270
ﺷﺐ ﻧ ﯿ ﻠﻮﻓﺮ ي- رو ﺧﺴﺮوﻧﺠﺪ ي ﮐﺘﺎﺑﺨﺎﻧﻪ ﻧﻮدﻫﺸﺘﯿﺎw W w . 9 8 i A . C o m ١ ﻧﺎم ﮐﺘﺎب: ﺷﺐ ﻧ ﯿ ﻠﻮﻓﺮ ي ﻧﻮﯾﺴﻨﺪه: رو ﺧﺴﺮوﻧﺠﺪ يwWw. YasBooks.Com

wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

  • Upload
    others

  • View
    9

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو-ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١

يلوفریشب ن:نام کتاب

يخسرونجد ایرو: نویسنده

wWw.YasBooks.Com

Page 2: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢

يلوفریشب ن نیاز ا رسمیتو م به

يراه خاکستر نیاز ا رسمیتو م به

يبر یم شهیتو که خاطره هامو به هم به

اول فصل

:گفت یعصب یحد گشود و با حالت نیچشمانش را تا اخر ماکان

يا وونهید تو

.خالف حرف تو رو زده دهیتوئه،هر کس اونو د ینظر شخص نیا یول-

ماهان؟ یمگ یچ یفهمیتو م-

بابا جون من دارم دو . یکن یم لیتبد دهیچیپ يمعما هیحرف منو به يکه دار ییشما نیا. برادر من فهممیمعلومه که م-

...گم یم. زنم یکلمه حرف حساب م

.یگفت یچ دمیهمون دفعه اول شن. یخواد تکرار کن ینم-

خب پس مشکل کجاست؟-

.هیاز سر تا پا اشکاله،مشکله،اصالً نشدن یبکن يخوا یکه تو م يکار < ستیبگو مشکل کجا ن-

.کنم یحلش م يجور هیمشکله منه و منم هیقسمت قض نیا-

.ماهان گوش کن-

.نه ماکان جان، شما گوش کن-

.قربان ،سراپا گوشم دیبفر مائ-

.يوجد یقطع میتصم هیرو هم گرفتم، ممی،من فکرام رو کردم و تصم زمیعز نیبب-

.یاول با من مشورت کن یخواه یوم ينکرد يکار چیجا چه کار؟منو باش که فکر کردم تو ه نیا يپس اومد-

Page 3: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣

:قاطع گفت یود آمد و با لحنبه خ زودیلیاما خ.انداخت وسکوت کرد ریسر به ز یلحظات يبرا ماهان

.دونن یهمه م نوید،ایبه هدفم خواهم رس من

:شد و متفکر گفت رهیماهان خ اقیبه چشمان پراشت يلحظه ا ماکان

نجا؟یا يچرا اومد دمیپرس-

:کرد وبعد به ناچار گفت یمکث کوتاه ماهان

.ممطلع کن ممیتو رو از تصم گهیسفارش کرد قبل از هر کار د یلیمهرناز خ-

:لب زمزمه کرد ریز ماکان

.فهمه یفقط اونه که منو م-

؟یگفت يزیچ-

بگم؟ دیبا ینه،چ-

.خب نظرت رو بگو-

:وگفت دیاش کش قهیشق یجوگندم يبه موها یزد ودست يپوزخند ماکان

.یدونینظرم ؟تو که نظر منو م-

.اومدم ینم نجایدونستم که ا یاگه م-

دونم چه کار یخوب م یلیچون خ یرنگ نکنخوب من، بهتره منو يداداش کوچولو-

.یکار صرفنظر کن نیازا دیتو با.....در مورد نظرم یول......يدار

:گفت یعصب یقاطع ماکان،ماهان را بر آشفت واو با حالت لحن

؟یکنیم یشوخ-

جهینت یراحت نیبه ا يکه شروع کرد يکار یکن یاگه فکر م. گم یم ينه کامال هم جد-

Page 4: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤

.یو هنوز طرف مقابلت رو نشناخت یاشتباهده،سخت در یم

عاشقش يطور نیهم خوب شناختم وگزنه ا یلیاتفاقا بر عکس ،طرف مقابلم رو خ-

.شدم ینم

"...عاشق...عاشق..... شدمیعاشق نم"ودر ذهنش تکرار شد دیعمق وجود ماکان لرز تا

لحن دلسرد آن گاه با. کرد بر خود مسلط شود یفشرد وسع شیها قهیشق يرا رو دستش

:پاسخ داد يا کننده

.بتونه عاشق بشه یکنیکه باور م یاحمق نقدریبهم نگو ا...يا هیطرف قض هیتوفقط !احمق جون-

:زد وبا شور و حرارت گفت يدیلحن سرد ماکان، ماهان لبخند پرام برعکس

.فرق کرده زایچ یلیحاال خ...داداش جون مهیتو مال قد يحرفا-

...يروز هیفراموش نکن که من .کنه ینم رییول بشه اون آدم تغمتح امیاگه تمام دن-

شیشانه ها يدیمرد جوان با ال ق. ماندم رهیاز ماهان به او خ یادامه جمله اش را فرو خورد ودر انتظار عکس العمل ناگهان

:را باال انداخت وگفت

.نداره تیصال برام اهمو البته ا دونمیهمه رو م یگیم يرو که دار ییزهایچ نیماکان ا دونمیم-

:با تعجب نگاهش کرد واذامه داد ماکان

.دوننیشهر م هیرو هیقض نینگام نکن ا يجور نیا-

:گفت ياز غم پر کرد وبالحن تبدار يتکان داد ونگاهش را هاله ا يسر ماکان

.ختمیشهر رو به هم ر هیبه هدفم دنیرس يبرا يروز هیمن -

:زد وگفت ییبایلبخند ز ماهان

.يکرد یرو م رویرو ز ایهمه دن ای یختیر یکشور رو به هم م هی دیبا دیشا... نبوده یکاف دیخب شا-

Page 5: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥

:دیپرس یرا باتا داد وبا لحن خاص شیاز ابروها یکی ماکان

؟یروروکنیرو ز ایدن يو تو قصد دار-

به يروز هیماکان جان اگه تو ...عمر افسوس بخورم کیخوام اشتباه تو رو تکرار کنم و یمن نم..زیکامال برادر عز-

...رو تخته کرد یدر عاشق دیکه نبا يدیعشقت نرس

...ماهان-

.شدمیم اتییجز یقاط دیخوام نبا یمعذرت م-

ارزشش رو داشته باشه؟ یکنیفکر م: هم فشرد و گفت يرا رو شیدندانها ماکان

آخه تو . يحق دار دمیشا... یدونیسوال بهتر م نیا شما خودت جواب: به برادر کرد و گفت هیعاقل اندر سف ینگاه ماهان

اون دو تا چشم غرق یاهیتو عمق س یدون یتو که نم. یشناسیافسونگر رو نم يکه طلسم اون نگاه جذاب و اون چشما

...که چرا تو فهممیم آخ ماکان حاال... داره یشدن و دست و پا زدن چه حال

او تمام وجودش يخورد و با هر تکان لبها یرا تکان م شیکه لبها دید یمفقط د،یشنیماهان را نم يصدا گرید ماکان

... کند یو تمام وجودش را خاکستر م زدیخ یخفته از خواب بر م ییاحساسات خفته، چون اژدها. شود یمرتعش م

...افسون آن نگاه جذاب اه،یآن دو چشم س يجادو

بار به ساعتش نگاه کرد و با نیصدم يبرا. برود شیدرست پ زیپا و آن پا کرد و باز آرزو کرد همه چ نیا یکم باز

اریاخت یب شیزد و لبها یناگهان چشمانش برق. شد رهیبود خ ستادهیکهسر آن ا یکیو بار یفرع ابانیخ يبه انتها ینگران

دوباره .ستادیا ابانیپشت به خ. کرد بر خود مسلط شود یسع مادستپاچه شده بود ا یکم. باز شد یبه لبخند کمرنگ

بر لب ، بهمراه دوستانش يدر دست و خندها يخودش بود، با کالسور. بود در ذهنش تجسم کرد دهیرا که د يریتصو

زمان را اندتا بتو شمردیاو را م يدر ذهن قدمها. وقت داشت ابانیآنها به خ دنیپس تا رس ده،یمطمئن بود که او را ند.

بود و ستادهیباران وسط ا. ندیآن که برگردد از گوشه چشم آنها را بب یکرد ب یو سع ستادیبه پهلو ا.حدس بزند

Page 6: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦

را در کف شیناخنها. مسلماً هنوزهم متوجه ماکان نشده بود. دندیخندیکرد و آنها م یاو صحبت م ن،یدوستانش در طرف

سالم - : نشست او بر دل وجانش يآوا يبایدرست در همان لحظه ترنم ز. تسرد باشد.کرد کامالً خ یدست فشرد و سع

!ماکان خان

.بر لب يانداخت و لبخند یشانیبه پ ینیچ. به جانب صدا بر گشت بالفاصله

سالم خانم، احوال شما؟-

ماکان . دستانش که ظاهراً هم سن و سال او بودند با سر سالم کردند. دیماکان کامالً به سمت او چرخ. لبخند زد باران

؟ دیکنیچه کار م نجایا -: دیمودبانه پاسخ داد و بارانپرس

.سوال رو از شما بکنم نیهم خواستمی، منم م میهمدل بود: لبخند زد و گفت ماکان

.رمیکالس کنکور م ابانیخ نیا يتو نجایمن ا: گفت یشگیهم تیخم کرد و با همان جذاب يسر باران

!شما و کالس کنکور ؟يجد: کرد خود را متعجب نشان دهد، بعد با خنده گفت یبا تمام وجود سع ماکان

داره؟ یبیخب بله، مگه ع-

...نداره، فقط تعجب کردم چون کالس کنکور مال تنبالست، شما که ماشاا یبینه خانوم ع-

!دیزنیم ییچه حرفا: قطع کرد و گفت نیدلنش يحرفش را با خندها باران

.خب با اجازتون: جابه جا شد و ادامه داد یکم بعد

کجا؟:دیه پرسشتابزد اریاخت یب ماکان

.خونه: با تعجب نگاهش کرد و پاسخ داد باران

خونه زودتر نیهم يبرا. میشیم لیتعط گهید يزودتر از روزها یما دوشنبه ها کم: به ساعتش نگاه کرد و افزود بعد

.شنیزود نگران م دیشناسیمادر منو هم که م. منتظرن

.برسونمتون نیپس اجازه بد-

Page 7: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧

مزاحم شما خوامینه ممنون، نم: حال پاسخ داد نیبا ا. کردن تیرضا اعالمید و آنها با لبخندبه دوستانش نگاه کر باران

.دیشما حتماً کار دار.... بشم

دونه،یم نیتر از هم نییپا یما کم يدفتر مرکز ؟ینه خانوم چه مزاحمت: و با خنده گفت دیکش شیبه موها یدست ماکان

نمیدارو خانه بب نیدرست مقابل ا ابونیخ نیسر ا نجایاز همکارامو ا یکیبنا بود بعد ،يمن امروز اومده بودم دفتر مرکز

.که نشد

چرا؟-

.است دهیفا یجا کامالً ب نیپس موندن من ا... اومده و رفته کنمیفکر م دم،یرس رید یآخه من کم-

...اما-

بدم؟ یاون وقت جواب برادرتونو چ دیرب ادهیسرما پ نیموقع وتو ا نیمن اگه بذارم شما ا. اما و اگر نداره گهید-

.دیدونیکه بهتر م ست،خودتونیحرفا ن نیبهمن اهل ا-

.حرفا هستم نیمن که اهل ا یول دونمیبله م-

.راه باشم مهین قیرف خوامیمن نم ؟یدوستام چ یول:باز تشکر کرد و گفت باران

ما که م،یرینه برو باران جان، خودمون م: گفت د،یرسیو آن که قد بلندتر به نظر م دندیباران هر دو با هم خند دوستان

.میریفقط تا نصف راه هم مس

....باشه خب-

:بدهد ماکان گفت یاز آنکه دوست باران پاسخ قبل

...خونه میریبعد م میرسونیمن و باران خانم اول شما رو م دیی، اگه اجازه بفرما دیدار ارینه خانوم اخت-

...يآقا شهیمتتون مزح یلیخ گهید ينطوریا یول-

.نیماکان مع... هستم نیمع-

Page 8: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨

:کرد و گفت يخنده ا باران

من ياز اقوام پدر نیماکان مع يآقا شونیبچه ها ا.. کردمیم یشما رو به هم معرف دیمن با... خوامیمعذرت م يوا-

.و آرزو خانم بایماکان خان دوستم فر... هستند

.دونهیاون طرف م نیشما دییبفرما...خانوم ها واقعاً خوشبختم-

:دیباران زد و آهسته پرس يبه پهلو طنتیگام جلوتر به راه افتاد و آرزو با ش کی ماکان

د؟یاضافه ندار الیفام نیاز ا-

:دیغر باران

!شنوه یم ونهیساکت د-

در عقب را باز . بود هستادیماکان مردد ا نیکنار ماش. و از لحن قاطع باران که سکوت را برقرار کرد لذت برد دیماکا شن و

اما قبل از آن ستاد،یدر ا يباران هم از کنار جدول گذشت و جلو. سوار شدند بایابتدا آرزو و سپس فر. کرد و منتظر ماند

يخود را به جلو يتفاوت با گام بلند یباران اما کامالً ب. بست ودر جلو را باز کرد ادر ر یکند ماکان به چاالک یکه حرکت

در همان . را روشن کرد نیسوار شد و ماش زیماکان با سرعت در را بست وخود ن. نشست یصندل يو رو رساند نیماش

:دیحال پرس

برم باران خانوم؟ دیکجا با-

:با نوك انگشتان چانهاش را خاراند و گفت باران

د؟یمارو برسون دیکه قصد دار دینیشما مطم-

.نیباش من يراهنما دیفقط شما با...خانوم دیشک نکن-

:به دوستان باران کرد و ادامه داد ینگاه مین نهیدر آ بعد

.ستمیتهران رو خوب بلد ن... میآخه من بچه شهرستان-

Page 9: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩

:کرد و گفت نیدلنش يخندها د،یاش را گز نییلب پا باران

..ماکان خان-

بارن کامالً به عقب برگشته راه یدر ط. حرکت کرد دویزد و نگاهش را ازنگاه داغ وپر حرارت بارن دزد يلبخند ماکان

او سر ياما هر بار باران به سو. رفته است ادیوجود او کامالً از دیشیبود و با دوستانش چنان گرم بحث بود که ماکان اند

.شدیم دواریبه خود ام دانیدور م ایچپ ، راست : گفتیو م گرداندیبر م

در . گذاشت یو سر به سر دوستانش م دیکشیمالً به عقب سرك مکودکانه کا یطنتیباز به باران هگاه کرد که با ش ماکان

:همان حال آرام گفت

.نیبرات سخته برو عقب بش يطور نیباران جان اگه ا-

:اولش بازگشت و پاسخ داد يکه ظاهراً به خود آمده بود خجالتزده به جا باران

...من اصالً فراموش کردم که... شرمنده ... هم خوبه یلینه خ..نه-

.بله متوجه شدم خانوم-

را گول يسالها 4،5پسر بچه ایجمله را چنان ادا کرد که گو نیو ا. خوامی، بازم معذرت م دیخب ناراحت نش یلیخ-

:در همان حال آرزو گفت. لبخند زد اریاخت یماکان ب. زندیم

.دینگه دار ابونیخ نیآقا ماکان لطفاً سر هم-

:خم کرد و گفت يسر ماکان

؟دیدیرس-

.بخره یخواد برامون بستن یباران م ه،یعال یفروش یبستن هیجا نینه ا-

:وگفت دیکامالً به عقب چرخ باران

!من؟-

Page 10: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠

بهت قرض بدم؟ يخوا یم ؟يپول ندار هیچ...یآره مگه خودت نگفت-

:گفت ظیتکان داد و با غ يسر باران

!دیلطف سرکار مز ر،ینه خ-

:وگفت دیبلند خند يبا صدا ماکان

الً مهمون من، خوبه؟اص-

:بالفاصله پاسخ داد باران

.دیکردم باور کن یخرم، شوخ یاصالً خودم م. نه،نه -

:گفت بایفر دندویبلند خند يباران با صدا دوستان

.دیآ یبا هم کنار م يطور هیو دیلیباشه شما با هم فام یهرچ کنهینم یفرق چیه-

شد اما ماکان هم ادهیپ نیباران بالفاصله از ماش. توقف کرد یفروش یبستنزد و در همان حال مقابل مغازه يلبخند ماکان

نوع نیفروش خواست تا از بهتر یو از بستن ستادیدهد، کنارش ا یو قبل از آن که باران سفارش دیبه دنبالش روان گرد

ها را به یام داد و بستنفروش با سرعت کارش را انج یمرد بستن. کند دهآما شانیعدد برا 4 ،یاش آن هم سفارش یبستن

:دیغر تیکه ماکان با عصبان دیکش رونیپولش را از داخل کالسور ب فیباران با سرعت ک. دست آنها سپرد

.کالسورت يبذار تو-

ها را پرداخت یاول بازگرداند و ماکان پول بستن يرا به جا فشیک اریاخت یباران که از لحن قاطع ماکان جا خورده بود ب-

:آمدن از مغازه با همان لحن کفت رونیب نیحکرد و در

؟ینکن فتیدست تو ک يایم رونیمرد ب هیبا یندادن وقت ادیبهت -

ها را به دوستان باران یماکان بستن. نداد یبودند پاسخ دهیرس نیماش کینگاهش کرد و چون به نزد يبا دلخور باران

بچه ها ضمن تشکر مشغول خوردن شدند و باران . او گرفت که در دست باران بود از ییها یاز بستن یکیداد و خودش

Page 11: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١

.اش کرد یبا بستن يشروع به باز یحوصلگ یبا ب

محدود و کوچک فقط او يفضا کیحاال در . شدند ادهیپ نیاز ماش بای، فر ابانیآخر خ کی، آرزو و نزد يبعد ابانیخ لیاوا

.بود و باران

(!ینیدلنش قیو چه دقا... یقیدقا ياگر شده برا یسقف حت کی ریز یزندگ یعنی نیا:( دیشیبا خود اند يا لحظه

باران اما در .چشم نگاهش کرد ریخود فرستاد و از ز يها هیباران را با تمام وجود به داخل ر يو حرارت نفس ها عطر

اخم یبود ول نیماکان جذاب و دلنش ياش برا يلجباز. دست نخورده آب شده بود باًیاش تقر یبستن. خود فرو رفته بود

:دیخاطر آهسته پرس نیبه هم. قابل تحمل ریاش غ یو ناراحت

؟يدوست ندار یبستن-

:دیقاطع پاسخ شن و

نه-

:دیپرس انهیماکان دلجو. به پرواز در آمد ابانیسرد شب خ يدر فضا نیپنجره باز ماش يکه از ال دیرا د یبعد بستن و

افتاده؟ یاتفاق-

:دیاما ماکان دست بردار نبود و دوباره پرس. داد یاه کند با سر پاسخ منفآنکه به او نگ یباران ب و

؟ياخم کرد ينطوریپس چرا ا-

:دیماکان باز مصرانه پرس. شد رهیخ رونیکامالً به طرف پنجره بر گشت وبه ب باران

شده؟ یچ یبگ يخواینم-

کرده بود و بر شهیا جذاب تر از همچشمانش ر قیعم یاهیبرق خشم س. به جانب او برگشت تیبا عصبان باران

بزرگ يجنان که ماکان تصور کرد او در لحظها. صورتش حالت بچه گانه چهرهاش را کمرنگ تر نموده بود یافروختگ

.شود یم

Page 12: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢

!یزنیحرف م يطور نیدفعه آخرت باشه که با من ا-

:دیجا خورد و پرس ماکان

؟يچطور-

:دیبه سوال او پرس ییپاسخگو يباران به جا و

؟یحرف بزن يچه طور رونیب يریخانم م هیبا یندادن وقت ادتی-

:تکان داد و با خنده گفت يبود ، سر دهیباران را فهم تیکه تازه علت عصبان ماکان

.يبردیاون مغازه دار م يمنو جلو يآبرو یداشت... خب کار شما اصالً درست نبود خانوم خانوما-

:دیزد و پرس يپوزخند باران

پول من بود؟ فیک يشما تو يآبرو-

:گفت متیباز ر تکان داد وبا مال ماکان

...مردم و شما هیآخه من ینه خانوم،ول-

:دیپر تمسخر پرس یجملهاش را به او نداد و با لحن لیاجازه تکم باران

ازه؟یامت هیومرد بودن -

بود، مگر نبود؟ ازیامت کیب مرد بودن اش بود،خ یتصور شخص شهیهم نیا. در پاسخ به مردد ماند يلحظه ا يبرا ماکان

بار از ابراز شجاعانه نظراتش صرفنظر کرد و با نیاول يباران جرات اظهار نظر را از او گرفت و برا نیاما نگاه خشمگ

:گفت يرو هیحاش

گفتم؟ يزیچ نیمن چن-

.دیداشت يمنظور نیمسلماً چن ینه، ول-

ابداً-

Page 13: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣

آرامتر یچرا نگفته بود؟ نگاه باران کم یول) قاًیدق( گفتیم دیاو با) ابداً(ار برده باشد کلمه را به ک نیا کردیباور نم ماکان

:خود ، ادامه دداد يبر خالف را نیکه به او دروغ گفته کامالً خرسند است، بنابرا نیشد وماکان احساس کرد از ا

هی یوقت ستیمثالً رسم ن... مثالً.. میامعه داردر ج یرسومات هیدر هر حال ما ینبود ول نینه خانم کوچوولو، منظور من ا-

....رو باز کنه فشیخانوم ک رونیب رنیخانوم و آقا با هم م

:پاسخ داد یخاص ییپروا یزد و با ب يلبخند باران

يبرا... درسته کنمیکه خودم فکر م زارمیاحترام م يزیمن فقط به اون چ. ستیرسم و رسومات اصالً مهم ن نیمن ا يبرا-

نهیرسم و رسومات غلط رو به س نیسنگ ا یلیشمام بهتره خ. که غم ناراحت شدنشون رو بخورم کنمینم یم زندگمرد

د،باشه؟ینزن

.چشم سرکار خانوم-

:باران او را به خود آورد يصدا. دیگو یچشم م یبه کس نگونهیبار است که ا نیاول دیبه نظرش رس و

.خونه ما دیبر دیجا که بلد نیاز ا-

.تهرون بلدم برم يشمارو از همه جا خونه-

:با تعجب نگاهش کرد و گفت باران

جداً؟-

:کرد حیبود چه گفته،تصح دهیماکان که تازه فهم و

.نه کامالً-

:کرد و گفت يخندها باران

.سمت چپ دیچیپس لطفاًبپ-

کلمات باران دنیار و تشنه شنقر یماکان ب. دوباره سکوت بر قرار شد. را به سمت چپ راند نیزد و ماش يلبخند ماکان

Page 14: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤

:ماکان به ناچار گفت. ابانیبه سنگفرش خ رهیو باران ساکت و خ

د؟یشما هنوووزم از من دلخور-

:تفاوت سر تکان داد و ماکان گفت یب یبا حالت باران

..حاالم...المحا...کنهیشما رو ناراحت م دونستمیکه نم دیباور کن یکم تند بود ول هیخب قبول دارم که لحنم یلیخ-

علتش آن بود که دیکرده، شا ریگ) خوام یمعذرت م( کلمه يدانست چرا زبانش بر رو ینم. سکوت کرد اریاخت یب

.عذر خواسته بود یاز کس یکمتر در زندگ

کالسورش قرار داشت و يهر دو آرنجش رو. بود دهیاو چرخ يگذرا به باران نگاه کرد که ورتش به سو يلحظها

و با دیدرخش یم نیو روشن ماش کیتار انیو چشمانش چون دو ستاره پر فروغ در م شیکف دستها انیچانهاش م

:جمع کرد و ادامه داد شتمام توانش را در زبان. کند لیحوصله منتظر بود تا او جمله اش را تکم

خوام، خوبه؟ یمن از شما عذر م-

:گفت یبر لب راند و با لحن خاص ییان لبخند پر معنابار. داد رونیاش را با فشار ب نهیبعد نفس محبوس در س و

!دیخسته نباش-

. به خنده افتاد اریاخت یب. دیفهم یحرفها م نیاز ا شتریب یلیدختر کوچولو خ نیظاهراً ا. با تعجب نگاهش کرد ماکان

.ستیدلخور ن گریماکان راحت شد که د الیکرد و خ یاو را همراه زیباران ن

:باران با تعجب نگاهش کرد و گفت. کرد سر کوچه توقف ماکان

د؟یآرینم فیمگه داخل تشر-

.گهیفرصت د هی ينه ممنون، باشه برا-

.دیبر یم فیو تشر رهیدر م تونیخستگ م،یبا هم بخور يچا هی دییچرا؟ حاال بفرما-

.عجله دارم یمن کم یخانم ول دینه لطف دار-

Page 15: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥

.شد رتونیو د دیرو دور بزن واقعاً شرمنده، شما رو مجبور کردم همه تهرون-

.رسمیراحت باشه، من به موقع م التونیخ. ستیطور ن نیاصالً هم ا ه؟یحرفا چ نیا-

.به سالمت دیبر.. رمیگ یوقت شما رو نم نیاز ا شتریب گهیخب ممن د..طور باشه نیهم دوارمیام-

.خوشحال شدم که در خدمت شما بودم یلیخ-

.خداحافظ.. شدم از لطفتون ممنونم، منم خوشحال-

گرید دانستینم.ستیماکان با تمام وجود چشم شد و به باران نگر. ماکان دست تکان يشد و برا ادهیبه سرعت پ باران

دست شیبود و برا ستادهیباران لبخند بر لبکنار پنجره ا. کرد یبا تمام وجود نگاهش م نیبنابرا ند،یتواند او را بب یم یک

که به دیدیرا م نه،بارانیکه در آ یزد و به راه افتاد ، در حال یبوق. ستدیبا توانستینم نیاز ا شیب گرید. داد یتکان م

کرد در یاحساس م. ستادیکرد و ا تیهدا ابانیرا به کنار خ نیکوچه گم شد، ماش چیباران که در پ. دیچیپیداخل کوچه م

کوچه را يو با چشم تا انتها گشتره به سر کوچه بردنده عقب گرفت و دوبا اریاخت یب. وجود ندارد یرمق شیدست و پا

نیبعد نگاهش به داخل ماش. سنگفرش کوچه دوخت يرو يپاها يمشتاقانهچشم به جا.از او نبود ياثر یول دیکاو

که یرا درست در همان قسمت یصندل یبرد و پشت شیدستش را پ اریاخت یب. ماند رهیجلو خ یصندل يبرگشت و رو

يفضا. گرفت يباران جا يو در جا دیکش يکنار یصندل يخود را رو.کرد نوازشباران قرار داشت ،سر شیپ یلحظات

يرا برا شیچشمها. اش هنوز پر بود از حرارت وجودش یاو و صندل ينفس ها میهنوز پر بود از عطر مال نیماش

.از حدش به او لذت برد شیب یکیهم گذاشت و از نزد يرو یلحظات

شده ادهیبود که باران پ يهنوز سر کوچه ا. ، او را به خود آورد گذشتیم نیکه از کنار ماش يتوربوق بلند مو يصدا

.اش نیگرم و دلنش يعطر نفس ها انیاو و در م یصندل يبود،رو

یتفاوت یخواست با ب. افتاد نهیخودش در ا ریرا روشن کرد،چشمش به تصو نیو ماش دیخودش خز یصندل يبه سو آرام

یکو؟ چ يزدیکه م یاون همه الف/ ماکان یکشیواقعاً خجالت نم«: دیشن ییبگذرد که صدا نهیزنشبار داخل ااز نگاه سر

Page 16: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦

خوامیمن معذرت م ؟یکنیرو باز م نیزن در ماش هی واسه یشیتا کمر خم م گهیحاال د... شد؟من فالنم، من چنانم

يها راه افتاد ونهید نیشد؟ ع یمکنن چ فشویعرت لیکه همه تو فام یپسر اون غرور و مردونگ ؟یکشیخجالت نم...خانم

يها خانم و دوستانش رو برد ی، مثل راننده شخص يدیدختره، سه ساعت تو سرما انتظار کش نیدنبال ا ياومد

از اصل که يخره از اسب افتاد. يبدبخت شد یلیماکان خ! خاك بر سرت کنن. يهم کرد ی،تازه معذرت خواهيرسوند

خرده هیاگه . واقعاً که ... اون وقت تو نفهم شکننیدختر و از اون بهترش برات سر و دست م نیثل اهزار تا م. يفتادین

«!وونهید يپسره ... يرو خراب کرد زیتو همه چ حاال یول. کرد یم شنهادیخودش بهت پ هیاونم مثل بق يکردیصبر م

بار بود هم نیهم اول. نشده يزیاالم که چشلوغش نکن ح«:گفت نانیشکلک در آورد و با اطم نهیداخل آ ریتصو يبرا

«.هیمنتف زینذاره همه چ شیکه اون پا پ یتا زمان... بار نیآخر

لب ریو ز دیدر ذهنش جان گرفت و دلش لرز اهیجفت چشم س کی ریباران نگاه کرد و تصو یخال یبه صندل اریاخت یب

«؟ینذاشت چ شیاگر اون پا پ«:دینال

«...بار آخر ؟یفهمیبار آخر بود م «:زد بیباز به خود نه یول

اش قرار داشت و با دو چشم نهیس يسامان درست رو. چشمانش را گشود نهاشیس يرو یجسم ینیاحساس سنگ با

:کرد یتاب نگاهش م یمعصوم و ب

؟يبود دهیخواب ،ییسالم بابا-

:به خود آمد و صاف نشست و دو دستش ر دور کمر سامان فشرد و گفت ماکان

.بودم دارینه ب... ابا جونسالم ب-

ماند و الدن با رهیبه او خ يماکان لحظه ا. ستادیمقابل ماکان ا شیدهایپر از خر سهیدرست در همان لحظه با چند ک الدن

:گفت یماکان در همان حالت سر تکان داد و الدن با حالت خاص. سالم کرد ظیغ

.کشوندمشون نجایو دستام افتاد تا ا کردم دیخر یکل میتو خونه نداشت یچیه یمردم از خستگ-

Page 17: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧

:دیرفت غر یآشپزخانه م يکه به سو یتنها نگاهش کرد و الدن در حال ماکان

!وانت بار بکشم هیقد دیافتاده و من با نگیتو پارک نیخوبه که ماش-

که لباس یحال الدن از آشپزخانه خارج شد ودر. نگفت يزیو چ دیحوصله چند بار با کف دست صورتش را مال یب ماکان

:دیپرس یثابت ماند و با لحن خاص زیم يکردنگاهش به رو یرا از تن خارج م شیها

؟یمهمون داشت-

اورد او ینم ادیاصال به .ناگهان ماهان را به خاطر اورد دویرس زیم يرو ينگاه او را دنبال کردو به فنجان ها ریمس ماکان

خود فرو گردریقبل از انکه بار د دامایباز تا عمق وجودش لرز شیها با به خاطر اوردن ماهان و حرف . رفته بود یک

:دیالدن را شن يرودباز صدا

؟یمهمون داشت دمیپرس-

:کرد کامال خونسرد باشد گفت یم یکه سع یتکان داد و در حال يسر. خود امد به

.بود نجایاره ماهان ا-

:دیبا شک نگاهش کرد و پرس الدن

پس چرا انقد زود رفت؟-

.ماهان بود یعنیگم ماهان بود یم یوقت... نگاه نکن ينجوریبه منم ا.زنگ بزن از خودش بپرس. دونم ینم-

شام نموند؟ يچرا برا دمیگفتم؟ فقط پرس يزیمگه من چ-

.تموم شد دونم،یمنم گفتم نم-

هست از ما پنهونه،نه؟ یچ هر ا،یدوباره چه خبره، آسه برو آسه ب میدیدفعه؟ ما که نفهم هی؟ چت شد یزنیچرا داد م-

.حوصله ات رو ندارم چیبس کن الدن که ه-

:گفت کردیجمع م زیم يکه فنجانها را از رو یشلنه باال انداخت و در حال الدن

Page 18: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨

؟یحوصله داشت یک دونم،تویآره م-

ر سامان افتاد ونا خود قرا یپاسخ او را بدهد، اما ناگهان نگاهش به چشمان نگران و ب ادیدهانش را گشود که با فر ماکان

:پسرش را نوازش کرد و گفت يآگاه ساکت شد، موها

بابا جون؟ يدیخر یخودت چ يبرا-

رون؟یب يبریمنو م یبابا ک... کن دیخر رونیب یمامان گفت هر وقت با بابات رفت. دمینخر يادیز زیچ-

.پسر خوب يهر وقت که بخوا-

فردا خوبه؟-

قبوله؟.امیپنج شنبه که ظهر م ياباشه بر. امیم رینه من فردا د-

.دیشما بگ یهر چ-

:کاناپه کنارش نشاند و گفت يپسرش را رو ماکان

.کنهیسرم درد م یکم هیاستراحت کنم، چون یاتاقم وکم يکن تا منم برم تو يخودت باز يحاال برو برا-

:پدر را لمس کرد و گفت یشانیبا دستان کوچکش پ سامان

؟یش یمخوب یاگه استراحت کن-

.تو نگران نباش زمیآره عز-

.با لبخند نگاه نگران پسرش را آرام کند،از جا بر خاست کردیم یکه سع یدر حال وبعد

:گفت دیرسیدلخور به نظر نم گریکه د یهمان لحظه ،الدن از آشپزخانه خارج شد و با لحن در

کجا؟-

.کم بخوابم هی رومیم-

.مهیاالن تازه ساعت هفت و ن-

Page 19: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩

.کنهید مسرم در-

.ارمیتا برات قرص ب نیپس بش-

:گفت کرد،یدستش اشاره م يکه به بشقاب تو یدر حال وبعد

.يبر شهینم يرو نخور نایتا ا. پوست کندم وهیبرات م-

:حال با مالبمت پاسخ داد نیبا ا. کرد لبخند بزنه، اما موفق نشد یسع ماکان

.کنهیگفتم که سرم درد م یممنون ول-

.ارویاالن برات قرص م منم گفتم که-

.برگشت شیناچار به سر جا ماکان

یعضالن يبازو رهیکه پوست ت یآب و قرص در دست برگشت و در حال یوانیبه سرعت به آشپزخانه رفت و با ل الدن

:دلچسب باشد گفت کردیم یکه سع یبا حالت کردیهمسرش را نوازش م

...من چقدر یدونینداشتم،تو که م يباور کن منظور زم،یمنو ببخش عز-

:جمله اش را قطع کرد و گفت ماکان

...دونمیبله م..بله-

دوم فصل

که دیاز دور دختران کالسور به دست را د. بهکزکز افتاده است شیبه صورتش خورد و احساس کرد پاها يسرد سوز

و انتظار ستادیا ینم کوچه نیدوشنبه ها سر ا گریسالها بود که د. شدنند یشاداب و سرحال از آموزشگاه خارج م

،یفرع ابانیاما امروز به ناگاه خود را سر همان خ. دادنخواهد جهیهرگز انتظارش نت دانستیسالها بود که م. دیکشینم

دانست هرگز یکه م دیکشیرا م یبار انتظار کس نیاما ا. سر همان کوچه و باز هم منتظر. دیدیم دانیتر از م نییپا یکم

اکنون به وانبود؟ دختران ج ستادهیپس او چرا آنجا ا. کوچه و آموزشگاه رفته بود نیبود که از ا او سالها.نخواهد آمد

Page 20: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠

:به جلو برداشت و آهسته گفت یگام اریاخت یب. بودند و در حال رد شدن از مقابل او دهیرس ابانیسر خ

....خانمها خوامیعذر م-

:دیپرس يبود با لبخند هیاش با ماکان کمتر از بق و او که فاصله ستادندیا کبارهیچهار دختر جوان به هر

بله آقا؟-

:گفت اریاخت یب ماکان

شدن؟ لیتعط یعلموم انسان يبچه ها-

؟یاختصاص ای یعموم-

.دونم ینم-

یشما دنبال کس....در اموزشگاه را بستن گهیاالن د کنمیکالس بود فکر م نیکالس ما اخر کنهینم یبه هر حال فرق-

د؟یگردیم

.بله یول...نه یعنی...هبل-

ه؟یاسمشون چ میکمکتون کن میما بتون دیشا:دیدوم پرس نفر

.باران مهرسا.....باران-

:به ددوستانش نمود و تکرار کرد ینفر اول نگاه دیپرس یرا نم یسئوال نینبود وگرنه هرگز چن ارشیزبان در اخت مسلماً

د؟یشناسیباران مهرسا؟بچه ها شما م-

:دادن و دختر دوباره گفت ها سر تکان بچه

.....نیگفتم که ما اخر انیم گهیاگه امروز کالس داشته باشن حتما االن د یول میشناسیشرمنده ما نم-

