وردین فر1388 7 ری از با آثایای ضیحمد رفیع م مهرابییر حمزه امحمد خواجهپور مکروان رقیه پا فاطمه آبازیان کيمنشرام د مهرابیوبه محبروزی فاطمه نومه آخوندی حلیقرزادهنه با فرزاحمود غفوری م بهمنی معصومهانیه باختر هکروانریم پا مه کشوری سمییفرد علی داورگر مصطفی کاریایحمدرفیع ضی ماوز-1327

هيمه 7

Embed Size (px)

DESCRIPTION

پيوست نامه فرهنگ و ادب صحبت نو ويژه گراش

Citation preview

Page 1: هيمه 7

فروردین1388

7با آثاری از

محمد رفیع ضیاییامیر حمزه مهرابیمحمد خواجه پوررقیه پاکروانفاطمه آبازیاندالرام کي منشمحبوبه مهرابیفاطمه نوروزیحلیمه آخوندیفرزانه باقرزادهمحمود غفوریمعصومه بهمنیهانیه باخترمریم پاکروانسمیه کشوریعلی داوری فردمصطفی کارگر

محمدرفیع ضیایی1327-اوز

Page 2: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 7

QQمجله هزارقصه، كارتون براي كودكان QQعضو هيات تحريريه مجله فكاهي و طنز فكاهيون

QQعض��و هيات تحريريه و معاون س��ردبير در مجله فكاهي و طنز خورجين

QQعض��و هي��ات تحريري��ه در نش��ريات مؤسس��ه گل آقا در هفته نامه، ماهنامه، سالنامه گل آقا و كتاب كاريكاتور گل آقا.

QQهمكاري مستمر با مجله كيهان كاريكاتور و مجله پيل بان QQهمكاری با فصل نامه فرهنگ مردم

QQچ��اپ صدها مقاله تخصصي در م��ورد كاريكاتور در ايران و جهان

چاپ بيش از QQ25 كتاب براي كودكان و نوجوانان QQچاپ چندين ه��زار كاريكاتور، ط��رح و كاريكاتور تزييني

در نشريات QQمصور كردن چندين كتاب از طنزپردازان و فكاهي سرايان

ايران QQعضوي��ت در ش��وراي برنامه ري��زي كاريكات��ور دوس��االنه

بين المللي تهران در چندين دوره QQعضويت در هيات انتخاب آثار كاريكاتور دوساالنه بين المللي

تهران در چندين دورهQQمس��ئول هماي��ش بين الملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره

دوساالنه چهارم QQمس��ئول هماي��ش بين الملل��ي كاريكاتور ته��ران در دوره

دوساالنه پنجم QQعضو هي��ات داوران تخصص��ي انتخاب آث��ار طنزپردازان نوش��تاري و تصويري براي انتخ��اب بهترين هاي مطبوعاتي در

چندين دوره QQعضو هيات داوران مسابقه بين المللي كاريكاتور » گفتگوي

تمدن ها« موسسه گل آقا در سال 1379 QQعض��و هيات داوران مس��ابقه بين الملل��ي كاريكاتور»راه و

سفر« موسسه گل آقا QQدبير اولين مسابقه كاريكاتور دريايي كشور

QQعضو هي��ات داوران مس��ابقه اينترنتي »فلس��طيني خانه ندارد« سال 1383

QQدريافت چندين جايزه داخلي در زمينه طنز و كاريكاتور

QQدريافت جايزه ويژه س��ي ويكمين مس��ابقه اسكوپيه سال 1999

جايزه ش��هر تولينتيو، QQ – دريافت مدال برنز و ديپلم افتخاربراي شركت در بيس��ت و دومين مسابقه كاريكاتور تولينتيو با

موضوع مهاجرت سال 2003QQدريافت جايزه دوم شانزدهمين مسابقه اولنس بلژيك سال

2004QQانتشار مجموعه داس��تان » آدم اينجوری« جلد اول شامل

25 داستان كوتاه طنز برای كودكان و نوجوانان، سال 1382QQانتشار مجموعه داس��تان » آدم اينجوری« جلد دوم شامل 29 داس��تان كوتاه طنز برای كودكان و نوجوانان ، سال 1382 ك��ه اين دو جلد كتاب توس��ط كتابخان��ه بين المللي مونيخ، به عنوان كتاب هاي برگزيده جه��ان براي كودكان و نوجوانان در س��ال 2007 انتخاب شد. توضيح اين كه در اين سال 6 كتاب

به عنوان كتاب هاي برگزيده انتخاب شده است.QQانتش��ار مجموعه داس��تان » قصه های عجي��ب و غريب« ش��امل 23 داس��تان كوتاه طنز برای ك��ودكان و نوجوانان ، در

سال 1384 QQعضو هيات داوران هشتمين جشنواره مطبوعات كودكان و

نوجوانان در رشته كاريكاتور

، از QQ1386 برنده نخس��تين دوره كتاب سال طنز در آذر ماهطرف دفتر طنز حوزه هنري سازمان تبليغات اسالمي

QQتقدير ش��ده به عنوان پيشكسوت در رش��ته كاريكاتور در هشتمين دوساالنه بين المللي كاريكاتور تهران 1386

QQانتش��ار كتاب »لطيف��ه های تصويری و نوش��تاری چگونه س��اخته می شون « توسط محمدرفيع ضيايی و غالمرضا كيانی

در سال 1387QQتصويرگ��ری مجموعه چه��ار جلدی لطيفه ه��ای كوتاه با

عنوان »خنده های شكالتی«، سال 1387 QQعضو هيات داوران دومين جشنواره سينمای كمدی ايران

)موسسه گل آقا( مهر1387QQدرياف��ت جايزه به عنوان نفر طنز نوش��تاری در س��ومين

جشنواره مطبوعات در حوزه شهریQQدريافت جايزه به عنوان نفر دوم طنز در پنجمين جشنواره

مطبوعات در حوزه شهری آبان 1387QQكتاب آماده چاپ »پرونده كاريكاتور« در دو جلد، ش��رحي بر كاريكاتور ايران و جهان، توس��ط پژوهش��كده حوزه هنري و

انتشارات سوره مهر.QQكتاب آماده چاپ »داس��تان های كوتاه از نش��ريات طنز و فكاهی« مجموعه ای از آثار بيش از پنجاه نويسنده داستان های

فكاهی و طنز مطبوعات ايرانQQكتاب آماده چاپ فرهنگ مردم اوز، شامل لغت نامه، آداب

و رسوم، داستان ها و ...

2 نام ها

باغبانQشکوفهQهایQلبخنداستادQمحمدرفیعQضیایی

در آمدم. دنیا به الرستان اوز در 1327 سال در خواندم درس تهران در نهایتا و اصفهان شیراز، اوز، کاری فعالیت بیشترین رفتم. مخابرات شرکت به و کاریکاتوریست، عنوان به مطبوعات با همکاری من طنزپرداز و تحقیقات در همین موضوعات بوده که قریب به سی سال ادامه داشته و در همین موارد با بسیاری داشته ام. همکاری ایران فکاهی و طنز نشریات از

خالصه ای از فعالیت های من به این شرح است:

ولی شنیده ایم را ضیایی محمدرفیع نام بارها و بارها و است شده زاده ما شهرستان همین در او که این قلبش برای همین خاک می تپید دلگرمی بزرگی است. هنرمندی که در این سال ها در کنار رویاندن لبخند بر لب های مردم ایران، همواره سعی کرده است جنبه های تاریخ و هنر الرستان و اوز را مورد تحقیق و پژوهش قرار دهد. همان گونه که در این سال ها کاریکاتورهای »کتاب کتاب منتظر برده ایم لذت و دیده ایم را او فرهنگ مردم اوز« هستیم. کتابی که با توجه به دیدگاه شناخت در می تواند ضیایی محمدرفیع هنرمندانه

زندگی و مردم الرستان بسیار موثر باشد.

Page 3: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 7

نزدیکQبهQذهنQوQزبانQمردم

تلخیQپنهانQپشتQطنز3 كتاب

تالش مجيد حالجی در كتاب »س��تاره های ش��ش پر« نوشتن داستان هايی است كه برای خواننده جذاب باشد. فكر می كنم تا حد زيادی نيز در اين كار موفق بوده است. طنزی او

كه در كارهايش استفاده كرده يك طنز بدون لودگی و متشخص است.س��تاره های ش��ش پر مجموعه 12 داس��تان كوتاه و خيلی كوتاه در حد يك تا چند صفحه اس��ت. مجيد حالجی كه متولد 1355 اس��ت و در اوز مش��غول به كار اس��ت در شيراز و انتش��ارات ايالف اين كتاب را منتش��ر كرده است. در كتاب از طنز های اجتماعی تا فابل و نقيضه وجود دارد اما چيزی كه خميرمايه مشترک تمامی داستان های را تشكيل می دهد،

وجود طنزی حاصل از سوتفاهم شخصيت ها است.از ش��يوه های مختلفی برای آفرينش طنز می توان استفاده كرد. مهمترين آن نشان دادن پارادوكس ها و دوگانگی هاس��ت. ش��يوه حالجی در اين كتاب بر اين پايه استوار است كه ش��خصيت ها معموال وضعيتی را تصور كرده اما در پايان داستان مشخص می شود كه اين تصور دنيای بيرونی يا واقعيت چيزی بيش از يك توهم نبوده است. مهمترين داستانی كه سوتفاهم در آن بارز و مشخص است داستان ابتدايی يا همان »ستاره های شش پر« است. در اين داس��تان پايان بندی به خوبی می تواند جهت داس��تان را تغيير دهد اما از نظر فنی به نظر می رسد تداخلی در زاويه ديد داستان وجود دارد. هر چند كه داستان از زاويه ديد دانای كل روايت می ش��ود اما در برخی قس��مت ها لحن و ديد شخصيت اول داستان روی روايت دانای كل تاثير می گذارد. در برخی داستان های ديگر نيز اين مساله وجود دارد و به نظر می رسد نويسنده در روايت های اول شخص راحت تر است. بخشی از اين تداخل نيز به

