تو در بادها پريشان است

اگر چه سرو به آزادگي ست شهره شهر تو يوسفي که در آزادگي به زندان است

هميشه سبزتريني هميشه سبزترين اگر چه فروردين و اگر چه آبان است

هميشه سبزترين اي درخت توحيدي که روز بعثت تو روز عيد قربان است

تبر مزن به درختي که خود برادر ماست تبر مزن که پيام آور شهيدان است

براي قطعه زميني که قطعه قطعه شود مزن به نخل که فرزند خاک ايران است ....

نون گرم تک تنير همره مسکه و شيربی بی مو شواپاخی نون نازک و فطير

خندل وخاد حشنه مهوه تک دسنه تار و تار رچنه چه خشآه وخت برو

سکراو و کرتگ نو اچذم له پشت بو هشمو از کله شبو کائت بی بی گپه

ديد شکه عين چرو بل بل خجه و درو هر دفعه بعد برو کيچی گود وگئرابی

دارکله گليش نوآء دار تيپا چه خشآء مام لی تتواخه چه وآء دگه اسا ناد نم

گاز فرمو ار وآء خيابونمو خئر وآء چب سفيد و مئر وآء جای تيرآهن بو

بسيا پر از بشآء امرزه چکد خشآء نخود و کله تشآء له اوشته تک تنير

کاکا زر کندر اچو ببمو بندر اچو همه جو مزدر اچو تا که از سفر ذاؤنت

کمک آده رئز و شآو عاممو شگت بدآو نومو وآه تليت دآو بعد کار و خسگی

طام نو مو ملس آء جميامو کربس آء وله هسکش نه بس آء همه کدری نو شو آء

شامی و کباب گاو غذاء مرغ و پالو رز برات و تک خاو دو سه باری مو أخه

حرفيا همش خش آء وله دلمو چه گش آء هر کسی مو پش ذائنت کف پاش مو له چش آء

آسيا مو جاغن آء آو خالی راغن آء نون حشک تليت آو چون گشت پازن آء

شاو له کپر خته کرکه خرده تک لته چه خشآه فصل بهار و په پتی لته

سامسونت مو گلت آء جای خرمو توت آء بهترين جاه سفت آء نمببه باور بکه

داد و بيداد از ائرز آه و فرياد از ائرزبچيا بعد از خومو نا گائن ياد از ائرز

مچيمو و پاز بذن حرميا و ماز بذن هستا مو رآس نگتام مرييا و گاز بذن

درس مخد سواد منی معرفت زياد منیزحمت بآء و ننه هستا مو و ياد منی

دليا دير از يکن بچ و بآء سير از يکن ه تير از يکن کار خشمو طعنه و بس

رختيامو جومه نی سرپنامو خونه نی همه فيس و فادئن تک نارمو، دو نه نی

بآها تئنا کار اکد زن و بچ و کار اکد محض ول خرجينيا خو غريبی خوار اکد

قصیده نخلیاد وتیصادق رحمانیقم – حمزه مهرابی

دی اس

سرگ

س: نعک