.مونمیبازم منتظر م...بله ممنونم....بله--

:گفت یکیکه دیحرکت کردند و ماکان شن دخترها

Page 21: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١

باران مهرسا یچه اسم قشنگ-

دوست پسرش بود؟:گفت يگرید و

.بود ریکه پ نیاحمق جون ا:با خنده جواب داد یکیان و

و دیاش کش قهیشق دیسف يبه موها یدست ستیمغازه روبه رو نگر شهیدر ش رشیبه خود امد و به تصو يلحظه ا ماکان

به ییتکان داد و خواست حرکت کند که با صدا یحسش را به سخت یسرد و ب يسرش را با تاسف چند بار تکان داد پاها

!سالم اقا:ود امدخ

:دیرا کنار خود د یبود به جانب صدا برگشت و پسر کوچک دهیانگار که از خواب پر د،یتنش لرز تمام

.دیدونه بر دار هی....اقا.فال حافظ........فال-

.تومان50 شاهللایا رهیخ:پسرك گفت دیکش رونیداخل جعبه ب يکاغذها انیرا از م يبردو کاغذ شیدست پ اریاخت یب

.و به دست پسرك داد دیکش رونیرا که به انگشتش خورد ب یاسکناس نیفرو برد و اول بیدست در ج کانما

د؟یتومان خرد تر نداشت500اقا -

اقا؟ یاش چ هیبق:به راه افتاد پسرك چند گام به دنبالش امد و گفت یحرف چیه یب ماکان

:ت پاکت را گشودکه نشس نیماش یصندل يرو.ماکان اهسته زمزمه کرد مال خودت و

دیا یبر امد و کام از تو بر نم نفس

دیایکه بخت من از خواب بر نم فغان

رمیگیبلند توراتابه بر نم قد

دیایکام و مرادم به بر نم درخت

به سر شد زمان عمر و هنوز الیخ نیا در

دیایبه سر نم اهتیزلف س يبال

Page 22: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢

گیدوخت د ابانیخ يه انتهااز اشک چشمانش را تار کرد دوباره نگاهش را ب يا هاله

با خود عهد کرده بود بار اخر .کرد یحک شده بود از ان کوچه عبور نم Bان يکه رو يبا کالسور یدختر جوان چیه ر

به .بود دهیساعت هم نخواب کیهم رفته يرو دیگرچه شا.شد داریبار اخر،اما صبح روز دوشنبه با طلوع افتاب ب....باشد

يمورد عالقه اش گوش کردو برا یقیورزش کرد،به موس یکم دانکه خود را سرگرم کن يبراناچار از جا برخاست و

.خواست صبحانه بخورد که نتوانست یوقت کش

نشست و زیپشت م.يکرد تمام حواسش را به کار معطوف دار یبود که در محل کارش حاضر شد سع ينفر نیاول

پر از قطرات يفرو رود،به خلسه ا نیریش يبه خلسه ا دادیم حیذهن خسته اش ترج یخواست کارش را شروع کند ول

دهیشب که او را د نیباران،از همان اول........تشنه است و محتاج باران يریروحش کو کردیاحساس م!صاف وزالل باران

د،دریجد یزندگ کیشروع ياو خالصه شده،تمام انچه برا اهیدر دوچشم س خواهدیبود فکر کرده بود تمام انچه را که م

که او را وادار به یزخم.نگرفته بود امیداشت هنوز الت نهیکه در س یزخم.داشت ازیبا احساس تازه ن دویجد يشهر

تا بتواند گشتیم ییساکن بود و دنبال جا ییان روزها در خانه دا.و اغوش گرم خانواده کرده بود اریشهر و د زهجرت ا

يبرا.مامن امن کی.کند میاحساست شکسته شده اش ،روح سرکشش را ترم انیکه بتواند در م ییجا.کند یمستقل زندگ

دهیرا ند يسالها بود که اقوام ماد.و خانواده همراه شده بود ییاز اقوام دور مادر به ناچار با دا یکیشرکت در مراسم ختم

گفته بود و مجبورش ییرا دا نیا. بود لیفام لیهر چه بود فام یول.... رازیانها در تهران بودند و خانواده او در ش. بود

را تا یبود که بعض یکسان ناربعد از مراسم ختم به خانه امده بودند وحاال در ک لیبا اصرار فام.کند شانیکرده بود همراه

توانست از ینم یحت یو گاه گذشتیتفاوت از کنارشان م یو او ب کردیمک یهمه را به او معرف ییاما دا.بود دهیبه حال ند

بود زاریخسته و ب زیهمه ادم دوروبرش را نداشت از همه چ نیحوصله ا.کند يریرو به باال جلوگ شیها دشانهیکت القحر

و روشن بن بست کنار خانه متوجه دو نفر شد که با کیدر تار.زد و شروع به قدم زدن در کوچه کرد رونیناچار از خانه ب

که به دیراشن ییپاها يو صدا ستادیکنجکاوانه سر کوچه ا يظه الح دیرا شن یخنده زن يو بعد صدا زدندیهم حرف م

Page 23: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣

امروز چند بار .....خودش بود باران.دیچیکوچه پ داخلکه از درون بن بست به دیچند لحظه بعد او را د امدندیاو م يسو

هی«:پوزخند زد اریاخت یب....اخانم به تمام معن هیدختر فوق العاده ییدختر استثنا..........کرده بودند یباران را به او معرف

«...بهیمرد غر هیکوچه با یکیتو تار!خانم به تمام معنا

شیجنس مخالف برتر مطرح شده بود برا کیکردن او که به عنوان ریباران قرار داد تحق دیخود را در معرض د عمدا

و دیباران به او رس.زن بود ،باالخرهکردینم یهر که بود فرق.لذت بخش بود شیابرایتمام زنان دن ریتحق.لذت بخش بود

یماکان اما با حالت.ان که دستپاچه شود یتفاوتب یب یلیزد،خ راههیزد و نه خود را پنهان کرد و نه به ب یمصنوع يلبخند

دوباره به راه دیبگو يزیانکه چ یب یمکث کرد ول يباران با تعجب لحظه ا.خاص سر تکان دادوسرزنش بار نگاهش کرد

.ستدیماکان ناچارش کرد باز با يا صداافتادفان

.برق نگاهش تمتم وجود او را لرزاند دویاو چرخ يباران به سو!واقعا که......که خانم باران خانم واقعا

ماکان خان؟ یکه چ واقعا

:دیکرد کامال مسلط سخن بگو یسع ماکان

.کننیروتون فکر م گهیجور د هیشما کههمه يخصوصا برا....کاراخر و عاقبت نداره نیا خانم

:لج ماکان را در اورد گفت یکه حساب یشانه باال انداخت و با لحن یتفتوت یبا ب باران

کارا جناب؟ کدوم

:پاسخ داد يبلندتر يو بعد با صدا»داره؟ ییچه رو گهید نیا«:دیدر دل غر ماکان

داره؟ یبه من چه ارتباط.دیبکن خوادیدلتون م يهر کار اصال

اطیسپس وارد ح دویهم سائ يرا رو شیدندانها تیبا عصبان ستادویدر جا ا يباران لحظه ا.شد اطیوارد حبعد با سرعت و

که ییبرداشت اما با صدا شیبه س یگام.بود برانداز کرد ستادهیماکان راکه کنار گلدانها ا يسراپا نیخشمگ یبا نگاه.شد

.شده بود رهیبه او خ انکه بخواهد یبماکان .به عقب برگشت خواندیاو را به نام م

Page 24: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤

؟یجان رفت عمه

..........بله

بودند؟ خونه

.عمه جان پسغامتونو رسوندم اره

.گهیامادس د زیدرد نکنه پس همه چ دستت

.کنمیفکر م....بله

شیمنتظر بود باران به سو!یعجب سوء تفاهم جالب.دیرا گز نشیلب پائ اریاخت یچشمماکان ب.سر بزن هیخودت بازم

سر و اطیجوانها داخل ح.امد نییبعد از شام از پله ها پا.تفاوت از کنارش گذشت یدهد،باران اما ب حیتو ض شیراب دتایایب

او را به .کرد یاراده باران را جستجو م یچشمان ماکان ب.دندیخندیو ارام م ستادهیهمه گرد هم ا.راه انداخته بودند ییصدا

یلیخواند،م یباران م يدر وجودش او را به سو یصحس خا.دیبر انگشترد ینیوسط جمع چون نگ یراحت

رهیباران به روبه رو خ يباینگاه ز.باشد ریخواست باران باران از او دلگ یدانست چرا دلش نم ینم.....یمهارناشدن

خند خود لب شهیاست؟به اند یفیحد تعر نیدختر تا ا نیواقعا ا دیشیاند يلحظه ا يبرا....باز ینیریبه تبسم ش شیبودولبها

!قابل انکار ریغ یتیدختر نهفته است،جذاب نیا فیدر وجود نح بیعج یتیکه جذاب دید یم نهیزدچرا که به ع

:قدم به جلو نهاد و اهسته گفت اریاخت یب

.دیخانم ببخش باران

يو جادو ستادیاز جمع جدا شده به طرفش امد و مقابلش ا ينگاهش کرد،با لبخند يبرگشت،لحظه ا شیبه سو باران

خواست باور یاو نم یول دیلرز یدل ماکان پس از مدتها دوباره م.ختیفروغ او ر ینگاهش را به چشمان سرد و ب

:تفاوت گفت یب یبا لحن نیهم يبرا.کند

.واقعا متاسفم..ظاهرا من اشتباه کردم و...خانم

Page 25: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥

باران گوشش يصدا.دت مشت کندرا به ش شیدستها اندازدویب نییلبخند زد که ماکان مجبور شد سر به پا يطور باران

:را پر کرد

خب؟

:دستپاچه شد ماکان

.گهید نیخب هم....خب

سرش را به سمت چپ خم کرد و با همان لبخند یخاص يباران با لوند.را باال اورد و نگاهش را به باران دوخت سرش

دلش ختید ماکان فروردر وجو يزید؟چیکنیدعوام م ؟بازمیچ دیهم اشتباه نکرد یلیاگر من بگم خ:گفت بایز

:تکان داد و گفت يماکان به ناچار سر.بود بشمنتظر جوا نیریش یاو با حالت یول ردیاز باران فاصله بگ خواستیم

هم همه را نیهم يام برا دهیمن خودم مار گز دیشمارا دعوا کنم؟اصال من چه کارا هم؟راستش را بخوا دیخانم چرا با نه

.....من....من.... وگرنه سانمتریم دیو سف اهیس سمونیاز ر

باال گرفت و چانه یسرش را کم ندیانکه کامال صورتش رابب ياو برداشت و برا يبه سو یخنده باران بلند شد گام يصدا

:پاسخ داد بایبعد با همان حالت ز.خوش فرمش توجه ماکان را جلب کرد

نگران من :گفت شدیکه از ماکان دور م یالزد و در ح ییبایبعد چشمک ز.....خب ماکان خان قبول کردم اریبس

.ومدهین ایخودش کنه به دن ریکه بخواد منو اس ياون پسر د،هنوزینباش

چه به روز قلب در هم شکسته و روح رشینظ یب تیکه خنده اش ، نگاهش و جذاب دیاما نفهم دیخند. دیباز خند وبعد

روز در نیدانست که در مراسم چهلم یم. کرد ين روز شمارمجدد بارا دارید دیچهل روز تمام به ام. پاك ماکان آورد

همراه شد و دعوت اقوام را ییبا دا تیخاطر با رضا نیبه هم. ندیباران را بب گریتواند بار د یخان م دیگذشت مادر حم

.رفتیتعارف پذ یخان پس از مراسم، ب دیرفتن به منزل حم يبرا

لبخند زنان به .بر لب زیسحر انگ يدر دست و خنده ا يچا وانیبا ل.بود اطیامد باز باران داخل ح نییپله ها که پا از

Page 26: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦

:سرش را خم کرد و با خنده گفت.دیعقب کش یباران از جمع همساالن خودگام.رفت شیسو

چطوره؟ دیو سف اهیس يسمونایاحوال شما و ر!دهیمار گز يسالم اقا-

یقلیذهنش را پاك و ص یاهیکرد، اما نگاه پر شور باران س یم رشیاو تحق.یماکان ماس يلبها يلبخند رو يلحظه ا يبرا

.کرد

سالم احوال شما؟-

ممنون-

در کف و معشوقه ی، به قول حافظ گل در بر و م يچا وانیآزاد و جمع دوستان و ل يهوا... دیرس یخوب به خودتون م-

...به کام

:و گفت به آسمان کرد يبا خنده اشاره ا دویاو چرخ يکامال به سو باران

...شما میگل تقد نیا-

:گوشه چشم جمع کنارش را نشان دادو ادامه داد از

!دیدل ياهل گل و بلبل و دل ا نقدریخدمتتون، حاال که ا ارمیمعشوقه هم ب وانیل هی دیدر کفتون و اجازه بد یم-

:و گفت دیاز دست باران قاپ بایرا تقر يچا مهین وانیبرد و ل شیدستش را پ اریاخت یب ماکان

ممنون-

:نگاه کرد و گفت دینوش یرا م يجرعه چا نیبا تعجب به او که اول باران

.دهن زده بود نیا یول-

.هم خوشمزه بود یلیخ-

.ابدیان که برگردد و نگاه مشتاق ماکان را در یب. ساختمان رفت يتنها با لبخند سر تکان داد و به سو باران

در يجرقه ا يلحظه ا يبرا.شود یخان اجاره داده م دیکه طبقه دوم منزل حم دیماکان فهم یشب هنگام خداحافظ ان

Page 27: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٧

.باران بود يجا منزل عمه نیا. ذهنش روشن شد

ریوصف نا پذ یاقیتمام وجودش از اشت اریاخت یب دیخان، باران را د دیبه منزل حم یبار بعد از اسباب کش نینخست یوقت

اطالع یگاهش کرد و او دانست که باران از نقل مکانش به منزل عمه بباران با تعجب ن. به جوش و خروش افتاد

شده بودند و موشکافانه نیشرح داد، چشمانش ذره ب رانبا يخان برا دیسکونتش را در منزل حم انیجر یوقت.است

کی ن،یفقط هم...گفت کیتبر دیکردند، اما باران مودبانه ورودش را به منزل جد یم یعکس العمل باران را بررس

.روح و صرفا مودبانه یب کیتبر

اصال او که قرار نبود عاشق باران ... گاه به گاه باران دلخوش بود يدارهایاو به د. نکرد يرییتغ چیاحساس ماکان ه اما

از خانواده و يبنا بود تنها با وجود گرم باران خود را سرگرم کند تا تحمل غربت،دور.شود اصال قرار نبود که عاشق شود

.خم خنجردوست قابل تحمل تر شودز

دعوت کرد، نییپا يصرف شام به طبقه يخان او را هم برا دیحم یوقت.شب باران منزل عمه مهمان بود،ان هم تنها ان

آخ چه :(( لب زمزمه کرد ریرا آراست ز شیو موها ستادیا نهیا يکه جلو یهنگام. مثل پسر بچه ها ذوق زده شده بود

اشکش رو در دهیآخ مزه م... خودم کنم و بعد ولش کنم شقتفاوت و پر ادا و اصول رو عا یبدختر نیشد ا یخوب م

رو که یتلخ يتونم انتقام تمام روز ها یاون وقت م... کنه که تنهاش نذارم یبهم التماس م يروز هیمطمئنم ... ارمیب

((.رمیدختر مغرور بگ نیداشتم از ا

دیترسیم.به چشمانش نگاه کند خواستینم.انداخت ریتاد اما فوراً سرش را به زبه چشمانش اف نهیلحظه نگاهش در آ کی

اما .شدیخودش هم باورش نم یاحمقانه بود که حت يباران به قدر دارید اقیاشت يبرا هشیرازش بر مال شود توج

بت کند و خود را ثا خواستیاو م...دختر ندارد نیجز شکستن غرور ا یهدف چیکه ه والندیبه خود بق خواستیم

رفت و شیافتاد و به سو يپنجره چشمش به قفس قنار ينگاه کند از مقابل ان گذشت جلو نهیانکه به ا یب...کردیم

:اهسته گفت

Page 28: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٨

ه؟راستشینه بابا باران ک...نجاسیاخه امشب باران ا...اخه...ببخش کوچولو که امشب مجبورم تنهات بزارم...سالم پر طال-

شه؟یکه نرم م شهینم.ه خونشونخان منو شام دعوت کرد دیحم

فیلط يقفس پرها يها لهیم يماکان از ال.کرد یکیج کیو ج دیقفس پر يسو به ان سو نیبالو پر باز کرد و از ا يقنار

:دم پرنده را نوازش کرد و گفت

که عشق ان ستین يدختر چیه نبالید گهیچشم من د...ستمیحرفها ن نیمن اهل ا یدانیتو که خودت بهتر م یینه طال-

.است بهیغر کی نکهیبه حال ا يباهام تا کارد وا يبود اونجور یبچگ

:از خود در اورد و ماکان با لبخند گفت ییبا صدا يقنار

.ستمیکارها ن نیاهل ا گهینگفتم توجهم را به خود جلب نکرده فقط گفتم من د ستیمنم نگفتم جذاب ن-

؟یکوبیم نهیکه سنگش را به س يدین زل زد اصال مگه تو اونو دزدو با چشمان گردش به ماکا ییبایچهچه ز يقنار

يقنار يو به سو ستادیدر استانه در ا.بلند شد يقنار يدر رفت که باز صدا يبعد از کنار قفس بر خاست و به سو و

:و گفت دیچرخ

نیهمچ هیاخه ...سنگدل معرفت و یب!گهید يدختره مثل دخترا هیکن اونم فقط ؟باورینیاونو بب ياصرار دار یواسه چ-

؟...داره نید يموجود

:گفت یتکان داد و با حالت خاص يسر.کاره گذاشت مهیکالمش را ن يچهچه قنار يصدا

!فقط بخاطر تو یول... باال ادیکنم ب یاگر شد دعوتش م. کنم یم کاریچ نمیخب بب یلیخ-

دلشوره و اضطراب به وجودش هیشب یاحساس.کردمکث يپله لحظه ا نیاخر يرو.پله ها رفت يدر را بست و به سو بعد

خان در خواب دیگذشته بود و بچه ها و حم مهیشب از ن.معنا بود یکه از نظر خودش کامال ب یحس.چنگ انداخته بود

قیباران را تشو گرید يبا خنده ماکان و لحظه ا یشطرنج ماکان و باران همچنان ادامه داشته و عمه گاه يبودند اما باز

به باران یچشم نگاه ریاز ز.فرصت بود رنیدعوت باران به منزلش بهت يبرا.به ساعتش انداخت یماکان نگاه.دکریم

Page 29: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٩

:و اهسته گفت کردیانداخت که متفکر به مهره ا نگاه م

خان و بچه ها راحت تر بخوابن؟ دیباال تا حم میبر ستین نیبهتر-

.شنیم تیتو اتاقها و اذ رهیو صدامون م سر

:بزند عمه با لبخند گفت یاه متعجبش را از صفحه شطرنج گرفت و به صورت ماکان دوخت،اما قبل از انکه حرفنگ باران

.مینیتا صبح بش میتونیباال م هیخوب شنهادیاتفاقا پ-

:بلند کرد و گفت زیم يشطرنج را هم از رو یبالفاصله از جا برخاست و صفحه چوب ماکان

.دییشکوه خانم شمام بفرما...دییباران خانم بفرما....البا برمشیدست نخورده م نطوریهم-

عمه پاسخ داد-

.امیو م زمیریم ییهم چا يسر هی زنمیاب م هیو کنمیاستکانها را جمع م نیمن ا دیشما بر-

:به ماکان انداخت و اهسته زمزمه کرد یبه عمه و بعد نگاه ینگاه باران

.که نبود،قشونمون همه مهره بودند یتجنگ راست راس.مینداشت ییما که سروصدا یول-

:انداخت و ماکان با لبخند گفت ریباران سر به ز.نگاهش کرد یبا حالت خاص ماکان

.برو خانم خانما ناز نکن-

:به باران کرد و گفت یماکان نگاه دنیدر که رس يجلو.ناچارپشت سر ماکان به راه افتاد باران

.دستم بنده ون؟منریب یبکش بمیج يرا از تو دیکل شهیم-

:برداشت و گفت شیدستها يبعد صفحه شطرنج را از رو.متعجب به او نگاه کرد یلحظات يبرا باران

.دیبه من و در را خودتون باز کن دیبندش را بد-

يباز گذاشت با ورود انها قنار مهیلبخند زنان باران را به داخل دعوت کرد و خود پس از او وارد شد و در را ن ماکان

که باران را دعوت به یبلند شروع به خواندن کرد ماکان در حال يو با صدا دیسو و ان سو پر نیکوچک داخل قفس به ا

Page 30: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٠

:ترفت و اهسته گف يقفس قنار يبه سو کردینشستن م

!يچه خبره بابا؟ابرومون را برد-

:بلند و بلندتر شد و اوازش پر شورتر ماکان باز اهسته گفت يقنار يصدا اما

.حاال صداتو ببر يدیپسند دمیخوب بابا فهم یلیخ-

:رو به باران کرد و با خنده گفت بعد

!زده به سرش ینصفه شب-

:درون قفس پر پر زد و ماکان گفت يقفس امد قنار ياز جابرخاست وبه سو باران

.ترسهیها م بهیاز غر-

را نوازش داد ينرم قنار يفس داخل کرد و پرهاق يها لهیم يثابت ماند ارام انگشتش را از ال يقنار يباران رو نگاه

:دیلب غر ریماکان ز.نکرد و ارام و ساکت تن به نوازش دستان باران داد یحرکت چیاما ه يقنار

!پر طال يابرو ببر يفقط بلد-

:با تعجب نگاهش کرد و ماکان با لبخند ادامه داد باران

.کنه عیادمو ضا ادیخوشش م-

زود باش که االنه که سرو کله شکوه .حاال وقت تور پهن کردنه«:تکان داد و در دل گفت يماکان سر به خنده افتاد باران

«.بشه دایخانوم پ

.که از گذشته برام مونده هیزیتنها چ يقنار نیا-

د؟یفروخت ؟يکرد کاریرو پ دیو سف اهیس يسمونایپس اون ر-

:را به چشمان باران دوخت و گفت قشینگاه عم ماکان

.تش کردم به خونه امدعو-

Page 31: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣١

بر شیکه پشت به ماکان به سر جا یمحو شد و در حال شیلبها يلبخند رو.باران گل انداخت يگونه ها يلحظه ا يبرا

:گفت گشتیم

!نه مارخ دمیسف اهیس سمونیکه من ر هیشکرش باق يباز جا-

:و گفت ستادیدرست پشت سرش ا ماکان

.دینطوریشما زنا ا يهمه یعنی.... ياریتمام ع یافع هی دیترد یب... یستیشما مسلماً مار ن-

فوراً بر خود مسلط شد و یول. ماکان کامالً پشت سرش با آن نگاه خاص جا خورد دنیاول از د. دیبه عقب چرخ باران

:گام از او فاصله گرفت و گفت کی

.میکنرو تموم يخاکسترت نکرده باز یافع نیتا ا نیبش ایب! آزار یخب موش ب یلیخ-

:قرار گرفت و گفت زیخودش پشت م بعد

حرکت من بود،نه؟-

:کرد گفت یهمان طور که نگاهش م ماکان

...رو فراهم کنم، بعد ییرایپذ لیاجازه بده قبلش وسا یبله ،ول-

.خوابم گرفته یلیکه خ ایرو بزن به حساب بستانکار من ،ب ییرایپذ-

:را باز کرد و گفت زیم يجعبه شکالت روباران نشست و در همان حال در يروبرو ماکان

.دییالحساب بفرما یفعالً عل پس

و آزادش شدیم دهیذهنش به هزاران سو کش. معطوف کند يحواسش را به باز توانستیکرد نم یهر چه م ماکان

توانست یم یتو ماکان به راح. کرد ، اما نگاهش گاه به در بود و گاه به ساعت یم يباران گرچه با دقت باز. گذاشتینم

.خلوت باران را معذب ساخته است نیبفهمد که ا

:داد و در همان حال گفت لشیبه مهره ف یحرکت

Page 32: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٢

!چرا در به در شهر شما شدم یدون یحتماً م-

:پاسخ داد صادقانهیآنکه نگاهش کند با حالت یب باران

.دمیشن ییزایچ هی-

- ؟یمثالً چ-

- .زده شتین یکه افع کنمیفکر م-

تفاوت باشد یکامالً ب کردیم یکه سع یاز هم گشوده شد و در همان حال با لحن اریاخت یب يماکان با لبخند يهالب-

:گفت

عاشق بودم؟ یدونستیم-

:دوباره گفت دید یمکث کرد و چون سکوت باران را طوالن ينداد ك ماکان لحظه ا یباران پاسخ-

ساله بودم که خواهرش عروسمون شد، 15،16... شق ساده و بچه گونهع هیخودم را شناختم عاشقش بودم ك یاز وقت-

هیو یعشق و جون... کرده بود که عاشقش هستم نیاون بهم تلق دمیاز همون زمان دوسش داشتم ، شا. همسر مسعود

هی. به باد دادرو زمیخرمنم افتاد همه چ يکه تو یشیآت... ادود شد و رفت هو زیدفعه همه چ هیاما .. جانیشور و ه ایدن

. از شهرم فرار کنم یاز خاطراتم و حت... از اون.... از خودم خواستمیم... تهرانم يلومتریچند ک دمیروز به خودم اومدم و د

دایپ امیالت یتا کم دیکش لطو یدو سه سال. کردمیبود که فکر م يزیتر از اون چ ياما زخمش کار...بودم زاریب زیاز همه چ

.کنهیسر باز م کباریهر چند وقت کنم، گرچه هنوزم

و احساس دیرا د یباران آرام سر بلند کرد و به چهره اندوهناك ماکان چشم دوخت و ماکان در عمق چشمانش غم-

کرد؟ یگذشته اش به تله انداختن اوست چه م فیکه قصد ماکان از تعر دیفهمیاگرباران م یراست. عذاب وجدان کرد

:ماکان باز گفت-

.دیندار زویچ چیه تینها ظرفشما ز-

Page 33: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٣

خجالت زده یماکان کم. تنها در انتظار ادامه جمله ماکان، چشم به دهان او دوخت ،یکرد و نه دفاع یباران نه اعتراض-

:گفت يبار با لحن آرامتر نیشد و ا

درس خوامیم«:و گفت تو چشمام نگاه کرد ستاد،یراحت روبروم ا یلیخ. با قبول شدن اون تو کنکور تموم شد زیهمه چ-

و با دکتر شمیخانوم مهندس م هیمن فردا پس فردا . میمن و تو به درد هم نمخور گهید!بشم یآدم حساب هیبخونم تا زن

...بگم دیبا یچ دونستمیاصالً نم. بودم شدهباران شوکه شهیباورت نم» .کنمیکمتر ازدواج نم

نکرد فقط در سکوت چشم به صفحه شطرنج یسوال چیباران ه یول ماکان سکوت کرد و منتظر عکس العمل باران موند-

:کرد و به ناچار ادامه داد نیباران را تحس يماکان در دل حس خوددار. دوخت

خواهرش که خانم يبه رو یحت...کنم که به ضررش تموم شه يخواستم سر و صدا راه بندازم و کار ینگفتم، نم یچیه-

.خودم سوختم و ساختم ییتنهافقط تو . اوردمیبرادرم بود ن

یم. پرت کند رونیخواست خودش را از پنجره به ب یدلش م. از اشک در خود فرا گرفت يچشمان ماکان را هالها-

نگاه باران آرام . توتنست خود را کنترل کند یاما نم. کندیم رشیتا آخر عمر تحق ندیرا بب شیدانست که اگر باران اشکها

لیاحساس کرد آن م. و اشک آلود باران دل ماکان را به درد آورد ومنگاه مغم. دیصورت ماکان لغز يآرام باال آمد تا رو

يلبها يرو یمیلبخند مال. کند یپر م فیلط یآن را احساس يو جا شودیبه سرعت از روحش دور م يریسرکش انتقام گ

:گفت اریاخت یو ب دیماکان دو

داره تا شهر يشتریتو شهر شما احساس آرامش ب بهیغر نیا. و خوشحالم یراض یلیکه اومدم تهرون خ نیحاال از ا یول-

.خودش

:را حرکت داد و با لبخند گفت يمهرها. کرد دایگذشته را پ تینگاه باران شفاف-

!بهیو مات غر شیک-

.صحنه شطرنج نیگمان او مات دو چشم افسونگر شده بود نه فرز یب. ستیماکان به صفحه شطرنج نگر-

- ***

Page 34: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٤

.يچا دییبفرما نیمع يآقا-

:دیبا تعجب نگاهش کرد و پرس یمیرح يآقا. برداشت و تشکر کرد ینیرا از داخل س وانیل. ماکان به خود آمد-

ن؟یمع يحالتون خوبه آقا-

:دیماکان نگاهش کرد و متفکرانه پرس-

امروز چند شنبه است؟ یمیرح يآقا-

:تکان داد و گفت يسر رمردیپ-

.دوشنبه آقا-

.ادیامروز باران م.دوشنبه...دوشنبه... دوشنبه :ماکان تکرار کرد-

:تکان داد و گفت يباز سر رمردیپ-

.سرده یلیآخه خ اد،یبرف م ادینه آقا اگرم ب-

رمردیپ. کرد دنیبلند شروع به خند يبا صدا افتیبعد که مفهوم جمله اش را در یشد ول رهیبه او خ يماکان لحظه ا-

ییجورا هیدوره زمونه همه نیا يجوونا«:کردیلب زمزمه م ریکه ز یمتعجب به او نگاه کرد و بعد در حال يلحظه ا

:در هوا زد و گفت یبشکن.استماکان ناگهان از جا برخ. ، اتاق را ترك کرد».ناقصند

کار دارم، يظهر بازم دفتر مرکز اصالً امروز بعد از...رو از دست بدم یخوب نیکه احمق باشم که فرصت به ا نیمگر ا-

و مونمیمن م... و باران مونمیباز من م. آد یهمکارمم که نم شه،یکه کارم زود تموم م يدفتر مرکز! هم با همکارم قرار

.باران

.و اتاقش را ترك کرد دیخند یبا شادمان-

هفت دست لباس عوض . سابقه بود یب اصالح کرد که در تمام مدت عمرش یرفت، با چنان دقت نهیآ يهزاران بار جلو-

پر طال بود یبخندد، ول یو حساب ندیتا او را بب ستیدر اتاقش ن یخدا را شکر کرد که کس. دیمطلوب رس جهیکرد تا به نت

Page 35: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٥

.کرد یم قیاو را تشو شیبایز يو با چهچه

4آماده شدندش . عجب گرد شداز ت شیچشمها. بود باورش نشد و دوباره نگاه کرد 4 باًیتقر. به ساعت نگاه کرد -

.بود دهیساعت طول کش

را شیشانه ها يدیبا الق. سرزنشبار نگاهش کردند نه،یدو چشم از داخل آ ریکه نشست باز تصو نیماش یصندل يرو-

انیاحساس کرد روحش م. رفتیواقعاً داشت م. به دلش چنگ زد دیاما باز ترد. را چرخاند چیباال انداخت و سوئ

و باز باران . بود ستادهیآراسته و منتظر ا ابان،یخ همانبه خود آمد که باز سر یوقت یشود ول ینش مچاله مکشمکش درو

باز هم یبار هم تنها نبود ول نیباران ا. دیبه روح تشنه و سرکش ماکان بخش یخاص یو آمدنش طراوت و تازگ ;آمد

.بود انیع دیو ترد از شک ییبار در نگاه متعجبش رگه ها نیا یتعجب کرده بود ول

که تنها شده شدیم يا قهیچند دق.زل زده بود ابانیخ يباران کنارش نشسته بود و به سرما گریهر طور بود بار د یول-

لرزد،یم شیدانست صدا یم. لب باز کند دیترسیبار واقعاً م نیا. ماکان جرات شکستن سکوت را نداشت یبودند ول

شدیکه پخش م یکیموز میباران سرش را با آهنگ مال.ستندین ارشیواژه ها در اختدانست یو م دهیرنگش پر دانستیم

رساندن يرا برا ریمس نیدورتر اریاخت یماکان ب. زابان گشودن نداشت يبرا يعجله ا چیه ایو گو دادیآرام حرکت م

:سر برگرداند و با تعجب بپرسد شیباران انتخاب کرد و باعث شد باران به سو

د؟یطرف اومد نیچرا از ا-

:تفاوت پاسخ دهد یکرد کامالً ب یماکان سع-

داره؟ یمگه اشکال-

.شهیطرف، راه دور م نیاز ا.. خب آره-

-دینکرد ییکه راهنما دییمقصر شما ستم،یتهرانو خوب بلد ن يابونایمن که گفتم خ... شرمنده د؟یگیم يجد... ا.