دليل تالش نويسنده برای آفرينش لحنی متناسب با طنز موجود در داستان است.اگر بخواهيم به دس��ته بندی داس��تان های كتاب بپردازيم . در كنار داستان های اجتماعی همانند س��تاره های شش پر، اسكناس بودار و كباب گوشتی با داستان های حيوانات )فابل( نيز روبه رو هس��تيم كه نتوانسته اند به س��اختمندی داستان های اجتماعی باشند. در ميان داس��تان های اجتماعی نيز گاهی نويس��نده به ش��كل مش��خصی به دوگانگی ها و تضادها پرداخته اس��ت كه كمتر جنبه زيباش��ناختی دارد. مثال در داستان پايانی تقريبا سوتفاهم ش��خصيت اول در شناخت نفتی قابل تشخيص است و يا داستان اسكناس بوددار نيز اين

سياهی و سفيدی بارز و مشخص است.چيزی كه طنز حالجی را ارزش��مند می كند. تلخی پنهان، پش��ت طنز نوشته های اوست. آدم های داس��تان های او گاهی آنقدر حقير هس��تند كه چاره ای به جز دلس��وزی را برای خواننده باقی نمی گذارند. س��كينه در داستان »دت س��كينه« از اين دسته آدم هاست كه در پايان داس��تان لبخندی تلخی را به ما هديه می دهد لبخندی كه حاصل يك شكست، حاصل يك س��وتفاهم اس��ت. حتی در داستان نخست نيز كمتر كس��ی اجازه خنده را به خود می دهد گويی كه اين سوتفاهم چاله ای است كه ممكن است هركسی در آن گرفتار

شود.چيزی كه می تواند داستان های حالجی را قوی تر كند. فرا رفتن از طرح های ساده و تكيه بر غافلگيری حاصل از س��وتفاهم اس��ت. به نظر می رس��د او كمتر تالش می كند كه طرح خود را با خرده داستان ها و شخصيت های پيرامونی تقويت كند به همين دليل داستان ها در حد چند پاراگراف و چند صفحه ای باقی می ماند .با توجه به استعداد حالجی در نشان دادن آدم ها در موقعيت های متضاد جا دارد حالجی در اين سطح نماند و داستان های خود

را به استانداردهای كمی داستان كوتاه نزديك تر كند.چند داس��تان ديگر از حالجی هم ش��نيده ام كه فرم گراتر از داستان های اين مجموعه بود ش��ايد به دليل مخاطب گرا بودن اين داس��تان ها نويس��نده ترجيح داده است كه برخی از نوش��ته های خود را در اين مجموعه قرار ندهد اما بد نيس��ت كه كتاب از نظر ويراستاری نيز مورد توجه قرار می گرفت. مثال چهار داس��تان اين مجموعه يه ش��كل يك نفس و در يك پاراگراف روايت ش��ده است و برخی اشكاالت ريز نگارشی كه با يك ويراستاری ساده

قابل رفع بود.ستاره های شش پر نشان می دهد كه مجيد حالجی اگر گرفتار چرخ دنده های زندگی نشود در منطقه ای كه از كمبود داس��تان و كمبود ادبي��ات رنج می برد می تواند يكی از پره های

برنده ی ستاره ای باشد كه شش پر بودن آن جای سوال دارد.

مجموعه طنز راشد انصاری، انتشارات سنبله مشهد و جی بل بندرعباس، چاپ اول 1387، 2200 تومان

راش��د انصاری در پنجمين كتاب خود نيز همچنان پايندی اش را به طنز مطبوعاتی حفظ ك��رده اس��ت. هر چند او در اين كت��اب بيش از آن كه به اخبار روز توج��ه كند و آن ها را دست مايه كار قرار دهد، در شعرهای خود به موضوعات مرسوم طنزهای مطبوعاتی بيشتر توجه كرده اس��ت تا هم بتواند در شب شعرها و نشس��ت های شفاهی آن ها را بخواند و هم وقتی در كتاب طنزينه با شعرها روبه رو می شويم ضرورت چندانی ندارد كه خبرها و سوژه اصلی ش��عرها را بدانيم. از اين رو موضوعات طنزها به س��بك طنزهای مطبوعاتی ايران بر محورهای تقابل زن- مرد، مسائل اقتصادی و تبعات آن و گاليه های سياسی به شكل كلی می چرخد. با اين استراتژی شعرهای »طنزينه« را همانند كارهای ابوالقاسم حالت می توان هميشه خواند و از آن لذت برد زير اين سه دسته مسائل گويی مسائل ازلی و بدون راه حل بش��ری اس��ت. شايد از نگاه جامعه ش��ناختی اين برخورد عميق نباشد اما می تواند با نشان

دادن آن چه كه مردم به آن توجه دارند آيينه ای باشد از روزگار ما. راشد انصاری در اين سال ها به خوبی طناب باريكی را كه بايد روی آن بندبازی كند درک كرده اس��ت. هر چند در اين كتاب نيز رد پای مميزی قابل ديدن است اما به نظر می رسد خود راش��د اس��تانداردهايی را يافته است تا به كمك آن بتواند روی خط قرمز قدم بردارد. به نظر من اين اس��تانداردها خيلی ساده است. فكر كنيد شما در جمعی نشسته ايد كه هم زنان حضور دارند و هم مردان و حال بخواهيد يك ش��وخی كالمی و طنز جنس��ی بگوييد، كار خيلی س��ختی اس��ت كه هم حرف و متلك خود را بگوييد و هم كس��ی از شما نرنجد. راشد اين كار را انجام می دهد. »از آن روزی كه مانتو گشت كوتاه/پسر با سر فرو گرديد در

چاه!/ ولی با اين شتاب رو به باال/ يقينا سربلندند! اين پسرها« )25(آن گونه در معرفی اثر پيش��ين راش��د گفتم او بيش از هر چيز در طنز خود وامدار نس��ل »توفيقيان« است. ش��اعرانی كه برای مردم و دل آن ها شعر می گفتند و تنها می خواستند لبخندی را به مردم هديه كنند. به همين دليل اس��ت كه با درک اين س��طح از مخاطب گاهی با پانوش��ت هايی روبه رو می شويم كه برای يك خواننده متوسط نيز زايد است. شاعر در واقع مخاطب خود را شناخته است و با ذهن و زبان مردم شعر می گويد. ذهنی كه وقتی ش��عر به طنزپرداز تهرانی تقديم می شود »تو را زيبا و همچين آفريدند/ميان خيل ماشين آفريدند/ برای آن كه بی مصرف نباش��ی/ به نزديك��ی قزوين آفريدند« به راحتی با ورود به دنيای شوخی های كالمی به فهم و لذت شعر می رسد. اين نمونه های نزديك شدن به ذهن مردم در بس��ياری از ش��عرهای مجموعه قابل درک است. در گام های بعد راشد بايد سطح مخاطب خود را باالتر فرض كند برخی پانوش��ت های نش��ان می دهد كه مخاطب كتاب در

سطح متوسطی فرض شده است.راش��د از ميان انواع طنز بيش��تر ب��ه فرم های س��اده و قابل فهم تماي��ل دارد. او كمتر به بازی های زبانی دست می زند و بازی های او در حد دوپهلو بودن زبان و ايهام باقی می ماند. كمتر به ش��عرهايی همانند »می خواهد« روبه رو می ش��ويم كه با طنزهايی آزاد و معناگريز روبه رو باش��يم. ب��ا اين وجود الزامات فرمی را درک می كند تغيي��ر فرم طنزهای عاميانه و ورود رسانه ای به نام SMS توسط شاعر درک شده است به خاطر همين تالش طنزنويسان امروز اين است كه از مخاطب خود عقب نمانند. سيلی از سرعت كه طنزنويسان نيز با آن

همراه شده اند و گاهی پيامك كه خود ساخته اند را ساعتی بعد دريافت می كنند.در بخش پايانی ش��اعر خود س��وژه شده است. هر چند بد نبود اشاره می شد كه بيشتر اين ش��عرها به مناسبت بزرگداشت راش��د در ارديبهشت 1386 س��روده و نوشته شده است. مراسم و شعرهايی كه نشان می دهد راشد در تالش 15 ساله خود توانسته است با استمرار در كار همزمان با تثبيت ش��دن به عنوان بزرگترين طنزس��رای هرمزگان، جای ثابتی در ميان طنزنويسان برتر ايران داشته باشدكه البته اين جايگاه با توجه به ابعاد او حتما جايگاه

بزرگی است.

محمدQخواجهQپور

محمدQخواجهQپور

Page 4: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 74 يادداشت

ش��ما خواننده محترم؛ قبل از مطالع��ه ی بقي��ه ی اي��ن س��طور، به دقت ب��ه اطراف خ��ود بنگري��د. آي��ا يكی از عالمت های گوش��ه های اين

صفحه را می بينيد؟اي��ن نش��انواره ها، نمونه ه��ای مختلفی از اش��كال چاردال اس��ت كه به مرور زمان و در وسعت مكان تغيي��ر يافته اند. معموال بين هر قوم و قبيله ای يك نمونه از اين نگاره ها، رواج بيشتری دارد. در گراش تركيب عالمت چاردال با چارخال رايج تر می باشد. در مواردی اشكالی مركب از دو يا چند چاردال نيز

به چشم می خورد.با نگاهی گذرا در فرهنگ مردم گراش، با گونه های فراوان و كاربردهای وسيع اين عالمت بر می خوريم كه بس��يار اعجاب انگيز و جالب توجه اس��ت. تعدد كاربرد اين نقش در گراش به حدی است كه برای س��هولت معرفی بهتر اس��ت، موارد كارب��رد آن را

دسته بندی نماييم.دراين جا متناس��ب با حجم نش��ريه، صرفا به ذكر نمونه ها بس��نده می كنيم. در حالی كه يقينا ارائه عك��س، تصوير و نم��ودار برای هر ي��ك از گونه ها می تواند برای خوانن��دگان محترم، به ويژه عزيزان

غيربومی مفيد فايده باشد. کاربردهایQچاردالQدرQگراش:

اي��ن عالمت، به انگيزه های گوناگون و برای مقاصد مختلفی به كار می رود كه مهمترين آن ها عبارتند

از: 1. حرز و حفاظت در برابر سحر و جادو و اجنه. مثل:

الف.كشيدن عالمت چاردال بر روی ديوار باالی سر زن زائو به وسيلۀ مادۀ سرمه ای رنگی به نام نيل.