نیماش کیتار مهین يو باز سکوت فضا دیو ماکان ناچار نگاهش را دزد خاص به او چشم دوخت یبا حالت يلحظه ا باران

Page 36: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٦

د؟یارینم فیداخل تشر:دیبودند و باز ماکان سر کوچه توقف کرد و باران پرس دندهیبه مقصد رس. را پر کرد

...نه ممنون ، باشه-

...فرصت بهتر هی يباشه برا دونم،یبله م-

:دیرا شن شیلحظه صدا نیآهسته کرد و ماکان در آخر یحرکت شیاند و بعد لبهام رهیبه چهره او خ يلحظه ا يبرا باران

.دیایدنبال من ن گهید لطفاً

من که «:دییو خواست بگو دیلرز شیلبها. ناگهان به خود آمد زد،یآن نگاه دست و پا م نیریکه هنوز در خلسه ش ماکان

.باران رفته بود ی، ول»بود یهمش اتفاق ومدم،یدنبال شما ن

یصورت افسر جوان يو نگاه خواب الودش رو دیکش نییرا پا شهیش. خورد او را به خود آورد شهیکه به ش یضربات يصدا

:دیافسر با نگاه کاونده براندازش کرد و پرس. بود ثابت ماند ستادهیا نیکه کنار ماش

حالتون خوبه آقا؟-

:پاسخ داد دستپاچه

.بله خوبم...بله-

:تزد و گف يلبخند افسر

!دیکنیو استراحت م دیتوقف مطالً ممنوع پارك کرد يتابلو ریدور ممنوعه و شما درست ز نجایا-

:دیتعجب پرس با

استراحت؟...من-

:باز با همان حالت نگاهش کرد و گفت افسر

د؟یمگه خواب نبود. خب بله-

....دیشا...بله..آه -

Page 37: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٧

:زمزمه وار ادامه داد و

!ینیریو چه خواب ش-

:دیچیر باز در گوشش پافس يصدا

.دیحاال لطفاً حرکت کن-

که یکس با مشخصات چیه... دیرا با نگاه کاو شیروبرو یفرع ابانیخ يرا روشن کرد و قبل از حرکت ، باز تا انتها نیماش

:دیافسر را دوباره شن يدنده را عوض کرد وخواست حرکت کند که صدا... نبود ابانیدر خ گشتیاو به دنبالش م

!رفت ادتونی نویا-

. کنارش انداخت و سر تکان داد یصندل يبرگه را رو. دیرا در دست افسر د مهیطرف در سر برگرداند و برگه جر به

:افسر با خنده گفت

.شد لیمتاسفم که خوابتون به کابوس تبد-

:چشمان غمناکش را به چشمان آرام افسر دوخت و بعد آهسته گفت یلحظات يبرا ماکان

!یبه نام زندگ یکابوس...کابوسم نیا ریت که اسمن سالهاس-

تکان يبعد سر. جمله او را زمزمه کرد نیبود آخر ستادهیا دانیافسر جوان همان طور که کنار م. آهسته حرکت کرد و

.حرکت کرد نشیماش يداد و به سو

سوم فصل

:باز پشت دستش را نوازش کرد و گفت الدن

.گهیبلند شو حاضر شو د-

.امیتونم ب ینم.کن یکه سرم درد م ،گفتمیکن یچقدر اصرار م الدن جان-

.یاستراحت کن يبر یتون یم.ستنین بهیاونام که غر. کنه مسکن بخور یخوب سرت درد م یلیخ-

Page 38: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٨

ام؟یب دیچرا با گهیاگه بنا باشه استراحت کنم د-

.شن ینرگس و شوهرش ناراحت م یباش دیتو با-

.نشنکه ناراحت یبگ یچ يدونم بلد یم-

...يچته دوباره؟باز هوا!يشورش رو در آورد گهید.يکارها رو کرد نیتو هم میبر میما هروقت هرجا خاست! اه ماکان-

؟یفهم ی،میمهمون امیتونم ب ینم. ستیمن حلم خوب ن یفهم یبابا جون چرا نم...ساکت شو الدن چرند نگو-

.کردم ینم یبا تو زندگ دمیفهم ینه تو مطمن باش که اگه م-

.رو جمع کن و برو خونه پدرت زیقبل همه چ يمثل دفعه زمینکن عز-

،نه؟ینفس راحت بکش هی یتا جنابعال-

.نداره ینفس راحت من به شما ارتباط اینفس یتنگ گهید-

...بچه ام ،پدریتو شوهر من یهم داره ناسالمت یلیخ-

اورد نییرا پا شیماکان ناچار صدا.ش به آن دو زل زددرست در همان لحظه سامان از اتاقش خارج شد و با نگاه نگران و

:و گفت

.خونه خاله نرگس يبر يخوا یبابا جون برو اماده شو م-

:دیکرد لبخند بزند و در همان حال پرس یسع سامان

د؟یای یشما نم-

...اگه سردردم خوب شد ن،منیچرا بابا جان،تو و مامان بر-

:و گفت دیبه مان حرفش پر الدن

...و تو ؟منییجا ادیکه باهات ب ياصال مگه تو بابا دار...آد یمامان جون بابات نم ؟نهیگ یبه بچه دروغ مچرا -

:ماکان سخن الدن را قطع کرد ادیفر

Page 39: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٣٩

؟يخفه شو الدن گفتم حوصله ات رو ندارم،کر-

:دیکش ادیالدن فر.پشت مادر پنهان شد دهیرنگ پر سامان

صاحاب یبرو تو اون ب!به درك...کن یالبافیت رو گم کن تو اون اتاق مزخرفت و ختو هم برو گور...شم یخفه م...باشه-

!مونده و خودت رو شکنجه کن بدبخت

:دیکش ادیفر یعصب یو با حالت ستادیلحظه سامان مقابلش ا نیاما در اخر.برداشت زیالدن خ يبه سو تیبا عصبان ماکان

.تورو خدا...نه...نه...نه بابا جون-

:ماکان فورا زانو زد و او را در اغوش گرفت و زمزمه کرد.سامان اتاق را پر کرد یاپیپ يهاادیفر يصدا

هیزم،گریعز میکن یدعوا نم گهید...تموم شد یهمه چ.باش زم،ارومیاروم باش عز...یتو بگ یباشه پسرم،هرچ...باشه بابا-

.نکن هیگر... نکن

شده بود و تالش سیگرم سامان خ يماکان از اشکها راهنیانه پتمام سر ش.ستیگر یاما همچنان در اغوش پدر م سامان

:رو به الدن کرد و گفت تیبا عصبان. بود دهیفا یارام کردنش ب ياو برا

.اریبچه ب نیا ياب برا وانیل هی؟يسادیچرا وا-

هق هقش همچنان یسامان آرام گرفته بود ول هیگر.اب برگشت یوانیو با ل دیاشپزخانه دو يبه خود امد و به سو الدن

:فشرد و زمزمه کرد نهیماکان پسرش را سخت به س.ادامه داشت

...ام اروم باش یاروم باش تنها دلخوش...من نیریاشتباه ش...ییبابا یتو همه زندگ-

:هق هق آرامش گفت انیسامان در م. نمناك بود زیچشمان ماکان ن حاال

...ترسم یاز خون م...خون...من از...ترسم یا مدعو...من از...من.دیدعوا نکن گهید...بابا...بابا-

شد چند لیمدرسه ها تعط یوقت یباش یاگه پسر خوب.زمیاروم باش عز.میکن یدعوا نم گهید نیبب.باش زم،ارومیباشه عز-

خوبه؟...خونه مامان بزرگ و عموها و عمه ها میریروز م

Page 40: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٠

.با سر پاسخ مثبت دادداد و در همان حال نتیمعصوم ز يکوچک سامان را لبخند يلبها

:باز گفت دید نیکه چن ماکان

قبوله؟ میخر یقرمزه رو م نیاون ماش هیفروش يهمون اسباب باز میریتازه فردام م-

:تر شد و گفت قیبار لبخند سامان عم نیا

.ییآره بابا...اره-

یبا لحن آرام.فشرد یم یشانیپ يمبل نشسته بود و دستش را رو يبه الدن انداخت که رو یاز گوشه چشم نگاه ماکان

:گفت

.رسونمتون یم د،خودمیاماده ش دیپاش-

:نگاهش کرد و گفت ظیبا غ الدن

.میحاضر ش میبر ایب...مامان جان ایب...میراحت تر ياون طور. میرینه،با آژانس م-

یم یکه ماکان سع یاغوش پدر را ترك کرد ودر حال یتیسامان با نارضا.دیخود کش يدست سامان را گرفت و به سو بعد

.کرد با لبخندش به او آرامش بدهد

به یدست.قفل در را باز کرد و داخل شد.اتاقش به راه افتاد يکه در سکوت فرو رفت،ماکان سالنه سالنه به سو خانه

یر نمسوخت و دم ب یاز همان لحظه که با ماهان صحبت کرده بود چون کوره م. داغ.باز هم داغ بود داغ ....دیکش یشانیپ

.اورد

که به چهار دیکش رونیب يکمدش رفت و از داخل آن صندوقچه ا يمسخ شده به سو. ماند رهیبه در کمد خ نگاهش

و اقیآهن اما تمام اشت يسرد. فشرد نهیصندوقچه را در آغوش گرفت و به شدت به س. بود زونیآو یطرف آن قفل

با . بردیمرور خاطرات گذشته اش لذت نم ازهبه اند زیچ چیروزها از ه نیا.قرار داد ریحرارت وجودش را تحت تاث

سالها بود که . دیچیباران در اتاق پ یشگیعطر هم يبو. قفلها را باز کرد و در صندوقچه را گشود ،یو وسواس خاص اقیاشت

Page 41: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤١

. ستادیره ااز جا برخاست و پشت پنج. نمودیداخل صندوقچه را به آن آغشته م اتیو تمام محتو کردیم هیعطر را ته نیا

حصار پنجره يها لهیم يپنجره را باز کرد و دستش را از البال يال.دیبارینگاه کرد، باران م يبه آسمان ابر يا حظهل

نبود یباران نیاما نه، ا... و درشت باران زیدستش پر شد از قطرات ر. برد وکف دستش را رو به اسمان باز کرد رونیب

خاك يرا از عطر باران و بو شیها هیر... تشنه تر ;کردیترش م تشنهباران نیا.دکر یم رابیکه وجود تشنه او را س

تونستم بارانم رو یکاش منم خاك بودم و م«لب گفت ریبه سطح خاك باغچه انداخت و ز ینگاه. باران خورده پر کرد

«.در وجود خودم حفظ کنم

نهفته بود که یسالها بود که در وجودش باران.ده بوداو هم بارانش را در وجود خود هضم کر.در خود فرو رفت يا لحظه

دلش را ...اش را مهار کرده بود ختهیروح سرکش و از هم گس یسالها بود که باران...دید یآن را نم ینا محرم چیچشم ه

يوب.دیچیباران در مشامش پ يباز بو.اش را پر کرده بود یزندگ...نموده بود ریغرورش را زنج... بود دهیبه بند کش

...یباران ،خاطراتیباران ي،روزهایباران يکوچه ها

نیو ا دیایدنبالش ن گریخودش گفته بود که د.ستین یتصادف دارهاید نیداند ا یبود که باران م دهیخوب فهم گرید حاال

.دانست یرا م زیکه او همه چ نیا یعنی

یلرزانش،روح ب يه منتظرش،دستهاقرارش،نگا یرازش را فاش کرده،چشمان ب يزیدانست چه چ یاما نم ماکان

.باران بر مال شده بود يهرچه بود اکنون رازش برا...ایسامانش و

.و همان التهاب اقیغروب،سر همان کوچه و باز همان دلشوره و اضطراب،همان اشت کیبود نزد دوشنبه

هزاران تکه ابر انیاز م.آمد باز هم باران.دیخند یغرورش شادمانه م يشکسته شده يکه تکه ها يوجود مغرور مرد و

.سرگردان دو چشم پر فروغ به نگاه منتظر و مشتاقش زل زد

يا بهیاما باران چون غر.ماکان بود يآرزو تینها نیتنها و ا يتنها بود تنها نباریباران ا.چیه گریو پس از آن د یسالم

.دیبه دنبالش دو یچون طفل اریتاخ یماکان دستپاچه شد،ب.سالم از کنار او گذشت يواژه اشنا کیتنها با

Page 42: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٢

...باران...باران-

به خود آمد و دوباره .ماندن و رفتن مردد است نیزد،اما ماکان احساس کردب یدر نگاهش سرزنش موج م.ستادیا باران

:گفت

؟ير یتنها م-

:نگاهش کرد و بعد گفت يلحظه ا باران

؟يچرا دنبالم اومد-

انداخت نییسرش را پا.لحظه مطرح گردد نیشد در اول یبود که م یسوال نیبدتر نیا.ماکان به شدت به تپش افتاد قلب

؟ياومد ،چرايایمگه قرار نبود ن- :باران باز گفت.نداد یو پاسخ

باران با تعجب .مجبورم کرد نیا ومدمیگذاشت و گفت من ن نشیسمت چپ س يمظلومانه نگاهش کرد و دست رو ماکان

:دینگاهش کرد و پرس

؟یک یعنی نیا

:بار با انگشت به قلبش اشاره کرد و گفت نیا ماکان

!گهید نیا-

:سر تکان داد و گفت بتیز یبا حالت باران

.داشته باشم نیبا ا یخاص ییاشنا ادینم ادمیمن -

:پاسخ داد يجد یلیماکان خ و

!دیشیاشنا م-

ه؟یاجبار-

:جواب داد يحال با خونسرد نیبا ا یجا خورد ول یکم ماکان

Page 43: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٣

...ابدا...نه -

!پس خدا نگه دار-

.سوالم رو جواب بده اونوقت برو کیفقط -

.جناب ماکان خان لیبا کمال م-

؟يچرا تنها اومد يبر یخواست یاگه م-

.دیکه لبش را گز دیمکث کرد و ماکان د يلحظه ا باران

:فرصت استفاده کرد و گفت از

نمانده یباق یحرف چیه يآرام نگاهش کرد ظاهرن جا باران.میزودتر بر ایب يکرد خی.دونهیاون طرف م نمیماش

برد و کالسور باران را از شیدست پ اریاخت یماکان ب.کرد به راه افتاد یکه ماکان اشاره م یدر سکوت به طرف نیبودبنابرا

:گرفت و گفت نهیس يرو راماکان کالسور .بارات با تعجب نگاهش کرد.دستش گرفت

دانشجو باشم؟ ادیبهم م-

:گفت یکرد و با حالت خاص يخنده ا انبار

!يریو معرکه گ يریسر پ-

:به سرعت پاسخ داد ماکان

من چند سالمه؟ يکرد الیتو خ!خانم کوچولو نمیصبر کن بب-

.يزیچ هیحاال باز اگر صد سالت بود .سال اصال ارزش چونه زدن نداره 75نشو یعصبان نیبب-

:را باال برد و گفت شیهردو ابرو ماکان

.کترمیدختر خانم من از بهمن شمام کوچ...طور نیپس ا-

چقدر؟سه روز؟-

Page 44: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٤

.الاقل دو سال رینخ-

اد از من یبهتون نم.دهایالبته خوب موند...سال 20شه یسال بزرگتره دو سال کمتر م 22خب بهمن از من یلیخ-

.دیسال بزرگتر باش ستیب

.سال رو داشته باشم55االن دیبا دیانجام داد که شما یسال بزرگترم با محاسبات ستیبله من از شما ب-

:و گفت ستادیا نیکنار در ماش باران

ه؟یطور نیپس ا-

:در را باز کرد و گفت ماکان

خانم؟ يچه طور-

:گفت ظیانداخت و با غ یصندل يخود را رو باران

.يکالسورم رو بده خرابش کرد-

:ان گرفت و گفتلبخند زد و کالسور را با هر دو دست مقابل بار ماکان

.و سالم حیصح...دییبفرما-

شیپ«:را روشن کرد ودر دل گفت نیماکان ماش. زل زد رونیعقب انداخت و به ب یصندل يکالسور را گرفت و رو باران

نکهیمگر نه ا! واژه چقدر برازنده باران بود نیو ا »یزندگ«:به باران کرد و دوباره زمزمه کرد یبعد نگاه»!یزندگ يبه سو

ات؟یو ح یزندگ یعنی» باران«که دانستندیه مهم

:به باران کرد و در همان حال گفت یچشم نگاه ریز از

!ونهیکام نیپشت ا زنمیمحکم م یاگه اخماتو باز نکن-

:با تعجب نگاهش کرد و گفت باران

مغزتون سالمه؟ یول دیببخش

Page 45: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٥

...اخما باز ،یپس بهتره حواستو خوب جمع کن...نه یلینه خ-

:نتوانست و با خنده گفت یول ردیخندهاش را بگ يکرد جلو یسع یلیگرچه خ نبارا

ها؟ يدیدفعه آخرت باشه که به من دستور م-

:دی، چشمان ماکان را جال بخش ياز شاد یبرق

.شهیم یچ نمیخب فکرامو بکنم بب یلیخ-

:متعجب نگاهش کرد و گفت باران

د؟یفکراتون رو بکن یراجع به چ-

د؟یگیم یاصالً معلومه چ-.طم با شماادامه ارتبا-

...شما شنهادیراجع به پ دیخب منم با...ام در کاره يکه دفعات بعد نیا یعنیدفعه آخرم باشه دیگیشما م یآره، وقت-

:کاره گذارد مهیکالم ماکان را ن باران

- بد نگذره؟...ا

؟يخوریم یچ... هم گرسنه ي، حتماً االن هم خسته احرفا رو ولش کن نیا... گذرهینه خانوم ، با وجود شما که بد نم-

.اشتها ندارم ادیممنون ز-

.يبخور یتونیکه م يزیچ هیبه هر حال یول-

.کنهینم یبرام فرق-

؟يباران چقدر وقت دار-

؟ يچه کار يبرا-

؟یخونه باش دیبا یتو ک... میبزن يدور هی-

.شهیمثل هم-

Page 46: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٦

؟یبمون شتریب کمی شهینم-

ه؟نه،چطور مگ-

...ینداشته باش یاگه مشکل یعنی...اگه امکانش باشه خواستمیم-

؟یباالخره چ-

.رونیب میشام با هم بر-

:گرم و آهسته دوباره گفت یماکان از فرصت استفاده کرد وبا لحن. داشت دیپر ترد ینگاهش حالت. نداد یپاسخ باران

م؟یبر-

کردیاگر باران دعوتش را رد م یحت. ختیماکان فرو ر نهیسدر يزیچ. نگاهش کرد میبه صرفش برگشت و مستق باران

بار است که نیاول نیا دیشیبا خود اند. بود یاش کاف ندهیتمام هفته آ یخوش ينگاه برا نیبود و هم دهی، او تا اوج رس

يتجربه هابود که باران عشق اولش نبود؟ پس چرا با تمام نیاز ا ریآخر چرا؟ مگر غ یول شود،یم یحالت نیدچار چن

به خود گرفت و بیعج یتیچشمان باران معصوم.اش متفاوت بود؟ نگاه باران گرم نبود، داغ بود، سوزنده بود یقبل

:دیآرام لرز شیلبها

...من...من.نه ماکان،منو ببر خونمون-

.شده؟ حرف بزن یباران؟ چ هیچ-

.کنکور قبول بشم دیبا... سامو بخونمدر دیبرم خونه، با دیمن با.. نه، نه ماکان...با تو خوامیمن نم-

:به چشمان هراسان باران زد و گفت یلبخند آرمش بخش ماکان

اد؟یسرت ب يکه سر من آورد ییبال یترسی؟ م یترس یباران م هیچ-

.چرند نگو ماکان-

سر من اومده؟ ییچه بال یدونیچرا چرند؟ مگه تو نم-

Page 47: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٧

:گفتموضوع صحبت را عوض کرد و یخاص یبا زرنگ باران

..درس بخونم تا بتونم برم دانشگاه یحساب دیکه من امسال کنکور دارم،با یمدونیخب -

:صحبت باران گفت انیم ماکان

من ..خورهیدرس و دانشگاهه بهم م یحالم از هر چ گهیرو تکرار نکن که د یکلمات لعنت نیانقدر ا کنمیخواهش م هیکاف-

...به کنکور مویبار زندگ هی

ظاهراً او قصد ادامه دادن یباران که همچنان منتظر ادامه جمله ماکان بود، متعجب نگاهش کرد ،ول. رد سکوت ک ناگهان

:باران با خنده گفت. نداشت

!کاره موند مهیجملتون ن دیببخش-

.شدم مونیاز ادامه دادن پش. کاره نموند مهینه ن-

چرا؟-

.کنمیچون فکر کردماشتباه م دیشا..دونمینم-

:لب گفت ریو ماکان ز دیخند یتفاوت یببا باران

.ارمییتازه تازه دارم به دستش م. نشسته یصندل يکنار من رو نجا،یاون ا. رو نباختم میمن که زندگ-

ند؟یبا خودتون حرف بزن نیشما عادت دار-

:زد و گفت يلبخند. به خود آمد ماکان

.هاست ونهیعادت تمام د نیا-

د؟یها هست ونهیشما از کدوم دسته د د،یببخش-

.آزارش یراحت باشه ؛ از نوع کامالً ب التونیخ-

:بعد گفت کشد،یم یوانمود کرد نفس راحت باران

Page 48: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٨

با من یهست که حساب ونهید هیکوچه ما يتو. دارم یخوب ونهیها م ونهیگرچه من با د....راحت شد المیخوبه، خ-

ندونه فکر یهرک یکنیم یکه تو با اون حال و احوال پرس يرطو نیا گهیو م کنهیاوقات ممنو دعوا م یمادرم گاه.قهیرف

.لتهیفک و فام کنهیم

.بگو نوی؟ايکرد ونهیچند تا دوستو د...يدار ونهیدوست د هیپس شما -

.ستمیحرفا ن نیاهل ا یلیباور کن من خ-

خب همون کمش چند هزار تا در ساله؟-

:و ماکان گفت دیخند باران

اطراف يتو اتوبانها میریخوب سراغ دارم،بعد م يجا هیمن . میخوریم يشام مختصر هیت، دنج و خلو يجا هی میریم-

...میزنیم يدور هیتهران

د؟یریبگ میو تصم دیکن يزیبرنامه ر گرونید يبرا دیشما عادت دار-

:چهره باران نگاه کرد و با خنده گفت يبه حالت جد ماکان

...آره ياگه راستش رو بخوا ینه، ول یقهر کن یفروش یبستن يمثل اون شب تو يخوایاگه م-

:مشکافانه به ماکان ، او را بر انداز کرد و گفت یبا نگاه باران

.یاستعدادشو داشته باش دوارمیکه ام يریبگ ادی زترویچ یلیخ دیپس با-

:پاسخ داد يکامالً جد یبا لحن ماکان

!که هستم نمیهمکارو ندارم، در واقع نینه خانوم ، من اصالً استعداد ا-

.کالهشون پس معرکه است شهیهم ریناپذ رییتغ يآدما. پس براتون متاسفم-

نه؟یاز ا ریغ! رخ بده باالخره مردا مردن زنا زن ایهم تو دن يرییهر تغ-

.بذاره ریآدما تاث تیجنس يرو راتیییتغ نیهم توقع نداره ا یهر کس ینه ول-

Page 49: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٤٩

د،نه؟یهست یکردن مردا در امور زندگ دینبال خلع فقط د دیندار يها کار تیپس شما با جنس-

.میدار ازین میخودمون رو باهاشون خسته کن ستین يازیکه ن نیسنگ يانجام کارها يمردونه رو برا يما دستا! ابداً-

،نه؟ میکارگر يزنبورا چاره،یب يما مردا دیمرتبه بگ کی-

:ماکان به خنده افتاد و در همان حال گفت هیاز تشب باران

.باًیتقر-

!دیهمتا ندار يباران خانوم ، من فکر کنم شما تو زبون دراز یدونیم-

کنه؟یشما رو ناراحت م نیو ا-

:و گفت دیخند ماکان

من چه کارهام که بخوام ناراحت بشم؟-

ما هر سر کوچه آموزشگاه کنم؟یشما چه کار م نیمن تو ماش د،یکره ا چیاگر شما ه: نگاهش کرد و گفت ظیبا غ باران

د؟یدار يدوشنبه چه کار ضرور

که دیشما اصالً فراموش کرد نکهیاون طرف باشه شمارو برسونم؟ مثل ا رمیبده هر وقت مس.دینش یخب ،عصبان یلیخ-

!میلیما با هم فام

دتر زو دیمن با. دیعجله کن یبه کم د،یاون طرف بوده، من رو برسون رتونیطوره و قراره شما چون مس نیپس حاال که ا-

.برم خونه

:معترضانه پاسخ داد ماکان

- شه؟یم یپس شام چ...ا

.فقط رسوندن بود نه شام یلیقرار فام-

از شیکه تمام حواسش متوجه اخم باران بود که چهره اش را ب یدر حال. دور زد یخروج نینداد و از اول یپاسخ ماکان

Page 50: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٠

.جذاب کرده بود شهیهم

چهارم فصل

جابهجا یدخترش را در آغوشش کم. را بر لب داشت یشگیسته بود همان لبخند مهربان همنش یصندل يکه رو مهرناز

:بر لب راند و گفت یمصنوع يماکان که متوجه نگاهش شده بود لبخند. و خسته برادر زل زد دهیکرد وبه چهره رنگ پر

.عقب یصندل يبده بخوابونمش رو کنهیم تتیبچه اذ نیاگه ا-

.شما حرکت کن. ستیننه داداش جان، الزم -

سکوت که . دادیرا به او نم یصحبت چیاما حالت مغموم نگاهش اجازه ه داد،یماکان به شدت خواهر را عذاب م سکوت

:شد ماکان به زحمت دهانش را باز کرد و گفت یطوالن

شوهرت چطوره؟-

.شهیمثل من داشته باشه که بد نم یکه زن خوب يمرد-

!بر منکرش لعنت خانوم-

خبرا، بچه ها چطورن؟چه -

.همه خوبن-

:دیپرس دیبا ترد مهرناز

ماهان چطوره؟-

:زد و پاسخ داد یلبخند تلخ ماکان

.ودهین یخوب نیوقت به ا چیه-

ش؟ینیبیم-

.زنهیبه ما م ياوقات سر یآره،گاه-

Page 51: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥١

...با هم دیفکر کردم شا-

.میستیکه بچه ن ه؟مایحرفا چ نینه بابا،ا-

:دیآهسته پرس یلینمودو خ یرد و با دقت چهره ماکان را بررسسکوت ک يلحظه ا مهرناز

؟يخودت چطور-

.ياومد يخوب کرد یلیخ... خوبم یینجایکه تو ا حاال

؟ی،خوبیبعد از تعارف چ-

:مهرناز دوباره گفت. نشد دهیشن ییکرد اما صدا فیخف یماکان لرزش يلبها

.يایسرحال نم ادیز-

...گهیخالصه د.با الدن مشکل دارم یدونیتو خونه هم که خودت م...ادهیارم زکم ک هیفقط ...ام شهینه،مثل هم-

.سرزنشبار مهرناز او را وادار به سکوت کرد نگاه

.یگیدوروغ م يحاال به منم دار یاونوقتا من سنگ صبور و محرم رازت بودم، ول! ماکان يکرد رییتغ یلیخ-

:مان حال گفتانداخت و در ه ریشرمنده سر به ز یبا حالت ماکان

.ستین یحرفا گفتن یآخه بعض-

:بغضش را فرو خورد و گفت مهرناز

.فهممیم...فهممیم-

:مهرناز خم شد و گفت يبه رو ماکان

.نمیپدر سوخته خوش خواب رو بده به من بب نیا-

:مهرناز برداشت و گفت يپا يدخترك را از رو بعد

.دییخانوم،بفرما یآبج دییبفرما-

Page 52: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٢

:بلند گفت يدر ،ماکان با صدا يجلو. ساختمان به راه افتاد يد همراه برادر شدو به سوبا لبخن مهرناز

.که عمه اومده ای؟بییبابا ییسامان کجا-

نهیمهرناز پسرك را به س. و خود را در آغوش مهرناز انداخت دیپدر دو ياتاق سامان باز شد و او با سرعت به سو در

:فشرد و گفت

ره؟سالمعمه جون،حالت چطو-

عمه،سارا خوابه؟..خوبم-

.کنهیم يوبا تو باز شهیم داریب گهیاالن د یول زمیآره عز-

مامان کو پسرم؟ یراست... رو تخت تو میسارارو بخوابون میبا هم بر ایب-

.گردهیبخره،زود برم يزیچ ابونیرفته سوپر سر خ-

.امیمنم االن م. يمهرناز خسته ا نیتو برو بش-

:ه نشست گفتمهرناز ک يبه رو رو

چه خبر ؟ مامان بابا و بچه ها خوبن؟ گهیخب د...شهیدم کردم االن آماده م يچا-

دیگفتم هر طور شده با دینگرن شما ها بودم به ام یلیمن خ يراستش رو بخوا. سالم رسوندند یلیخ. آره همه خوبن -

از زده به سرت؟گفت ؟گفت ب یبهم چ یدونیم. ماکان و پسرش رو کرده يبرم تهران، دلم هوا

:زد و گفت يماکان هم لبخند د،یبلند خند يبا صدا وبعد

.يبه زحمت افتاد یپس حساب-

.میحرا رو ندار نیرو خدا بس کن ماکان ، من وتو که با هم ا تو

کجاست؟ ونهیاون د-

.گردهیو بزرگتر م کیآپارتمان ش هیداره دنبال . شلوغه یلیروزا خ نیسرش ا...از دتا مثل من عاقلتره ونهیاون د-

Page 53: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٣

کنه؟یاوه چه خبره؟ هنوز نه به داره نه به بار، آقا چه کارا م-

.شدمیاون بودم ذوق زده م يمنم جا یعنی... گهیذوق زده است د يادیخب ز-

:شد رهیماکان خ نیغمگ يتکون داد و به چشمها يسر مهرناز

؟یچه کار کن يخوایم یگیماکان بهم م-

!نه-

ستم؟یماد نقابل اعت گهیچرا؟ د-

یکه ارومم م يزیروزها تنها چ نیا...چکار کنم دیدونم با یکه من خودمم نم نجاستیمشکل ا ;ستین نینه اصال مساله ا-

یتهران با باران چقدر خوش م يومدیاون وقتا که م ادتهیمهرناز ...گذشته است نیریکنه مرور خاطرات تلخ و ش

د؟یگذروند

د؟یکرد یهم لج مشما دوتا همش با ادتهی...اره-

غافل از .یتهران درس بخون يایکردم که تو ب یهم اصرار م نیهم يبرا.دمیدیم شتریمن باران رو ب يومدیهروقت تو م-

به اون سرعت تموم شه؟ زیشه که همه چ یباورت م...حرفاست نیدوران کوتاه تر از ا نیعمر ا نکهیا

.یگرفت یمیتصم نیا تو چندونم چرا اون اتفاق افتاد و چر یمن هموزم نم ;نه-

من واقعا باختم ...من بود یباخت زندگ نینخوردم،از دست دادن باران بزرگ تر يباز يطور نیا میوقت تو زندگ چیه-

!مهرناز

...ي هیقض نیحاال هم که ا-

.الدن از جا برخاست دنید يکاره گذاشت و برا مهیباز شدن در،مهرناز جمله اش را ن يصدا با

دیسارا را شن يباز صدا.ندیساعت را بب يداد عقربه ها یاتاق اجازه نم یکیتار.ه ساعت از شب استدانست چ ینم

.خوامیاب م...مامان...مامان-

Page 54: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٤

میسارا ران.ختیر وانیاب داخل ل یکم.کرد دایاب را کنار بالشتش پ ي شهیرختخواب نشست و کورمال کورمال ش درون

سر يرو یدست.دیو دوباره دراز کش دیود سارا با ولع چند جرعه اب نوشنم کینزد شیرا به لبها وانیکرد و ل زیخ

:و اهسته زمزمه کرد دیدخترش کش

.بخواب...یبخواب مامان...بخواب دختر گلم-

گرم نشده بود که احساس کرد از پشت پنجره شیهم گذاشت هنوز پلک ها يرا رو شیو چشمها دیدراز کش دوباره

سو نیا اطیداخل ح يمرد ي دهیو ارام پشت پنجره رفت شبح قامت بلند و ورز دیز جا پرشنود هراسان ا یم ییپا يصدا

شد و ماکان را رهیخ اطیتنش را مور مور کرد با دقت تمام به ح شهیش يچسباند سرد شهیصورتش را به ش.و ان سو رفت

:پله ها ارام صدا زد نییپا.شالش را از کنار اتاق برداشت و اهسته در را باز کرد و از اتاق خارج شد.شناخت

.ماکان...ماکان-

:و به سرعت به کنارش رفت دیرا شن شیصدا ماکان

شده مهرناز؟ يزیه،چیچ-

؟یکن یچکار م اطیوقت شب تو ح نیپسر،ا يخور یافتاده؟سرما م یاتفاق نمیاومدم بب دمتینه از پنجره د-

.قدم بزنم یخوابم نبرد اومدم کم-

؟یکنینم خی ؟ينجوریا-

:سوزانش گذاشت و گفت یشانیپ يدست مهرناز را رو ماکان

.فکر نکنم-

؟يتو تب دار-

.بخاطر سردرد... هیشگیحرارت هم نینه ا-

.شهیشه نگرانت م داریاالن اگه الدن ب. یاستراحت کن دیتو با میبر ایب-

Page 55: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٥

.شهیتو نگران نباش چون اون اصالً متوجه نم-

:دیشد و بعد پرس رهیبه چهره ماکان خ يچند لحظه ا مهرناز

شما هنوزم اتاق خواباتون جداست؟-

.نداد یزد و پاسخ یلبخند تلخ ماکان

؟یکنیم نکارویماکان آخه چرا ا يا ونهیتو د-

.میهر دومون راحت تر يطور نیا-

..دیتو با. ستیطور ن نیهم ا چیه-

اونم به درخواست کباریمن ... شنومیاون م و نیساله دارم از ا نیرو چند يتکرار يحرفا نیا.باز شروع نکن مهرناز-

گهید... شمیدچار عذاب وجدان م کنمیاشتباه دادم و حاصلش شد سامان که هر وقت به چشماش نگاه م نیباران تن به ا

حاال اون یاگه سامان نبود چقدر راحت تر بودم ول یدونینم. کنم راشتباه رو تکرا نیا ستمیابداً حاضر ن. ستمیحاضر ن

.انجام بدم خوادیرو که دلم م يهر کار تونمیام و نم يو من پابند مهر پدرهست

!يزدیم یوحشتناک يدست به چه کارا ونهیتو د دونهیکه سامان هست و گرنه خدا م میخدارو شکر کن دیپس با-

:کرد لبخند بزندو در همان حال گفت یسع ماکان

.طور اشتباه نکردم نیا میوقت در تمام مدت زندگ چیه ره؟یبارانو بگ يجا تونهیمن چرا فکر کردم الدن م-

:با تاسف سر تکان داد و گفت مهرناز

.افتهیاتفاق ب نیکه ا یتو نخواست دمیشا-

که من اشتباه نکردم؟ یگیتو م یعنی-

:ماکان به جانب خواهر برگشت و گفت. پله ها نشست يدر سکوت کنار ماکان رو مهرناز

.یبا من رو راست باش خوادیم شده مهرناز دلم متمو زیهمه چ گهیحاال که د-

Page 56: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٦

.زدیبه هم بر شتریماکان را ب تیواقع ییبا بازگو دیترسیم دیبگو دیچه با دانستینم دیآرام لبش را گز مهرناز

؟یدو دل هیچ-

.هم بالغ یباشه تو خودت هم عاقل یبگم؟ هرچ دیبا یچ-

.طفره نرو دختر حرفت رو بزن-

:تاه اهسته گفتکو یپس از مکث مهرناز

باران يبرا یمناسب نیگزیجا تونهینم يکه تو انتخاب کرد يدختر مینست دویهمون موقع هم ما م يرو بخوا راستش

گهید میکردیفکر م...به روح حساس تو بخوره يضربه ا میخواستیو ما نم يگرفته بود متویخب تو تصم یول...باشه

!يتحملش رو ندار

.کردیکار نم اونروز اصال مغزم دونمینم-

.کردمینم لهیبه گذشته پ نقدریتو بودم ا ياگر من جا دیشا-

من با دیکنیاما شماها فکر م کنهیکه ارومم م هیزیچون تنها چ کنمیم لهیمهرناز؟ من به گذشته پ يکرد الیخ یتو چ-

.ریاون روزا بخ ادیآخ که ...دمیخودمو عذاب م شتریمرور خاطراتم ب

..واقعا که-

اد؟یم ادتی يدیبار باران رو د نیاول يبرا یوقت-

.تمام شد زیهمه چ دفعهی یول...میگذروندیبود چقدر خوش م یباحال يچه روزا-

یدرست همان زمان نیو ا دمیاز خواب پر کدفعهیو دمیدیتمام شد که انگار داشتم خواب م زیهمه چ عیتند و سر نقدریا

تو دستم بهیغر هیباران فرو کنم دست يدستا يحلقه ازدواج رو تو هنکیا يو به جا.سر سفره عقد نشستم دمیبود که د

رید گهیاما د...مرتکب شده باشم یاشتباه بزرگ نیچن کردمینم باور دیتمام تنم لرز کدفعهیمهرناز شهیبود باورت نم

!رید یلیخ... شده بود

Page 57: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٧

:سر شانه ماکان را فشرد و گفت یبه ارام مهرناز

.بود يرطو نیقصه نخور قسمت ا-

!ها فروختم و چقدرم ارزون یبه خاله خانباج مویقسمت نبود من زندگ هیقسمت کدوم بود خواهر من ؟ اصال قض-

.نداشت یخوب انیکه پا فیبود فقط ح یقشنگ یلیشما دو تا قصه خ ییاشنا داستان

زیچ چیکه از نظر من ه نهیا تیواقع یقصه بود، ول نیدرد ناك ا انیالظاهر ازدواج منپا یگرچه عل... نداشت انیاصال پا-

...که حاال مجبور نیتمام نشده مگر ا

.ها یشیم ونهیکم کم د ينطوریماکان ، ا یفکر نکن زایچ نیبه ا نقدریبهتره ا-

امکان داشته باشه که بهش فکر نکنم؟ یکنیفکر م-

...آخه یول دونم،یباور کن م...ماکان دونمیم-

سارا کوچولو خوابه؟..میبحث بگذر نیاز ا ایاصال ب-

...اره خوابه خواب-

!بزرگ شده یلیخ..ماساا-

:وگفت دیخند مهرناز

.وقت شوهرشه-

...ماهانش ییحاال بذار دا-

؟يدیماکان چندوقت باران رو ند-

:زد و پاسخ داد يلبخند. درباره ماهان بزند یحرف چیاو ه خواهدیدانست که مهرناز نم ماکان

.ماه بعد از ازدواجم 5- 6فکر کنم .کردم فیوقع که برات تعروقته، از همون م یلیخ-

جالبه . داشته باشه دیهم با ی،در امد خوب کنهیفرق کرده؛ درسش تموم شده ، کار م یلیخ گهیحاال د دمیطور که شن نیا-

Page 58: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٨

ما کننیم که فکر نیمثل ا...دل مارو بسوزونن خوانیکه انگار م کننیم فیازش تعر یحالت خاص هیو اون با نیکه ا

.میدشمن باران هست

.باران بودم يکارا انیدر جر شهیمن دورادور هم یمدون...زننیم ادیحرفا ز نیبه منم از ا....بهشون حق داد دیبا دمیشا-

،نه؟یداشت يپس عامل نفوذ-

:و گفت دیخند ماکان

.کردیم فیرو برام تعر زیهمه چ یدوست مشترك که با اب و تاب خاص هینه فقط -

!بدجنس يا-

.دمیاز دست م يبود که اونم به زود زایچ نیمن به هم یتنها دلخوش-

نقطه چیشما ه. حرف داشت يراستش به نظر من رفاقت تو و باران از همون ابتدا جا...دوباره شروع نکن ماکان-

.دینداشت یاشتراک

نقطه نظرات يدست رو میخواستینم میبود يکله شق و مغرور يکه هر دومون ادما ییاز اون جا یول میداشت دمیشا-

باشه؟ تونهیم یچ یمرد تو زندگ هیاشتباه نیبزرگتر یمدون...میمشترکمون بذار

:منتظر مهرناز دوباره ماکان را به حرف اورد نگاه

.جاش رو با چنگ و دندون حفظ کنه یکه دوسش داره بخواد غور ب یکه در مقابل کس نهیا-

.ياشتباه رو کرد نیوتو ا-

.داد هیزانوانش گذاشت و سرش را به دستها تک يرا رو شیبزند دستها یانکه حرف یب کانما

در موردش شعار شهیپشت پا زدن به انچه که هم یعنیهفته هم به دنبال باران برود نیکه اگر ا دانستیخوب م خودش

نییپا نیاز ماش یسرقرار حاضر شد ولبار باز هم نیا. دیکشیباران م يمرموز او را به سو یحال حس نیبا ا یول. دادیم

6که از ساعت يقهایچند دق. نظر گرفت ریرا ز یشگیهم ابانینشسته بود ،خ نیماش يو همانطور که تو امدین

Page 59: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٩

یم ابانیسر خ يباران سالنه سالنه و خسته به سو. باران مقابل چشمانش جان گرفت دهیاندام الغر و کش ریگذشت،تصو

وزر يبا قرارها يا ژهیباران ارتباط و ییزد که تنها بیدر وجودش نه یحس خاص. تنها بود امد و جالب انکه باز هم

برعکس انتظار . حرکتش را اهسته نمود یتوقف کرد و نه حت د،نهیرس ابانیبه سر خ یباران وقت یول. دوشنبه او دادرد

نیمنتظر ماش ابانیرد شد و کنار خ دانیماز يکامال عاد یبا حالت. هم به اطراف نکرد ينگاه جستجو گر یماکان او حت

مقابل ییجلو نیاما درست ماش.باران حرکت نمود يرا روشن کرد و به سو نیماش عیماکان ناگهان به خود امد ،سر. ماند

.شد نیممتد ماکان سوار ماش يتوجه به بوقها یباران توقف کرد و او ب يپا

. دیسرك کش يکنار نیگرفت ،باز چند بوق ممتد زد و داخل ماش يجا کنار ان یحرکت کرد و وقت نیبه دنبال ماش ماکان

ماکان با سر سالم .به باران گفت که باعث شد او به طرف ماکان سر خم کند يزیکه کنار باران نشسته بود چ یپسر جوان

و باران به ناچار ماکان باز بوق زد.پنجره برگشت يدوباره به سو وتکان داد يتفاوت سر یب یبا حالت زیباران ن.نمود

جلوتر کنار یسبقت گرفت و کم يکنار نیبا سرعت از ماش ماند،بعدیماکان با اشاره گفت که منتظرش م. نگاهش کرد

کرد و با تدوباره حرک یماکان با کالفگ. انکه توقف کند از کنارش گذشت یحامل باران ب نیماش ستاد،امایا ابانیخ

راننده با . قرار گرفت نی،چند بار چراغ زد و بغد در کنار ماش دیپشت سر انها رس یوقت. سرعت خود را به باران رساند

:گفت یاخم نگاهش کرد و عصبان

!يچه خبرته برادر من؟ چشمم رو دراورد-

.شرمنده اقا،با اون خانوم کار داشتم-

؟يمگه خودت خواهرو مادر ندار! یمرد حساب خودیب-

.ستندین بهیغر شونیا. دیکنیشما اشتباه م-

:خاص نگاهش کرد و گفت یبا حالت راننده

.شدیم ادهیرو سرت،پ يگذاشته بود ابونویشه،همون بار اول که با بوقت خ ادهیپ خواستیباشه اگه م یهرکس-

Page 60: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٠

احساس لگد . وجود ماکان را پر کرد يندیاحساس ناخوشا.پدال گاز فشرد و از ماکان فاصله گرفت يرا رو شیپا وبعد

. لحن و با ان نگاه سرزنش بار با او برخورد کرده بود نیبا ا یبود که کس يبار نیاول نیا. و شکستن مال شدن ،له شدن

ادهیپ نیماش نیبه خانه از ا دنیپس حتما قبل از رس. استفاده کند نیشاز دو ما دیبه مقصد با دنیرس يباران برا دانستیم

باران نیو توه یاحترام یقصد داشت ب. فاصله یبار با کم نیا یاو حرکت کرد ول نیباز هم به دنبال ماش اریاخت یب. شدیم

.کند یتالف يرا به نحو

ماکان . نگاهش کرد تیباران با عصبان. بوق زد شیاو حرکت کرد، برا يماکان به سو. ستادیا ابانیدوباره کنار خ باران

در تماس رهیما قبل از انکه دستش با دستگاو رساند، ا نیباران با چند گام بلند خود را به ماش. جلوتر توقف کرد یکم

بود ستادهیا ابانیبه باران نگاه کرد که همانطور متعجب کنار خ نهیا داخلاز . زد و حرکت کرد يپسدا کند ماکان پوزخند

نیتمام کرده،اما نه ماش نیفکر کرد بنز يماکانلحظها.ستادیاز حرکت ا نیناگهان ماش. کردیو دور شدن او را نظاره م

باران اما . ستادیباران ا ياعقب رفتو مقابل پ لیبا کمال م نیبه سرعت دنده عوض کرد و ماش.رفتیوشن بود،فقط جلو نمر

باران باز يکه در را برا یشد و در حال ادهیماکان به سرعت پ. بود ستادهیا ابانیکنار خ یعکس العمل چیهمانطور بدون ه

:گفت کرد،اهستهیم

.زود باش...کننینگاه م يرن بدجورزود سوار شوکه مردم دا-

ماکان ضمن حرکت . نشست یصندل يبا سرعت رو ینشد ول یبه اطرافش کرد گرچه متوجه نگاه خاص ینگاه باران

:گفت

سالم حالت خوبه؟-

:زد و گفت يماکان با حرص پوزخند. نگاهش کرد و جواب سالمش را با حرکت سر داد ظیبا غ باران

یدونیم ؟يسر من اورد ییچه بال یدونیم.بکشم واز غصه دق کنم ادیباشم فر یعصبان دیکه بامنم نی؟ایکنیتو اخم م-

اون يدینشن یبگ يخوای؟البد م يرو تماشا کرد رونیواز پنجره ب ینشست الیخ یو ب يکرد يزیمردم ابرور يچقدر جلو

Page 61: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦١

.نشده بودم ریتحق ينطوریوقت ا چیدر تمام مدت عمرم ه. گفت یراننده بهم چ

:به او کرد و پاسخ داد یتفاوت ینگاه ب رانبا

...کردم حقت بود يهرکار...خوب کردم-

چه کار کردم؟ چارهیچرا،مگه من ب-

حقشه شکسته شه، کنه،یحرف دلش رو از خودش پنهون م یکه انقدر مغرور و خودخواهه که حت ی؟ادميچه کار کرد-

نی،ایزنیخودت،خودتو گول م. يخوایم یچ تیاز زندگ یوندینم یکه حت يا چارهیتو انقدر ب...خرد شه،اصال له شه

!ست؟یمسخره ن

...یکنیتو اشتباه م-

لمیتحو فیمشت ارج هیدنبال من که يایم یافتیهر هفته راه م.یکنیکه اشتباه م ییتو نیا.کنمیاشتباه نم چمینه،ه-

...يبد

:را بم نمود وگفت شیخاص دهانش را کج کرد و صدا یبا حالت بعد

یرو نگ تیدنبال من؟و تا واقع يایم یچ يبدونم تو برا خوامیمن م! مهایلیما فام نکهیمثل ا...بگم؟ یبهمن بفهمه چ اگه-

.دمیو جواب سالمت رو هم نم کنمیاحترام بزرگتر بودنت رو هم حفظ نم یحت گهید

باران که متوجه نگاه او شده . ستاو نش یچهره عصبان يباران لبخند زد و در سکوت به تماشا تیبه قاطع اریاخت یب ماکان

واریو کنار د دیچیپ یو خلوت کیماکان به داخل کوچه بار. کرد شیبا ناخنها يانداخت و شروع به باز ریبود سر به ز

را شیدستها. کردیماکان را پر م يو گوشها شکافتیرا م نیداخل ماش کیتار مهین يفضا کیارام موز يصدا. توقف کرد

:گرفت صاف نشست و اهسته گفتبه دو طرف فرمان

باران؟-

:و پاسخ داد ستیسر بلند کرد و به چهره ارام او نگر باران

Page 62: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٢

...بله-

نیسکوت داخل ماش. گذشتندیلحظات ارام از کنار هم م. ماکان باز سکوت کرد و باران را همچنان منتظر گذاشت اما

ينور کیارام و ساکت کوچه وشعاع بار ي،فضا کیزارام مو ي،صدا يبخار میحرارت مال شد،یترو دلچسب تر م نیسنگ

به یکم. زدیم وندیخاطرات ماکان پ تیان صحنه را به ابد مههمه و ه د،یتاب یکه از پنجره خانه روبرو به صورت باران م

زیله ناما باز از همان فاص. خود را جمع کرد و ماکانرا ناچار ساخت به عقب برود اریاخت یباران خم شد و باران ب يسو

ریمهار ناپذ یلیو م دیناگهان دلش لرز. کندیحس م شتریتبدار و رنگ گرفته باران را ب ياحساس کرد حرارت گونه ها

!کنارش کز کرده بود،دوست داشت یصندل يموجود کوچک و معصوم را که رو نیچقدر ا.دیباران کش ياو را به سو

.دانستیجز حرف دلش که اکنون اشکارا ان را م ندیهرچه بگو خواهندیکرد هرچه م یسع یول دیلرز شیلبها

...باران-

.بله-

سنگ صبور هیدل شکسته دنبال هیهمدل بگرده،جرمه؟اگه هیهمزبون و هیاشنا ، هیتو شهر شما دنبال بهیغر هیاگه -

.....ستین يکردن رسم جونمرد یبا تشنه خشک... له اش کرد؟منو بفهم باران دیبره با

نگاه هرچه که بودتا نیا یول ردیصداقت گفتارش را اندازه بگ خواستیم دیشا. قعر چشمان ماکان فرو رفت باران تا نگاه

.کرد اریهوش یشگیسوزاند و از رخوت هم....ماکان را گرم کرد يمنجمد شده يعمق استخوانها

اش از هم باز شد و وستهیروان پنگاه شکاك و مرموزش را پر کرد،اب یکرد؛ مهربان رییرفتار باران تغ کبارهیشب به ان

.دیبخش نتیز بایساده و ز يرا لبخند شیلبها

هر دوشنبه ماکان مشتاق . بود یکاف شیبود برا دهیدنبال اغراق ماکان نبود وظاهرا انچه شن گریاز ان شب به بعد د باران

ماکان لبخند يو به رو شدیگاه خارج مو باران غروب هر دوشنبه تنها از در اموزش ستادیا یقرار به انتظار باران م یو ب

یبا بحث و جدل ایو گفتندیاز خود م ایو انها شدندیم لیبه لحظه ها و لحظه ها به ساعتها تبد نیها داخل ملش هیثان. زدیم

Page 63: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٣

ماکان .از عشق ریبود غ زیاما سخن از همه چ انیم نیدر ا. گذراندندیبر سر موضوعات کوچک و بزرگ وقت م نیریش

چرا دانستینم. کردیبه وجودش رخنه م بیعج یصحبت را به سمت دلخواهش بکشاند،ترس ریمس خواستیه مهربار ک

دیبود، شا یراض تیوضع نیباران هم ظاهرا از ا. او را از دست بدهد دیاگربا باران سخن از عشق بگو دیترسیم دیشا یول

!عشق ناخواسته کیدوست تازه بود تا کیدنبال شتریاو ب

بذر . رندیکاشته شده بود بگ شانیرا که در دلها یرشد بذر کوچک يجلو توانستندیکدام از انها نم چیه مسلم بود هانچ اما

که باران دانستیم یماکان اکنون به خوب. بود دهیکش رونیکه حاال جوانه زده و سر از خاك سرد و خواب الود ب یکوچک

چیخبر بود فقط مطمئن بود که رابطه اش با او ه یس باران کامال باحسا ازاما . يرا دوست دارد ان هم نه از نوع عاد

که در کنار باران بود نیهم.مهم نبود شیعالقه از چه نوع بود، اصال برا نیحال ا. داشته باشد تواندیجز عالقه نم یهیتوج

.بود یچند ساعت کاف يهفته ا يبرا یحت

---------------------------------* * *--------------------------------------

.کردیمهرناز هنوز کنارش نشسته بود و با لبخند نگاهش م. را تکان مد داد به خود امد شیکه بازو ییفشار ارام دستها با

.يخوریپسر جون سرما م دیخواب شهیکه نم نجایپاشو ا..برهیتو اتاقت خوابت م يگفتم بر يدید-

بدم؟ یرو چ دیجواب ام چارهیفردا من ب. يزد خیتو،بلند شو برو ؟یینجایتو هنوز ا-

تو ! بخت برگشته چارهیتو سر خواهر شوهر ب خورهیسنگه محکم م یبدم؟ پاشو که االن هرچ یمن جواب زن تو رو چ-

.جواب پس بدم دیاونوقت من با یخوابیم

.کردمیداشتم فکر م...من خواب نبودم-

:دیبا تعجب نگاهش کرد و پرس مهرناز

؟یکنیفکر م قیعم نقدریا شهیتو هم ؟يب نبودخوا-

لبخند زد و مهرناز باز گفت؟ ماکان

؟يکه انقدر غرق شد يفکرت بود يحاال کجا-

Page 64: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٤

:دیمقدمه پرس یب ماکان

بار به باران گفتم دوستش دارم؟ نیاول يبرا یمهرناز تا حاال بهت گفتم که ک-

يا گهیجور د هیوضع دی،شايکردیاز همه پنهون نم نقدریاران ااگه قصه عشقت رو با ب ،یدونینه تو که مارو محرم نم-

.شدیم

...از همه پنهون کردم اون افتضاح به بار اومد تصورش بکن که اگه:و گفت دیکش یآه ماکان

.یگفتیم دیکه نبا یگفت ییو به اونا دونستنیم ادیکه ب يپنهون کرد یماکان رازت رو از کسان ياشتباه کرد تو

از رابطه ما با یکس خوادیکه نم گفتیم شهیباران هم...خورمیاشتباه رو م نیو سالهاست که دارم چوب هم دوننمیم بله

...من احمقم کنهیبا مادر و خواهرش راجع بمن صحبت م دمیمن بعدا فهم یباخبر باشه ول

.يارکه دوستش د یبار به باران گفت نیاول يبرا یک یحرفهارو ول کن بنا بود برام بگ نیا حاال

دوشنبه که رفته بودم هی:شد و د رهمان حال گفت رهیزد و به بوته رز خشک داخل باغچه خ یلبخند کمرنگ ماکان

دست و پام رو گم .چشمام نگاه کرد يتو مایمتسق یبرگشت و با حالت خاص.بهش گفتم يزیچ هیدنبالش موقع برگشت

چه جور نیشد و گفت ا یدفعه عصبان هی.جدولم تو رفت یول چمیبپ خواستمیهمون موقع م.هل شدم يکردم و بدجور

آروم گفتم لعنت به اون چشمات یلیخ...یبلدم ول یمنم بهش گفتم رانندگ.نمیشو من بش ادهیپ یستین ه؟بلندیرانندگ

رو دمیهفته بعد که باز رفتم د.گذشت هیباشه از قض فتادهین یانگار که اتفاق.دیهم نپرس يزیچ.باشه دهیشن کردمیفکر نم.

هم که اصرار یهر چ.به مغزم فشار آوردم نتونستم ترجمه اش کنم یهر چ ینوشته ول یسیجمله انگل هی سورشکال

شه سرش رو از پنجره خم کرد و جمله ادهیخواست پ یوقت یول.نوشته اش را نگفت یبود و باران معن دهیفا یکردم ب

بود؟ شتهنو یچ یدونیکالسورش رو خوند و ترجمه کرد و با سرعت رفت م يرو

!لعنت به اون چشمات:لب زمزمه کرد ریبا لبخند سر تکان و ماکان ز مهرناز

در يستاره ا يزد و نگاه ناآرامش رو هیسرد پله ها تک وارهیماکان به د.نگاه پر غصه اش را به برادر دوخت مهرناز

Page 65: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٥

باران رو از عمه اش يبر خواستگارخ یاون روز وقت:تکان خورد و گفت یبه سست شیلبها.شب آرام گرفت اهیاسمان س

و ممکن بود کردمیباران الاقل چهار روز صبر م دنید يبرا دیتازه چهارشنبه بود و من با.شدمیم وونهیداشتم د دمیشن

چند بار شماره .بکنم دیچکار با دونستمیپله ها سرگردون بودم و نم يدائم تو.فتهیب یچهار روز هر اتفاق نیا يتو

مختلف يابه بهانه ه. کردمیمامانش و من ناچار زود قطع م ای داشتیبنفشه بر م ایاز شانس من یول خونشون رو گرفتم

از یحرف بزنم که اون متوجه نشه ول يطور کردمیم یگرچه من سع.کردمیم چیرفتم و دائم شکوه خانم رو سوال پ نییپا

ساعت از چهار گذشته بود که .پرسه زدم صبح تو کوچه ها کیاونشب تا نزد.یخودت گهیکه بهم م خوندمینگاهش م

صابون چند تا فحش و لعنت رو به .تلفن خورد پام سست شد یچشمم که به گوش.سر و صدا رفتم باال یبرگشتم خونه و ب

يمطمئن نبودم صدا.گفت الو يخواب آلود يبرداشته شد و صدا یبوق گوش يصدا نیبا اول.دلم زدم و شماره گرفتم

ااز لحن صد.دییعرض کردم بفرما:سکوت کردم و صدا دوباره گفت نیهم يم ممکنه بهار باشه برافکر کرد.باران باشه

.حرف بزنم دمیبازم ترس یول ختیباران پشت خطه و دلم ر دیبنظرم رس

.ياریب يخوایبرامون م میظرف حل هیگفتم البد ...خدا ازت نگذره يکرد داریاز خواب ب ؟منویکه چ يصبح زنگ زد کله

.نمتیبب دیبا...نمتیبب دیباران با:لرزان و دستپاچه گفتم يبا صدا...مطمئن بودم اون بارانه گهید حاال

افتاده؟ ی؟اتفاقییماکان تو:کرد و گفت رییصداش تغ حالت

باهام حرف زده بود حتما از ينطوریا يعاد تیوضع هیاگه در .خوشم اومد یلیو حالت نگرانش خ یمیلحن صم از

.ماکان:دوباره گفت کردیاونموقع وضع فرق م یآوردم ول یبال در م یخوشحال

نم؟یتا من تو رو بب فتهیب یاتفاق دیاصال مگه با فتادهین ینه اتفاق:گفتم

.نمیامروز بب نیتو رو هم دیکن باران من با گوش

...بمن يصبح تلفن کرد نوقتیچت شده ماکان ؟ا تو

.خوابمینم نمیو تا تو رو نب دمیبدون که من هنوز نخواب نویتو هم ا اما يخواب زده شد یدونیکردم م دارتیب دونمیم بله

Page 66: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٦

.یشگیهم يسرجا يایب یتونیم. رونیب امیاز آموزشگاه م 8خب امروز بعدازظهر من ساعت یلیخ

.رهیباران د رهیشب نه نه د8

.بتونم کمکت کنم شتریب دیشده شا یاگه بمن چ ماکان

.باهات کار دارم یمثل دوشنبه ها من کل رونیب يایب 6ساعت نکهیرط ااما به ش گمیرو م زیهمه چ گمیم بهت

...آخه من دو ساعت اخر کالس اما

.يکردیبه من بخت برگشته فکر م یلعنت يهزارم اون کالسها کیکاش يدار یچه کالس ستین مهم

يرناز نوشتن اون جمله رومه یراستش رو بخواب.با قرارم موافقت کرد يشده بود چون با لحن آرومتر میتسل ظاهرا

اون روز تا .جرات کرده بودم باهاش راحتتر حرف بزنم نیواسه هم.من گذاشته بود يرو یبیعج ریکالسور باران تاث

من فورا شروع .میو حرکت کرد میشد نیماش وارزود س دمیباران رو د 6ساعت .سال گذشت هی میبرا 6ساعت

من مرغم که فقط به يفکر کرد يکرد الیخ یتو چ...بدم لیادامه تحص نکهیندارم جز ا يبرنامه ا چیمن فعال ه:کردم

شما مردا فقط سد ...بهشون برسم دیاهداف بزرگ که با یآدمم با کل هیمن .کنمیتخم گذاشتن و قدقد کردن فکر م

اگرم یول نمینشیمکه راحتتر نهیا تیبزارم پشتم واقع هیمن شوهر مثل پشت يبرا...نیستین یکمک يروین او مطمئن دیراه

...هم راحت یلینزارم باز نشستم خ

باالخره صبرش سر اومد و اون کردمیم کتهید شیخودش را برا يو من تند تند حرفها کردیمات و مبهوت نگاهم م باران

وونهیاصال تو چته؟د...یزنیچقدر حرف م...گهیآه بسه د:زد ادیدوست داشتم سرم فر شهیکه من هم یبا حالت قشنگ

؟یکنیم فیکه پشت سر هم رد هیمزخرفان چ نیا مارستانیبگو ببرمت ت يشد

براتون حکم گهینه حاال د دمیشا ای...شماست روزیو پر روزید نیهم شاتیسرکارخانم فرما ستیمزخرفات ن نایا

.مزخرف رو دارن

.يخفه ام کرد:و گفت ابونیو از پنجره پرت تو خ دیکش رونیانگشتام ب يرو از ال گارمیس یعصب یحالت با

Page 67: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٧

.نباشه يگاریان س ندهیپس مواظب باش همسر آ:طعنه گفتم به

بهم بگو چت اریدر ن يباز وونهیانقدر د!مرد گنده گهیماکان بسه د:گفت یبا لحن مهربون و آرام نبارینگاهم کرد و ا باز

.گهیشده بگو د

؟اصالیخجالت نداشت چرا از اول نگفت هنکیآره؟خب ا یشوهر کن يخوایم:گفتم تیمرتبه ترمز کردم و با عصبان کی

؟يشعار داد یو ه يداد يهان؟چرا منو باز...یچرا بمن نگفت

...هیرازیکه اطالع نداره خواجه حافظ ش یخوبه گمونم تنها کس!دهیپس بگوش تو هم رس:گفت تیبا عصبان باران

.بکشه یخواب یشب تا صبح ب ستیبحالش که خبر نداره و مجبور ن خوش

!يریگیم يجد زرویتو چقدر همه چ:و گفت دیندخ باران

.هم هست يجد دمیکه من شن نطوریا

تو واقع ...اشتباه کرده بودم نکهیمثل ا یول یمنو شناخته باش یچند وقت حساب نیتو ا کردمیکن ماکان فکر م بس

ه؟یعیامر کامال طب هیتو سن من يدختر يبرا يخواستگار یدونینم

!يبچه ا نکارایتو هنوز واسه ا:بعد گفتم نهیدلهره رو تو چشمام نبانداختم تا نییرو پا سرم

.گفتم نویمنم به خانواده ام هم...قایدق

رو پنهون کنم و گفتم میخوشحال نتونستم

.گهید یچیه یعنیپس :

.یچیاگه بذارن ه آره

اگه بزارن؟ یچ یعنی:دچار دلهره شدم و گفتم باز

.دردسر داره شهیهم نکارایا یدونیتو که خودت بهتر م دونمیم چه

؟یگیم يجد ای يمنو بترسو يخوایم

Page 68: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٨

؟یترسیم زایچ نیتو از ا مگه

تو حالت خوبه؟:دمیخسته و کسل بود پرس تینها یرو ندادم و فقط نگاهش کردم چهره اش ب جوابش

.چندان نه

؟يخونه مشکل دار با

.مورد صحبت نکنم نیدر ا دمیم حیترج

بابت صبح یراست:گفتم ارمیاز اون حال و هوا درش ب نکهیا يبرا.هست شیزیچ هیبودم که مطمئن یقبول کردم ول ناچار

.در خونتون ارمیو صبح زود م رمیگیم میبار حل هیحتما برات ...متاسفم

.یعمل زشتتو دوباره تکرار کن يظاهرا قصد دار یول یامروزم رو جبران کن یخوابیب يخوایکردم م فکر

.کردمیتا دوشنبه دق م یداشتیرو برنم یدت گوشاگه خو:و گفتم دمیخند

؟یچ يبرا یبگ شهیم

.هینگاه عاقل اندر سف گنیم نیبه ا:و گفت دینگاهش کردم خند فقط

.خانم دیدار اریاخت

یط ییبتنها میکردیم یرو که با هم ط يریدوبار مس یکی یهفته هم گاه یدر ط یدنبالش ول رفتمیهر هفته م دوشنبه

اونشب شاد و شنگول .کردمیم دایخلوت رو پ یفرع يابونهایکوچه ها و خ یفروش وهیم یفروش یتنمثال بس.کردمیم

کجاست؟ گهید نجایا:با تعجب نگاهم کرد و گفت ابونهایاز همون خ یکیتو دمیچیپ

.دنج و باحال يخونه مجرد هی:و گفتم دمیخند

.چرند نگو:به پشت دستم زد و گفت يداشبور بود ضربه ا يکه رو يخودکار با

نگاهش رو که ازم .کردینگام م شهیداشت با همون حالت قشنگ هم.گفتم و سرم رو کامال بطرفش برگردوندم یچشم

وقتم چیه یفقط گوش کن و فراموش نکن ول گمیجمله م هی؟یچند لحظه نگام نکن شهیم یخانوم:و گفتم دمیخند دیدزد

Page 69: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٦٩

.اریبه روم ن

...ا بودبن:و گفتم دمیخند.تعجب نگاهم کرد با

آره قصد داشتم .بگم خواستمیواقعا م یعنیشدم دیدچار ترد يلحظه ا يصورتش را به سمت پنجره برگرداند برا فورا

رومیتمام ن.کنه دایکنم که صدام نلرزه تا اون نتونه عمق جمله ام رو پ يالاقل کار خواستمیبگم گرچه برام آسون نبود م

!یلیخ خوامتیم یلیخ وماخانوم خان:زبونم جمع کردم و آروم گفتم يرو تو

جابجا شد و یکم دمیفهمیبود م دهیکه شن يتا الاقل احساسش رو از جمله ا کردینگاهم م خواستیدلم م.برنگشت اصال

سرش رو گذاشته بود رو شونه ام و من یحرف چیه یباران ب.کف پام ياستخونا یحت دیلحظه تنم لرز کی ياونوقت برا

.حس پرواز هیداشتم شب یو حس کرمیاعماق وجودم حس مرو تا شینفسها یگرم

بار عاشق نیو آخر نیاول ياون منو برا.به اندازه باران اثر گذار نبود میتو زندگ یزن چیه نمیبیم کنمیکه فکرش رو م حاال

.و رو کرد و آخر رها کرد ریکرد متحول کرد ز

برادر را از پشت هاله دهیاز پشت سر قامت خم.ندیرا بب شیااو اشکه خواهدیاز جا برخاست و مهرناز دانست که نم ماکان

.آمد یو دلش بدرد م دیدیاز اشک م يا

5 فصل

که نهیاز ا ریغ!يفتادیچشم بسته که تو چاه ن یدونستیرو راجع به ماکان م زیتو همه چ:کنار الدن نشست و گفت مهرناز

رو صادقانه بهت گفت؟ زیماکان از خون ابتا همه چ

زیهمه چ یدوستش داشته ول یلیبوده که خ يماکان دختر یبمن گفتند تو زندگ.دونستمیرو م زیبا توئه من همه چحق نه

.تموم شده

سالها ماکان با باران ارتباط داشته؟ نیتو ا یکنیبوده؟تو فکر م نیاز ا ریمگر غ خب

بهتر یلیما خ ید باران ارتباط داشت زندگمن مطمئنم که اگر ماکان با خو هیخوب یلیباران دختر خ.کاش داشت يا یول نه

Page 70: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٠

خواهش و التماس ازش خواستم با ماکان صحبت یکه من با کل يبار نیکه اون بعد از آخر نجاستیمسئله ا.بود نیاز ا

گفت کیاومد زنگ زد و به من تبر ایسامان بدن یوقت کباریفقط اینه چرا خدا...رفت رونیما ب یاز زندگ شهیهم يکنه برا

دستتون باشه اما اون گفت نه یبا ماکان صحبت کنه گفتم بله گوش خوادیگفت ماکان اونجاست؟من اول فکر کردم مبعد .

فقط چند تا رهینم ادمی چوقتیمنم همون کار رو کردم ه.دیرو بزن یگوش فونیآ ستین یفقط اگه زحمت ستین يازین

زیبازم بابت همه چ.مشترکتون باشه یتو زندگ یعطفتولد پسرتون نقطه دوارمیام نیمع يجمله کوتاه گفت سالم آقا

تا دو روز قایرفت و دق رونیاون بعدازظهر ماکان از خونه ب.رو گذاشت یکرد و گوش یبعدش هم خداحافظ.ممنون

من مطمئنم ...درب و داغون بود.کردیوحشت م دنشیآدم از د بپرسازش .بود نجایهم برگشت مامانت ا یوقت.برنگشت

.تباط ماکان با باران بودار نیاون آخر

؟یکنیچرا گله م گهیپس د خب

یبه باران واقع یشباهت چیکه ه يبت از باران ساخته مجسمه ا هیخودش يبرا یاون اتاق لعنت يات تو وونهیبرادر د نیا

يارضا ياون برا میجنگیبا هم م کسرهیما !چه برسه به من کنهیبه سامانم رحم نم یحت رحمهیب یلیبت ماکان خ.نداره

.کردیاگه خود باران بود هرگز نم مئنمکه من مط يکار.کنهیم یبتش من و سامان رو قربون

!بیموجود عج هیآل دهیدختر ا هیفرشته است هیاون واقعا یول یشناسیزن داداش چقدر باران رو م دونمینم

بدونم اگه خوامیمن م دیبت ساخت هین در واقع شما همه تون از بارا:و گفت دیکش یشانیکالفه دست به پ یبا حالت الدن

شه؟یساده بوده پس چرا تموم نم يخواستگار هیمسئله شما با باران فقط

!ساده يخواستگار هیبود جز یاون داستان همه چ:لب گفت ریز مهرناز

فکر نکنم هم گهیتا صد سال د.میاوردیدر ن هیقض نیسال سر از ا 9 8 نیما که تو ا:با تعجب نگاهش کرد و گفت الدن

.بشه رمونیدستگ يزیچ

.ستین يجد یکنیباور کن مسئله آنقدر هم که تو فکر م...الدن جان يریگیم سخت

Page 71: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧١

ساله 9من که ياما برا ستین يمسئله اصال جد دینیبیما رو م یشما که از دور زندگ يآره برا:پاسخ داد تیبا عصبان الدن

به نویمرد مجنون رو تحمل کنم؟ا نیا دیبا یطاقت ندارم تا ک گهین دم!هیواقعا جد زنمیگرداب دارم دست و پا م نیتو ا

وونهیهمه اش د يهمه اش دعوا همه اش کتکار.اقا رو ندارم نیا ياطوارها وحوصله ادا گهیهم بگو من د هیمادرت و بق

...يباز

...حاال چطور شده که یتو که ماکان رو دوست داشت زمیباش عز آروم

.کردم يخوشبخت رو باز يانقدر نقش زنا خوره؟مردمیطرفه به چه درد م هیدوست داشتن آخه

.شیدرست م زیباور کن که همه چ یماکان رو درك کن یکم هی اگه

چند وقته دوباره همه کاراش رو از سر نیچند سال باهاش ساختم اما ا نیدرکش کردم که ا یلیباش خ مطمئن

!زده به سرش کنهیرو م یمیقد يباره همون کارادو.باران رو از دست داده روزیانگار د.گرفته

کند؟ فیالدن تعر يرا برا زیبود که همه چ دهیوقت آن رس ایآ.دیبگو دیچه با دانستیسکوت کرد نم مهرناز

ه؟یک:را برداشت یو گوش دیدو فونیسامان بطرف آ.نجاتش داد دیزنگ از آن حالت ترد يصدا

.هم بابا هم عمو ماهان:دیچیپمهرناز يشاد سامان در گوشها ادیفر يصدا

بعد ماکان و یقیدقا.الدن از جا برخاست و به اشپزخانه رفت.بوجود مهرناز چنگ انداخت يزیچ اینام ماهان گو دنیشن با

را در دست گرفت و شیشد دستها کیزده به او نزد جانیماهان ه.مهرناز جلو رفت و سالم کرد.ماهان از در وارد شدند

شما چطوره؟ حال...خانم دسته گل یسالم ابج:دیاش را بوس یشانیپ

؟يتو چطور...خوبم

.انقدر خوب نبودم چوقتیه يرو بخوا راستش

؟یماکان جان تو خوب...رو لوس نکن خودت

...میمعرفت اگر گذاشتم عروس یخواهر ب!من لوسم ماکان جانه:از ماکان ماهان جواب داد قبل

Page 72: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٢

...ماهان

.چشم...خوبم یآبج چشم

خبر؟ دکچهیبا آنها شد مهرناز با خنده پرس يو او با سر و صدا مشغول باز دندیماهان دو يسامان بسو و سارا

ست؟یخونه ن نیا...یچیه:باال انداخت و گفت يشانه ا ماکان

!دیبا هم قهر ينگفته بود...آشپزخونه است يخانومته چرا تو نیمنظورت از ا اگه

!گفتن نداره گهیباشه د یشگیهم کهیزیچ

!ها یکنیشلوغش م يدار يادیکن ماکان توام ز بس

ماهان یراست...تو اتاقم رمیتا موقع شام م.کنهیسرم درد م یکم...حرفهارو ندارم نیحوصله ا چیدست بردار من ه مهرناز

.يتو رو ببره بپسند خوادیم دهیباهات حرف بزنه فکر کنم خونه د خوادیم

.چه؟صاحبخونه رو ببره بمن

؟یکنیبا من دعوا م بگو چرا بخودش

.میبا هم حرف بزن دیاول من و تو با.بگم یبه ماهان چ دیبا دونمیاز بابت تو راحت نشه نم المیتا خ من

.حرفه مفته گهیاش د هیدوتاست که مثبته بق نیمهم نظر ا.تموم شده است بایتقر زیمهرناز جان؟همه چ یحرف چه

.نم حرف بزنمبا الد دیبا تو حرف بزنم تازه با دیمن با یول

؟یصحبت کن دینبا کایجمهور امر سییبا ر!زده به سرتونها نکهیچرا؟شماها مثل ا گهید اون

درسته؟ يرو دنده مسخره باز يباز افتاد تو

خوبه؟ 7ساعت میزنیتو اتاقم با هم حرف م ایب گهیساعت د هینشو یخب عصبان یلیخ

ام؟یت بکه سانس داشته باشه راس ساع نماستیاتاق تو س مگه

!مارستانهیب نه

Page 73: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٣

.امیباشه برو م مارستانهیماکان جان ت يرو بخوا راستش

گرچه مهرناز رفتینمود و ماهان با خنده همه را پذ حتیو نص هیتوص نیچند.با ماهان صحبت کرد يا قهیچند دق مهرناز

مهرناز جان گفت :دیماهان را شن ياتاق ماکان راه افتاد که صدا يبعد بسو.عمل نخواهد کرد چکدامیمطمئن بود که به ه

.گذشته کربعیاالن گهیساعت د 1

؟يدادیما رو گوش م يحرفا ای يکردیم يتو با بچه ها باز!فضول خان:او برگشت وگفت يبا تعجب بسو مهرناز

.هر دو:کرد و گفت يخنده بلند ماهان

...گرانیآدم تو کار د ستیخوب ن چیفضول خان ه...زهرمار

...هیقض یاصل يکه پا دیشما فراموش کرد نکهیا ؟مثلیچ یعنی گرانیر دکن صبر کن کا صبر

.سر بچه ها رو گرم کن تا من برگردم...خوب لوس نشو تو رو خدا یلیخ

.يخوش برگرد يبا خبرا يقول بد نکهیقربان به شرط ا چشم

...خودت رو گفتم

.لوس نکنم دونمیم

یبدر زد و قبل از آنکه پاسخ يضربه ا.اتاق ماکان رفت يان حال بسوو در هم ردیخنده اش را بگ ينتوانست جلو مهرناز

ییتو:کاغذ نشسته بود با تعجب سر بلند کرد و گفت یانبوه انیماکان که در م.بشنود در را باز کرد و داخل شد

شد؟ 7ساعت يزود نیمهرناز؟به ا

بهت خوش گذشته؟ يادیز آره

.مرتبشون کنم یفتم کمدست نزده بودم گ نایوقت بود به ا یلیخ نه

نامه است؟ نایا:در حال نشستن گفت مهرناز

.آره

Page 74: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٤

نهمه؟یا

آنگاه با تعجب .بود نگاه کرد شیپا يکه جلو يبه کاغذ يشتریمهرناز سر خم کرد و با دقت ب.سر تکان داد ماکان

.که همه خط توئه نایا:گفت

.آره خب

.بارانه يفکر کردم نامه ها من

.باران نوشتم يکه من برا یینامه ها یمنته...گهیبارانه د ينامه ها خب

چرا دست توئه؟ پس

نامه هان يروز هیبودم که باالخره دواریاون وقتا ام...دلم يخودم نوشتم برا يمن برا.رو بهش ندادم چکدومیه چون

!رسنیبدستش م

!ماکان يا وونهید تو

.گفتیبهم م شهیبارانم هم نویا

؟یازش گذشت یراحت نیبه ا چرا یکه انقدر دوستش داشت تو

فکر گرانیچرا د دادیسوال مهرناز بشدت عذابش م کهیدر حال.سکوت کرد و مشغول جمع کردن کاغذها شد ماکان

بود؟ نیواقعا چن ایاز باران گذشته؟ا یکه او به سادگ کردندیم

عصر دوشنبه يقرارها.نیریش یعادت دنشیو د ریانکار ناپذ ستیازین شیکه داشتن باران برا دانستیم یبخوب گرید

اما شدیم یو ارام ط نیریش یسکوت انیروزها در م.شدیتکرار م زیهفته ن گرید يروزها یط یهمچنان برقرار بود و گاه

رنج يزیاکنون مطمئن بود که باران از چ.آمد یبنظرش م لافسرده تر از دفعه قب دیدیماکان هر بار که باران را م