ب. رس��م اي��ن عالمت ب��ر روی ش��كم زن زائو به وسيله ی نيل.

ج. كش��يدن آن ب��ر روی ش��كم ك��ودكان در روز چهارشنبه آخر ماه صفر.

2. معالج��ۀ بعض��ی از امراض دام ه��ا و چهارپايان. مثل:

الف. داغ كردن محل درد به وسيله ي ميله ي آهنی گداخته به شكل چهاردال.

ب. ماليدن ضماد، خمي��ر و داروهای ديگر بر بدن حيوان به شكل چاردال.

3. عالمت گذاری و نشان كردن چيزها. مثل: الف. نش��ان كردن ظروف و اثاثيه منزل به وس��يلۀ رنگ روغن��ی يا حكاكی ب��ر روی آن ها )اين عمل بر روی ظروفی انجام می شود كه در ميهمانی های بزرگ به يكديگر امانت داده می شود تا از تداخل و

تعويض با وسايل ديگران جلوگيری گردد.(4. تزيين خوراكی ها:

اي��ن عمل با ريختن پودر نارگي��ل، زعفران و مواد خوش��بو و رنگ��ی ديگ��ر روی بعض��ی از غذاها و

شيرينی جات صورت می گيرد. مثل:

مكرازی )مق��رازی(، رنگين��ك، پش��ه)ژله(، يغدر بهشت )يخ در بهشت(، آش و ...

5. تزيي��ن و حاش��يه دوزی لباس زن��ان و كودكان مثل:

كايه ن��وزاد )مقنعه محلی(، كنب��ل )قنبل(، لچك )روس��ری زنانه(، چاركد »چارقد« )نوعی روس��ری زنانه(، س��اراخ )بقچ��ه( و اغلب لباس و س��رويس

عروس و نوزاد.6. نقش و نگار بافتنی ها. مثل:

قالی، گليم، زيلو، پشتكی )حصير(، بادبزن، مشب، جوال، خورجی )خورجين(، پلو)پاالن(، پاردم)پشت بند پاالن(، پ��روان )پرون��د(، ملكی)گيوه مردانه(،

جيرآو)گيوه زنانه(، چادر مويی گله بانان و ... 7. تزيين ظروف سفالی و مسی . مثل:

خمه )خم��ره(، كئلون)قليان(، كئز)كوزه(، دس��ته اسمه )دستۀ كفگير(، مشرفه، لگن و آفتابه و ...

8. آرايش و زينت زنانه. مثل:نق��ش و نگار به وس��يلۀ حنا به وي��ژه حنای بند و

حنای نقش بر روی دست و پای زنان و دختران.9. مصونيت از چشم زخم. مثل:

الف. س��اختن زاخه و نمكه )زاج و نمك( به شكل چاردال كه با طال و مازه و دبيری تزيين و به لباس

كودكان آويزان می شود.ب. ساختن آدمك های ش��بيه چاردال )حدود 30 در 20 سانتی متر( از نمك تخته كه معموال جلوی

در ورودی منازل جديداالحداث آويخته می شود.ج. كشيدن عالمت چاردال از خون گوسفند قربانی

بر روی وسيله نقليه تازه خريده.10. ساخت و تزيين وسايل منزل و ابزار كار:

كئزدو )ك��وزه دان(، بئنه )گه��واره(، دخه)دوک(، چرخ چاه، درب و پنجره های منازل و ...

ش��كل چاردال در اين وسايل ممكن است به داليل مختلفی مثل تزيين و يا استحكام و يا هر دو منظور به كار برود. مثال در كئزدو و دخه و چرخ چاه برای استحكام بيشتر و در درب و پنجره

برای زيبايی كاربرد دارد.11. معماری و خانه سازی:

در معماری و بناهای قديمی به ويژه در گچ بری های موجود در بادگير، ت��االر، پنج دری و تنئبی و ... به

طرق مختلف از اين اشكال استفاده شده است. 12. موارد متفرقه ديگر:

عالوه بر موارد ذكر ش��ده، تنوع و گسترش عالمت چاردال بس��يار وسيع و پردامنه است به طوری كه دور از ذه��ن می نمايد و در اي��ن جا به چند نمونه

اشاره می شود:ال��ف. كودكان وقتی با هم قهر می كنند، انگش��ت كوچك دس��ت راس��ت خود را به عالمت چاردال روی ه��م می گذارند و س��پس آن را فوت كرده از

هم جدا می شوند.ب. در گذش��ته موی س��ر دانش آم��وزان تنبل و متخلف به ش��كل چاردال چيده می شد و در حال حاضر اين عمل بر سر مجرمين و سارقين و شيادان

می آورند و در شهر می گردانند.ج. ب��رای مهر و الک ك��ردن درب اماكن و ظروف، عالمت چ��اردال بر روی آن زده می ش��ود كه اين عمل با گذاشتن عالمت، كوبيدن چوب با ميخ و يا

جوش دادن ميله آهنی صورت می گيرد.د. آدم��ك های وس��ط مزرع��ه و جاليز به ش��كل چاردال درس��ت می شود و بر تن آنها لباس آدمی

می پوشانند.ه� . ب��رای اعالم بطالن و غيرقابل اس��تفاده بودن چيزی از اين عالمت استفاده می شود بر اين اساس

معلم ها روی مش��ق دانش آموزان عالمت چاردال می زنند.

پیشنینهQیQتاریخی:جالب اس��ت بدانيد كه ش��كل چ��اردال با نام های گوناگ��ون در بي��ن تمامی اق��وام و طوايف مختلف ايران، بلكه ميان كليۀ ملت های جهان رواج داشته و دارد. جالب تر اين كه اين امر اختصاص به زمان، م��كان و دورۀ خاص ندارد. ت��ا جايی كه گروهی از محققين ب��ر اين عقيده اند كه عالم��ت چاردال از

انسان های نخستين به ما به ارث رسيده است.در كاوش های باستان شناس��ی و در غارهای مربوط به انس��ان های دوره های مختل��ف اين عالمت يافت شده است. ديوارهای آرامگاه مصريان باستان و اهرام

ثالثه مصر، پر از نقش های بزرگ چاردال است.دانشمندان، اسناد فراوانی از بابل باستان و روزگار حمورابی )حدود هفت هزار س��ال پي��ش ( با اين

نشان يافته اند.بر نشان زرين سينۀ فرعون مصر )كه پيش از هزار سال قبل از ميالد مسيح مرده است( نماد چاردال

به چشم می خورد.در قبرستان های قبايل سرخ پوست كه پيش از نفوذ مس��يحيت به آن مناطق مرده ان��د، اين عالمت ها

يافت شده است.زيارتگاه های مقدس بودائيان و مهرپرستان، با اين

نقش می آراستند.در پهن��ای زمين و ژرفای تاريخ، به ويژه در يونان، هند و ايران باس��تان گسترش شگفت انگيزی دارد. تمام��ی اقوام، اين عالمت را در سرنوش��ت خويش

مؤثر دانسته و برای آن احترام قائلند.در زندگ��ی متمدن و صنعت��ی كنونی نيز در جای ج��ای زندگی عادی و صنعتی به چش��م می خورد

و به طور ناخ��ودآگاه به تمامی زوايای زندگی نفوذ كرده اس��ت و امروزه بس��يارند كس��انی كه به غل��ط بر اين باورند ك��ه كثرت اين عالمت نشانۀ تسلط مس��يحيت است در حالی كه اين عالمت ريش��ه در تاريخ باس��تانی دارد. به نظر می رس��د مس��يحيان و حزب نازی با زيركی از اين باور عمومی جهاني��ان بهره برداری كرده و عالمت سمبليك خود را به ترتيب صليب و صليب شكسته

برگزيده اند.

فلسفهQچاردالQدرQباورQعامه:مطالع��ات باستان شناس��ی اين حقيق��ت را اثبات می كند ك��ه در جوامع ابتدايی، م��ردم به چاردال )چليپ��ا( چون مظه��ر آتش احترام می گذاش��تند و عل��ت آن ه��م اين بود كه دو چ��وب را كه روی ه��م می گذاش��تند و می س��اييدند و ب��ا آن آتش می افروختند، ش��كل صليب داشت. انسان ابتدايی ك��ه در پرتو تجربه خويش آت��ش را بازدارنده قهر طبيع��ت و نگاه دارنده او در برابر جانوران وحش��ی می ديد، نشان آن را نيز دارای نيروی مافوق طبيعی و معجزه آس��ا تصور می كرد و به تدريج نماد صليب

به مظهر جادو و جلوه خدايی مبدل شد.هندوها چليپا را نمادی مقدس می دانس��تند و آن را »سواس��تيكا« Suvastika می نامند. سواستيكا

واژه ای سانسكريت است به معنای »هستی نيك«طبق برداش��ت ع��ده اي ديگر از مردم شناس��ان، انس��ان دوران باس��تان از هنگامي كه دريافت تن بي جان تنفس نمي كند، نفس را در مقام روح مورد توجه قرارداد. وقتي انس��ان مي مرد، انگار چيزي از بين نمي رف��ت، بلكه روح بدن را ت��رک مي كرد و همچون پرنده اي به س��وي آسمان ها به پرواز در مي آمد . بدين ترتيب، پرنده به شكل چليپا تجسم

يافت و چليپا نماد روح گرديد.در ايران پيش از »اشوزردش��ت« تيره هاي آريايي عناصر چهارگانه: ب��اد، خاک،آب و آت��ش را گرامي دانس��ته و آن را به وجود آورنده

گيتي و گرداننده نظام هس��تي مي ش��مرده اند و با اعتقاد به اين كه از نزديكي و تركيب اين عناصر به نس��بت معين، هستي شكل گرفته است. هر شاخه اين نش��انه را جايگاه يك��ي از عناصر چهارگانه مي دانس��تند. عناصر چهارگانه هستي بخش، بر روي ه��م و با گردش و چرخش خ��ود چرخ آفرينش را آهنگ مي دهد و نظام پر شكوه طبيعت را نگاهباني

مي كند. نزد مس��لمانان، اين عالمت ب��ه چهار جهت اصلی داللت داش��ت. زير نظر داش��تن فصول به وس��يله فرش��ته ها ك��ه هرك��دام در ي��ك رأس چليپا قرار دارند: درجنوب»فرشته مرگ«، در شمال »فرشته زندگی« ، در مغرب »فرشته ثبت سرنوشت« و در

مشرق »فرشته منادی«. پس از پيدايش دين اسالم، نماد چليپا و چليپاهای شكس��ته كه هم از زيبايی برخوردار بود وهم رنگ دينی داشت و مقدس بود، فراموش نشد. چليپا در دوره اس��المی نيز كارب��رد و زندگانی ديگری آغاز ك��رد. ايرانيان خ��وش ذوق، نام ب��زرگان دين را با آرايه های دلنش��ين بر كاش��ي كاری های مساجد،

استوار و ماندنی ساختند.چليپا در هنر اسالمی، عنصری كليدی بوده و رابط و پيونددهن��ده نگاره های پيچيده به ش��مار آمده است. در گچ بری های مسجد جامع نائين، در مسجد كبود و در قس��مت گنبد آن كه تماما كاشي كاری بوده نقش علی )ع( رويت می ش��ود و در فضای هر رديف كاش��ی، نقش چليپا با رنگ زرد بارها تكرار شده اس��ت. رفته رفته اين نگاره كه خود نماد يك رش��ته باورهای كهن آريايی بود در دوره اس��المی با تلق��ی ويژه ايرانيان از خان��دان پيامبر)ص( و به

خصوص علی)ع( بستگی پيدا كرده، درآميخت.س��ازندگان و ،كاش��ي كاران ايران��ی هنرمن��دان اي��ن نگاره ها بر درها و بر كاش��ی های مس��اجد و

نيايش گاه ها بر اين باور بوده اند كه:چليپا نش��انگر نمودها و چهره ه��ای گوناگون پرتو خداوند اس��ت. همچنان كه خورش��يد تيرگی ها را می زدايد، نموده��ای گوناگون و پرش��مار خداوند روش��نی بخش چهارس��وی جه��ان و جهان درون

انسان است.

برای اطالع بيشتر مراجعه كنيد به :1 - كتاب »نشان راز آميز« � نوشته: دكتر نصرت اهلل بختورتاش

� انتشارات فروهر2 – مقال��ه »گردونه خورش��يد يا گردونه مه��ر« – نصرت اله بختورتاش – مجله باس��تان شناس��ي و تاريخ –ش��ماره دوم-

سال1368 ، صفحات 5-32

QشناسانهQمردمQگراشتحقیقاتQدرQچاردالQپیرامون

QمهرابیQحمزهQامیر

چاردال

چارخال

Page 5: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 75 كائت شو

Qد ملکQممرقیهQپاکروان

گراشی

د ننش نوا بجاش د وآ با باشو تك ده زندگي شؤكه.ملك مم يك زماني يك پس��ي كه إس��مش ملك ممه اسپي أشوا كه د كر نس��ي أش��وا كه هررز شه پئزدش أواخد و نخچش أش��نوا.ملك مم يك زن بائه بجد وآ و ششئس كائت بدروله فكط تك يك جئ كوه اي إز خونش��و نگه ش��كه.اي اس��پ مونس ملك ممه اسپ أم كه إز سيالخ دهررز أچو كتاب وخت أواگش��ت اول أچو پش اس��پش و كر با صاحبش.ملك ممد شواگت.يك رزي زن بائه شه شيش گت:»اگه و بر ملك مم طاويله منس��رو شدي هرچي تك خونه بسخاطرم تئه بايد پست شز خونه در بكنش،إكه يا جائ مائن يا أنه.بائه أشگت :إنه خو نابه ،ته زنمش أنم د سم أشريخت.زور پسمن.«زن بائه وختكه أشدي شيش كري ناكد و دز إز شيش تك كئز آون ملك ممكه پس و خونه أنت اسپ أشگت كه إرز إز كئز خوت آو مواخو كه سم شه.و خئر گذشت و رزندوكرتگ دهم إز نون زر برخوش أشنخه.زن باشو گمون نوني پس س��مي أشكه .لئدو اسپ خبر أش��وادا.ملك ممأش��بو كه يك كسي إز تك خونه بر پس خبربرداي .»بائه كه خبر شز چي ني نپه كئن؟«صبانش وخت

پس إز كتاب أنت ش��ز پس س��رچو دم طاويله گاش كشده.چش شه كله س��ر چو وخت أشدنس اس��پ حرف زتاي .أشگت إي هرچين زر س��ر اي اسپن. إكشه بر اس��پ نكشه أشكشي. خو شه مريضي زت وإز ه لم يكچي بر طبيب أش��بو و أش��گت كه دوائن ما فكط گش��ت كر اود بكو.ش��يش هم كه إز مكر زنش خبر أشنوا باورأشكه اس��پ ملك ممو مز پس��ش زر شه دل نكد أش��گت صبا كه چو و كتاب شه كارد أتم د گت.صب وابي ه اس��پ هم كه أشش��نفت شه ملك مم ته أنه نبنه.كرد وختكه ش��واس إچه و كتاب يك كسش پل تمباک و يك .ملك ممد شواس إزكتاب كس��ش پل بافه أش��واكه و چو.أنيزا زور نوا ملك ممفرار بكد كه مال أشگرت.أنم يك مشتي تمباک شه چش و له مال زت.

مال چش��ش ش��خرنا و آخ چشم آخ چشم ش��كه.لئدو تا شواس بگروز يا شز پس س��ر خيز زتان.دس شه كسه كه و بافيا بر أش��دي همه بچد ش��ز ياد چو.وخت و بچيا برنش أش��كه. بچيا و ش��وک بافه ملك ممه اسپش شو ختندن كه شه كارد آتن.شه باشو خونه رسي أش��دي كرد گت:»ببه،مئرش بر كش آخري شه سوار ببم؟«كبيل اشكه.ملك ممس��وار اس��پش بي و تك منسرو دور أشزت ودور أشزت و دور أشزت و

يك كش��ي اس��پ پل أشكه و چو آس��مو.چو برا برا و دير وابي.چو چو چو تا نزيك يك آباديني و زر أنت ه اسپ أشگت:»ما دگه أمناشا تمره بيم، مز كه خيلي جوئش أترسم چش د شه لرد شند. كر و ملك ممأتبنن اول خو ويك تئريني زش��ت واكو دگه بره تك ش��هر؛ته جون ما نجات اتدا دو تا تارميم شز بكه ته اتبارزبه هر وخت كمك تواس ش��ه تش آده تا بيم.«پس تك راه يك پس حيووني اشواجو كه چون كله د دي رسي .سراخ أشگرت كه خادم بر مس أمنس.شه سر واكشي كه ايلكه زشت وابه.تك شهر و يك مسد تناوه؟ش��گت:» چرا وله ته خو بچيش. «أش��گت:»و كد آدم گپ كاراكنم.«يك جئي هم شو خادم مس��د كصر پادش��اه وا.پادشاه هفت تا دت أشوا و پس أش��نوا.جئ دت هفتمي برابر دريچه ملك دا.برابر مسه و ش��و و تك جاش أچو .كالش شز سر أواسه و أخت. ��د كارش��ك ه أما رز تك مس د كص د وا.ملك مم مم

د شكه.رز أنت و رز چو تا وختكه دتيا دت پادش��اه هر ش��و ورگاري إز دريچه جاش چش جونن ملك ممگپ بدن ووخت بئينيشو رسي.تك شهر جار شزت كه هرپس خانواده داري شوه دمه پادشاه ببه بيا كاخ پادشاه.همه كه جمع بدن پادشاه شه دتياش گت كه هر كه تئوه پسند بكني.إز دت اولي شروع شكه تا نوبت هفتمي بي أشگت:»ما إستا إز ايشنيا امناوه«.شگت :»نپه كه تئه؟جوونتر و جوتر إز ايشنيا كسدو د.دت اشگت:»ما موه زن اي ببم.«دادياش مچي شگت كه تك ش��هر ني.«يكته أشفرس��ا إز دم ملك مماي چن چه زش��ته .هرچي ش��گت فايده اشنوا.پادشاه »نه«أش��نگت وله برعكس أنئدو دتيا اي دت بعد إز بئينيش بايد إز كاخ پادش��اه أچو و در؛ دگرم جهيزيه اي دت يك اس��پ لنگ و يك شمش��ير منگ د ش��ه تك وامندس��و كه چتئر وا كه إز گل اي ��د بي وله ملك مم وآ.خالصه دت پادش��اه زن خادم مسهمه مكس إز دم أنه اگش��تن.إز زنش س��راخ اشگرت.زنش هم شز بر گت كه هر شو إز دريچه چش أنه د اشنخردن. كئترين دت پادشاه پنگ وخت يكش اچو و سر وخت ش��كردن و گئل كله زش��ت ملك ممباش��و.تا پاش و تك كاخ أرس��ي دادياش مسخره شز أكه و ش��ؤخد:»كلنگ كلنگش مريزا ،اسپ لنگش مريزا ،شمش��ير منگش مريزا«أنه هم هيچي جواب أش��ناوادا .باشو ش��دي و أچو و خونشو.رزيا أگذشت .يك رزي خبر رس��ي كه پادش��اه مريض سختن و دوائيش گشت سر إشكالن .چون شكار إشكال سخت د فكر اشكه كه وآ پادش��اه معين اش��كه هر تا إز دميا كه اشبشا بياره شه جانش��ين خوش بكد.ملك ممه اسپ كه أنت ه اسپش شه تش دا تا إز انه هم كمك بگر.كر اي بهترين وختن كه خو نشو آدت.من كرد له أمي د ماجرا ش��زبر تعريف كه. بوري كه ش��اور شزت يك نكش��ه ولمي شوكشي.ملك مم ملك ممكئبي كه مئنك إش��كال وا يك چادر س��وزي اشزت و خوش كالش شزسر واسه و تك چادر شه .يكته يكته اش��كاليا همه دور چادر جمع بدن.ش��يش تا دميا هرچي تك كئب گشتن هيچي شنواجو.تا ايكه و أمي خيمه س��وز رسدن .چدن جا .شدي يك پس خيلي جوون و جوني أنكه اداي.شگت :»أما چن تا إز إش��كاليات مؤوه.«أش��گت:» باشد دو تا شرط اشه،اول ايكه ما كلش شه كسي ناتم،ديم ايكه و پيل تناتم ��مه داغ تئت كمرتو أنس��م .«چاره دو شنوا ،شناشس دس خالي واگردن.جائ أسمه داغ بجاش ايلكه أسهم خو زر جمه وا وكسي اشنادي.با هم كرار شنا كه إسكه شه زنش نگه كه خشو شكار شنكردن و چه د و خونه چو كله اشكاليا شه زنش دا. أشگت :»واسه اي نك بكو ببو بر باتو بدن و چه واگذشتن.ملك ممد كسات كلئيش ،اگه دادياتم چي شگتش بگه:إشكال كئبش مريزا ،چاپ زر كئلش مريزا.«زن ملك ممأشواس��ه و چو . داديا چون موخت يكته يكته كه شوارسدن شؤگت:» كلنگ كلنگش مريزا،اسپ لنگش مريزا ،شمش��ير منگش مريزا«أنه هم جواب شوادا:»إش��كال كئبش مريزا،چاپ زر كئلش مريزا.«داديا و پش شياش��و واگش��تن كه راس بگاي شما بر إش��كال زته چه تكردن كه خنگمو إس��وخت جواب براما أش��نوا وله إرز إنه و إنه اش��گت.دميا هرچي بسو بر زنياش��و تعريف شوكه و آخرش شگت:»وله أنكه غير إز اما و أمي جوون كس��دو أنكه نوا،أمي جوون هم خو ش��ه أنه نوا خيلي جو وا، نادنم خنگتو إز كو خبر اش��ه؟«داديا چدن پش خنگش��و ت ته إز كو أتدنس كه إنه بدن.اشگت أمي جوون تك خيمه شه مائن. د شه جانشين خوش كه و كئترين دت پادشاه و كاخ پادش��اه كله اشخش��ه و كم كم بش وابي.ملك مم