که آنها دانستیم.خواهر بزرگتر و مادرش بر سر او اختالف دارد یعنیاران با خانواده که ب دانستیم شیکماب.بردیم

هم دیشا.کنندیمنع م يگریو به بهانه امتحان کنکور او را از هر ارتباط د گذارندیرابطه در فشار م نیقطع ا يباران را برا

Page 75: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٥

در شان خودش یو آنگاه با کس ابدیب یتماعدخترشان درس بخواند کار کند وجهه اج خواستندیحق با آنها بود آنها م

مسئله نیا.شودیتوسط باران به مادر و خواهرش گزارش م گذردیآندو م نیبود که هر چه ب دهیماکان فهم. دیازدواج نما

جبران يبرا دیو شا شودیدار م حهیغرورش در مقابل خانواده باران جر کردیاحساس م.او را بشدت ناراحت کرده بود

اش را انجام یحماقت زندگ نیحرف بزند بزرگتر یاز باران با کس خواستیآنکه دلش م يهم برا دیشا ایه و مسئل نیهم

.فاش نمود گرانید يداد و راز سر به مهرشان را برا

محمد در آن حادثه جانش را از دست داد یوقت شیسال پ 4تازه از انگلستان بازگشته بود همسر برادرش محمد سوسن

بچه دار نشده یکرده بودند ول یدر کنار هم زندگ یسال 7 6محمد و سوسن .رفت رانیبرادرش از اسوسن همراه

از تمام شدن درس سوسن .درسش بچه دار نشوند انیو با محمد توافق کرده بودند تا پا خواندیسوسن درس م.بودند

مساله را از نیجل مهلت فکر کردن به اا یول شدندینبود کم کم همه نگران م ياز بچه خبر یگذشته بود ول یدو سال یکی

آن روزها رباطه ماکان با .صورت دهند محمد بر اثر سقوط از کوه در گذشت یاز آنکه آنها اقدام شیهمه گرفت و پ

زود از یلیبعد از مرگ محمد هم سوسن خ.برادر شوهر و همسر برادر نبود نیب یرابطه سبب کیاز شتریب يزیسوسن چ

بود که حس غربت تمام وجود ماکان رو فرا گرفته بود و یبازگشت درست وقت کهیزمان شیاه پم 6 یرفت ول رانیا

ایاو را به شام در منزل ایو رفتیاو م يپدراز شبها بمنزل یماکان بعض.خوشحال نمود اریبازگشت سوسن او را بس

و هم زبانیم کردیم نیاو احساس دبرادرش بود و ماکان نسبت به ادگاریاو عالوه بر آنکه .کردیرستوران دعوت م

.دوران غربت ماکان بود يبرا زیهم ن یصحبت خوب

و دیشنیرا م شیاو در سکوت حرفها دادیسوسن شرح م يبا باران را برا شیدارهایتمام د انیبود که جر يسه هفته ا دو

گرچه هرگز او شناختیباران را م سوسن دورادور گریحاال د.کردیم یهمراه ای يبا دو سه جمله با او ابراز همدرد یگاه

ریاست که برادرشوهر مغرور و سرکشش را به بند عشق اس یکه باران دختر مقتدر و جذاب دانشتیبود اما م دهیرا ند

.گفتیبه ماکان م یبه راحت نرایو ا کردیبه باران حسادت م یبابت گاه نیساخته و از ا

Page 76: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٦

ساعتها راجع به یبا کس توانستیم نکهیکرده بود د ردل از ا صرف شام بمنزلش دعوت يماکان سوسن را برا آنشب

اش يمنزل پدر یزودتر از هر روز مل کارش را ترك کرد و بدنبال سوسن راه.باران صحبت کند شادمان بود

ه باران که بخان يزنعمو دنیدر با د يجلو.دیرس هزود همراه او بخان یلیخوشبختانه سوسن کامال آماده بود و ماکان خ.شد

باران به يسوسن را به سودابه خانم و او را بعنوان زنعمو.کرد یتوقف کرد و شروع به احوالپرس رفتیشکوه خانم م

ماکان .درست در همان لحظه شکوه خانم در ساختمان را گشود و آنها را به داخل دعوت نمود.کرد یسوسن معرف

.کوتا وارد خانه شکوه خانم شد یعرض ادب يراسوسن همراه سودابه خانم بقول خودش ب یمودبانه تشکر کرد ول

به ساعتش ینگاه.نبود ياز سوسن خبر ینموده بود ول ایاز مهمانش را کامال مه ییرایپذ لیداخل آشپزخانه وسا ماکان

تلفن را برداشت یگوش.ظاهرا سوسن قصد باال آمدن نداشت یگذشته بود ول دنشیساعت از زمان رس کیاز شیکرد ب

...بله:وه خانم را گرفتو شماره شک

کنه؟یمهمون ما از شما دل نم نیخانم ا سالم

.میشام دور هم باش نییپا دیاریب فیشمام تشر...ماکان جان سالم

.خانم مثال اومده خونه من نیا تشکر

گمون کننیپچ پچ م نایکه ا ينطوریا...با سودابه خانم گرم صحبتند يفعال که بدجور:پاسخ داد یخانم با لحن خاص شکوه

.نکنم تا آخر شب حرفاشون تموم بشه

کرده بود با خنده یتلق یحرفا را شوخ نیاو که ا یلحن خاص شکوه خانم ذهن ماکان را بخود مشغول کرد ول گرچه

!فرصت بهتر هی يکردنها رو بذاره برا بتیباال و غ ارهیب فیتشر دیاز جانب من به سوسن بگ:پاسخ داد

الو ماکان :دیسوسن را شن يبعد صدا يسوسن تکرار کرد و ماکان لحظه ا يا بلند براخانم جمله ماکان ر شکوه

باور کن که سودابه خانم انقدر خوش صحبتند که آدم زمان رو از دست .دیطول کش یکم دیاومدم اومدم ببخش...جان

...امیاالن م نیهم. دهیم

Page 77: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٧

ریلحن شکوه خانم ذهنش را درگ.کرد یرا ط ییرایبلند طول و عرض پذ يرا گذاشت و چند بار با گامها یگوش ماکان

زنگ آپارتمان رشته افکارش را از هم يصدا.دیفهمیدارد اما منظورش را نم یمنظور خاص دانستیخود کرده بودم

.ختیگس

يچا ختنیماکان در حال ر.داشت یتفاوت خاص شیپ یحالت چهره اش با ساعت.نشست یصندل نیاول يرو سوسن

تاده؟اف یاتفاق:دیپرس

.ستین يزیچ...نه...نه:ماکان جا خورده و دستپاچه پاسخ داد يوانمود کرد از صدا سوسن

.يشد ییجورا هی

.کنمینم فکر

بعد دستها را به .خودش گذاشت يمقابل او و فنجان دوم را جلو يفنجان چا کیسوسن نشست و سوسن يروبرو ماکان

شده؟ یچ یبگ يخواینم:دیرسماکان دوباره پ.ستون چانه کرد و به فکر فرو رفت

بگم؟ ینشده چ يزیچ یوقت آخه

خانم؟ یچرا انقدر متفکر نشست پس

.کنمیفکر م دارم

؟یبپرسم به چ شهیم

...به دروغاشون...شونیبه زندگ...به آدما:سر انگشتش را داخل فنجان زد و گفت سوسن

دروغاشون؟:را با هم باال برد و گفت شیدو ابرو ماکان

گن؟یماکان چرا مردم انقدر دروغ م یتراس...اره خب

.ستیمن ن تیسوال در صالح نیجواب دادن به ا نینه روانشناس بنابر ا لسوفمیمن نه ف راستش

؟یگیچرا دروغ م خودت

Page 78: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٨

من؟

؟یگیآره تو چرا دروغ م خب

...رو ییالزمه که ادم به دروغا یخب گاه یالاقل کمتر دروغ بگم ول کنمیم یسع شهیمن هم البته

و چرا؟ یدر مورد رابطه تو با باران کدوم قسمتش الزم بوده تو دروغ بگ ثالم

...باور کن من بتو در مورد باران دروغ نگفتم من:دیبا تعجب پرس ماکان

ازش خبر چکسیرازه که ه هیکه موضوع عالقه تو و باران یبمن گفت دیتو با تاک:ماکان گفت يصحبتها انیدر م سوسن

....نداره

.گمیم نویاالنم هم...آره خب

باران و خانواده اش ....دوننیمسئله رو م نیا یلیخ دمیکه من فهم نطوریا...ستیهم محرمانه ن یلیخ هیظاهرا قض یول

!یکنیم ییکه تو از باران عشق و محبت گدا کننیم فیتعر گرونید يبرا ننیشیهر جا که م.خصوصا مادرش

ماکان تو از خانواده یدونیم:تفاوت ادامه داد یسوسن ب.احساس حرارت کردماکان برافروخته شد و از درون يها گونه

یحرفها بگوش خانواده ت برسه چ نیاگه ا یدونیم.خورنیهمه به اسم پدرت قسم م رازیتو ش یهست یسرشناس

....نهمهیا ارزشدختر نیا ؟اصالیکنیم يرو ادهیز يدار یکم هی یکنینم شه؟فکریم

تهبهت گف یحرفها رو ک نیا

دختر بچه هیکه اجازه بده دهیمثل تو بع ياز مرد مغرور نیو ا دوننیم زارویچ یکه حاال همه ان نهیا کنه؟مهمیم یفرق چه

.ردشیبگ يبه باز

حرفهارو زده باشه؟ نیا دیچرا باران با:دستها گرفت نیسرش را در ب ماکان

تو رو خوادیثابت کردن خودش م يبرا هیدختر مغروربقول خودت اون یشناسیتو که باران را بهتر از من م.معلومه خب

.خرد کنه

Page 79: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٧٩

...ستیآدما ن نیباران از ا آخه

اون تجربه گهیبار د هیکه ستیحاال درست ن يرو خورد تیچوب سادگ کباریتو .واقع نگر باش کنمیخواهش م ماکان

.کننیحساب م گهیجور د هیتو يکه همه رو یدونیخودت بهتر م...تلخ تکرار بشه

...باران کردمیفکر م یول

انتخابه نه؟ نیتو بهتر يباران برا يکردیکه فکر م یبگ يخوایم دیال

نکهیباور کن منم تا قبل از ا:زد و گفت يسوسن لبخند.نگاه غمناکش را به سوسن دوخت و با سر پاسخ مثبت داد ماکان

من واقعا بهش عالقه مند یکه تو از باران داشت ییفهایبا تعر شهیاصال باورت نم...نظرو داشتم نیحرفهارو بشنوم هم نیا

نظرم کامالا نسبت به باران دمیحرفارو شن نیا یوقت.میکرده بود شتباهظاهرا ما بشدت ا زیماکان عز یول...شده بودم

.میدیرا زود فهم زیالبته بازم خدا را شکر که همه چ.عوض شد

باران طفل معصوم رو خوادیم یکی دیشا...فقط حرف باشه نایا دیاش:تکان داد و گفت نیسرش را به طرف یبا کالفگ ماکان

.خراب کنه

براش یکه چ دونهیکجا م ؟ازیرسونیکه تو هر دوشنبه باران رو م دونهینفر از کجا م هیرو گول نزن ماکان جان خودت

؟یگیم یبهش چ ای يخریم

...نارویهمه ا یعنی

دستها گذاشت و چشمانش را يماکان سرش را رو.ماکان يساده ا یلیآخه تو خ ينه؟حق دار شهیآقا باورت نم بله

ایبه سر وروت بزن یآب هیتو هم بلند شو ...کنمیمن االن شام رو آماده م:گفت خاستیاز جا برم کهیسوسن در حال.بست

.يایتا سرحال ب ریدوش بگ هینه اصال

نیسوسن که از ا يقدمها يصدا.دیلرزیو دلش م دیدیچهره معصوم و آرام باران را م شیپلکها یاهیدر پشت س ماکان

را از هم باز کرد به حرکات شیبناچار پلکها دادیو عذابش م.دیچیپیدر مغزش م رفتیآشپزخانه به ان سو م يسو

Page 80: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٠

؟یکنیچکار م:سوسن چشم دوخت و آرام گفت

.شام خوشمزه آماده کنم هیبرات خوامیم یچیه

.ارنیب رونیاز ب زنمیمزنگ يخودت رو بزحمت بنداز ستین الزم

؟يخوریرو م رونیب يانقدر غذا یشیخسته نم تو

او يبجا خواستیچقدر دلش م:شد رهیداد و سر تکان داد و باز به حرکات سوسن خ شیلبخند به لبها هیشب یحالت ماکان

بداخل .مغزش تکرار شد يتونام هزاران بار در هزار نیو ا...باران...لب تکرار کرد باران ریز.آشپزخانه بود نیباران در ا

نه سوسن ...دختربچه دل بکنم نیبقول تو از ا تونمینم یسادگ نیبه ا...هن:و گفت ستادیسوسن ا يآپزخانه رفت و روبرو

....نه

...ماکان یول:با تعجب به او نگاه کرد و گفت سوسن

!باران سوسن فقط باران!سیه

شهیمثل هم یبود نزد ول دهیراجع به آنچه شن یحرف چیه.برد ادیرا از شیها هیگال دیماکان باران را د یبعد وقت دوشنبه

حیاو را مجاب کرد و ترج یظاهرا منطق هاتیاما ماکان با توج.ختیباران را برانگ يحالت او حس کنجکاو نیهم نبود و ا

.داد سکوت کند

که فقط یمطمئن:کرد و بعد گفت همانطور نگاهش یلحظات.نگاه معصومش را به ماکان دوخت و دلش را لرزاند باران

؟يو سردرد دار يخسته ا

.کامال راحت باشه التیخانوم خ آره

...ماکان

فرشته نیباور کند که ا توانستیم يچطور.در کنارش نشسته بود سربرگرداند بایاو که آرام و ز يبسو

سرکار دییامر بفرما:و پاسخ داد دیلرز شیهالب.امکان نداشت نیحتما دروغ بوده ا...حتما اشتباه شده بود...نه...نه...معصوم

Page 81: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨١

.خانم

.نبود یمهم زیچ یچیه یچیه:و دستپاچه گفت دیلبش را گز باران

؟یبا من صحبت کن يباران چرا دوست ندار:پاسخ داد يماند و بعد با لحن حسرت باز رهیبه او خ یلحظات يبرا

که تو حتما کنمیاوقات با خودم فکر م یر کن ماکان گاهمن دوست ندارم با تو صحبت کنم؟باو...من:با تعجب گفت باران

.ياریخودت نم يو برو یشیمن دچار سردرد م يهایاز پرحرف

!یشیزرنگ م یلیاوقات خ یگاه طونیش يتو دختر کوچولو:تلخ از هم گشود و آهسته گفت يماکان را لبخند يلبها

؟ییچه وقتها مثال:خم کرد و گفت کسویکودکانه سرش را به یبا حالت باران

.يرو ند یجواب سوال یکنیموقعها که قصد م همون

آرام ابانیسکوت خ یرگیت يقرارش بر رو یب ياز غم نگاه جذابش را پر کرد و مردمکها يهاله ا.انداخت ریسربز باران

باهام اگر دیشا:نگاهش کرد و اهسته گفت يماکان با دلسوز.باز سکوت کرد یول دیلرز شیلبها يلحظه ا يبرا.گرفت

بگو تو چت ...بهم بگو...میهر دومون راحت تر بود يکردیم میغصه ات رو با من تقس نیاگه کوله بار سنگ...يزدیحرف م

؟یکنیفکر نم نطوریشده تو ا ظیغل يادیز گهید یسکوت لعنت نیا...شده باران

حاال نه ...نه ماکان:و را پر کردا يلرزانش گوشها يصورت ماکان سر خورد و صدا يغمبار باران نرم و لغزنده رو نگاه

.گهیوقت د هیباشه

خوب؟ ؟دختریک آخه

.میهر دومون سرحال تر بود کهیبه وقت دیفرصت بهتر شا هی

؟یستیکه سرحال ن يقبول دار پس

؟یچ تو

و دیبلند خند يحالت نداشت ناچار با صدا نیاو را در ا دنیتحمل د.به چهره گرفته باران نگاه کرد يلحظه ا ماکان

Page 82: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٢

ها؟ يشد طونیباز ش:گفت

.بود که تمام وجود ماکان را به لرزه انداخت یخنده اش چنان سرد و ساختگ یول دیهم خند باران

هر دو .هفته بعد اما نه ماکان آن ماکان گذشته بود و نه باران امدیهرگز بدست ن کردیکه باران از آن صحبت م یفرصت

هر مینتون گهیاز امروز د کنمیفکر م:گفت یباران با حالت خاص یاحافظهنگام خد.کسل و کم حرف شده بودند یبنوع

.مینیرو بب گهیهفته همد

چرا؟:دیبه باران نگاه کرد و پرس يلحظه ا ماکان

.کهیامتحان من نزد آخه

.مینیبیرو م گهیما که در ساعات فراغت شما همد خب

.نمتو خونه بمونم و درس بخو دیو من با شهیکالسام تموم م گهید

!هیمناسب و خوب بهانه

.ماکان؟من امتحان کنکور دارم هیچ بهانه

!انقدر کنکورت رو به رخ من نکش دونمیم:بلند پاسخ داد يبا صدا اریاخت یب ماکان

اصال معلومه تو چت شده؟:دیماکان جا خورده بود با تعجب نگاهش کرد و پرس يکه از صدا باران

چت شده؟ خودت

.یهست یعصبان يادیتو فعال ز میکنیبعدا صحبت م باشه

نده؟یا ؟سالیک یعنی بعدا

؟یک یعنیبعدا :دیماکان دوباره پرس.نداد یسر تکان داد و پاسخ یکالفه و عصب باران

.رو که دادم امتحانم

.دیریگینم لیو ما رو تحو دیشیالبد دانشجو م اونوقتم

Page 83: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٣

يکن ماکان سر جنگ دار بس

چرخ فلک به مراد دل ما چوقتیمشکل دارم چون ه ایبا تمام دن.جنگ دارم سر جنگ دارم با عالم و آدم سر آره

.دینچرخ

من پرداخت کنم؟ دیو تاوانش رو با:دینگاهش کرد و آهسته پرس یبا مهربان باران

یمتیهر ق ؟بهیفهمیم...خوامیمن تو رو م:مقدمه گفت یماند و بعد کامال ب رهیبه چهره جذاب باران خ یلحظات يبرا ماکان

.ارمیتو رو بدست ب دیبا...دیکه شده با

نگاهش را ارام آرام باال آورد .دیبخش نتیز بایز يرا لبخند شیبخود گرفت و لبها یخاص یباران رنگ و داغ يها گونه

؟یکشیحاال چراداد م:گفت یآنگاه به ارام دیتا به چشمان ماکان رس

از شهیهم.تلخ و گزنده دل او را پر کرد یلرزاند و باز ترسباز تا عمق وجود ماکان را شیباران و آهنگ نرم صدا نگاه

اما نگاه داغ باران .جلوه کند يتالش خواست خونسرد و عاد تیبا نها.دیترسیاز حد باران بر وجود خود م شیتسلط ب

بود در مغزش رژه دهیراجع به باران شن ریچند هفته اخ رکه د ییلحظه تمام حرفها کی يبرا.گذاشتیراحتش نم

حالت .کردینم دایجز او پ گرید زیچ چیبه ه دنیشیاجازه اند ساختیمغلوبش م نگونهیاما اکنون که چشمان باران ا.فتندر

از هم باز کرده بود و اریاخت یب يرا لبخند شیلبها.دانستیمسلما خودش هم م نرایا.رفته بود نیچهره اش از ب يجد

بخاطر ...نکند دختر:شد و آهسته گفت رهیبه باران خ يلحظه ا.بود دهیبرق خشم برق عشق جال بخش يچشمانش را بجا

!خدا نکن

کنه؟یتو رو ناراحت م یخاص زیچ:و گفت دیبطرف پنجره چرخ باران

؟یدونینم یبگ يخوایم...آره

برام بگو؟ شهیاگه م...نه

داغونم يداغ بدجور نگاه نیچشمها و ا نیا:باز کرد و گفت مهیماکان بزحمت دهانش را ن.دیباز بجانب ماکان چرخ و

Page 84: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٤

.کنهیم

بعد با لبخند .و به چشمانش زد دیکش رونیرا ب نکشیع فشیبزند از داخل ک یحرف آنکهیزد و ب ییبایلبخند ز باران

؟يحاال راحتتر:گفت

نگاهش همچنان پوست تنش که نه تا مغز یاما گرم دیدیچشمان او را نم نیماش يفضا یکیگرچه در تار ماکان

چشمان يرا از رو نکیع.محروم سازد بایآن ستاره ز دنیداشت که خود را از د یپس چه لزوم.وزاندسیاستخوانش را م

.ومدهیبده بمن تا بارون ن نویا:باران برداشت و گفت

بارون؟:دیبا تعجب نگاهش کرد و پرس باران

.قشنگ منو ابر پوشونده بود يآخه رو ستاره ها آره

در یلحظات.زدیبا باران حرف م یراحت نیبود که ماکان به ا يبار نیاول نیا.نداختا ریزد و سر بز قتریعم يلبخند باران

يباور کن هفته ا مینیرو بب گهیهر هفته همد شهینم یگیباز م:دیمتفاوت پرس یبا لحن نباریشد ماکان ا يسکوت سپر

برات بازگو کنمیمرور م خودم شیهفته پ یرو که در ط ییهمه حرفها کنمیفرصت نم یمن حت...یلیکمه خ یلیخ کباری

رفته تو لک انقدر من براش ناله یوونیح ادیمنو گوش کنه و صداشم در ن يپر طال مجبوره همه حرفها چارهیب...کنم

.کردم

...یدونیآخه م:لب گفت ریز باران

.نه...جان...باران...باران خانم نه....آخه نداره باران گهید

.باران من...من یزندگ...یزندگ:گفت اریاخت یو ب دیو باز دلش لرز چشمانش ثابت ماند يباران باز رو نگاه

ناراحتت :دیماکان آهسته پرس.ماند رهیخ رونیب يو به فضا دیصورت ماکان لغز يو نگاهش از رو دیباران لرز يلبها

کردم؟

افتاده؟ یباران؟اتفاق هیچ:ماکان دوباره گفت.اما سکوتش شکسته نشد دیچرخ نیباران چند بار به طرف سر

Page 85: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٥

.داد یباران با سر جواب منف باز

.دوشنبه بعد...گهید هفته

.یتو بگ یباشه هر چ:را پر کرد شیباران گوشها زینرم و دل انگ يصدا

فرستاد و چشمانش را بست و به رونیب نهیاز س کبارهینفسش را به .ختیرا فرو ر شیدهایو تمام ترد دیماکان لرز دل

؟یشیباران زن من م:سرعت گفت

و حرارت نگاه ینیبا آنکه چشمانش را بسته بود سنگ.داد هیتک یصندل یماکان سرش را به پشت.خورد کهی یبسخت باران

خود را حفظ کند تا باران يخونسرد کردیم یاما سع دیشنیقرار قلبش را م یتپش نامنظم و ب يصدا.کردیباران را حس م

باران یچشم باز کند صندل یمطمئن بود وقت.احساس خال کرد هانگنا.سرد و کشدار گذشت یلحظات.دیندشیبتواند بهتر ب

.است یخال

ادیزنگ بزنم مادرم ب خوامیم:نه گفت ایدارد يآنکه بداند شنونده ا یدر همان حال ب.چشم گشودن نداشت جرات

.بشه بهتره یرسم هیزودتر قض کنمیفکر م...تهران

باران .نمتینب گهیتو تموم شد د يکالسها یوقت خوامینم:گفتدوباره دینشن یپاسخ چیه یمکث کرد ول يا لحظه

...دوس...باران من...من

دهیرا شن شیحرفها يباران تا کجا دانستینم. نیسرد و غمگ نیماش يبود و فضا یباران خال یصندل.را باز کرد چشمانش

سرد سرد بود مشت گره کرده .دیکش یروکش صندل يدستش را ارام رو.بود دهیباز وبسته شدن در را نشن ياصال صدا

رو بهت زیهمه چ خواستمیم ؟منيو حرفامو نشنو يد بریآخه چرا االن؟چرا االن با:و گفت دیکوب شیپا ياش را رو

....چرا چرا؟...با خودم کلنجار رفته بودم باران یکل...بگم

و چشم به ستادیا یشگیهم ابانیسر همان خ.به آمدن باران نداشت يدیام چیسر قرار حاضر شد که ه یبعد در حال هفته

واقعا امکان یکرد ذهن اشفته و اعصاب خسته اش را سامان دهد ول یسع.از باران نبود يدوخت اما اثر ابانیخ يانتها

Page 86: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٦

به گرید کباری.کردیاش را دو چندان م یفشار روان گرانید يحرفهاخسته شده بود و فیبالتکل تیوضع نیاز ا.نبود ریپذ

پرت کرد و با نیزم يرو تیاش را با عصبان دهیرس مهیبه ن گاریس دیاز باران ند يشد و چون اثر هریکوچه خ يانتها

.سالم:بند بند وجودش را لرزاند ییدر همان لحظه صدا.فشار پا له نمود

کرد حفظ یسع یباز دستپاچه شد ول.هر دفعه آمده بود ریمخالف مس یصاحب صدا برگشت باران بود اما از جهت يبسو

.اهر کندظ

دختر؟ ییکجا...سالم

.شد رید یکم هی خوامیم معذرت

!منتظر بودم ینطرفیا ؟منياومد نطرفیچرا از ا یول...خانم ستینه اصال مهم ن...نه

.بودم که کالسام تموم شده گفته

م؟یخب بر...نبود ادمیاصال ...آهان

کجا؟

...و بعد میبزن يدور هی

.زودتر برگردم خونه دیبا من

رسونمتیباشه امشب زودتر م:دیانداخت و ماکان را ناچار کرد بگو ریباران محجوباه سربز.اخم کرد اریاخت یب ماکان

خوبه؟

يکه نشست آه سرد یصندل يباران رو.داد و هر دو در سکوت راه افتادند نتیمحو ز يغم آلود باران را لبخند چهره

يباز هم رو.ر آمد ماکان از گوشه چشم به باران نگاه کردبه حرکت د نیماش.که توجه ماکان را بشدت جلب کرد دیکش

دانستینم یآزارد ول یو کوچک او را م فیوجود ظر يزیکه چ دنستیم.شده بود رهیخ رونیکز کرده بود و به ب یصندل

و از مشکالتش با ا چوقتیکه باران ه دانستیم.شد مانیزود پش یلیخ یخواست از او سوال کند ول يلحظه ا يبرا.ستیچ

Page 87: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٧

.زندینم یحرف

باران؟

.بله

.خوبه حالت

.ممنون بله

؟یخونیرو م درسات

.شیکما ب آره

.یکه قبول بش دوارمیام

.دوارمیام منم

؟يبر زارنیخانواده ات م یاگه شهرستان قبول بش یراست

.داشته باشن یمخالفت کنمیفکر نم آره

.به تهران را انتخاب کن کینزد يلطف کن شهرستانها پس

؟یچ يبرا

و برم؟ امیراه رو ب نهمهیهردوشنبه ا دیکه با یستیفکر من ن به

؟یبا زاهدان موافق:و در همان حال گفت دیبلند خند يبا صدا باران

.و شب برگردم امیصبح ب تونمیفرودگاه داره و من راحت م!هیعال:درنگ کند پاسخ داد يآنکه لحظه ا یب ماکان

.دیرسیچهره اش بازتر بنظر م.دیچرخماکان يو کامال بسو دیباز خند باران

.دارم يفکر بهتر من

.دییبفرما

Page 88: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٨

.میو با هم همکالس بش یشرکت کن ندهیتو هم تو کنکور سال آ بهتره

من؟:دیحد باال برد و چشمان گرد شده از تعجبش را به باران دوخت وپرس نیرا تا آخر شیهر دو ابرو ماکان

داره؟ یبیشما مگه چه ع بله

کارارو نیحوصله ا گهید يریمن سر پ...درس خوندن نه یول رمین از من بخواه مثل فرهاد برات کوه بکنم مباران جا نه

.ندارم

!ادهایبهت م یلیکالسور من خ یول"زد و گفت يلبخند باران

.خاطره که کالسور توئه دختر خوب نیبه ا:کرد و پاسخ داد يخنده ا ماکان

؟یدرس بخون یستیتو حاضر ن یعنی:باران دوباره درهم رفت و گفت چهره

.نه ابدا:پاسخ داد یتفاوتیبا ب ماکان

تو مهمه؟ يدرس خوندن من انقدر برا یعنی:دیپرس رتیماکان با ح.و سکوت کرد دیپنجره چرخ يدوباره بسو باران

ات را جمع اخم تمام طول هفته :گفت یحوصلگ یماکان با ب.گفتیم نیچهره اش جز ا یداد ول یبا سر پاسخ منف باران

من؟ يبرا يآورد يکرد

یگرچه مطمئن بود چشمان باران حرف مهم.دینگاهش را نفهم يماکان معنا یبه ماکان نگاه کرد ول یبا حالت خاص باران

مظلومتر و معصوتر بنظر شهیچهره اش از هم یول.لبش بود يرو يبه او نگاه کرد لبخند یوقت نباریا.گفتن دارند يبرا

؟تهران ادیاز مهرناز چه خبر نم:دیآرام پرس.دیرسیم

بهتون خوش یلیاوندفعه خ هیچ:پاسخ داد نحالیبا ا.زده باشد یحرف خواهدیفقط م دیبود که ماکان فهم يطور لحنش

گذشت؟

شه؟یم تیآره حسود خب

.شهیم میکه حسود معلومه

Page 89: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٨٩

و مسعودم الیسه ادیبزرگم هم م خواهر حهیمل ادیمادرم م ادیچرا خانم مهرناز م:و ماکان دوباره گفت دیخند باران

.انیاکثرشون م بایخالصه تقر...انیم

!دختر کوچولو هی يخواستگار يبرا انیم...انیم:انداخت و ماکان با خنده گفت ریبا شرم سربز باران

یچ:باران چشم دوخت و گفت دهیتوقف کرد و به چره رنگ پر يماکان به سرعت گوشه ا.دیبر خود لرز يلحظه ا باران

؟يزده شد جانیه ایدفعه؟سردته هیشد

را در چنگال شیانداخت و بازوها ریاشک بود دوباره سر بز زیچشمانش لبر.کرد لبخند بزند اما نتوانست یسع باران

.فشرد

!باران؟حرف بزن چته

.دفعه سردم شد هی ستین يزیکن چ باور

هوا؟ نیشده؟اونم تو ا سردت

و یکنیلرز م ای يریم يذاریم ای شهیم دهیکش نجاهایهر وقت حرف به ا ه؟چرایچ:ماکان باز گفت.نداد یپاسخ باران

پره؟یرنگت م

از ما پنهون دیکه با هیثیچه حرف و حد نیا:ادامه داد یرحمیرا محکمتر قفل نمود و ماکان با ب شیپنجه ها باران

امیهرزه گردم که عادت داشته باشم ب يپسرا نیمن از ا يکرد الیتو خ یسره کن هیمنو فیامروز تکل دیبمونه؟تو با

دیبا.ستین حیصح یلیکار تو عالم فام نیو ا میلیما فام انمخ...طرف و اون طرف برم؟نه نیا یسرقرار واستم و دزدک

تو ییبا چه رو گهیو به بابات و بهمن بگه من د نهینفر من و تو رو با هم بب هیاگه فردا .میرو روشن کن فمونیزودتر تکل

امروز نیهم.ردممن با مادرم صحبت ک...لهیکه چشمت دنبال ناموس فام ادیتف به روت ب گنیا نگاه کنم؟بهم نمچشم اون

.کنهیم کسرهیتهران و کار رو ادیفردا م

ریز خواستینم. دیماکان فورا نگاهش را از نگاه او دزد یماکان دوخت ول ینگاه اشک آلودش را به چهره عصب باران

Page 90: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٠٩

.را از کف بدهد ارشیختسلطه نگاه باران ا

که پا تو یشیزن من م ایتو .حرفارو نیاصال ول کن ا...اه بابا...يمعشوقه برا هینه یزندگ يبرا خوامیمردم و زن م هی من

که بازم به سالمت برو ياست و ما رو سرگردوند گهید يدلت جا يتو نکهیا ای يزاریرو تخم چشام م يذاریخونه من نم

!هر جا که دلت خوشه

ماکان؟ یسادگ نیبهم:دیبا تعجب نگاهش کرد و بغض آلود پرس باران

!ساده تر نمیاز ا:نه مغرورانه پاسخ داد دیکشیم ادیبدنش فر يماکان با که تک تک سلولها و

پاسخ تیسکوت کرد و اشک گوشه چشمانش را با نوك انگشت پاك کرد و صاف نشست و با قاطع يلحظه ا يبرا باران

خوادینم.من کنکورم رو بدم کهیزنگ در خونه ما رو بزنه تا وقت يخواستگار يحق نداره برا یه فعال کسمادرم گفت:داد

.هبذار یارامش ذهن من اثر منف يو رو زهیخونه بهم بر يفضا

خود را نحالیبا ا.به افراط اوست یپاسخ باران پاسخ دانستیکرده و م يرو ادهیز دانستیم.ناگهان بخود آمد ماکان

فقط احمق بودم نه؟ ستین راهیهم ب یلیخ زننیو اون م نیکه ا ییپس حرفا...ا:و پاسخ داد نباخت

ماکان؟ یزنیحرف م یو اون؟تو از چ نیا

.دختر خانم زنمیحرف م یاز چ یدونیخوب م خودت

.یحرف نزن یکه از رابطه مون با کس يبمن قول داده بود تو

التیکه همه خبر دارند مادرت خواهرت فک و فام دونمیم یول يبود تو هم قول داده بود متقابل

؟يتو چکار کرد ماکان

خانم؟ يچکار کرد تو

.بود تیاشتباه زندگ نیبزرگتر نیماکان ا يکردیم نکارویا دینبا تو

!رو سپردم دست دو تا چشم سرکش ارمیاخت کهیاشتباه نکردم مگه اونموقع میتو زندگ چوقتیه من

Page 91: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩١

به یتونیجبران اشتباهت فرصت هست م ياالنم برا یدر کار نبوده ول ياریاخت چیکگرچه هزد وپاسخ داد يپوزخند باران

.یجبران کن یراحت

از دهان ماکان خارج يمکث کرد اما کلمه به سالمت که به سرد يشدن لحظه ا ادهیرا باز کرد هنگام پ نیبعد در ماش و

.شد ادهیبود و به سرعت پ شیدهایترد انیشد پا

از يقد رتمامیبود و ماکان تصو ستادهیا يرهگذر نیخلوت منتظر ماش ابانیکنار آن خ نید گام فاصله از ماشبا چن باران

باران را شیباز پلکها چهیبکند تنها از در توانستینم یحرکت چیمسخ شده بود ه ایاما گو.او را مقابل چشمانش داشت

نیماش.کردیشود حرکت م ریقبل از آنکه د دیبا.ف دنده بودرا بطر دستشبخود آمد و يلحظه ا يبرا.دیدیم ابانیکنار خ

فشردن پدال ترمز بدال گاز را فشرد و فاصله اش را با باران يبجا شیپا دیمقابل باران رس یبه حرکت در آمد اما وقت

ه تاخت و بود که ب رشهمان غول غرو نیو ا گرفتندیاز اعضا بدنش از او فرمان نم چکدامیمسلما ه.کرد شتریو ب شتریب

.دیتاز پرداخته بود تا جبران مافات نما

دنیکش گاریو مشغول س دیکاناپه لم يرو یپرت کرد و برهنه و عصب يرا به گوشه شیهر تکه از لباسها دیکه رس بخانه

س پر طال وونهیدختره د نیا:به آن زد و گفت يو با نوك پا ضربه ا دیاش را د يو روشن اتاق قفش قنار کیدر تار.شد

یبرو ک ینگو ک یبگو چ یحرف نزن چ یحرف بزن با ک یمن دست اونه با ک زیهمه چ اریکرده اخت الیخ!وونهید

!یاه لعنت...حق نداره یمامانم گفته کس گهیتازه آخرشم م...ایب

نه؟به یکنیتو دلت منو سرزنش م ي؟داريبمن و الل شد يزل زد هیچ:دیکش ادیترش کرد و فر یعصبان يقنار سکوت

...رو ببره یزندگ نیمرده شور من و تو و ا...بگو خوادیدلت م یهر چ!هنم بدركج

و دیرا در آغوش کش شیخاموش کرد و زانوها ظیبا غ يگاریس ریرا در ز گارشیس.مبل نشست يجا برخاست و رو از

پرت و خلوت تنها ونابیآره جان تو خود من باران رو تو اون خ...پرطال من شهیباورت م:گفت يبا لحن آرامتر نباریا

؟يبود دهیمثل من د رتیغ یب...گذاشتم و اومدم

Page 92: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٢

تو هم قهر :ماکان شانه اش را باال انداخت و گفت.گرد یآرام کیج کیو ج دیقفس پر يمبله آنسو يکوچک رو پرنده