واگشت.كائت أما خش خش...

زماني پس��ري به نام ملك محمد با پدرش در ده زندگي مي كرد. ملك محمد مادر نداش��ت و جاي مادرش را زن باباي بدجنسي گرفته بود كه ملك محمد را دوست نداشت. ملك محمد يك كره اسب داشت كه در طويله از آن نگهداري مي كرد. كره اسب مي توانست با صاحبش كه ملك محمد بود، حرف بزند. ملك محمد هر روز به مكتب مي رفت. وقتي از مكتب برمي گش��ت، اول مي رفت س��راغ اس��بش. اسب هم كه هميش��ه در طويله بود و طويله هم كنار خانه ي ملك محم��د، او را از اتفاقات��ي كه در نب��ود ملك محمد در خانه مي افتاد مطلع مي كرد. ي��ك روز زن باباي ملك محمد به شوهرش گفت:»تو بايد پسرت از خونه بيرون كني. اصال حوصله شو ندارم. اينجا جاي جاي منه يا جاي اون« شوهر زن كه پدر ملك محمد باش��د به زنش گفت:»نه. امكان نداره. اگه تو زنمي اونم پس��رمه. من اين كارو نميكنم«. زن باباي ملك محمد هم وقتي فهميد شوهرش، پسر را از خانه بيرون نمي كند قصد جان ملك محمد را كرد. يك روز در كوزه ي آب ملك محمد زهر ريخت تا وقتي او از مكتب آمد، آب زهرآلود را بخورد و بميرد. اس��ب كه از داخل س��وراخ طويله كه ميش��د خانه ي ملك محمد را ديد، ماجرا را فهميد و وقتي ملك محمد از مكتب برگش��ت از او خواس��ت تا امروز از كوزه ي خودش آب ننوش��د و ماجرا را براي صاحبش تعريف كرد. روز بعد زن باباي ملك محمد در غذاي ملك محمد زهر ريخت و باز هم كره اسب ملك محمد، با فهميدن ماجرا او را از خواسته اش كه مرگ ملك محمد بود، ناكام گرداند. زن شك كرد كه چرا نقشه اش عملي نمي شود و با خودش گفت:»باباي ملك محمد كه از نقشه هاي من خبر نداره، پس كي بهش اينا رو ميگه؟«. يك روز وقت��ي ملك محمد از مكتب آمد، يواش ئدنبالش رفت تا ش��ايد بفهمد قضيه از چه قرار اس��ت. ملك محمد رفت توي طويله و زن هم كنار طويله فالگوش واستاد و يواشكي نگاه كرد. وقتي ديد اسب دارد با ملك محمد حرف مي زند، نزديك بود از تعجب چش��م هاش بيرون بزند. با خودش گفت:»هر چي هست زير س��ر اين اس��به« و اينبار براي از بين برد اسب نقشه كشيد. خود را زد به مريضي و رفت پيش طبيب و چيزي به او داد تا به دروغ به شوهر زن بگويد كه زنش مريض اس��ت و دواي درد او گوشت اسب ملك محمد است. طبيب موضوع را با ش��وهر زن در ميان گذاش��ت و مرد هم قبول كرد و گفت:»باشه. پس وقتي ملك محمد مكتبه، س��ر اس��ب رو مي بريم تا كمتر ناراحت بشه«. آن روز ملك محمد كه از مكتب برگش��ت، اسب قضيه ي سربريدن خودش را براي ملك محمد گفت. فرداي آن روز از راه رس��يد و وقت آن ش��د كه ملك محمد به مكتب برود تا ظهر، دور از چشم او اسبش را سر ببرند. ملك محمد قبل از رفتنش مقداري تنباكو در يك جيب و مقداري خرک خش��ك هم در جيب ديگرش ريخت و راهي مكتب ش��د. ظهر نش��ده بود كه ملك محمد به قصد فرار از مكتب در حياط دويد. مال او را گرفت تا مانع از فرار او شود. او هم يك مشت تنباكو ريخت توي صورت مال و او را در حالي كه فرياد مي زد:»آخ چشمام... آخ چشمام...« رها كرد و به دويدن ادامه داد. بقيه ي بچه ها كه حال مال را ديدند به قصد گرفتن ملك محمد دنبالش كردند. او هم يك مش��ت خرک خش��كي كه با خود از خانه آورده بود، ريخت براي بچه ها تا مش��غول خوردن آن شوند و او را رها كنند. از مكتب فرار كرد و دوان دوان به خانه رسيد و ديد اسبش را خوابانده ان تا سرش را ببرند. از پدرش مي خواهد كه اجازه دهد براي آخرين بار بر اس��بش س��وار شود و چند دور در حياط بگردد. پدر اجازه داد و ملك محمد سوار بر اسبش حياط را دور زد. دور زد و دور زد و دور زد تا اينكه اسب به پرواز در آمد و باال رفت. رفت و رفت و رفت تا از نظرها محو شد و باالي يك آبادي رسيد و آنجا فرود آمد. به ملك محمد گفت:»من ديگه نميتونم باهات بمونم. تو بايد تنهايي بري وارد شهر بشي. فقط يه كاري كه از زيباييت كاسته بشه. آخه تو خيلي زيبايي و من مي ترسم چشمت بزنند. راستي تو جون من نجات دادي. چند تار از موهاي من جدا كن و هر وقت تو دردسر افتادي آتيش��ش بزن تا من بيام بهت كمك كنم«. ملك محمد حرف او را قبول كرد و چند تار از موهاي اس��ب را برداش��ت و قول داد كاري كند تا از زيباييش كاسته شود. در راه پوست حيواني پيدا كرد و از آن كالهي ساخت و بر سر گذاشت تا زشتي كاله زيبايي ملك محمد را مخفي كند. ملك محمد وارد شهر شد و به مسجدي رسيد. از اهالي پرسيد:»شما ب��راي مس��جد خادم نمي خواهيد؟« گفتند مي خواهيم ولي س��ن تو خيلي كم اس��ت ول��ي او گفت:»اندازه ي يك آدم بزرگ كار خواهم كرد« و او را بعنوان خادم پذيرفتند و يك اتاق كنار مس��جد به او س��پردند كه ش��بها استراحتگاهش باش��د. روبروي مسجد، كاخ پادشاه شهر قرار داشت. پادش��اه هفت دختر داشت و پسر نداشت. پنجره ي اتاق هفتمين دختر پادش��اه درس��ت مقابل پنجره ي اتاق ملك محمد قرار داشت. دختر پادشاه هر شب وقتي ملك محمد از مسجد برمي گشت، او را نگاه مي كرد. حتي ديده بود ملك محمد بدون آن كاله زشت، چقدر زيباست. روزها از پي هم سپري شدند و دختران پادشاه بزرگ شدند و وقت ازدواج شان بود. در شهر اعالم كردند كه هر پسر خانواده داري دوست دارد داماد ش��اه ش��ود بيايد به قصر. همه در قصر جمع شدند و شاه دخترانش را صدا زد و گفت:»هر كدومتون يكي از اين پسرها را بعنوان همسر انتخاب كنين«. از دختر بزرگ شروع كردند تا رسيدند به كوچكترين دختر شاه. او گفت:»من هيچ كدوم از اينا رو نميخوام« همه گفتند ولي بجز اينها پسر زيبا و جواني كه شايستگي دامادي شاه را داشته باشد، نيس��ت. دختر ش��اه چند نفر را فرس��تاد دنبال ملك محمد و به اين ترتيب همس��رش را به خانواده اش معرفي كرد. خواهرهاي دختر وقتي ملك محمد را با آن كاله ديدند، خواهر را مسخره كردند و سعي كردند او را از اين كار بازدارند ولي او گوشش به اين حرف ها بدهكار نبود. شاه هم مخالفت نكرد ولي گفت از اين به بعد بايد خارج از كاخ زندگي كني و جهيزيه به او يك اسب لنگ و يك شمشير زنگ زده داد كه اين جهيزيه باعث شد دختر كوچك شاه مورد تمسخر خواهرانش قرار گيرد اما با اين وجود او همچنان ملك محمد را دوست داشت و به حرف و حديث ها اعتنايي نمي كرد. روزها گذش��ت و خبر رسيد كه پادش��اه به سختي بيمار است و دواي درد او گوشت سر گوزن است. البته شكار گوزن خيلي سخت بود به همين دليل پادشاه گفت:»هر كدوم از دامادها كه بتونه گوزن شكار كنه، جانشين منه«. اين خبر به ملك محمد رسيد. با خود گفت:»االن بهترين وقته كه خودمو نشون بدم« اما شكار گوزن كار خيلي سختي بود. ياد اس��بش افتاد و تار مويي كه از او داش��ت. موها را آتش زد و اسب به كمك ملك محمد آمد. با هم خيلي فكر كردند تا اينكه يك نقشه طرح كردند. ملك محمد رفت روي كوهي كه گوزن داشت و يك چادر سبز زد تا با آن توجه گوزن ها را به چادر جلب كند. نقش��ه اش گرفت و گوزن ها يكي پس از ديگري دور چادر جمع ش��دند. ملك محمد هم كالهش را بيرون آورد و در چادر نشس��ت. از آن طرف، ش��ش تا داماد پادش��اه نا اميدانه بدنبال شكار بودند تا اينكه رسيدند به چادر ملك محمد. آنها ملك محمد را بدون كاله نديده بودند و به همين خاطر او را نشناختند. از او خواستند كه چند تا از گوزن هايش را به آنها بفروش��د. ملك محمد هم قبول كرد اما گفت دو ش��رط دارم:»اول اينكه من سر گوزن ها را به كسي نمي دهم، دوم اينكه جاي پول با مالقه ي داغ زير كتفشان را نشان بگذارم«. آنها هم چاره اي جز قبول كردن ش��روط ملك محمد نداش��تند و بين خودشان قرار گذاشتند كه هيچ كدام از ماجرا براي زن هايشان حرفي نزنند. ملك محمد با س��ر گوزن ها به خانه برگش��ت و از زنش خواست س��رها را بپزد و براي پدرش ببرد و اگر خواهرهايش باز هم اورا مس��خره كردند، او هم از سر تالفي شوهرهاش��ان را مسخره كند و ماجرا را برايشان بگويد. به كاخ كه رسيد طبق معمول مس��خره اش كردند و او هم در جواب آنها شوهرانشان را مسخره كرد. خواهرهايش نزد شوهرانشان برگشتند و خواس��تند ماجرا را تعريف كنند. آنها از روز ش��كار براي زن هاشان گفتند و گفتند:»ولي آن جواني كه در چادر نشسته بود، ش��وهر خواهرتون نبود. اون جوان خيلي زيبايي بود. خواهرتون از كجا خبر داره؟«. خواهر نزد خواهر كوچك شان برگش��تند و از او خواس��تند بگويد از كجا موضوع را فهميد. دختر هم از زيبايي ملك محمد گفت و كالهي كه بر س��ر ميگذاشت تا زيباييش مخفي بماند و به اين ترتيب، هفتمين دختر پادشاه با همسرش به قصر برگشت و ملك محمد