قبول یکنن؟ول کاریچ هیبق کنهیم یکه قهر کرده چه فرق ياصل کار.ستین یالیباهام قهر کنن خ... امیاصال همه دن...کن

من . ادیخوشم نم یابونیکوچه و خ يرفاقتها نیزدم فقط گفتم از ا يشد بابا مگه من حرف بد یعصبان يخودیکن که او ب

تو خودشه یلیچش بود چند وقته خ دونمینم ه؟اصالیحرف بد نیانصاف داشته باش ا گهیتو د...خوامیم یزن زندگ هی

درس دارم امتحان گهیفقط م پرسمیهروقت ازش م زنهیه آخه حرف که نممشکل دار يزیچ ای یکس هیبا کنمیفکر م

چقدر برام یدونیم یکیبرگرد پرطال به جون خودش که الاقل تو ...درس و امتحانه ببرن یمرده شور هر چ يا...ارمد

.حرف بزنم اونم فقط و فقط از باران یکیدوست دارم با ترکهیدلم تاره م زهیعز

!آدم فروش خائن یمعرفت یب یلیخ:از جا برخاست و در همان حال گفت تیماکان با عصبان.رد نک یحرکت چیه پرطال

.بله:دیچیاو در گوشش پ يبعد صدا یلحظات.رفت و با سرعت شماره سوسن را گرفت یبسمت گوش بعد

.ماکانم سالم

؟يما کرد ادیچه عجب !سالم آقا ماکان گل به

.ختهیم رکار سر یگرفتارم کل.سوسن خانم شرمنده

فقط کاره؟ هیکنم که قض باور

فیسوسن تعر يکم و کاست برا یاتفاق افتاده بود ب شیمکث کرد اما بعد با سرعت تمام آنچه را که برا يلحظه ا ماکان

مقصرم؟ یلیبنظر تو من خ:دیکرد و در آخر پرس

.بگم یچ دونمینم

.باور کن شمیمن ناراحت نم.هست بگو یچ هر

.زنهیم یبچگ يحرفارو هم از رو نیا.بچه اس یلیران خبنظر من با راستش

بد شد که تنها رهاش کردم نه؟ یلیخ

Page 93: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٣

هیعمر زندگ هیبقول خودت صحبت . یستیسفت جلوش با یکم هیاوقات یگاه ستیهم بد نشد اتفاقا بد ن یلیخ...نه

.رهیبگ ادیرو ییزایچ هیاول کار نیبهتره از هم

تمام .نشستیبدل نم شیباز هم حرفها کندیم يچرا با آنکه سوسن از او جانبدار تدانسینم.به فکر فرو رفت ماکان

.او را از دست بدهد یسادگ نیبهم خواستیباران بود و نم شیحواسش پ

؟یچرا ساکت هیچ

کنم سوسن؟ کاریچ یگیم حاال

؟یبکن يخوایکار م یچ یچیه

بهش نزنم؟ یزنگ هی بنظرت

؟یچ يبرا نه

.تنهاش گذاشتم ینگرانم تو بدحال براش

بچه تهران که تو تهران گم .که اون بچه تهرانه يفراموش کرد!چرند نگو:کرد و پاسخ داد يخنده ا سوسن

تازه تو يریحرفت رو پس بگ يزشته که فور.يبر دیتا آخرش با يرو شروع کرد يکار هینگران نباش حاال که ...شهینم

دیدیم یعاشق يصداقت تو رو تو یبود وقت يا گهیدهر دختر یاره ولد یباران چه اخالق دونمیمن نم.ینگفت يبد زیکه چ

.شدیخوشحالم م

.فرق داره ایدن يباران با همه دخترا آخه

دختر هیبنظر من باران فقط یبهت بر نخوره ول هیدختر کامال عاد هیفقط تصور توئه ماکان جان وگرنه باران نیا البته

.بچه اس

روزمره حرف لیهم درباره مسا يچند جمله ا.هم نگفت يزیچ یبود ول امدهیخوشش نآنکه اصال از حرف سوسن با

.و در خود فرو رفت دیکاناپه دراز کش يزدند و بع ارتباط را قطع کرد و رو

Page 94: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٤

6 فصل

را زیتلفن رفت،آباژور کنار م یگوش يبه سو یکیهمان طور سالنه سالنه در تار.دیزنگ تلفن را شن يرا که گشود صدا در

:خسته گفت ییمبل انداخت و با صدا نیاول يوشن کرد و خود را رور

.بله-

:سوسن پاسخش را داد يصدا

.شدم یوقت شب؟کم کم داشتم نگران م نیتا ا يکجا بود...سالم-

:نداد و سوسن دوباره گفت یپاسخ ماکان

الو ماکان،حالت خوبه؟-

.بله خوبم ممنون-

...کجا دمیپرس-

.مبود رونیب.دمیبله شن-

.يایبه نظر سر حال نم-

.داغونم-

ومد؟یه،نیچ-

.نه-

.کردم یفکرش رو م-

.مینیرو بب گهیبهم قول داده بود بازم هر دوشنبه همد یول-

حال خودت چطوره؟!...دن یم ادیقوال ز نیدخترا از ا-

.گفتم که داغونم-

Page 95: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٥

...که تا االن یبگ يخوا ینم-

یم...سوسن.ومدین یول ستادمیا یلعنت ابونیلنگه پا سر اون خ کیا ده شب اتفاقاً چرا،درست از چهار بعد از ظهر ت-

سر کنم؟ يچه جور گهیحاال تا دوشنبه د...حاال...ومدین...یفهم

اد؟یم گهیهفته د یدوشنبه بعد؟مطمئن-

.بهم قول داده.ادیب دیبا-

...گفتم که-

.فرق داره گهید يمنم گفته بودم که باران با همه دخترا-

بکنم؟ یسؤال کی شهیم یخوب قبول کردم ول یلیخ-

.آره بپرس-

؟یچ ادیاگه ن-

:و پاسخ داد دیبار صورتش را با کف دست مال نیکالفه چند یبا حالت ماکان

.دونم یدونم سوسن،نم ینم-

.خورده به خودت مسلط باش هینشده، يزیحاال که چ-

تک تک دمشیدوشنبه تموم شد و ند هیکه ؟معتاد،حاالیمفه یباران هر دوشنبه معتادم،م دنیتونم دختر،من به د ینم-

.باشه دهیبهش رس ریکه مواد د يآدم معتاد هیکنه،درست شب یتنم درد م يسلولها

!دهیمثل تو واقعاً بع ياز مرد مغرور.شه یکه باورم نم ؟منیزن یحرفا رو م نیکه ا ییتو نیماکان ا...واقعاً که-

:دیپاسخ پرس یسوسن به آرام.نبود ياریمسلماً رفتارش اخت یدانست ول یم مرا خودش ه نیا.نداد یپاسخ ماکان

اونجا؟ امیب يخوا یم-

...دم تنها باشم یم حینه ممنون،ترج-

Page 96: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٦

؟یخودت رو داغون کن يخوا یم-

.میزن یتا صبح از باران حرف م مینیش یبا پر طال م.افته ینم یمن اتفاق ينترس برا-

.تونم برات شام درست کنم یم ؟الاقليندار جایکه به کمک من احت یمطمئن-

.به غذا ندارم یلیم چینه متشکرم،ه-

.شرمنده بشم هیمادر جون و بق شیخوام بعداً پ یمنو خبر کن،نم یداشت يبه هر حال اگه کار-

.از لطفت ممنونم-

د وقته بهش زنگ گفت چن راز،مادرجونیکه زنگ زده بودم ش روزیاومد؛د ادمی يزیچ هیگفتم مادرجون، یراست-

.کنه ینم داتیپ رهیگ یتماس م یبنده خدا هم هر چ ،اونينزد

.زنم یبهش زنگ م-

...تو...ماکان،تو-

.باش ؟راحتیمن چ-

؟يتو با مادرجون راجع به باران صحبت کرد-

.تهران ادیب يخواستگار يآره بهش گفته بودم کاراش رو سر و سامون بده برا-

؟يکار رو کرد نیا ؟چرايجد-

نه؟ ای ادیب يخواستگار يبرا دیخب مادرمه،با...چرا نکنم؟-

.يکاش قبلش با من مشورت کرده بود.يکم زود اقدام کرد هیکنم تو یمن فکر م-

چه طور؟-

یتو و خانواده ات بد م يبدن،چه قدر برا یاما جواب منف يخواستگار دیتهران بر ادیاگه مادرجون ب یدون یم چیه-

.شه یلگدمال م تتیشخص یشه؟حساب

Page 97: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٧

:و پاسخ داد دیچیماکان پ يها قهیدر شق یقیعم درد

چه کار کنم؟ یگ یم-

يپا يدیرس جهیبه نت یاول خودت با باران صحبت کن وقت.رو عقب بنداز يچند وقت قرار خواستگار هیزنگ بزن -

بهتر باشه؟ يطور نیا یکن یفکر نم...بزرگترها رو وسط بکش

.مسلماً حق با سوسن بود.کردسکوت يا قهیچند دق ماکان

.زنم یاول خودم باهاش حرف م.کنم یکار رو م نیهم.ممنونم تیبابت راهنمائ.که حق با توئه نیمثل ا-

؟يبه من ندار يازین یمطمئن-

.به خانواده سالم برسون...نه ممنونم-

.هر وقت شب بود بهم زنگ بزن یداشت ياگه بازم کار یباشه ول-

.باشه ممنونم-

.الً خداحافظفع-

.خداحافظ-

قهیبا شدت هر دو طرف شق.دستگاه گذاشت احساس کرد سرش به اندازه تمام ساختمان بزرگ شده يرا که رو یگوش

.کاناپه انداخت يرا فشرد و خود را رو شیها

شکوه دنیدو در را گشود و با دیبا سرعت لباس پوش.شد داریزنگ در آپارتمان از خواب ب يبا صدا یکوفته و عصب صبح

.خانم،متعجب سالم کرد

سالم،حالت خوبه ماکان جان؟-

.بله ممنون،خوبم-

.یافتاده که سر کار نرفت یکوچه اس تعجب کردم،گفتم نکنه اتفاق يتو نتیماش دمید-

Page 98: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٨

.گذشته بود ازدهیبه ساعتش نگاه کرد که از ماکان

.تن رو نداشتماصالً حال سر کار رف یعنی...کسالت دارم یکم دیراستش رو بخوا-

؟يسرخه،تب دار یلیکه خ ده،چشاتمیپر يچرا؟رنگ و روتم بدجور-

.فکر کنم-

!يالبد سرما خورد-

.تو دیید؟بفرمایستادیحاال چرا دم در ا...دیشا-

نیرم پائ یبه فکر ناهارم نباش،االن م یراست...نیزنگ بزن پائ یداشت ياگرم کار.برو استراحت کن.شم ینه،مزاحمت نم-

.کنم یسوپ درست مبرات

.ستمیبه زحمت شما ن یمن اصالً راض-

.راحت استراحت کن الیو با خ ؟برویچه زحمت-

:دیپرس اریاخت یبود که ماکان ب دهیپله نرس نیهنوز به اول.پله ها رفت يتشکر کرد و شکوه خانم به سو ماکان

اد؟یطرفا نم نیباران ا-

:اکان ابداً تعجب نکرد و پاسخ دادخانم به طرفش برگشت،اما بر عکس تصور م شکوه

.امتحان کنکور داره یدون یخودت که بهتر م!نه-

:خودش را هم تعجب واداشت دوباره گفت یکه حت یخاص ییپروا یبا ب ماکان

نجا؟یا دیشه شما دعوتش کن ینم-

:دیپاسخ ماکان پرس يزد و به جا یحیخانم لبخند مل شکوه

؟يدوستش دار یلیخ-

:شکوه خانم دوباره گفت.نداد یانداخت و پاسخ ریسر به ز ماکان

Page 99: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٩٩

شام؟ اینهار يبرا-

.ماکان را از هم باز کرد يلبها ياراد ریغ يلبخند

که شما رو تو زحمت دیببخش...بهتر بشه یتا اون موقع حال منم کم دیشا.بعد از ظهر...شام،اما نه شب يلطفاً برا-

.ر چه زودتر به باران بگمه دیهست که با ییزایچ هیراستش یندازم،ولیم

.دم یقول نم یزنم ول یباشه بهش زنگ م-

.شه یخوب م یلیخ دیکن شیو راض دیاگه لطف کن-

.زد و ماکان را تنها گذاشت يخانم لبخند شکوه

ن هم با بارا داریدلهره د انیم نیبلکه باالتر هم رفت و در ا امدین نییعکس تصور ماکان تا بعد از ظهر نه تنها تبش پا بر

ساعت از چهار گذشته بود که به زحمت از تختخوابش جدا شد و همان طور آشفته راه پله .افزود یبر وخامت اوضاع م

:شد و گفت یدر آن وضع عصبان دنشید اشکوه خانم ب.گرفت شیرا در پ نیطبقه پائ يها

!؟يخودت درست کرد ياکه بر هیچه اوضاع نیآخه پسر جون ا.یکن یدکتر،گوش که نم هیگم برو یاز صبح م-

:دیکرد لبخند بزند،پرس یم یکه سع یدر حال ماکان

ومده؟یباران ن-

.زنم یکاناپه دراز بکش،اومد صدات م يو رو ییرایبرو تو پذ.نه هنوز-

:دیکه شد از سکوت خانه تعجب کرد و پرس ییرایپذ وارد

بچه ها کجان؟-

.دیراحت تر يطور نیگفتم ا.رونیفرستادمشون ب-

.و چشمانش را بر هم نهاد دیکاناپه دراز کش يرو نیو سنگ خسته

تبم داره؟-

Page 100: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٠

.آره داغ بود-

سرما خورده؟ دیشا-

؟يمردم آورد چارهیسر پسر ب ییچه بال...باشه یفکر نکنم موضوع فقط سرماخوردگ-

!عمه جون-

؟يدار یقصد عاشق کش...عمه جون و کوفته-

...عمه باور کن-

.نده يخود یب حیتوض.کنم یباور نم زمینه عز-

سرش يآن که چشم باز کند متوجه شد که باران باال یب.دیگرد ارتریتر شد حواسش هوش کیکه نزد صداها

.را انباشته ساخت شیها هیعطر باران ر يتپش قلبش باز باال رفت و بو.نشست

!؟یخوب نیبه ا ستیپسر ن نیا فیح.دل ماکان رو نشکن يدوستش دار یباران،جون هر ک-

من چه کاره ام عمه جون؟-

.يخودت رو لوس نکن،تو همه کاره ا-

مامانم زنده زنده پوستم رو بکنه و بنفشه توش رو کاه پر کنه؟ يخوا یشما که نم...نه جان عمه-

.یازدواج کن يخوا یداره دختر؟تو م یچه ربط گرانیبه د-

قصد ازدواج ستمیمطمئن ن ادیمن خودمم ز اًیهستن،ثان مادر و خواهر بنده دیزن یکه شما ازشون حرف م یگرانیکه د اوالً

.داشته باشم

:دیچیشکوه خانم باز در گوشش پ يماکان به شدت سرد شد و صدا يو پا دست

؟يکه دار ،دوستشيقصد ازدواج ندار-

:شد و شکوه خانم با خنده گفت یسکوت باران طوالن.دیشن یتپش قلبش را م يحاال به وضوح صدا ماکان

Page 101: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠١

ته؟یاز کدوم سکوتهاس،همونا که نشونه رضا نیا-

.نداد یو باز هم پاسخ دیبا صدا خند باران

.ارزش قائل بشه گرونیعشق و عالقه د يبرا دیاگه خودشم عاشق نباشه با یباران جان،آدم حت نیبب-

کرد و چون کیدباران سرش را به صورت ماکان نز.بدهد یداد تا به جسم خسته اش تکان یباران به ماکان فرصت سکوت

:کفت یبا لحن مهربان دیباز د مهیچشمانش را ن

؟یخوب...سالم-

:را به عقب هل داد و گفت شیپاسخ گفت و خواست از جا بلند شود که شکوه خانم شانه ها شیبا حرکت پلکها ماکان

.ستیدراز بکش،حالت خوب ن-

.سخته يطور نیآخه ا-

ها باران جان؟...قع ندارهتو یکه کس ضیاز آدم مر.یضیمر ؟تویچه سخت-

:زد و پاسخ داد يلبخند باران

.راحت باش ماکان-

:خانم از جا برخاست و گفت شکوه

.دیصدام کن دیداشت يم،کاریشامم ندار...دم کنم يرم چا یم-

:دیشده بود پرس رهیماکان همان طور که به صورت باران خ.با لبخند سر تکان داد و عمه آن دو را تنها گذاشت باران

؟ياز من دلخور-

:نداد و ماکان دوباره گفت یپاسخ باران

...منو!منو ببخش باران-

.ناراحت نکن ست،خودتویمهم ن-

Page 102: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٢

خونه؟ یاون شب راحت رفت-

!مونه یمعطل نم ابونیکنار خ ادیز یدختر جوون چیشما ه يآره به مدد همجنس ها-

:گفت يانداخت و با دلخور یشانیبه پ ینیچ ماکان

نش؟یماش ایوشگل بود خودش خ-

:زد و پاسخ داد يلبخند يبا خونسرد باران

!هر دو-

؟یصادق نقدریا شهیتو هم-

داره؟ يرادیمگه ا...خب آره-

؟یگرفت ای يشماره داد-

دارم؟ یخوب یلیمقصر منم که حافظه خ.به هر حال اون آقا چند بار شماره اش رو تکرار کرد یکدوم،ول چیه-

!سپارم دست گربه یمقم که گوشت رو منه ابداً مقصر من اح-

:نشست ادامه داد یکه م یو ماکان در حال دیبا صدا خند باران

.کنم یم تیپر طال تو قفس زندون ،مثلیمال من بش يروز هیاگه -

:دیشد،بعد پرس رهیبا همان نگاه خاص به صورت ماکان خ يلحظه ا باران

؟یتون یم-

:ران پاسخ داداز نگاه با زانیدستپاچه و گر ماکان

.نه...نه-

:موها فرو برد و کالفه گفت انیرا در م ،انگشتانشیعصب یماکان چند بار با حالت.دیباران باز خند و

؟يبا مادرت صحبت کرد-

Page 103: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٣

:دیماکان دوباره پرس.انداخت و سکوت کرد ریسر به ز باران

شد؟ یچ بالخره.نجاتم بده یفیبالتکل نیاز ا...تو رو به خدا انقدر عذابم نده-

:دیبار آرامتر پرس نیا.دهد رییمعصومانه به او نگاه کرد و ناچارش ساخت لحنش را تغ باران

.صادقانه جوابم رو بده یلیکنم خ یحاال خواهش م ؟خبیصادق شهیهم یمگه نگفت-

:داشت گفت ریهمان طور که سر به ز باران

؟یشه دور منو خط بکش یم...شه یم-

:دیبر آشفته پرس ماکان

چرا؟-

...آخه...آخه...يطور نیهم-

.گهیبزن د ؟حرفیآخه چ-

ماکان،ما .دردسر داره یلیخ رهیاگه بنا باشه سر بگ یازدواج حت نیدونم که ا یمن م.مادرم و بنفشه به شدت مخالفن-

ده که مفهومش رو قرار دا یسخت طیتو شرا يمادرم برا...میهر چه زودتر از هم جدا ش دیبا.میادامه بد نیاز ا شتریب دینبا

.جواب رده

:کرد و بعد گفت یو عرض سالن را ط ،طولیعصب یاز جا برخاست و چند بار با حالت ماکان

یمن مسئله فرق م يبرا یول...شه یتموم بشه که م دیبا يجور هیهم بالخره يهر باز!هیباز هیمثل زیتو همه چ يبرا-

...من...من...کنه باران

به یعصب یپک.و روشن کرد دیکش رونیب يگاریگارش،سیاز جعبه س یعصب یبا حالت.ندجمله اش را تمام ک نتوانست

خود را جمع کرد و آهسته یباران کم.ماند رهیداد و به او خ هیباران نشست و سرش را به مبل تک يزد و روبرو گارشیس

:گفت

Page 104: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٤

ایدن نیشهر و تو ا نیا ل،تویامف نیهمه دختر تو ا نیا.گم یمن فقط به خاطر خودت م...ستیمن ن ریباور کن تقص-

؟یبه من دل خوش کن دیهست،تو چرا با

:پاسخ داد تیبا عصبان ماکان

کی یبه عشقش،حت دنیرس يبرا ستیکه حاضر ن يدل بستن به دختر یکن یواقعاً فکر م!حماقت دختر خانم،حماقت-

ست؟یقدم برداره حماقت ن

:اش را به ماکان دوخت و گفت ینگاه باران باران

...بازم یکن یتو فقط حماقت و اشتباه و دردسر بودم،چرا اصرار م يمن که برا-

:دیپرس یباران زانو زد و با مهربان ياز جا برخاست و مقابل پاها.زد شتریبغض آلود باران به قلب خسته ماکان ن يصدا

!حماقت من؟ نیتر نیریبشه ش یچه کار کنم تا راض دیبگو با!اشتباه؟ نیخواد قشنگ تر یم یمادرت از من چ-

:شد و گفت یباز آسمان چشمانش باران یمحو از هم گشود ول یباران را تبسم يلبها يا لحظه

.مشت چرند رو برات بگم کیدست بردار ماکان،از من نخواه -

.از چند تا خان بگذرم دیبه تو با دنیرس يحق منه که بدونم برا نیا...یبگ دیبا-

.يسنگ انداز یعنی...نه یعنیمادرم طیبهت که گفتم شرا-

:بخش پنهان کند و بعد گفت نانیاطم يکرد دلهره اش را پشت لبخند یسع ماکان

ییبزرگن،پس بذار خودم تنها یلیمثل تو خ ییدختر کوچولو يمشکالت برا نینباش،ا یچیبگو و نگران ه...بگو کوچولو-

.حلشون کنم

نیو هم ستین يزیکه ماکان مطمئن بود جز عشق چ ینگاه کرد،حالت به ماکان یزد و با حالت خاص بایز يلبخند باران

.دلگرمش کرد

تو رو یقانون اراتیاخت هیمثالً چند هزار سکه طال،کل نیسنگ یلیخ هیمهر.خواد،اونم به نام من یم نیمادرم خونه و ماش-

Page 105: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٥

نیدرس بخونم و از همه بدتر اخواد که من یاون م.زیخالصه همه چ...اشتغال و ل،حقیمثل حق طالق،حق سفر،حق تحص

...یتو کنکور قبول بش دیگه تو هم با یکه م

م؟یگفت نه،همه مون راحت تر نبود یخودت بگو اگر م حاال

:دیمحزون پرس یبه فکر فرو رفت بعد با حالت یلحظات ماکان

مادرت چرا دوست نداره من دامادتون بشم؟-

:انداخت و پاسخ داد ریسر به ز باران

دونم یباشه،چه م لکردهیمثل شوهر بنفشه تحص دیگه شوهرم با یم.من هنوز بچه ام،ازدواج برام زودهگه یم-

!یبیدم،اونم به غر یدختر نم لیگه به فام یاز همه بدتر م...یدانشگاه ،استادی،مهندسيدکتر

:چند بار سر تکان داد و گفت ماکان

،نه؟یش یمال من م گهیو ددر اون صورت ت...مادرت انجام بشه يو اگه خواسته ها-

و با دید شیلبها يرا رو يانداخت و ماکان درخشش لبخند ریکرد و سر به ز نیرنگ يباران را شرم دخترانه ا يها گونه

:ادامه داد تیقاطع

کنم،خونه ام بعد از امتحان تو یرو که به اسمت م نمیماش.چشم نیخوب خانم کوچولو،به مادرت بگو خونه و ماش یلیخ-

بدونه که عروس منو دست کم گرفته،من دیدنبالش،در مورد مهر هم اگه نظر مادرت مثالً سه هزار سکه است با میر یم

جونم رو هم اریخواد،اخت یکه م یاراتیعالوه بر تمام اخت.کنم یم شکه بخواد مهر شتریهر قدر ب ایپنج هزار سکه طال و

نیتو هم تا آخر لیدر مورد تحص.رهیته شد راحت جونم رو بگدم تا هر وقت ازم خس یبه دخترش م يو محضر یقانون

در مورد درس خوندن خودم ذکر کنه کدوم رشته و کدوم .مخارجش هستم هیکل يکه پا نیا ستادم،ضمنیدرجه ا

رم؟یهم هست که الزم باشه بپذ يا گهید زیچ.نهیب ینفرات اون رشته م نیمنو تو اول ندهیکنکور سال آ يبرا انشگاهد

:برد و گفت کیاز جا برخاست و کنارش نشست،سرش را نزد.نگاه باران دلش را لرزاند شدرخش

Page 106: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٦

.دم یبه دست آوردن تو انجام م يکه الزم باشه برا يمن هر کار-

******

بعد به يتمام هفته ها.نبود اریگاه با او چیظاهراً بخت ه یو تالشش را کرده بود ول یبود که او تمام سع نیا تیواقع

تابوت او را بر دوش ماکان یفرستاد که هرگز حت غامیماکان پ ينشد و برا یمادر باران باز هم راض.ش گذشتکشمک

کرد هر یم یحال باز هم سع نیبا ا.دیفهم یرا نم یدشمن همه نیکرد،علت ا یم یو ماکان هر چه سع.نخواهد گذاشت

بود و هر لیقصه عشق باران و او نقل تمام فام گریدحاال .بود هودهیطور شده به هدفش برسد،اما ظاهراً همه تالشش ب

شکند یحرف و نقل ها و بگو مگو ها م دیفشار شد ریدانست باران ز یم.کرد یم فیو تعر ریآن را تعب يکس به گونه ا

گرید.تبرئه خود و ماکان درسش را هم بخواند و در کنکور قبول شود يآورد و از همه بدتر ناچار بود برا یو دم بر نم

داریماکان بود،چرا که د يشکنجه برا نیبدتر نیآمد و ا یبه منزل عمه اش هم نم یاو حت.ندیتوانست باران را بب ینم

يصحبتها.در دلش نفوذ کرد انشیاز باران و اطراف يا نهیآن که بخواهد بذر ک یب مکم ک.بود یاتیح يازیاو ن يباران برا

داد،همه یفرار او پاسخ منف شنهادیکه باران به پ یزمان.ر را فراهم آوردبذ نیمساعد پرورش ا نهیزم گرانیسوسن و د

سرکشش به لیباز هم م ست،اماکرد از باران متنفر ا یآن روزها فکر م.احساسش نسبت به باران یحت.دگرگون شد زیچ

خواست تا یباران را م اکنون.بار با گذشته فرق داشت نیخواست،اما ا یاو باز هم باران را م.تصاحب او مهار نشده بود

فکر نیبه ا یآن روزها حت.کند میکند،تا با عذاب او غرور لگدمال شده اش را ترم یرا تالف شیها و عذابها یتمام ناکام

.از آنچه در توان باران بود از او توقع داشته باشد شیب دیدختر هجده ساله است و او نبا کیباران فقط هکرد ک یهم نم

بدون آن که ماکان و سوسن اجازه بدهند به منزل یش دو بار به تهران آمده بود اما هر بار دست خالمدت مادر نیا در

خبر انیم نیدر ا.دانستند یقصه عشق ماکان را م زیتمام خانواده اش ن گریحاال د.برگشته بود رازیباران برود به ش يپدر

مطمئن بود که باران را از دست داده است آن گریحاال د.دیرا به آتش کش شیاهایباران در دانشگاه،تمام کاخ رؤ یقبول

.شهیهم يهم برا

بود که دهیکاناپه دراز کش يهمان طور چشم بسته رو.را به هم بزند شیتوانست پلکها یکرد که نم یسرش درد م آنقدر

Page 107: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٧

ان طور آشفته پشت در دستش را ستون بدن کرد و با استفاده از کاناپه به زحمت از جا برخاست و هم.در بلند شد يصدا

:دیو آرام و دردمند پرس ستادیا

ه؟یک-

.کنم در رو باز کن یمنم ماکان،خواهش م-

...من واقعاً...برو سوسن...لطفاً برو...نه-

؟یکن یم يجور نیماکان تو رو به خدا در رو باز کن،آخه چرا با خودت ا-

.ستیسوسن گفتم که حالم خوب ن-

.نمتیبب دیبا ستیمنم چون حالت خوب ن-

:دیکش ادیفر باًیاو وحشت زده تقر دنیدر را باز کرد و سوسن با د یلیم یبا ب ماکان

پسر جون؟ يبا خودت چه کار کرد ه؟تویچه وضع نیا! من يخدا-

:گفت تیسوسن با عصبان.را بست شیکاناپه انداخت و چشمها يخود را رو یو سخت یباز هم با همان سست ماکان

م؟یو ما خبر ندار دهیبه آخر رس ایبره؟دنجا چه خ نیه؟ایچ-

:نشست دوباره با همان لحن گفت یکه کنارش م ینداد و سوسن در حال یپاسخ چیه ماکان

آخه تو چته؟! آقا ماکان خجالت بکش...ماکان-

:آمد گفت یاز ته چاه در م ایکه گو ییتکان داد و با صدا نیچند بار سرش را به طرف ماکان

.تموم شد زیهمه چ گهید...تموم شد-

:زد و پاسخ داد يپوزخند سوسن

دواریام د،هنوزمیداد یظاهراً شما بر عکس اونچه که نشون م یتموم شده ول زیوقته که همه چ یلیکردم خ یمن فکر م-

!دیبود

Page 108: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٨

...من...من-

اش برات فرستادند که خودش و خانواده یمزخرف يها غامیهمه پ نیاز ا ث،بعدیهمه حرف و حد نیبعد از ا ؟تویتو چ-

ش،آره؟یخواست یبازم م

:گفت يخاست با لحن سرزنش بار یاز جا بر م ظیکه با غ یسکوت کرد و سوسن در حال ماکان

...واقعاً که...واقعاً که ماکان-

:توجه پاسخ داد یب ماکان

.باران کنکور قبول شده-

!خب بشه به جهنم-

...هش ینم یعنوان راض چیمادرش به ه گهید...گهید-

.يرو دوباره از اول شروع کرد زیکه تو همه چ نیمثل ا.خب نشه-

...باران من...سوسن باران...سوسن-

يتو رو به باد داد،تو رو به باز یاون دختر زندگ ؟ماکانياریدختر رو ب نیبازم اسم ا یتون یم يباران تو؟چه طور-

.شدبالخره تموم يباز نیکه ا یخدا رو شکر کن دیگرفت،حاالم با

:را فشرد و گفت شیها قهیبه شدت شق ماکان

...باران دوباره يروز هیشه یم یعنی-

-ا؟یزن یحرفها رو م نیا يکه دار ییتو نیا...ماکان...ا

ریماکان با نوك انگشتان دو قطره اشک ز.نشست شیسوسن دوباره رو به رو.انداخت و سکوت کرد ریسر به ز ماکان

به او کرد و يسوسن نگاه پر تمسخر.داد فرو دهد یآزارش م یکرد بغضش را که به سخت یرا برداشت و سع شیپلکها

:گفت

Page 109: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٠٩

یزن یزار م يسر گور يدار نجایدانشگاهش دعوت کرد و اونوقت تو ا یخوبه،باران خانم نصف تهرون رو به جشن قبول-

.دهیو دوست و آشنا رقص لیامف يبندم باران خانم تا حاال چند دور با پسرا یشرط م.ستیکه اصالً مرده توش ن

:گفت تیو با عصبان دیهم سائ يرا رو شیدندانها.شد انیدر چشمان ماکان نما یخشم برق

!رقصه ینم یاون با کس-

...لیفام يتمام پسرا یخودت که گفت...زهیر یاون االن تو جشن نشسته و به خاطر تو اشک م.یگ یآره تو که راست م-

.بس کن سوسن،بس کن-

.کنه یباران خانم ازدواج م يچون به زود یحرفها عادت کن نیبه ا دیباشه که تو با ادتی یخب،ول یلیخ-

.ازدواج کنه يزود نیخواد درس بخونه و محاله به ا یباران م.امکان نداره-

ته الب...خانم دانشجوئه و اتفاقاً یاصل ياز دوست پسرا یکیگفت یطور که دختر عموش م نیا.جاست نیاشتباهت هم-

!فردا يها یروز،همکالسید يدوستا ستیجالب ن! گن اتفاقاً باران خانم هم همون دانشگاه قبول شده یم نایا

:کرد و بعد گفت یطول و عرض سالن را ط يقرار یاز جا بلند شد و با ب ماکان

.باور نکن یتو بشنو ول.زنه یم ادیراحله حرف مفت ز-

کنه،مادرش حرف یم يابه خانم با خانواده باران لجه،راحله بهش حسودماکان جان،سود یزن یخوب خودت رو گول م-

دونم از باران بدم یچه م...منم یگ یزنه،البد امروز و فردا م یخودش حرف م ۀزنه،خواهرش واس یباران رو نم

...کنم و یم يحسود اد،بهشیم

نیآخه دختر تو که از ا.کنم یفکرا نم نیوقت راجع به تو از ا چیکه من ه یدون یتو خودت م.کنم یسوسن خواهش م-

...يکه بخوا يبر ینم یمسأله نفع

:حرف ماکان آمد و گفت انیبه م سوسن

چند کلمه حرف حساب قبوله؟ نیبب-

Page 110: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٠

:با حرکت سر پاسخ مثبت داد و سوسن دوباره گفت ماکان

ماکان؟ شیدیچند وقته ند-

:و پاسخ داد دیکش يهم فشرد و آه سرد يرا رو شیپلکها یلحظات ماکان

.سه ماه و شونزده روز قاًیدق-

:با تعجب به او نگاه کرد و با پوزخند گفت سوسن

،نه؟یدون یاش رو هم م هیو ثان قهیالبد ساعت و دق-

يکه رو يو با همان پوزخند دیپاشنه ها چرخ يرو.سوسن مطمئن بود که پاسخش مثبت است ینداد ول یپاسخ ماکان

:ت گفتانداخ یاعصاب ماکان خط م

ره؟اونیاز تو بگ یوقت نکرده سراغ ایباران نتونسته يسه ماه و خرده ا نیشه تو ا یباورت م نمیماکان راست بگو بب-

مرتبه که نی؟ایزن یچرا خودت رو گول م.با تو داشته باشه ی،ارتباطی،تلفنیغامیپ هیتونست یاگر تو زندان هم بود م

،هست؟یکومش کنکه تو مح ستیوسط ن یشخص ثالث يپا گهید

تمام وجودش .بود» باران دنید«کرد،آن هم یفکر م زیچ کیاو در آن لحظه تنها و تنها به .سر تکان داد یبه آرام ماکان

نیا.کرد یسوسن آتش دورنش را شعله ورتر م ياو به شدت تنگ شده بود و حرفها يدلش برا.کرد یباران را تمنا م

!یطیو تحت هر شرا لیدل یهم به شدت،ب دارد،آنباران را دوست توانست انکار کند که یرا نم تیواقع

ماکان؟-

:بود دوخت و گفت ستادهینگاه مرطوبش را به مهرناز که در آستانه در ا.خود آمد به

.بله-

.میشام بخور ایب.شد میساعت هفت،ساعت هشت و ن يبه جا-

.امیباشه االن م-

Page 111: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١١

:زد شیقصد رفتن کرد که ماکان صدا مهرناز

هرناز؟م-

.بله-

...خواستم بگم یم...خواستم بگم یم-

:داخل شد و در را بست و گفت مهرناز

.خب بگو-

يباران برا.وقت نگو که من ساده از باران گذشتم چیه گهید.از دست ندادم یکه من باران رو به راحت یبدون دیتو با...تو-

و اون چه قدر راجع به باران بهم نیکه ا یدون یو خودت مت.احمق یلیخ...من اون روزها احمق بودم یبود ول زیمن همه چ

.ستادمیحرفم ا يمن بازم پا یگفتن ول

.يدیپس کش یکنکور قبول شد به راحت یوقت یدونم ول یم-

...باور کن...ستیطور ن نینه ا-

بار نیا یدم تهران،ولمن تازه اومده بو ادیم ادتی.کنم ینه ماکان،من رفتار اون شب تو رو با باران هرگز فراموش نم-

الیکه به خ نیا يآقا برا دیبنده خدا شکوه خانم و حم.من به باران زنگ بزنم ینذاشت یبرعکس هر دفعه تو حت

اون .که مامانش نفهمه یواشکیرو از باباش گرفتن،تازه اونم رانبدن،با هزار حقه و کلک اجازه با یخودشون شما رو آشت

...خونه عمه اش و مسلماً فقط به خاطر تو آمده بود،اما تو ادیب شب باران با هزار دردسر تونست

کردم باران رو عذاب بدم،چون فکر یتونستم سع یکه م ییآره من اون شب تا جا.منو به رخم نکش يانقدر حماقتها-

تموم شده و زیحاال که همه چ...ارمیجلوش کم ب دیبهم گفته بودن حاال که اون کنکور قبول شده نبا یعنی...کردم یم

شه و به یغرورم حفظ م يطور نیکرده بودن ا نیبهم تلق...اون همن کنار بکشم ن دیمسلماً من باران رو از دست دادم،با

.مونم یاصطالح خود احمقم مرد م

Page 112: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٢

؟یبهش گفت یباران اومد دنبالت چ یخوام ازت بپرسم اون شب وقت یسالهاست م-

اش را هر روز و هر شب در ذهن مرور کرده بود که ین قدر لحظات بارانآ.هم گذاشت يرا آهسته رو شیپلکها ماکان

.ملکه ذهنش شده بودند

اقدام احمقانه سر خود،سوسن را به منزل کیدر .قرار بود یتاب و ب یو به شدت ب دیآ یدانست باران م یشب م آن

باران از غروب آمده بود .نزل ماکان آمدهمهرناز به م دنید يبرا دیشکوه خانم دعوت کرده بود و از او خواسته بود بگو

کرد و به مهرناز خبر آمدن باران را داد و او بالفاصله به منزل لفنشکوه خانم به باال ت.زنگ طبقه دوم را نزد یاما حت

پا نگذارده و به دنبالش ریکه باران غرورش را ز یکرد تا زمان هیسوسن اما به شدت به ماکان توص.شکوه خانم رفت

دانستند که باران هرگز از آن پله ها باال نخواهد یاگر چه هم سوسن،هم مهرناز و هم ماکان م.دیاین نییده،پاامین

باران با .دیدر را که باز کرد تمام تنش لرز.زنگ در ماکان را مجبور به برخاستن کرد يشام بود که صدا کینزد.آمد

اندامش را از یجذاب تر کرده بود و لباس خوش دوخت میمال یشیصورتش را آرا.بود ستادهیآرام پشت در ا يلبخند

:باران بعد از مدتها گوشش را پر کرد يکه ترنم صدا نیگذشت تا ا کوتدر س یلحظات.داد ینشان م باتریز شهیهم

؟یسالم،خوب-

که و گنگ بود جیآنقدر گ.دیکش یوجود ماکان را به طوفان م يکه آرامش ظاهر یشگیهمان دو کلمه ساده هم باز

:باران دلش را لرزاند يباز صدا.نتوانست پاسخ بدهد

که من خودمم يمگه من صاحبخونه ام؟فراموش کرد.نییپا يایدنبالت نم امیتا من ن یو گفت يمهرناز گفت قهر کرد-

مهمانم؟

.و جمالت را گم کرده بود تا چه رسد به کلمات یو دو حرف فارس یاصالً تمام س.گفتن نداشت يبرا یباز هم حرف ماکان

.میشام بخور میخوا یکه م نییپا ایخب حاال که اومدم دنبالت،پس زود ب یلیخ-

:گفت یو با لحن خشن اریاخت یب.پله ها رفت يسر خم کرد و از او رو گرداند و به سو بایز یبا حرکت باران

Page 113: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٣

...تو يایب يدی،ترسیو رفت يتو؟دم در حرفات رو زد يایچرا نم-

.را داشت تیز همان طور خونسرد و لبخندش همان شفافباران برگشت هنو یوقت

به من تعلق گهیبذارم که د یمیتو رو پس بزنم و به زور پا تو حر یداشت ،توقعيچون دعوتم نکرد ومدمیآقا،تو ن رینخ-

!دونم ماکان جان یرو م زایچ یلیخ گهیمن حاال د...نداره

یدلش م»به او تعلق ندارد؟ گریدل و خانه ماکان د میکه حر به باران گفته بود یچه کس«.دیلرز نهیماکان در س دل

باران به داخل .در کنار رفت تا باران داخل شود يبدهد اما نتوانست فقط از جلو حیرا توض زیهمه چ شیخواست برا

و ینمونده بسوزو یهم که از دلم باق يا رونهیو نیکه ا يدونم امشب اومد یم«:و ماکان در دل گفت دیساختمان خرام

«!سوخته؟ نهیس هی يو ناز و عشوه برا ییبایهمه ز نیمروت،ا یآخه ب.یخاکستر کن

از حد او ماکان را وسوسه کرد شیآرامش ب.هم انداخت يرا رو شیمبل نشست و پاها نیاول يخاص رو یبا مالحت باران

ن که باران را متوجه خود کند در آ يرا در قفل چرخاند و برا دیبرگشت و کل يدر ورود يدوباره به سو.تا آزارش دهد

باران که کامالً متوجه حرکات ماکان .شلوارش فرو کرد بیقفل برداشت و داخل ج يرا از رو دیبعد کل.دیرا عقب کش

آدامسش يرا رو شیسو خم کرد و چند بار دهانش را باز و بسته کرد و دندانها کیخاص سرش را به یبود،با حالت

:گفت ییبعد با لبخند دلربا.فشرد

؟یخب در قفل شد،حاال چ-

:زد ادیفر باًیتقر.کالفه شده بود يهمه خونسرد نیاز ا.با چند گام خود را به او رساند تیبا عصبان ماکان

...تونم یاالن م نیکه من هم یدون یباران،خودت خوب م-

:و گفت دیحرفش دو انیبا لبخند م باران

...يشد ریشده و تو از من س يو اون طور يطور نیا یگفت یتو که هر جا نشستاصالً ...یتون یتو مسلماً م.دونم یبله م-

:پاسخ داد تیبا عصبان ماکان

Page 114: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٤

؟يمگه تو کم پشت سر من حرف زد.خوب کردم که گفتم-

.جمالتش دست خودش نبود اریمغزش ار کار افتاده بود و اخت.نگفته ییزهایچ نیدانست که هرگز چن یخودش م اما

...من اومدم تا.رو بگم و بشنوم اتیچرند نیکه ا نجایا ومدمیمن امشب ن !گوش کن ماکان-

.یبگ ستین ،الزميدونم که به خاطر اون اومد یم.ینیمهرناز رو بب ياومد-

باران نشست و يبه جلو برداشت و روبرو یگام اریاخت یب.او بود يعاشق اخمها شهیماکان هم.کرد ینیاخم دلنش باران

:گفت

.یتو بگ یبازم هر چ یول یما رو ازمون گرفت زیکه همه چخب تو یلیخ-

:گرم باران باز بند بند وجودش را مرتعش کرد يصدا

!ماکان-

.بگو خانم کوچولو-

شه؟ یتموم م یکابوس ک نیا یعنی-

:دیباران دل ماکان را به آتش کش یباران نگاه

یخارج م تیاز زندگ شهیهم يمن برا.یخون یبه بعد با آرامش درست رو م نیتو از ا.تموم شد زیهمه چ گهید-

.بکشم ه،نفسیکه از عطر باران خال ییالبته اگه بتونم تو هوا.رازیبرگردم ش دیاصالً شا...شم

هیراحت در مقابل او گر یلیرا به باران باخته بود و خ زشیاو اکنون همه چ.دیگونه ماکان غلت يدرشت اشک رو قطرات

:را پاك کرد و گفت شیهاباران آرام آرام اشک.کرد یم

.یکن یکه م يو هر کار یجا که هست ،هریموفق باش تیزندگ يتو تو دوارمیمن ام-

:کرد لبخند بزند و در همان حال گفت یسع ماکان

.ینیخوام اونا رو بب یم.آوردم یبرات دو تا سوغات رازیدفعه قبل که رفته بودم ش-

Page 115: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٥

:دیبلند پرس يبرخاست و به اتاق خواب رفت و در همان حال با صداماکان از جا .با لبخند پاسخ مثبت داد باران

نجا؟یا يایم-

.آره اومدم-

:کوچک به دست باران داد و گفت يکه وارد اتاق شد،ماکان در صندوقچه کوچکش را گشود و جعبه ا باران

.دمیاز اون دوستم که بهت گفتم طال سازه،خر نویا-

:داخل آن کرد و گفت ریپالك و زنج به یدر جعبه را گشود و نگاه باران

خودت؟ ایمن بود يبرا نیا-

.تو يمعلومه برا-

مگه اسم من ماکانه؟-

:زد و گفت يلبخند ماکان

...بودم خانوما اسم دهیآخه من د-

:گردنبند را کف دست ماکان قرار داد و با خنده گفت باران

.ادیمن اصالً از قالده خوشم نم-

:حرکت داد و سپس گفت نیبه طرف چند بار سرش را ماکان

!زدم دختره مغرور یحدس م-

:و گفت دیخند باران

کو؟ یکیخب اون -

:و گفت دیکش رونیرا ب ییبایو ز فیظر ياز داخل صندوقچه روسر ماکان

؟یکن یسرت م نویا-

Page 116: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٦

.البته-

یاش را مرتب م يروسر نهیآ يدوباره برگشت باران جلو یوقت.را به دست باران داد و از اتاق خارج شد يروسر ماکان

.کرد

!ادیچقدر بهت م-

.ممنون-

کنم بتونم صورت تو رو با یتا هر وقت بهش نگاه م یخواستم سرت کن یم.رو بهت بدم يروسر نیاما من قصد ندارم ا-

!تجسم کنم يروسر نیا

یاکان باز احساس حرارت مم.ونگاهش را به چشمان او دوخت ستادیماکان ا يو درست روبرو دیخند ینیریبه ش باران

:دیباران آرام پرس.سوختن هیشب یاحساس.کرد

تونم برم؟ یحاال م-

سرکش در یلیم.کرد یاتاق را مسلماً وجود باران پر م نیخالء بزرگ ا.به اتاق کرد یبه باران و نگاه ینگاه ماکان

فرو بیدستش را داخل ج.دیدندان گزبه شدت لبش را به .وجودش طوفان به پا کرده بود و تنفسش را سخت نموده بود

:آورد و مقابل چشمان باران گرفت و گفت رونیرا ب دیبرد و کل

...زود برو...برو نجایزود از ا-

:تر شد و گفت قیباران عم لبخند

...که یتو مطمئن-

.ترم نکن وونهید نیزود برو و از ا.کنم یبرو باران،خواهش م-

چرا .کرد بر خود مسلط شود یهم گذاشت و سع يرا رو شیچشمها یلحظات يبرا ماکان.دیپاشنه پاها چرخ يرو باران

نبود؟ دارشانید نیآخر نیاز کنارش برود؟مگر ا يزود نیگذاشته بود باران به ا

Page 117: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٧

و قطرات درشت باران خود را دیخز یبه داخل م يباز ساختمان سوز سرد مهیدر ن ياز ال.دیدو رونیسرعت از اتاق ب به

باران پر کرد و به دنبال منبع بو اطراف يرا از بو شیها هیر.اتاق پر بود از عطر خوب باران.دیکوب یه ها مپنجر شهیبه ش

دسته مبل با وزش يباران رو يروسر.زانو زد نیزم يرو.بو در کنارش بود بعآمد،من ینم رونیباران از ب يبو.سر گرداند

.دیرقص یآرام باد م

.گشود چشم شیشانه ها يرو یفشار دست با

.کرد خیها،غذا ياریالدن رو در م ياالن صدا-

نه؟ يشد یاز دستم عصبان یلیمهرناز اون شب خ یراست...میباشه بر-

.واریخواست سرت رو بکوبم به د یآره دلم م-

علت سر حال یب یول نمیب یدونستم بار آخره که باران رو م یگر چه م.داشتم یحال خوش هی نیاومدم پائ یوقت-

.اون شبم که برام سنگ تموم گذاشته بود.کرد ینگاه باران منو تا هفته ها مست م هیخاطر بود که نیبه ا دمیشا.بودم

:زد و گفت يلبخند مهرناز

!یاز اون طرف ،منتهایتو هم براش سنگ تموم گذاشت-

رو امشب نشون ت،خوديخدا لعنت کنه سوسن رو تا چشمش بهم افتاد چند تا متلک بارم کرد و بعد گفت اگه مرد-

.درازتر کنم ممیاز باران اون شب باعث شد من پامو از گل شیب یمهربون دمیشا.بده

خوند؟ یآقا سر شام براتون چ دیحم ادتهی-

.آره-

باران يچشما يمن اون شب انتظار رو تو.ماکان ایماکان ب ایگفت ب یبهت م» بمون شمینرو پ گهید«کرد یتکرار م یه-

یو وقت يتو با سماجت سکوت کرد یمونه ول یتو م شیپ شهیهم ياون برا یبار تکرار کن کیاگه تو کردم یم دم،فکرید

و به باران نگاه یبعد برگشت» !يبرنگرد گهیجهنم،برو که د هآقا بگو برو ب دینه حم«:یگفت يهم که دهان باز کرد

Page 118: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٨

.کرد يو فقط با قاشق و چنگالش باز دست به غذاش نزد گهید یول نیسرش رو انداخت پائ.نگفت یچیباران ه.يکرد

.باران بود شیآره خودم همه حواسم پ-

یمنم هر چ»سوسن رو برسونم دینه،با«:یها گفت وونهید نیآخر شب رو بگو،هزار بار بهت گفتم برو باران رو برسون،ع-

«؟یپس باران چ«:گفتم.بار نرفت ریاصرار کردم سوسن شب بمونه،ز

«راه انداختن؟ یچ يراپس آژانس رو ب«:منم گفتم-

بهم گفت .اصالً از تو دلخور نبود یمن آخر شب به باران زنگ زدم ول.خان رفت باران رو رسوند دیاون شب حم-

«!توش گُمه نایکه ا دمیاز ماکان شن ییحرفها

.یسه سال بعد به من گفت نویا یو تو گذاشت-

چرا سوسن فکر کرده بود که اگه تو دمیوقت نفهم چیه ماکان،من...دونستم محرم راز تو شده بود سوسن خانم یچه م-

.شه یو باران رو از هم جدا کنه همسرت م

واسه .و تنها بودم بیمن اون موقع ها تو تهران غر.شده بود یاز رفتار خودم ناش هیقض نیزنم ا یحدس م یدونم،ول ینم-

و میکردم هردومون دل شکسته ا یفکر م.میرفت یم رونیناهار ب ایشام يبا هم برا یگاه ایزدم یبهش سر م ادیز نیهم

یمسئول م شیمحمد بود و من خودم رو در قبال زندگ زناز اون گذشته اون .میکن یرو خوب درك م گهیهمد

.کمکش کنم یکردم از نظر مال یم یو سع دمیخر یمختلف براش کادو م يوقتا به مناسبتها یگاه نمیهم يدونستم،برا

؟يبود دهیرو راجع به سوسن پرس وقت نظر باران چیه-

یفهمم که اون به من پوزخند م یکنم م یالبته لبخند که نه،حاال که فکر م...زد یاون فقط لبخند م یآره،ول-

.من متوجه نشدم یکه مفهوم خاص خودش رو داشت ول ییپوزخندا.زد

...کنم که اون به باران گفته باشه با تو رابطه یهنوزم باور نم-

راحت از من گرفت و یلیاون باران رو خ.ینه آبرو، نه عشق، نه زندگ.نذاشت یچیمن ه ياون زن برا.ه بودگفت یول-

Page 119: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١١٩

.برادرش شیپ سیدستش رو شد ظرف چند هفته برگشت انگل یوقت

کرد؟ یم کشیتحر یگفت و ه یسودابه خانم چرا اون حرفا رو چپ و راست به مادر باران م!حاال اون به جهنم-

اون کجا،باران یراحله دخترش با باران هم سن بودند ول.االنم داره نیهم یحت.با باران مشکل داشت شهیسودابه هم-

اما تو یکن يتو از اون خواستگار میما همه منتظر بود دیپلک یدور و بر تو م یلیگفت چون راحله خ یکجا؟شکوه خانم م

.وقت متوجه راحله نبودم چیکه من ه نجاستیلب امهرناز جا و. کرد ینگاتم نم یکه حت یگذاشت يدختر يانگشت رو

:و گفت دیکش يسکوت کرد،بعد آه بلند یلحظات ماکان

از هزار بار از شتریجمالت رو ب نیخوره؟مطمئنم که تو هر کدوم از ا یحرفا به چه درد من و تو م نیدونم تکرار ا ینم-

.يدیمن شن

:کرد و پاسخ داد يخنده ا مهرناز

...کنه یرو داره که تو رو آروم محسن نیالاقل ا-

.ماهان که از پشت در بلند شد،مهرناز را ساکت کرد يصدا

!یآخ مردم از گرسنگ-

:از داخل اتاق پاسخ داد مهرناز

.میوونه،اومدینکش د ادیفر-

:او و گفت يبازو يدر گذاشت و مهرناز دستش را رو رهیدستگ يدستش را رو ماکان

.میما که با هم صحبت نکرد-

؟یدر مورد چ-

.گهیماهان د-

داشته باشم؟ یکنه من چه کاره باشم که مخالفت یاگه اون بتونه طرفش رو راض-

Page 120: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٠

...ماکان،من-

.میمورد حرف بزن نیخوام در ا ینم-

بگم؟ یپس به ماهان چ-

...نه با ماهان و نه.کس ندارم چیبا ه یمشکل چیمن ه.يکه دوست دار یهر چ-

در را یوبعد وقت ابدیتا او نتواند حرف دلش را از عمق نگاهش در دینگاهش را از مهرناز دزد.ماندکاره مهیماکان ن جمله

:بغض آلود گفت ییکرد با صدا یباز م

...شاایمبارکه ا-

را جهیآن دو از جا برخاست و با لبخند و اشاره چشم،نت دنیماهان به محض د.زد و از اتاق خارج شد یلبخند تلخ مهرناز

ماکان که کامالً متوجه رفتار ماهان ینشود از او رو گرداند ول ییآن که مجبور به پاسخ گو يمهرناز برا.دیاز پرساز مهرن

:گفت یبود با لبخند تلخ

!مبارکت باشه داداش جون-

مهرناز با سرانگشت،اشک را از .و تشکر کرد دیصورتش را بوس یاپیو چند بار پ دیبه آغوش ماکان پر باًیتقر ماهان

:وشه چشمانش برداشت و آهسته گفتگ

!مبارك باشه ماهان-

هفت فصل

شیلبها اریاخت یب. کرد یتند قطرات باران نگاه م زشیبه ر رهیبود و همچنان خ ستادهیپنجره ا يبود که جلو یساعت

خودش . افتینگاه سرزنش بار همسرش را در يو او معنا دیچرخ شیهمه سرها به سو!من عاشق بارونم-:و گفت دیلرز

تفاوت یتنها ماهان بود که کامال ب. به آنها نگاه کرد.است دهبلند بر لب ران يدانست چه طور افکارش را با صدا یهمم نم

Page 121: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢١

يبار به جا نیو ا.بارون رو ریخصوصا قدم زدن ز-:جمله اش گفت حیتصح يناچار برا. کرد ینشسته بود و نگاهش نم

. رفت نهاز جا برخاست و به بردن فنجان ها به آشپزخا یعصب یالدن با حالت. استفاده کرد "بارون"از کلمه "باران"

ریتفاوت که ماکان قدم زدن ز نیبا ا. نظراتمون مشترکه یلیمن و داداش خ-:گفت يدیکرد و با الق يماهان خنده بلند

لحظه کیل ماکان در مهرناز و د يلبها د؛یو باز خند.من عاشق قدم زدن با بارون هستم یبارون را دوست داره ول

ماهان، سامان - :گفت تیمهرناز از جا بر خاست و با عصبان.دیرا گز نشییپامهرناز به ماهان چشم غره رفتو لب . دندیلرز

تو دیبچه ها بپر! چشم خواهر داماد، چشم - :و گفت دیخند یماهان باز با شوخ.دیکن ياتاق با هم باز يو سارا و ببر تو

! نگاه حسرت بار نشد وجهمت چیکه ماهان ه یدر حال. دندیاتاق دو يصدا همراه ماهان به سو بچه ها با سر و.بغل من

ماکان؟چشمان تبدار ماکان به صورت خواهر دوخته شد و آهسته یخوب- :دیشد و آهسته پرس کیمهرناز به ماکان نزد

دل اهامیبه رو گهید. کردم یزخم عادت م نیبه ا ییجورا هیاما داشتم ستم،یسالهاست که خوب ن. نه مهرناز.. نه -:دینال

رو دنینمک پاش ایدر هیحاال انگار ... اما حاال ... کردم یرو فراموش م زیبگم داشتم همه چ امخو ینم... خوش کرده بودم

هر يکه به جا نیواسه ا-رسه، چرا؟ یکس به داد من نم چیچرا ه... مهرناز رمیگ یم شیدارم آت... سوزم نهیزخم س

نیبگم؟ مگه ا یبگم مهرناز جان، چ یچ- .بگو زیچ هیحرف بزن، یبابا جان اگه مخالف. يسکوت کرد يا گهیدحرف

شیکه من سالها پ يکه تو فراموش کرد نیمثل ا- ؟ یدونیاز کجا م-.اس دهیفا یب-.با ماهان حرف بزن- !ه؟یدرد گفتن

چه اگر ! هرگز شه،یکه ببنده، هرگز باز نم يا ؛گرهیشناس یمهرناز تو باران رو م...حالت امروز ماهان رو تجربه کردم

کردم که تو و باران مناسب یفکر م شهیمن هم- :چشمان مهرناز پر اشک شد.حال و روز من نبود نیا ودب نیاز ا ریغ

فکرشم یحت یکردم ول یاونو عروس خانواده تصور م. ادیکردم که چه قدر شما به هم م یفکر م.دیهست ایزوج دن نیتر

نیب زیتموم شده مهرناز،سالهاست که همه چ زیچهمه گهید- ...رو ییخدا لعنت کنه آدما... کردم که زن ماهان بشه ینم

سوال بزرگ هی شهیهم يراستش رو بخوا یول... قصه فراموش شده هستم هیمن باران من يبرا. من و باران تموم شده

اشتباه -.معلوم نشده يزیهنوز که چ-کار رو بکنه؟ نیخواد ا یم اون چرا... دونم باران یذهنم؛ مهرناز من واقعا نم يتو

Page 122: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٢

خانواده - .بزنه فراموش کنه یکه حرف ستین یمن مطمئنم که باران قول مساعد به ماهان داده و اون آدم. مهرناز ننک

. دختر بچه هیله بود، سا 19-18دختر هیاون روز ها باران در واقع ... حاال با اون وقتا فرق کرده-...اونا دوباره دیشا ؟یچ

مهرسا بارانه، گرچه اون يهمه کاره خونه آقا. دونن یهمه م نویا. رهیگ یم میخانواده اش تصم يحاال اونه که برا یول

یطور م نیمطمئنم که هم- ... یکم یفکر م یعنی- :دیمهرناز با اندوه سر تکان داد و پرس.مهرسا بود يآقا یسوگل شهیهم

مهرناز؟ هیچ- :بود گفت افتهیماکان که حالت او را در . مردد بود يدر گفتن جمله ا ایگو. کرد مکث يمهرناز لحظه ا.شه

باران قصد داره از تو یکن یماکان فکر نم- :مهرناز با من من پاسخ داد.جان سامان با من راحت باش ؟یبگ يخوا یم یچ

منو شیباران سالها پ. ستین نطوریمئن باش که امط. نه نه مهرناز-:مکث پاسخ داد يبدون لحظه ا ره؟ماکانیانتقام بگ

فرق زیآره همه چ-.فرق کرده ریبه قول خودت حاال همه چ یول- .ستین نکاریاون آدم ا ،یشناس ینمتو اونو . دهیبخش

یبشه؟ من حرف یکه چ- .یبا باران صحبت کن دیکنم تو با یماکان، من فکر م یدونیم-.مرام باران همون مرامه یکرده ول

یبه قول خودت عالمت سوال از ذهنت پاك م نیحسن رو داره که ا نیا یگ یالاقل نم یدونم، ول یم- .رم بزنمندا

يگریخواست باران را قبل از آنکه متعلق به د یحرفها و بحثها، چقدر دلش م نیا يورا. شه؟ماکان به فکر فرو رفت

یحال سع نیبا ا دیلرز یبه شدت م شیهنوز دستهازنگ تلفن خورد یوقت.آرامش را بشنود يو ترنم صدا ندیشود، بب

لب زمزمه ریز. خانه نباشد "باران"به ساعتش نگاه کرد و آرزو کرد گریبار د کی. باشد خونسرد شیکرد الاقل صدا

را گرفت و شیلرزش صدا يارتباط برقرار شد با تمام توان جلو یوقت".نداره يکنم، کار یاگه خونه بود قطع م":نمود

خدا . بهار بود.سالم متشکرم-حالتون خوبه؟ سالم،الو -.دییالو بفما- .تواند مثل ماهان حرف بزند یرد تا آنجا که مک یسع

یدر گوش یخنئه کوتاه يدارند؟صدا فیمن ماهان هستم، باران خانم تشر-:و به سرعت گفت ستیشکر که بنفشه ن

یوقت کار م ریاون شبا تا د دیدون یخودتون که بهتر م. ستینه باران خونه ن...سالم ماهان جان، حال شما خوبه؟- :دیچیپ

آخه صدات - .نه، خوبم- ؟يماهان جون سرما خورد...دیدار اریاخت-.خوام که مزاحم شدم یدونم و معذرت م یم لهب- .کنه

و .ستین يزینه،چ- :نکند و در همان حال گفت يرییکردلحنش تغ یسع یجا خورد ول یماکان گرچه کم.کم گرفته هی

Page 123: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٣

... خوبن ممنون-خانواده شما چطورن؟...ابه مرحمت شم- خانواده خوبن؟- :آن که بحث را عوض کنه ادامه داد يابر

خواستم خواهش کنم از باران خانم یم-.دییالبته بفرما- د؟یبع بابان برسون غامیپ هی دیتون یبهار خانم، شما م یراست

يبرا.ارمیخودکار ب نیاجازه بد...باشه چشم- .خدمتتون دم یکه م یبه آدرس ادیبعد از ظهر ب 6فردا ساعت دیبخوا

آدرس را یبیو او با حالت عج.دییبفرما- :بها ر به گوش ماکان را پر کرد يبرقرار شد و بعد از آن صدا تسکو یلحظات

کرد تا یبهار که خداحافظ. را که در آن روحش گم کرده است ییکرد، آدرس کوچه ها یکه احساس م یداد، در حال

شد بعد از هشت سال انتظار، هشت پس از یمباورش ن. انگشتان عرق کرده ماکان بود انیهمچنان در م یگوش یقیادق

... دید یبعد از ظهر سر همان کوچه، باران را م 6روز دوشنبه، ساعت ،يپس از هشت سال دور ،يهشت سال روز شمار

د،یباران همرنگ پوش قهیرا مطابق سل شیلباس ها. ت بردمثل همان وقتها آماده شدنش سه چهار ساعت وق...بار نیاما ا

از سر يلبخند ستاد،یا نهیآ يجلو یوقت. داشت اصالح کرد یآراسته و آن گونه که او دوست م ییبایطرز ز بهموهاش را

شد از اتاق که خارج .معقول جلوه کند ریدر نظر باران غ دارید نیاول نیخواست در ا ینم. به چهره خود زد تیرضا

و نگاه دیکش نشیکاپوت ماش ياط انگشتش را رویاز در خارج شد و داخل ح. داد یبعد از ظهر را نشان م 5ساعت

گذشته بود، ماکان به 6ساعت از . به راه افتاد"!آماده هست زیهمه چ":لبخند زد و گفت اریاخت یبود، ب زیکرد؛کامال تم

الهس 19 _18منتظر بود همان دختر ایگو. کرد یرا نگاه م ابانیخ يهاانت اریاخت ینگاه کند ب ابانیآن که به سر خ يجا

که به دیرا د ینیبرگشت، ماش ابانیسر خ يبار که به سو نیا.لبخند بزند شیاز آموزشگاه خارج شود و به رو روزید

نیدو ماش نیب در فاصله اندك ابانیراننده با مهارت کنار خ. توجه اش جلب شد اریاخت یب. دیچیسرعت داخل کوچه پ

در بر یمهار نشدن یرا لرزش شیماکان به شماره افتاد و دستها ينفس ها. خارج شد لیپارك کرد و به سرعت از اتومب

-زن باران بود نیشد ا یباورش نم. را در کف دستها فرو کرد شیحد گشود و ناخنها نیرا تا آخر شیچشمها. گرفت

آن گریاش د ینازك و هست يابرو ها.کرده بود رییره اش چقدر تغچه. نگاهش کرد رهیخ رهیماکان خ - خود خودش

از یگرچه جذاب تر نموده، ول بایز یشیچشمانش را آرا. ماکان تا آن حد دوستش داشت، نداشت يرا که روز بایوند زیپ

Page 124: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٤

مساما و نیاز بهتر زیمثل آن روز ها ساده نبود؛ همه چ گریهم د شیلباسها. خارج کرده بود تیآن حالت معصوم

یخال يفضا نشیماش ریدزد گ يحرکت کرد و در همان حال صدا ابانیزن جوان به سرعت به سر خ.نوع بود نیگرانتر

مامان با نگاه - او خود باران بود؟ یعنی–نگاهش کن یآنکه حت یفاصله از مقابل گذشت ب یبا اندک. کوچه را پر کرد

ابانیو بعد قدم زنان به داخل خ ستینگر کیسو و آن سو نزد نیو به ا ستادیا يزن سر کوچه لحظه ا. کرد بشیتعق

مورد نیاش در ا قهیسل. دیچیتلخ عطرش در شامه ماکان پ يبو. گذشت گانگانیبرگشت و باز از مقابل ماکان چون ب

به ابانیخسر يکرد دوباره به سو یم يباز نشیماش چیکه با سوئ یزن در حال. لبخند زد اریاخت یماکان ب. هنوز همان بود

خواست بداند اکنون به چه یدلش م. مقابلش بگذرد و او را نشناسد ازکرد که باران سه بار یماکان اما باور نم. راه افتاد

گذشته را زیاکنون او ن ایآورد؟ آ یدوشنبه را به خاطر م يعصرها يکوچه و قرار مالقاتها نیخاطرات ا ایآ. شدیاند یم

يکاسه .شدت منتظر بهفقط منتظر بود، . داد، او اصال در فکر نبود یرا نشان نم يزیچ نیکند؟ ظاهرش که چن یمرور م

باران ...باران من، باران- ":و لرزان گفت زیغم انگ یکرد و با آهنگ کیشد و با دو گام بلند خود را به او نزد زیصبرش لبر

با . افسونگر و جذاب داشت یبه شدت حالت و چشمانس دیدرخش یم شیبر لبها بایز يلبخند. دیاو چرخ يناگهان به سو

در وجود ماکان يزیچ. دیخارج گرد یمحو شد و چهره اش از آن حالت دوست داشتن لبخندشماکان اما ناگهان دنید

یماهان اتفاق يبرا- :دیشد و هراسان پرس کتریبه او نزد یباران گام. باشد يکرد ظاهرش عاد یسع یصدا شکست ول یب

سر قرار ماهان حاضر اپس تو چر- .نه-:بغض دار پاسخ داد ییسکوت کرد و بعد با صدا يظه اافتاده؟ماکان لح

نگاه باران از . سکوت برقرار شد يقرار ماهان؟لحظه ا-:همانطور که به صورت باران زل زده بود تکرار کرد ؟ماکانيشد

دیآره با... ابونیخ نیوز و سر اوقت ر نیزدم که که ا یحدس م دیبا-:آمد و گفت رونیآن حالت گتگ و سردرگم ب

و اون ابونیخ نیباز خدا رو شکر که ا- :زد و پاسخ داد زیغم انگ يماکان پوزخند.نمیب یم نجایردم که تو رو ا یحدس م

يعاشق کش و ناز و عشوه ها و نگاه ها يلبخندا- :گفت ظیو ماکان با غ دیباران ابرو در هم کش!يدار ادیروزا رو هنوز به

شروع یعصب یو با حالت رانداختیسهم من، آره؟باران در سکوت سر به ز دهیدرهم کش يماهانه و ابروها قشنگ سهم

Page 125: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٥

پر يخنده ا. شد در افکارش رخنه کرد یهنوز هم نم. چشم به او تگاه کرد ریماکان از ز. کرد نشیماش چیبا سوئ يبه باز

یسر بلند کرد و با حالت یوبه؟ خانواده؟باران کمسالم عرض شد سرکار خانم، حال شما خ یراست-:تمسخر کرد و گفت

... دیلطفا دوباره شروع نکن- .حواستون باشه خانم دمینبا- .اصال حواسم نبود... خوام یمعذرت م-:دشرمنده جواب دا

نداد و فقط در سکوت نگاهش کرد و نگاه او، باران را یپاسخ چیسالم، حال شما چطوره؟ خانواده محترم خوبن؟ماکان ه

و . تمام گذاشت مهیمتعجب باران، جمله اش را ن هنگا.خوام باهات حرف بزنم یم- :لب گفت ریماکان ز. ستپاچه تر نمودد

چشمان مغموم ماکان ؟دریاز ماهان اجازه گرفت- :دیپرس یگرداند با لحن خاص یم يکه از او رو ینگاه او، باران در حال

یاز ماهان اجازه م دیصحبت کردن با تو با يبرا-:و گفت دیسائهم يرو ظیرا با غل شیدندانها. دیبرق خشم درخش

که نوبت ما بود یزمان! جور حرفا باشن نیبه ا دیحد مق نیکردم سرکار خانم تا ا یفکر نم! خوش به حال ماهان.. تم؟گرف

نظرم ه،یچ یوندیاصال م! يشد دینشده متعهد و مق یچیحاال چه خبر شده؟ هنوز ه ،يزد یپشت پا م ایبه حرف تموم دن

ماکان باعث شد چند رهگذر با مکث از کنار آنها بگذارد و ندبل يصدا.يکه بود یعوض شد، برگرد به همون گورستون

ماکان با . کرد یم يباران که به شدت تعجب کرده بود دستپاچه با انگشتانش باز. متعجب نگاهشان کنند یبا چشمان

مثل گرید. پنهان به او نگاه کرد ینمناك و بغض تلخ یفتاد و باران با چشمانبه راه ا یخداحافظ یب تیهمان حالت عصبان

اریاخت یب. سست و آرام شیبودند و گامها لیمتما نییبه پا یکم شیداشت، شانه ها یآن روزها صاف و محکم قدم بر نم

نامش را از دهان گریدبار کیبعد هشت سال . زانوان ماکان سست شد...ماکان... ماکان - :دنبالش روان شد و گفت

نیتوانست از ا یچه طور م. دیچیپ یباران در گوشش م يصدا یمیصم زنگ گریبار د کیپس از سالها د،یشن یباران م

شده بودند، به زحمت ایدن يتمام وزنه ها ینیرا که به سنگ شیتفاوت بگذارد؟ تمام اراده اش را در پاها یب بایآهنگ ز

باران هم مقابلش ستاد،یا اریاخت یسلول، ب کی یکرد، حت ینم يلول در بدنش با او همکارس کی یاما حت دیجلو کش یکم

-:پاسخ داد تیبا عصبان م؟ماکانیصبر کن ماکان، مگه بنا نبود با هم حرف بزن-:به چشمانش نگاه کرد و گفت میو مستق

و باز همان نگاه خاص !يبد اخالق نبودتو که . نشو یخوب، عصبان یلیخ... خب یلیخ-....یاجازه کتب دیبا یتو که گفت

Page 126: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٦

یفکر م نیاز ا شیچرا پ یراست. در خود گرفت نیریش یبند بند وجود ماکان را لرزش.دیخودش را به صورت ماکان پاش

که یلب در حال ریفروکش کرد و ز کبارهیبه تشیرا به جنس مخالف از دست داده است؟ تمام عصبان لشیکرد تمام تما

باران را از هم يلبها ییبایلبخند ز "چشات نیلعنت به تو و ا":دینشان دهد غر یرا همچنان عصبانکرد خود یم یسع

دونم یبله م- ...نیطرف، من ماش نیاز ا-.میپس بر-:خود اشاره کرد و گفت ستادنیماکان به جهت عکس ا. گشود

که ینیبش ینیماش يتو ادیدت مآهان، پس هنوزم ب- .میر یمن م نیبا ماش یول ،يدار کشمیو پ کیش ،يدار نیماش

تو خودت ! بس کن... بس کن باران- :گفت یتکان داد و با لحن خاص نیماکان چند بار سرش را به طرف! رانندش زنه

بدهد حرکت یآن که پاسخ یکجاست؟ماکان ب یجنابعال نیماش. باشه ،باشه، باشه دوباره شروع نکن-...که یدون یبهتر م

. باز نمود شیبه باران کرد و در عقب را برا یماکان نکاه خاص دندیکه رس نیکنار ماش. مگام شدبا او ه زیکرد و باران ن

ماکان با لبخند در را بست و کنار باران قرار . ستادیسر تکان داد و از کنار در باز رد شد و مقابل در جلو ا يباران با لبخند

...اگه برات سخته-.در باز نکردم يا گهیکس د چیه يز براکه برات در بتز کرئم تا امرو يبار نیاز آخر:گرفت و گفت

.لیبا کمال م... نه،نه-

شد اما یتکرار م خیدر کنارش بود، درست مثل هشت سال قبل، تار زیبعد ماکان ن ينشست، لحظه ا یصندل يرو باران

چشم باران ریماکان از ز. بود یماند، اما انگشتش کامال خال رهیدست چپ ماکان خ ينگاهش رو اریاخت یب... بار نیا

کرده بود جز رییتغ زیهمه چ يباران، سن و سالشان، آر يماکان، چهره نیماش. فرق کرده بود زیهمه چ. ستینگر

گذشت؟ یاما در ذهن باران چه م... مانده بود یاحساس ماکان هنوز همچنان دست نخورده و بکر باق... احساس ماکان

نیدکمه پخش ماش يسرانگشتش را رو یباران به آرام. دانست یسوال را م نیاسخ اخواست پ یماکان چقدر دلش م

:دیپرس یباران به آرام. انداخت نیطن نیبسته ماش يمغموم خوانده در فضا يصدا وفشرد

!يتو هنوزم کفتر کشته ا-

زد و يلبخند. نیو دلنش خلسه سبک ینئع. ییبایچه احساس ز. خنده اش روح ماکان را نوازش داد يصدا. دیبعد خند و

Page 127: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٧

:در پاسخ باران گفت

.از اون هنوز دنبال اون زمانم شتریب ی،ول دیشا-

:آهسته زمزمه کرد و

میبش یکیو میشه که من و تو ما بش یم یک

؟يکاست شادتر ندار هی-

دارم؟ نیعروس تو ماش-

:گفت نانهیکرد و غمگ رییتغ شیحالت شاد صدا. انداخت ریسرش را به ز باران

؟یزن یطعنه م-

من دل طعنه زدم به تو رو دارم؟ یکن یتو فکر م... کنم یغلط م-

؟يخوا یم یاز من چ-

"!خوام یم یاز تو چ":زد و تکرار کرد يپوسخند ماکان

؟یازدواج کن يخوا یم-

:پاسخ داد يگذرا به او کرد و به تند ینگاه باران

.دیدونم، شا ینم-

؟یهست یتو عصبان-

.خوام زودتر حرفات رو بشنوم یفقط م ...نه ابدا-

!شهیمثل هم... نه؟ ،يرفتن عجله دار يبرا-

.ستیدر کار ن يراحت باشه که عجله ا التیخ نه

!یختیساعتع رئ ر نیمالقات چند هیآهان حواسم نبود که که امروز به خاطر ماهان برنامه -

Page 128: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٨

"آخ":بلند گفت يدابا ص اریاخت یرا به دستش چنان فرو کرد که ب دشیسر کل باران

:و گفت دیرا از دستش کش چیسوئ تیبا تعجب نگاهش کرد، بعد با عصبان ماکان

.اون دستات رو يداغون کرد-

:گفت دیمال یکه کف دستش را م یدر حال باران

.دفعه فرو رفتتو دستم هی-

:مکث گفت يبعد از لحظه ا. آرام نگاهش کرد و س تکان داد ماکان

.میکن یصحبت م یج و کمدن يجا هی میر یم-

دنج، مثال کجا؟ يجا هی-

:خاص نگاهش کرد و سپس پاسخ داد یبا حالت يلحظه ا ماکان

!اتاق خواب من-

:نداد و ماکان دوباره گفت یتنها اخم کرد و پاسخ باران

!هیدنج يجا یلیباورکن خ-

!...شما و یارزون-

.یدوست داشته باشکنم هنوزم یکه فکر م ییجا هیبرمت یم. کردم یشوخ-

.شکست یم یقیموس میمال يرا تنها صدا نیماش زیبه مقصد، سکوت دل انگ دنینگفت و تا رس يگریسخن د باران

.جاها چشم نوازتر باشه هیتخت از بق نیکنم منظره ا یفکر کرد م-

.مینیش یجا م نیپس هم-

؟يهنوز کنار رودخونه نشستن رو دوست دار-

!ندهمو ادتیچه خوب .. آره -

Page 129: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٢٩

.موارد رو نیکوچکتر یحت ز،یچ چیه... رو در مورد تو فراموش نکردم يزیچ چیمن ه-

برد و شیسرش را پ.ککرد کتریخود را نزد یماکان کم. ماند رهیتخت خ يفرش رو يباران در سکوت به گلها نگاه

:آهسته گفت

بکنم؟ یخواهش هیشه یم-

با حرکت پلکها . دیشن یتند و گرم ماکان را م ينفسها يصدا یبه راحتدر آن فاصله . سرش را باال آورد يلحظه ا باران

:ستیپاسخ مثبت داد و منتظر به ماکان نگر

؟يایشام نم يبرا یخونه و بگ یشه خواهش کنم زنگ بزن یم... شه یم-

:ماکان دوباره گفت دیبگو يزیقبل از آن که چ یکرد ول یباران حرکت يلبها

.کنم یخوتهش م-

؟یاگه ماهان به خونه زنگ بزنه چ یباشه، ول-

زنه؟ یاونجا زنگ م کسرهیمگه ماهان -

:خشکش را با زبان تر کرد و آهسته گفت يلبها. انداخت و ماکان دانست که پاسخش مثبت است ریسر به ز باران

!خوش به حال ماهان-

مرد يریع به شماره گآورد و شرو رونیب فشیتلفنش را از ک یآنکه سربلند کند به سرعت گوش یب باران

سالم بهار...الو -

- ....