بعنوان جانشين پادشاه در قصر پادشاهي كرد.

فاطمهQآبازیانملکQمحمد

گراشی

Page 6: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 76 همايش الرستان

نحوه همس��ر گزيني و برپايي خانواده تحت تأثير قواعد اجتماعي انجام مي گيرد. در هر جامعه اي، زناشويي وسيله نهادمندي است كه از طريق آن خانواده هاي تازه به وجود مي آيند و خانواده هاي موجود گس��ترش مي يابند. س��ازمان خانواده پايه بيشتر گروه هاي خانگي يا خانوار را فراهم مي آورد )بيتس و بالگ، 1385:494(.

اين پژوهش درصدد بررس��ي آداب و رس��وم مربوط به ازدواج و زناشويي در شهر گراش و مقايس��ه آن در بين دو نس��ل اس��ت تا با اس��تفاده از آن تغييرات ايجاد ش��ده در رسومات و قواعد زناشويي و ازدواج را در طول زمان نمايان كند. به طور طبيعي هيچ نس��لي آينه تمام نماي آرمان هاي نسل قبل و به ويژه انعكاس دهنده خصلت ها و منش هاي آنها نيس��ت. تحول، اقتضا دارد كه نس��ل جديد در منش، خصلت و بينش، تابلوي نس��ل قبل نباشد. ولي آنچه در سده اخير و به ويژه دهه اخير، بيش��تر از همه اعصار زندگي بش��ر، خود را مي نماياند، اين است كه سرعت تحوالت در تمامي عرصه هاي زندگي بش��ري ش��تاب فزاينده و رو به تزايدي پيدا كرده است و لذا تفاوت نسل ها و به بيان عرفي، شكاف نسل ها، بيشتر از گذشته، احس��اس مي ش��ود. نتايج به دست آمده در اين بررس��ي نيز نشان داد كه آداب و رس��وم مربوط به زناشويي در حال تغيير است. ولي علي رغم تفاوت بين دو نسل،

اين تفاوت¬ها در حد يك فاصله ي نسلي است تا يك شكاف.

نگاه به مسائل و رسوم اجتماعی رايج اگر با ديد مردم شناسی توصيف شود و با ديد جامعه شناسی تبيين گردد راه را برای بررسی های س��ازمنده ها آينده باز می سازد. در مقاله حاضر چش��م زخم به عن��وان يك پديده اجتماع��ی رايج در تمام مراحل زندگی مورد بررس��ی قرار گرفته است. روش مورد بررس��ی در كنار روش اسنادی، روش مشاهد و مصاحبه با اشخاص كليدی )سازندگان طلسم ها، فروشندگان طلسم ها، دعانويس ها، ريش س��فيدان( و مردم عادی می باش��د. ابتدا چش��م زخم در پيشينه های داخلی و خارجی مورد بررسی واقع ش��ده س��پس با مروری بر نظريات موجود اين رس��م اجتماعی مانند يك پديده اجتماعی مورد بحث قرار گرفته

است. چش��م زخم در كنش های اجتماعی گراشی ها نقش بارزی ايفا می نمايد و با توسعه تكنولوژی متنوع تر نيز شده است. در اين امر ابتدا افراد به پيشگيری سپس درمان می پردازند.

زنان به عنوان ركن خانواده مهمترين عاملين چش��م زخم بوده و در امر پيش��گيری و درمان آن نيز فعال تر هس��تند. افراد چش��م ش��ور دارای يك س��ری ويژگی های ظاهری و باطنی بوده و به س��ه گروه تقس��يم می ش��وند. كسانی كه به خودش��ان چش��م می زنند، كس��انی كه به نزديكان شان چشم می زنند و كس��انی كه به غريبه ها چشم می زنند. در ادامه به مقوله تجارت در حوزه چشم زخم پرداخته شده و سودآوری آن را بيشتر برای مردان توجيه می نمايد. وسايل ضد چش��م زخم در مقاله حاضر به س��ه دسته رايج، كمتر رايج، و تقريبا منسوخ دسته بندی شده و طرز ساخت برخی

از آن ها و كاربردشان عنوان شده است. كليدواژه:

چش��م زخم، فروش��ندگان و سازندگان وس��ايل ضد چشم زخم )طلسم(، پديده اجتماعی، دعانويس و نظربر.

گويش الرس��تانی يا الری از گويش های ايرانی جديد اس��ت كه به خاط��ر تفاوت های آن با فارس��ی دری و معيار ام��روزی ، از لحاظ زبان شناس��ی به عنوان عضو جداگانه و كامال مس��تقل گروه زبان ها و لهجه ه��ای جن��وب غربی ايرانی ش��مرده می ش��ود. الری گويش س��اكنان جنوب اس��تان فارس و مردم غرب هرمزگان است كه در منطقه وس��يعی به نام الرستان كاربرد دارد . اگرچه به گويش همه ساكنان الرستان، الری گفته می شود ولی اين گويش در جای جای اي��ن منطقه نمودهای گوناگونی دارد كه بيش��تر اي��ن تفاوت ها در تلفظ ه��ای آواي��ی و واژگانی اس��ت و تفاوت های دس��توری در آنها كمتر ديده می ش��ود. گويش الرس��تانی نه لهجه را در بر می گيرد : الری، فرامرزی، كوخردی، خنجی، اسيری، اوزی، گراشی، فيشوری، فداغی، بيخه ای و بستكی كه همه اين گونه های زبانی را لهجه هايی از يك گويش بايد دانس��ت. در اين بين گونه زبانی گراش��ی به طور ويژه ای در ميان س��اير لهجه های گويش الرستانی ، از ويژگی هايی برخوردار اس��ت كه مهمترين آن نزديكی بيشتر آن به زبان پهلوی

است. از س��وی ديگر، گويش زرتشتی ) بهدينی ( نيز از ديگرگويش های ايرانی جديد اس��ت كه زرتش��تيان يزد در مح��الت مختلف آن با تفاوت ه��ای اندك��ی در تلفظ آواي��ی و واژگانی و ب��ا حفظ اصالت بيش��تری نسبت به زرتشتيان ساكن در س��اير شهرهای ايران بدان صحبت می كنن��د و ويژگی آن نيز حفظ ويژگی های زبان باس��تانی

ايران و به ويژه پهلوی است . لذا اين مقاله كوشش انديشگی است جهت مطالعه تطبيقی گويش زرتش��تيان يزد و لهجه گراش��ی كه قرابت های محسوسی از لحاظ دس��توری: شناس��ه های فعلی، حروف اضافه، ضماي��ر و ... در آنها

مشاهده می گردد. كليدواژه:

گويش ، لهجه ، الری ، گراشی ، زرتشتی ، پهلوی ، آرگتيو

همايش بين المللی مردم شناس��ی و زبان شناسی الرس��تان فرصتی برای تعامل

مي��ان محققانی اس��ت كه ح��وزه جغرافياي��ی و تاريخی الرس��تان را به عنوان

موضوغی قابل تاميل برای پژوهش انتخاب كرده اند.

برگزاری شايسته اين همايش مرهون تالش تمامی نيروهای فرهنگی و سياسی

ش��هر الر بود كه می تواند الگويی مناسب برای انجام ديگر فعاليت های فرهنگی و اجتماعی باشد.

ب��ا همكاری دكتر به��زاد مريدی دبير همايش خالصه مق��االت اين همايش در

اختي��ار صحبت نو قرار گرفت. اين ش��ماره نگاهی به چكيده مقاالت ارائه ش��ده

كه مرتبط با ش��هر گراش اس��ت خواهيم داش��ت. با همكاری اين پژوهشگران و

ديگران محققين گرامی در شمار ه های بعد پيوست نامه هيمه سعی خواهيم كرد

در ح��د توان و با توجه به فضای محدود هيمه به بازتاب تالش های فرهيختگان بپردازيم.

اميدواريم اين همايش بزرگ بتواند تحولی مناس��ب در حوزه پژوهشی الرستان

ايجاد كند و مردم ايران را با اين بخش از سرزمين بزرگ خود آشناتر سازد.

بررسیQتطبیقیQگویشQزرتشتیانQیزدQوQگونهQزبانیQگراشی

QمهرابيQمحبوبه

QمنشQکيQدالرام

چشمQزخمQوQضدQآنQدرQگراشQنوروزیQفاطمه

QآخوندیQحلیمه

مقایسهQآدابQوQرسومQازدواجQوQزناشویيQبینQدوQنسلQدرQگراش

Page 7: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 7QاستقاللQQوQپرسپولیس

پدر

محضQتفریح

7 مسابقه انقالب

فرزانهQباقرزاده

هانیهQباختر

معصومهQبهمنی

فاطمهQآبازیان

ت��ازه از عمليات برگش��ته ب��ودن و رزمنده ها هم گ��روه گروه اس��ير می آوردن. علی و رض��ا از يه هفته قبل از عمليات با هم حرف نمی زدن، ش��ايد علتش خيلی عجيب باش��ه. اون ها سر تيم های اس��تقالل و پرس��پوليس با هم دعواش��ون شده بود. علی اس��تقاللی بود و رضا پرسپوليسی. يك هفته قبل عمليات طبق معمول داش��تن با هم كركری می خون��دن و از تيم های مورد عالقه ش��ون حمايت می كردن كه بحث ش��ون جدی شد و رضا يك نفس می گفت:-ش��يش، ش��يش، شيش تايی هاش! عل��ی ه��م كه كم آورده بود ، ش��روع كرد به ب��د وبيراه گفتن ب��ه مربيان و بازيكنان پرس��پوليس. بعد هم قهر كردن و با هم س��ر سنگين شدن .حاال دل رضا پيش علی مونده بود. از شب قب��ل عمليات و بع��د اون علی رو نديده ب��ود. دلش هزار راه رفته بود. با خودش فكر می كرد نكنه علی ش��هيد يا اسير شده باش��ه و نكنه بدجوری مجروع ش��ده باشه، اون وقت جواب ننه باباش رو چی می داد. ديگه رسما داشت گريه می كرد. يه مرتبه ش��نيد بچه ها می خندن و هياهو می كنند. از سنگر اومد بيرون و اش��ك هاش رو پاک كرد. يهو ش��نيد عده ای با لهجه ش��عار می دادند كه :- »اس��تقالل هورا، پرسپوليس سوراخ« سرش رو به طرف صدا چرخوند. باورش نمی ش��د، ده ها عراقی، پا برهنه وشعار گويان به طرف اون ها می اومدن. پيشاپيش اون ها علی سوار ش��انه های يك درجه دار س��بيل كلفت عراقی بود و يك پرچم آبی رو تكان می داد وعراقی ها هم با دس��تور علی شعار می دادن. »استقالل هورا، پرسپوليس سوراخ!«رضا برای اولين بار وآخرين بار در عمرش بود كه با شنيدن اين شعار، از ته دل خنديد. علی تا رضا رو دي��د از قلم دوش درجه دار عراقی پريد پايين و رضا رو بغل كرد و تند تند صورت رضا رو می بوس��يد و خنده كنان گفت:-می بين��ی رضا حتی عراقی ها هم طرفدار پرسپوليس هستند! هر دو غش غش خنديدند. عراقی ها هم كه نمی دانستند دارند چه شعاری می دهند، با ترس ولرز همچنان

فرياد می زدند : استقالل هورا، پرسپوليس سوراخ.

دقيق خاطرم نيس��ت چه س��الي بود فقط يادم هست آن موقع ها بود كه س��اواک- در گراش معروف به چماغ به دس��تان- جل��و مدارس علميه ي شهرها جمع شده بودند و به قشر روحاني جامعه حمله مي كردند. گراش ه��م از اي��ن حمالت در امان نمانده بود. عصر آن روز اعالم ش��د مردم به خيابان ه��ا بريزند و با تظاهرات، ب��ه دولت بگويند روحانيت تحت حمايت شديد مردم اس��ت. من هم به محض شنيدن اين خبر چادرم را برداشتم و به طرف مدرس��ه ي علميه به راه افتادم. اوض��اع خيلي قاطي بود. درب مدرسه ي علميه بسته بود و همه ي آنهايي كه بيرون از مدرسه جمع شده بودند، به نفع دولت و عليه امام ش��عار مي دادند و چوب به دس��ت منتظر باز ش��دن درب مدرسه بودند. موافقان شاه با پرتاب سنگ پاره ها به داخل مدرس��ه انزجار خود را نسبت به انقالب نش��ان مي دادند. توي اين بلبشو و حمالت به ظاهر س��نگين حركات برخي مخالفان انقالب، خنده دار بود و گاهي آدم را به فكر وامي داش��ت. يكيش اينكه با چماغ افتاده بودند به جان درخت ها و البته تصوير خيلي قش��نگي بود كه داش��تند با وسيله اي به درخت ها ضربه مي زدند كه از همان تنه ها س��اخته شده بودند. داشتم تصاوي��ر و وقاي��ع را در ذهنم تحلي��ل مي كردم اين كه ف��رق چماغ ها با درخت ها اين اس��ت كه درخت ها طالب زندگي و زينت بخشيدن و مفيد واقع ش��دن هس��تند اما چماغ ها تنه هاي همين درخت ها هس��تند كه به زور تبديل ش��ان كرده بودند به وسيله اي كه عليه خودشان شورش كنند و از روي اجب��ار مردن را پذيرفته بودند و خش��ك خش��ك، فقط به درد ظل��م كردن مي خوردند. من اين چيزها را توي مس��جد علي بن موس��ي الرضا عليه الس��الم از حاج آقا علوي ياد گرفته بودم. من عليه ش��اه شعار نمي دادم و چاره اي جز اين هم نداش��تم. آخ��ر هنوز از مردم خبري نبود و مثل اينكه من خيلي س��ريع وارد عمل شده بودم. حالم از اين وضعيت خيلي گرفته بود. همه داشتند عليه خميني و طرفدارانش شعار مي دادند ولي من نمي توانستم چيزي بگويم آخر هفت هشت سال بيشتر نداشتم و مي ترسيدم. فقط داشتم حرص مي خوردم و هي ضدحال پشت ضدحال و

بدتر زماني بود كه من با ديدن برادر و پسر عمويم خوشحال شدم. به خود گفتم: »باالخره يكي پيدا شد كه يه كم انرژي بده و با هم شعار ضد شاه سر بديم و كيف كنيم« با دو رفتم طرف وانت بار قرمز و رنگ رو رفته اي كه آن دو س��وارش بودند تا ابراز وجود كنم و آنان را براي مبارزه دعوت كنم. به وانت كه رس��يدم با صحنه ي غيرمنتظره اي روبرو شدم كه

من را برآشفت.حبي��ب و ادريس پنج ش��يش س��اله را دي��دم كه همچين محكم ش��عار مي دادند:»جاويد شاه، جاويد شاه«! هر چه هم صدايشان زدم و تهديدشان ك��ردم كه اين را براي پ��در و عمو خواهم گفت، عين خيال ش��ان نبود و خودش��ان را پاک زده بودند به نفهمي. خالص��ه با اعصابي درب و داغون و بين آن همه س��نگ كه مخالفان و موافقان خميني حواله مي كردند به هم، قصد وارد ش��دن به مدرس��ه كردم تا بروم و موضوع را به پدر بگويم كه موفق ش��دم. توي حياط مدرسه پر بود از سنگ و آجر و چوب. مردي دستم را گرفت و برد كناري و گفت: »از اينجا تكون نخور وگرنه يه چيزي مياد تو س��رت. من ميرم به بابات ميگم بياد پيش��ت« از بس گريه كردم ص��دام گرفته بود. بابا كه آمد همه چي��ز را برايش گفتم. او هم خنديد و گفت حاال كه هيچي، ش��ب حس��اب دوتاشونو مي رس��يم. شب كه با پدر برگش��تيم خانه آنها نبودند وقتي آمدند، بابا گفت: »به به. ش��نيدم شعار جاويد ش��اه س��ر مي داديد؟« آنها من را نگاه كردن��د و فهميدند تهديدم جدي بده اس��ت، كلي ترس��يدند و گفتند: »بله ولي ما فقط مي خواستيم با ماش��ين يه كم بگرديم و تفريح كنيم. همين« بابا خنديد و براي اينكه من ناراحت نشوم به هر كدامشان يك سيلي يواش زد. هر چند من خيلي

راضي نشدم ولي خب، گذشتم و به شان گفتم: »حقتونه«

پياده رويي دراز ، با قدم هايي آهسته پيش مي رود؛ كفش هاي ورزشي كهنه. از پش��ت عينك دودي به مغازه ها نگاه مي كند. س��يگاري را از جعبه س��يگارش بيرون مي آورد. يك نفر رد مي ش��ود. آشناست. به او س��الم مي كند و س��رش را تكان مي دهد. سيگار را بر لب مي گذارد و فندک را از جيبش بيرون مي آورد. آن را روش��ن مي كند. پكهاي تند و عميق و بعد يواش. بوي دلنوازي مشامش را پر مي كند. ساندويچي بهاران. »بد نيس��ت!«. س��يگار نيم س��وخته اش را داخل س��طل كنار خياب��ان مي اندازد. س��اندويچي مي خرد و به راه��ش ادامه مي دهد. ساندويچ را گاز مي زند. مزه ي داغ آن، او را سر كيف مي آورد. كمي از محتويات آن روي لباس پ��اره پوره و دودگرفته اش مي ريزد. اهميتي نمي ده��د. يك گاز ديگر . به مغازه كناري نگاه مي كند. كت و ش��لوار ش��يكي را مي بيند و گدايي كه دم در مغازه ايستاده. احساس بدي به او دست مي دهد. محكم ساندويچ را گاز مي زند. آدمهايي كه از روبرو مي آيند خيره خيره به او نگاه مي كنند. به سمت ديگر خيابان حركت مي كند. از كنار سينما رد مي شود. سه تا از دخترها به او مي خندند. س��اندويچش را تمام مي كند. مي نش��يند و بند كفش��ش را مي بندد. سايه ي ژوليده او تكان مي خورد و بعد دراز مي شود و حركت مي كند. » وليعص��ر ... وليعص��ر« » چمرون يه نفر ... چمرون؟« س��رش را به عالمت نه تكان مي دهد. از كنار تاكس��ي ها رد مي شود و از فلكه عبور مي كند. كمي جلوتر، داخل پارک س��بز، بچه ها را مي بيند كه جست و خي��ز كنان روي علفها بازي مي كنند. اس��تخر وس��ط پارک را دور مي زند. دو نفر را مي بيند كه با هم گالويز شده اند. جلو نمي رود. برق تيغه ي چاقو چش��مانش را كور مي كند. آدمها جمع مي شوند صداي ناله اي مي آيد و او از پارک بيرون مي رود. روي پياده روي باريك، آرام ق��دم مي زند. صداي جيغ زني به گوش مي رس��د. س��عي مي كند ته پياده رو را ببيند. پياده رو طوالني و خلوت. به س��اعتش نگاه مي كند.

سرش را تكان مي دهد و به راهش ادامه مي دهد.

او آرام آرام، پله پله می آمد پايينو ما

به بزرگداشت آن روزپله پله می رويم باال...

تا صدای تكبيرمان، به خدای آن روزها برسدچقدر ناگهانی آسمان شهرمان

ابری شدو

خواهر كوچكم چقدر مهربان می گفتعروسكم را دوست ندارم

چون هميشه می خندد...

انقالب ادبی نفر به عنوان برگزیدگان مسابقه پنج برگزیده شدند.

از سوی انجمن شاعران و نویسندگان گراش از میان

آثار رسیده ، آثار برتر انتخاب شدند. در بخش شعر

از بین 12 شعر رسیده »پدر« از معصومه بهمنی و

»خدای آن روزها« سروده هانیه باختر به عنوان آثار

برتر انتخاب شدند. از میان 7 داستان ارسال شده

برای مسابقه داستان های فرزانه باقرزاده و محمود

خاطره 5 از شد. شناخته تقدیر شایسته غفوری

رسیده نیز نوشته »فاطمه آبازیان« به عنوان خاطره برتر انتخاب شد.

این مسابقه از سوی انجمن شاعران و نویسندگان و

با همکاری اداره فرهنگ و ارشاد اسالمی الرستان،

خانه فرهنگ و شهرداری گراش برگزار شد.

كودك�ي ه�اي��م ابت���داي در ؛ پ��در آري مثل رديف��ي از غ�زل در ش��عر من كم بوددر خ��واب مي رفتي��م من، م��ادر، پدر با همام��ا نمي دانم كج���ا؟ يك ج���اي عالم بودوقتي كه بر مي خواس��تم از خواب نيمه شبم��ادر تم�ام گوش��ه هاي بالش���ش ن�م بودمن دي��ر فه�ميدم كه بابا نيس��ت، جاي آنتصوي��ر م��ات و مبهمي در ق��اب خاتم ب�ودبين كتاب فارس���ي، مش���ق ش���بم، تنهات��ا درس باب��ا آب درذه�ن��م مجس��م ب�وددرس��ي كه آخر هم نفهميدي��م يعني . . . ؟!در چش��م هايم نقطه چين هايي پر از غم بوداس��باب بازي هاي من ده ت�ا عروس��ك، توپدر بي��ن آنه�ا ج��اي مردي آش���نا كم بودكودك�ي هاي��م ابت��داي در پ���در آري از آس��مان خانه م��ان پ��رواز ك��رد و رف��ت

كيشك

كون

نياحما

ن رضوا

ز رل ا

نقبه

QمرديQکهQسیگارQميQکشدمحمودQغفوری

خدایQآنQروزها

Page 8: هيمه 7

شماره سی و سوم - فروردین1387 78 شعر گراش

چه بدن گرودائش گرخ مكوصبراتبه ته بايد يك دل گات اندازه ببر اتبه

ه و غم پل واخا دل ته بايد تك غصچناوا تيپا گاله كشت وتك بل واخا

دل ته صدتاغم وغصه وماتم اگرتك پرسه تك عيش تك مچي غم اگر

دست وپاشوانگاري ويك نتن براي بي كره اي ش يك گتن

دل چن تي تريا خ خش ني تك اي صحروويا خ بش ني

دگه اي صحروويا صحرو ني اي دل دل خش زهرو ني

ا بچم ته راس گتاش گرخ شئ راب ليله اي برخ شئ مس

وختكه يك بچي غداري شكه دوراويا تك بل بازي شكه

اي زن حاجي رضا وا گگر شئگت مك گريت اواگر

اي دت ميت بره وجا بك تگا ئم تنبن ننت وپا بك

تنهايي ودر مچه اي پسيا چش اكنن ابروت اواسئن وشتاف تش اكنن

اي همه حرفيائ ببي وبه گپ مو بدن رد رد لفظ دل و كپشو بدن

تي تر بافه وماوز مئخ او پئ لشت وزر گز مئخ

تيپائ اما دوتا پي پك وا من كرسم دت علنك وا

بگم وزينت جلب دنن برمن موخت زر فلك دنن

كئك و پئك و خنه و كل شوئزت بر زر تيپا زت گل شوئزت

آخ كه ام بازينيا خيلي خشا دليائ همه مو سوز وگشا

وختكه بازن تك بل موئكه ننتيا مو وجلو تل موئكه

ابچم يادش بخئر ام رزيا گرخ وغصه وغم چه چيزيا

وختكه چش مو بچم درد شكه جار تك بل موئكه گرد شكه

ننمو غپ شگرت هاک شكه شزتم چرميامو پاک شكه

حال رز اما رئدم انه وا گهواره ئ بچيامو بئنه وا

هرچي كه دلت شو بلكه نيا ابچم گرخ مكو دس خدا

قد ام به آسمان نمي رسد چهل روز گذشت

و من هنوز هم در ابتداي جاده ايستاده ام به انتهاي جاده خيره مي شوم

چرا به انتها نمي رسم؟ خدا سكوت مي كند

هميشه در سوال من سوال من هميشه بي جواب مانده است.

چرا خدا سكوت مي كند؟ من نماز خوانده ام

ركوع رفته ام و سجده هم

و زير باران دعا كرده ام از خدا چرا صدا نمي رسد؟

ميان لحظه هاي من هميشه غصه پرسه مي زند

و آرزوهاي من نمرده خاک مي شود خدا چرا سكوت مي كند؟

چرا به انتها نمي رسم؟ به من بگو چگونه خويش را رها كنم؟

بگو به من چگونه اين همه درد را ز خود جدا كنم؟ از اين همه گاليه خسته ام

از اين همه چرا از اين همه سكوت

از اين دل شكسته ام كه اين همه كوفت در تو را و سهم اش از خدا خدا خدا شد اين همه چرا

خدا كجاست؟ خدا كجاي شعر من ايستاده است؟

بگو به من بگو به من

چرا به انتها نمي رسم؟ چرا قد ام به آسمان نمي رسد؟

اينجا زندگی با بوق شروع می شودبوق- با اين صدا

اميد – صبر – هدف آغاز می شودبرای كشور اينجا بوق مهم است

و البته صدای شوفرهالحظه ی موعود را زنده می كند

به اين ور وآن ور كه نگاه كنیهمه سر در ساک دارند

و مثل كالغ حرف می زنندديگر مجبوری ست

البته اگر بی بخار باشی* * *

يكی می آيد – يكی می رودديگری با دست ها يی در دماغ

مجله را ورق می زندتنهايی اين لحظه سخت نيست

لحظه های بعد سخت است* * *

يكی نعره زد »گراش«منجی آمد – دورش حلقه ای زدندبار های اضافی را به زير می اندازند

و كارنامه های خط خطی را نشان می دهندبرای رسيدن به بهشت گرم

هر كس شماره ای دارداول – دوم – سوم – آه اينجا

جايم در بهشت بوفه استآری كارانديش را می گويم.

در وفای عاشقی ها بی گمان تاخير كردندمثل بغضی كهنه روحی زنده را تسخير كردندساده ساده شاخه ی سبز درختی را شكستند

سيب سرخ ناز را همصحبت شمشير كردندروزهای بی مروت مرگبار و تند و وحشی

كام خود را در مسير هرچه شيون سير كردندفصل خوبی طی شد و زهر توهم ريخت بر خاک

عده ای در مهربانی های حاال دير كردندعده ای وقتی كه بيشه پشت ابر حيله گم شددر سكوتی پر حقيقت خويشتن را شير كردند

گرچه طعم آشنايی داشت تيغ حرف هاشانلحظه ها را با سكوت و عربده تكثير كردند

تا ابد بر گرده ی طوفان نوشتم: شب پرستانبا شرنگ كينه ی خود مادرم را پير كردند

گراش � 12 بهمن ماه 87

شرنگQکینهگرخQ)گریه(

چرا

جایمQدرQبهشتQبوفهQاستمصطفیQکارگرQمریمQپاکروان

سمیهQکشوری

علیQداوریQفرد