.یقربانت جات خال-

-....

.نبود یجات اصال هم خال... بابا باشه

-....

Page 130: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٠

.امیمن بعد شام م. رونیب میر یشام با هم م میحاالم دار ده،یسر رفتم خونه سپ هیبهار به مامان بگو من ... نه رفت-

- .....

.يایرو از دست ندادم چون فردا دوباره م یمهم زیچ يگر چه اگر هم بر مایم يکه تو بر نینه قبل از ا-

-.....

.زنتون رو جمع کنن دیثالثا به شوهر محترم خودتون بفرمائ ست،ین یالیبگو خ ایزنه، ثان یزنگ نم گهیاوال اون د-

.فرش انداخت يرا رو یکرد و گوش یو خداحافظ دیبلند خند يبا صدا باران

.بنده در خدمت شما هستم شتریب دمیشا گهیا دو ساعت دخب از حاال ت-

مخلفات؟ یکم ایشام ،يدار لیم یاالن چ... سرکار محترم دیلطف کرد اریبس اریشما بس-

.یخواد سفارش بده، مهمون من یدلت م یدر ضمن هر چ... شام که زوده، با مخلفات موافق ترم يبرا-

:ن با خنده گفتبا اخم به او چشم غره رفت و بارا ماکان

!شما نبود ياصال حواسم به آبرو... خوام یآه معذرت م-

:کرد گفت ینگاهش م رهیماکان همانطور که خ. دیبلند خند يبعد با صدا و

یبرعکس اونچه تصور م نمیب یم یشه وقت یمن ته دلم قند آب م نکهینه؟ غافل از ا ،یبه من طعنه بزن يخوا یمثال م-

.يعشقم رو به خاطر دار یعشقم رو حت یحت دیرو و شا دمیقاکردم تو هنوز منو ع

:زد و گفت یلبخند تلخ. به خود گرفت يکامال جد یباران محو شد و صورتش حالت يلبها ياز رو خنده

م؟یشه درباره گذشته حرف نزن یم-

:بعد پاسخ داد. تختشان خم شد بود، برود يو مخلفات و يچا ینیس کیکه با یسکوت کرد تا پسر جوان ماکان

...شه یم يکه تو بخوا یامشب هر چ شه،یآره م-

:گفت یسکوت برقرار شد، بعد ماکان با حالت خاص يا لحظه

؟يزیبر يبرام چا شهیم-

Page 131: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣١

را شیماکان در سکوت چا. ختیر يچا شیبرا ینگاه سوزان ماکان با وسواس خاص غیت ریزد و ز ییبایلبخند ز باران

.نداشت يعجله ا چیظاهرا ماکان ه یرا شروع کند ول شیر بود تا او صحبت هاباران به شدت منتظ د،ینوش

خب؟-

؟یخب چ-

.گهیشروع کن د-

...و میخور یم یخوش طمع نیبه ا يجا. ستین يعجله ا-

خود را جمع کرد، اما یباران کم. به جلو خم شد.ماند و ادامه جمله اش را فرو خورد رهیصورت باران خ يرو نگاهش

یکه به نگاه متعجب باران م یاول خود بازگشت ودر حال يو دوباره به جا دیاش را از دستش کش يچا وانیتنها لماکان

:گفت دویرا نوش ياز چا يجرعه ا دیخند

!ریخونه عمه ات بخ يچا وانیل ادی-

:انداخت و خواست دهان کند که ماکان دوباره گفت یشانیبه پ ینیچ باران

:تخت گذاشت و گفت يرا رو يچا یخال وانیماکان ل. ر شددونم قرا یبله، بله م-

.نخورده بودم یخوش طعم يچا نیمدتها بود که چن-

.سر تکان داد و لبخند زد باران

!يشد یموفق اریبس اریکه خانم بس دمیو اون شن نیاز ا-

.گن ینه انقدر که م-

شتر؟یب ایکمتر -

.دونمیخودمم نم-

:دیپرس مانهیصم یشد و با لحن لیبه جلو متما یباز کم ماکان

Page 132: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٢

؟یباران تو خوشبخت-

:ماکان نگاه نکند، گفت يبه چشمها يکرد یم یکه سع یمکث کرد و بعد در حال يلحظها باران

.دونم یگفتم که نم-

...مقبول اریبس یشغل مناسب و پر درآمد، وجهه اجتماع ؛یعال التیتحص ؛یظتهرا که خوشبخت یول-

.ستندین یمسلما کاف یباشه ول یخوشبخت يشرط الزم برا دیشا یگ یکه تو م ییفاکتورها نیا... چرند نگو ماکان -

:شد و آهسته گفت رهیبه دور دستها خ ماکان

من یگذر تو از زندگ یابر از تو آسمون بود، ول هیتو، مثل گذر یکنم که عبور من از زندگ یاوقات با خودم فکر م یگاه-

باران، هیچ یدون یم... پاش رو پاك کنه يگذر زمان نتونست جا یکه حت یبود، طوفان رانگریطوفان و هیدرست مثل گذر

ورق پاره به هیمن زد، امروز به خاطر نهیدست رد به س يروزگار هیکه ینکنم بارا یکنم، نه باور نم یراستش باور نم

است، قبول لکردهیماهان مثل خودت تحص قبول دارم که... جواب مثبت به ماهان بده یو دوتا چشم رنگ سانسیاسم ل

....باران... وت... یتونم قبول کنم که اون دختر تو باش ینم یول! دارم خوشگله و به قول معروف دختر خفه کن

:مقدمه گفت یب نیهم يبزند برا یمورد حرف نیخواست در ا یباران نم یدر انتظار پاسخ باران سکوت کرد، ول ماکان

.؟ من سردمهکم سرده، نه هی-

:و گفت دیچهره در هم کش ماکان

نجا؟یا ادیزنگ بزنم ماهان با سر ب يخوا یم... کنه، نه؟ یدو تا چشم سبز حتما گرمت م یحرارت رنگ-

:دیغر تیبا عصبان باران

تو ؟یزن یچرا راحت و روراست حرف نم ؟یزن یطعنه م يجور نی،چه خبره، چرا ا هیچ! ماکان، ساکت شو! ساکت شو-

؟يکار رو کرد نیا شیکه خودت هشت سال پ يخواهم ازدواج کنم؟ فراموش کرد یکه من م نیاز ا ؟یناراحت یاز چ

!یاز خودت خجالت بکش دیمجردم؟ با هنوزکه من یدر حال يبچه هشت ساله دار هیکه تو االن يفراموش کرد

Page 133: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٣

یمستقل یزندگ دیرفت، با یبه دنبال سرنوشتش م دیاو با. مسلما حق با باران بود. انداخت ریدر سکوت سر به ز ماکان

توانست یتوانست، نه نم یاما نم. کار منع کند نیشد و ماکان حق نداشت او را از ا یداد و صاحب بچهم یم بیترت

بود که هر کس نیمگر جز ا.توانست بکند یفکرش را هم نم یحت. تعلق داشته باشد يگریکه باران او به کس د ردیبپذ

توانست باران را دوست یاز ماکان م شتریب یدوستش دارد؟ چه کس شتریبود که از همه ب یسهم اون کس یدر زندگ

شیسوزان بر لبها یانباشته شدند و به صورت آه کجای شیتمام غصه ها. تلخ راه نفسش را سد کرد یداشته باشد؟ بغض

:لب گفت ریز نگاهش کرد و يآرامتر شده بود با همدرد یباران که حاال کم. نشستند

یمشکالت عصب یروز ها به اندازه کاف نیمن ا. يزیر یاعصاب آدمو به هم م یتو حساب یخوام ماکان، ول یمعذرت م-

.دارم

:چشمان نمناکش را به باران دوخت و گفت ماکان

سالها نیتمام ادر ! داغون یلیروزا داغونم باران، خ نیمنم ا... من بود ریهمه اش تقص... ستین یبه عذرخواه يازین-

تونم هرقدر که بخوام بهت یو من م يکس ندار چیبه ه یتعلق چیدونستم که تو ه یکردم، م یراحت بهت فکر م یلیخ

شبم کی یباران من، گرچه کابوس از دست دادنت حت یفهم یم. يتو باران من بود شهیهم اهامیرو يتو. فکر کنم

. یش یهمسر برادر من م يتو دار ؟ياونم چه طور... خوره یم وندیپ قتیحاال اون کابوس داره به حق. ذاشت یراحتم نم

ن امکان یتو بگو باران آخه ا... اصال خواهر خودم نگاه کنم ای... به بعد به تو به چشم عروس خانواده نیاز ا دیمن با

که يطور نیگم ا یبار م هیرم؛ یسره با خودم کلنجار م هیروزها نیا. تونم یتونم، نم ینه، نه دختر، من نم!...داره؟

و دستم نلرزه؟ نمشیبب دیگم نه، آخه چه طور با یبعد دوباره م نمش،یبار بب هیتونم هر چند وقت یبهتره، الاقل م

براش دیبا ينه ؟ تو اگه دوسش دار ایازدواج کنه دیباران با ؟یباالخره که چ مگ یدم و م یم يدوباره به خودم دلدار

یاز دستش م شهیهم يازدواج کنه برا بهیغر هیاگه با . خوب بدبخت زن برادرت باشه که بهتره ،یکن یختیخوش يآرزو

...اما آخه ،يد

Page 134: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٤

:آن گفت ياز گفتن ادامه جمله اش منصرف شد و به جا ماکان

.رو ندارم یکی نینه، نه باران من تحمل ا-

:دیو آهسته پرس دیرا گز شیلبها باران

چه کار کنم؟ دیحاال من با-

.دونم یباورکن نم... دونم ینم-

نیازدواج واقعا کالفه ام کرده، خوب با ا ياصرار خونواده ام برا. منگنه موندم يال يمنم بدجور ياگه راستش رو بخوا-

!شما شهیشن هم برادر عاشق پ یم یکار هم اونا راض

؟يجواب مثبت بد یبه ک یکن ینم یبرات فرق یگ یم يدار یعنی-

!نیکنم،فقط هم یازدواج کنم، خب ازدواج م دیمن با. کنه ینم یرام فرقنه باورکن ب-

:زد و گفت يا انهیرا باال برد و لبخند موذ شیاز ابروها یکی ماکان

چرا من اون آدم خوش شانس نباشم؟ نطوره،یخب حاال که ا-

...تو ز! چرند نگو ماکان-

!گهیروزا گذاشتن د نیا يخب طالق ررو برا. ستین یکه کار سخت نیا یدونم ول یم-

یهرگز دلش نم. زد نگاه کرد یدر آن موج م ياز شاد ییتعجب به صورت ماکان ئ نگاه نافذش که اکنون رگه ها با

خواست ماکان به خاطر او از همسرش جدا شود یدلش نم... بنا کند گرانید انهیآش رانهیرا بر و شیخواست کاخ آرزوها

:قاطعانه پاسخ داد. شوداو يهوس ها یو فرزندش قربان

!و من دختر مجرد يمرد وهیمرد ب هیدر اون صورتم یتو؟ فراموش نکن که حت-

ه؟یمردا چ وهیب فیتکل دییشه بفرما یم یکنم، ول یفراموش نم نویا-

!مثل خودشون ازدواج کنن وهیخانم ب هیتونن با یم-

Page 135: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٥

خواست . گرفته بود یرا به شوخ زیباران همه چ یزند ول یحرف م ياو کامال جد. را پر کرد شیخنده باران گوشها يصدا

سالها نیکه آن دو در ا دیاست، بگو ياز همسرش کامال جد ییجدا يکه قصدش برا دیبدهد و بگو حیتوض شتریب شیبرا

.باعث سکوت کند بارانو بس، اما جمله نیرا تحمل کرده اند، هم گریکدیفقط

!داره یاون نسبت به من چه احساس یدون یتو م. ماهان بزنم نهید به ستونم دست ر یماکان، من نم یدون یم-

در نگاه مات و ياثر چیه شیپ یقیزود گذر دقا يمتفکر و محزون به خود گرفته بود و از آن شاد یماکان حالت چهره

:آهسته پاسخ داد. خسته اش وجود نداشت

عاشق تو بودم؟ يروز هیکه منم يکرد کنه، فراموش یکس مثل من ماهان رو درك نم چیه. دونم ینم-

به نیو ا "عاشق تو بودم":ذهن باران را به خود مشغول کرد ،یاستفاده ماکان از فعل ماض. سکوت برقرار شد یلحظات

گذشت، پس یآن دو سالها م یتمام شده بود و حق هم داشت؛ از داستان دلدادگ زیآن معنا بود که در نظر ماکان همه چ

پسر جوان رشته يصدا! کرد؟ یاگر او فراموش شده بود اکنون آنجا در کنار ماکان چه م یول. شد یوش مهم فرام دیبا

:ختیافکار هر دو را از هم گس

آقا اجازه هست استکانها رو جمع کنم؟-

:با سر پاسخ مثبت داد و جوان در حال جمع کردن استکانها دوباره گفت ماکان

د؟یندار اجیاحت يزیچ-

.اریغذا رو هم ب يمنو... اریب يبرامون چا گهید يورق هیچرا -

.االن نیهم... چشم آقا -

:باران او را به خود آورد لیکه زنگ موبا دیکش یم گاریبه دور دستها در سکوت س رهیهمچنان خ ماکان

.بله-

-....

؟یسالم، خوب-

Page 136: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٦

-....

.آره-

-....

.خارج از تهرانم-

-....

.يایکه بشه تو ب ستین يطور تمیعآخه وض... شه ینه نم ...-

-....

.دارم نیمتشکرم خودم ماش-

-...

.شن یمعذب م یکم يایآخه دوستام همه خانومن، شما ب-

-....

.باشه حتما-

-....

.متشکرم-

-....

.ستیحرفا ن نیشه، االن که وقت ا ینم-

-....

.خداحافظ... بس کن بچه جون، خداحافظ -

:دیلبهاش نشست و آهسته پرس يرو یلبخند تلخ. دیباران چرخ يماکان کامال به سو که قطع شد، صورت ارتباط

ماهان بود؟-

سکوت کرد و ماکان دوباره گفتک باران

نجا؟یا ادیخواست ب یم-

Page 137: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٧

:گرداند ادامه داد یکه از او روبرو م یسر تکان داد و ماکان در حال دییبه عالمت تا باران

درسته؟ ،يدوستش دار یخواست که تو هم بهش بگ یم... گفت دوستت داره، نه؟ یم-

:با تعجب نگاهش کرد، بعد آهسته پاسخ داد باران

یاحساس چیه یب یکه زن نهیاز آ شتریب یلیماهان خ اقتیل. رو به ماهان بکنم یظلم نیچن دیکنم نبا یاوقات فکر م یگاه-

.شم یدم دچار عذاب وجدان م یم يماهان رو باز که نیاوقات از ا یماکان و من گاه هیباز هی نیا... همسرش بشه

نشد، تمام تن یبر عکس آن روزها،باران عصبان. گرفت شیدستها انیزده باران را در م خیسرد و يآرام دستها ماکان

. ستیباران نگر یسرد بود؟ به خود جرات داد به چشمان باران نقدریباران ا يدستها یعنیکرد، دنیماکان شروع به لرز

انگشتان خود فشرد و انیباران را در م يدستها. نمود میترس اقبر ياریآراسته اش ش يگونه ها يقطره اشک بر رو دو

:آهسته زمزمه کرد

تا ابد به دل يباز نیحسرت ا دیکه با فیح یبودم، ول یمنم بودم راض! هیهم راض نیماهان به هم. فکرا رو نکن نیا-

!"زن داداش"غمدار من بمونه

8فصل

هیچ کس حرفی نمی زد و مهرناز با تملم وجود سعی می کرد عکس العمل الدن را .در سکوتی سنگین فرو رفته بود خانه

حاال مگه تو این دنیا دختر قحط بود که ماهان انگشت :ارزیابی کند باالخره الدن لب باز کرد و با سنگینی خاصی گفت

گذاشته رو باران؟

حرف زدیم ولی مرغ ماهان همیشه یه پا داره یا باران یا مرگ می گه اگه باران را برام خدا می دونه که ما چقدر باهاش-

.خواستگاري نکنید خودم رو میکشم

یعنی ماهان از قضیه ماکان و باران بی اطالعه؟:سري تکان داد و گفت الدن

چطور ماهان نمی دونه؟.نه عزیزم مگه میشه؟همه این موضوع رو میدونن-

Page 138: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٨

....ره با دختري ازدواج کنه که روزيپس چطور حاض-

.خشن ماکان سخنش را نیمه کاره گذاشت صداي

.تو گدشته باران چیزي وجود نداره مه ماهان بخواد به خاطر اون از عشقش بگذره-

واقعا؟پس نکنه اون باران خانومی که شما به خاطرش هشت سال خواب و خوراك و زندگی :پوزخندي زد و گفت الدن

عشق برادر عزیزتون فرق میکنه هان؟نداري با

من دور باران را همون موقع که با تو ازدواج :چهره در هم کشید و در حالیکه سعی میکرد خونسرد باشد گفت ماکان

.کردم خط کشیدم

و بله حتما همینطوره تو خیال کردي من احمقم؟اوال اون دور تو ر:با صداي بلند خندید و با لحن تمسخر امیزي گفت الدن

خط کشید که واقعا هم چه کار عاقالنه اي کرد بعدشم تو هنوز تو حسرت اونی فکر میکنم تمام ادماي عاقل اینو بدونن

!دیوانه اید عشق مشترك دو برادر یشما هر کدوم یه جور دیوانه اید اصال خانوادگ

شوخفه شو خفه : باز صداي خنده اش به هوا برخاست ماکان با عصبانیت فریاد کشید و

احمق این ها اگر با تو صحبت میکنند بهت :فریاد ماکان الدن را ساکت کرد ماکان با همان عصبانیت ادامه داد صداي

احترام می گذارند وگرنه هیچ دلیلی ندارد ماهان براي ازدواج وانتخاب دختر مورد نظرش از تو اجازه بگیرد

اشه به قول خودت موافقت یا مخالفت من هیچ تاثیري در اصل منم نگفتم از من اجازه بگیرد اقا ماکان خیالت راحت ب-

...ماجرا نداره خوش باش اقا ماکان باالخره اون که تمام این سالها منتظرش بودي میاد

پنهان در صداي الدن باالخره شکست و صداي هق هقش اتاق را پر کرد مهرناز درحالیکه به ماکان چشم غره می بغض

الدن جان تو رو خدا اینجوري :ار الدن نشست ارام موهایش را نوازش کرد و در همان حال گفترفت از جا برخاست و کن

.نبودیم حتی ماکان قسم می خورم رگریه نکن به جان بابا قسم هیچ کدوم ما راضی به این کا

مثل سهیال اگر این وصلت صورت بگیره باران براي من فقط زن برادرمه می فهمی؟درست:با لحن ارامتري گفت ماکان

Page 139: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٣٩

تو راجع به من چی فکر کردي الدن؟من هر چی نداشته باشم یه جو غیرت و معرفت ...زن مسعود یا حتی مثل مهرناز

.دارم و انقدر هست که چشمم دنبال زن برادرم نباشه

ون ا...دروغ میگه مهرناز دروغ میگه:چشم هاي سرخ شده از اشکش را به ماکان دوخت و خطاب به مهرناز گفت الدن

نمی تونه عشق باران رو از دلش بیرون کنه اون حتی براي راه دادن زنش به اتاق خوابش باید از باران اجازه بگیره اینو

.باور میکنی مهرناز؟به جان سامان قسم می خورم

خجالت بکش خانوم این حرفا چیه که میزنی؟-

...مگه دروغ میگم؟ماکان دهنم رو باز نکن بگم-

کنبس کن دیگه بس -

اینا همه خودشون تو رو میشناسن من چه بگم چه نگم-

خیلی خوب حق با توئه حاال بگو من چی کار کنم تو رضایت بدي و دست از این ابروریزي بر داري؟دو روز دیگه چهار -

.هنفر از فک و فامیل میان اینجا من نمی خوام این بحث ها جلوي اونها مطرح بشه و به خاطر هیچی ماهان داغون بش

پس به خاطر ماهانه نه من...ا-

نه اصال به خاطر شماست خانم تا حاال اشتباه کردم از این به بعد می خوام جبران کنم خوبه؟-

.ببینیم و تعریف کنیم-

حاال دیگه این بحث رو براي همیشه تموم کن می شه؟-

رم؟اگر تو شوهر خوبی باشی چه اهمیتی چرا نمی شه؟به شرط اینکه تو سر حرفت بمونی اصال من چه کار با ماهان دا-

داره ماهان با کی ازدواج کنه؟

.خیلی خوب حاال که خانوم شدي بلند شو برو یه سینی چاي بیار که گلومون مثل چوب شد-

.چشم اقا:لبخندي زد و عین برخاستن گفت الدن

Page 140: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٠

خیلی معرفت نشون داده فکر می باران در حق من خیلی مردي کرده: که داخل اشپزخانه شد ماکان اهسته گفت الدن

کنم حاال نوبت منه که تالفی کنم

.لبخند تلخی زد و در سکوت چشم به ماکان دوخت مهرناز

برنامه تلویزیون هم تمام شد ماکان خمیازه اي کشید و از زیر چشم به الدن نگاه کرد که همچنان روي مبل لمیده اخرین

کرد دو ساعتی میشد که منتظظر بود به اتاق خوابش برود ولی ظاهرا او قصد بود و با چشمان خواب الود به او نگاه می

چرا نمی ري بخوابی؟قیافت خیلی :به ان زد در همان حال پرسید یخوابیدن نداشت سیگاري روشن کرد و یک پک محکم

.خسته اس

منتظر توام:لبخندي زد و گفت الدن

.ش را که بوي باران را می داد با کسی قسمت کندماکان در سینه لرزید دلش نمی خواست خلوت اتاق قلب

...می دونی که من شبا دیر می خوابم تو*

مسئله اي نیست امشب قصد دارم با تو بیدار بمانم-

سامان خوابیده؟-

اره-

سارا و مهرناز چی؟-

از سالها به ارزوشون برسن اونام خوابن فکر میکنم فردا پس فردا مامانت اینا بیان تهران ظاهرا اونام بدشون نمیاد بعد-

و باران عروسشون بشه امروز وقتی تلفنی باهاشون صحبت کردم همین طوري گفتم مامانن اگه بخواین من و مهرناز یه

سري میریم خونه باران ببینیم نظرشون چیه که اگه نظرشون منفی بود شما این همه راه بی خودي نیاین میدونی چی

گفت؟

نه نمی خوام :همچین هول شد و دستپاچه گفت:ابروهایش ابراز بی اطالعی کرد الدن دوباره ادامه داد باباال انداختن ماکان

Page 141: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤١

دوباره باران را از دست بدم

.خب دیگه به هر حال ماهان پسرشه و براش کلی ارزو داره-

.شه هاولی اون بیشتر از پسرش دلش شور عروس اینده اش رو میزد اخ بزنه جواب منفی بدن چه عالی می-

بنا شد تو به زندگی دیگرون کاري نداشته باشی به این زودي یادت رفت؟:چینی به پیشانی انداخت و گفت ماکان

بنا شد تو هم پسر خوبی باشی به این زودي یادت رفت؟:لبخندي زد و پاسخ داد الدن

به کار مردم داریم؟ بلند شو بلند شو اصال حق باتوئه ما چهخ کار :با سر پاسخ منفی داد الدن خنده اي کرد و گفت ماکان

بریم بخوابیم که االن صبح میشه

از جا برخاست و روبروي ماکان ایستاد دستش را به سوي او دراز کرد ماکان با غیظ سیگارش را در جا سیگاري بعد

خاموش کرد و بی انکه دست الدن را بگیرد از جا برخاست

:از میکرد به سوي اتاق ماکان رفت اما صداي ماکان در جا متوقفش کرددر حالیکه اولین دکمه پیراهنش را ب الدن

.نه نه اتاق من نه میریم اتاق تو-

مگه بنا نبود من مهمون تو باشم؟:برگشت و با خشم به چهره ماکان خیره شد ماکان به ناچار لبخندي زد و گفت الدن

.باشه هر جور تو بخواي:سري تکان داد و گفت الدن

.خود را گشود و ماکان به زحمت نفسش را از سینه بیرون داد در اتاق و

قطرات باران که به شیشه میخورد مانند سوهان روحش را اشفته می کرد روي تخت طاقباز دراز کشیده بود و صداي

خیره خیره به سقف سرد و دیوارهاي بی روح اتاق نگاه می کرد چقدر دلتنگ بود چه کسی جز بارانی کخ خود را به

بین خودش و باران دیویاري حایل بود میکرد؟همیشهدیوار شیشه اي و سرد پنجره میکوفت وسعت تنهایی او را درك

!دیواري سرد و بی رحم

سرد تنش را با ملحفه اي پوشاند و پلک هایش را روي هم فشرد و سعی کرد بخوابد اما بی فایده بود چشمش برهنگی

Page 142: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٢

.ش افتاد به شدت حالت تهوع داشت اه که چقدر از خودش متنفر بودبه جاي لبهاي سرخ الدن روي بازوی

تالشش براي تبدیل شدن به مردي که الدن میخواست بی فایده بود او نمی توانست در قالبی که الدن از شوهرش تمام

اله میکرد هفته ساخته بود فرو رود و شاید هم نمی خواست اما هرچه بود تنگنایی که در او قرار گرفته بود روحش را مچ

به تهران بیایند و این کاري بود که قرار بود هشت سال پیش براي او راناینده بنا بود خانواده اش براي خواستگاري از با

انجام دهد حاال مطمئن بود که باران جواب مثبت خواهد داد می دانست که او دیگر ان دختر نوجوان نیست که خالنواده

ماهان بود رايو حاال خود حرف میزد و خود عمل میکرد و این مسلما شانس بزرگی باش برایش تصمیم بگیرند ا

خانه که رسید کیفش را کنار جالباسی زمین گذاشت و صدا زد به

سامان بابایی-

.سالم سامان خونه نیست:زخانه خارج شد و گفت1ارام از اش الدن

سالم کجاست؟-

.با مهرناز و ماهان رفتن بیرون-

رفتن؟کجا ...ا-

.رفتن سراغ زنعمو باران با هم شام برن یه جاي با صفا-

از :کامال به سوي الدن چرخید نام باران باز دریاي خودش را متالطم ساخته بود الدن پوزخند پرمعنایی زد و گفت ماکان

من و تو هم دعوت کردند همراهشون برویم ولی من به جاي تو گفتم چون خسته اي نمی رویم

شما لطف فرمودید:را گزید و با لحن خاصی گفتلبش ماکان

چیه؟چرا اینجوري حرف میزنی؟-

دنبال بهانه نگرد الدن بده ازت تشکر میکنم؟-

اون تشکر کردن به درد خودت می خورد-

Page 143: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٣

.باشه مال خودم حاال لطفا بس کن-

.مادرت زنگ زد:به اشپزخانه برگشت و گفت الدن

خب؟:ه شد و گفتبه دنبال همسرش وارد اشپزخان ماکان

.بدجوري دست و پاشون رو گم کردن:چینی به پیشانی انداخت و گفت الدن

چطور مگه؟-

قرار بود هفته بعد بیایند اخه

خوب حاال مگه چی شده؟-

هیچی مامانت گفت خودش با پدر باران صحبت کرده بناست همین چهارشنبه برن خواستگاري گفت چهارشنبه راه میا -

ان باشیمافتیم تا شب تهر

یعنی پس فردا؟:هاي نامنظم قلب ماکان تندتر شد و گفت تپش

ساله رو یکی قبل از اینا به تاراج ببره 17اره دیگه می ترسن دختر -

مگه دروغ میگم این خانم بیست و شش ساله خونه باباش :با اخم به الدن نگاه کرد و او با بی تفاوتی ادامه داد ماکان

خواد قحطی دختر بیاد؟مونده حاال یه دفعه می

تو به کار مردم کار نداشته باش اخه این به تو چه ربطی داره که اونا سه شنبه برن خواستگاري یا پنج شنبه؟-

من که از اول گفتم هیچ ربطی به من ندارد بنده اینجا فقط کنیز شما و خانواده :شانه هایش را انداخت باال و گفت الدن

...اماده کنم محترم هستم بپزم و بشورم و

مادر من االن نزدیک سه ساله که پاشو تو این خونه نگذاشته این تویی که سالی چند بار میري خونه اشون و ازت به -

بهترین نحو پزیرایی میکنن

زنگ تلفن کالم ماکان را قطع کرد قبل از انکه ماکان حرکتی کند الدن با چابکی گوشی را از روي میز اشپزخانه صداي

Page 144: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٤

و ماکان با تعجب نگاهش کرد برداشت

سالم-

..

اره اومده مرسی

............

نه گفتم که ماکان خسته است-

............

اخه صبح باید بره سر کار عروس خانم تشریف اوردن؟-

.........

.به سالمتی مواظب سامان باشید-

..............

نه دستش بنده داره دست و صورتش رو میشوره*

-...........

باشه ممنون شما هم سالم برسانید خداحافظ-

که قطع شد الدن بی انکه حتی نگاهی به ماکان بیاندازد به طرف گاز رفت و در قابلمه را گشود و شروع به هم زدن ارتباط

محتویات ان کرد ماکان به ناچار پرسید

کی بود؟-

.ماهان و مهرناز*

چی گفتن؟*

.یم پیششانمی خواستن ادرس بدن ما هم برو-

خب؟-

Page 145: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٥

.خب که خب شنیدي که من گفتم تو نمی توانی بیایی-

می خواست با من صحبت کنه؟-

.اره گفتم دستت بنده-

چرا؟-

مگه دستت بند نبود؟-

.من جلوي چشم تو ایستاده بودم-

خب ایستاده باشی-

زده به سرت الدن نه؟-

هشت سال باران خانوم رو ببینی درسته؟ چته هوایی شدي اقا ماکان؟دلت پر میکشه که بري بعد از-

چرند نگو من کی گفتم می خواستم برم؟فقط گفتم چرا گوشی را به من ندادي؟-

.لزومی نداشت-

.حتما همینطوره که تو میگی:در حال خارج شدن از اشپزخانه گفت ماکان

.کجا؟می خواهیم شام بخوریم:راه را بر او سد کرد و گفت الدن

تم رو بشورم اجازه هست؟میرم دست و صور-

.نري توي اتاقت ها-

چشم تموم شد؟-

میرم میز رو بچینم زود برگرد-

.بکش:با خستگی برگشت و روي صندلی نشست الدن دیس غذا را مقابلش گرفت و گفت ماکان

رت خوش رژیم داري؟می خواهی براي عروسی براد:مقدار کمی از غذا را توي بشقابش کشید و الدن دوباره گفت ماکان

Page 146: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٦

تیپ منی؟

تنها سر تکان داد هیچ حوصله جر و بحث را نداشت الدن که از سکوت ماکان خسته شده بود باز به حرف امد ماکان

تو فکر میکنی خانواده باران با ازدواج اون با ماهان موافقت میکنند؟-

به جاي پاسخ شانه هایش را باال انداخت ماکان

نه؟چرا اینطوري جواب میدي اره یا -

اخه من چه میدونم مگه من پدر دخترم؟-

به هر حال تو اونها را بهتر میشناسی مگه تو و ماهان چقدر با هم فرق دارید که تو رو رد کردن و اونو قبول؟-

.هر چی باشه ماهان تحصیل کرده اس-

خوب چرا تو نرفتی درس بخونی؟-

.بازجویی میکنی الدن؟بذار شاممون رو بخوریم-

ب میخوام بدونم بالخره این سیندرال جاري ما میشه یا نه؟خو.....ا*

مامانت اینا که دیگه اگه این دفعه تیرشون به سنگ بخوره دق :به الدن چشم غره رفت و لی او بی تفاوت ادامه داد ماکان

.میکنن

.بس کن الدن-

.بعد از چند وقت یه خلوت بی مزاحم پیدا کردم مب خواهم باهات حرف بزنم-

رت از مزاحم مهرنازه؟منظو-

...حاال دیگه*

.امشب خیلی بد دهن شدي هر چی دلت میخواد میگی-

.اینم از عوارضه زن تو بودنه-

Page 147: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٧

کجا چرا شامت را تموم نمیکنی؟:با عصبانیت از جا برخاست و الدن پرسید ماکان

.بهتره تا دوباره دعوامون نشده برم اتاقم-

ی زنم خوبه؟خیلی خوب قهر نکن بشین دیگه حرف نم-

به ناچار و با بی میلی نشست لحظاتی در سکوت گذشت اما باز الدن سکوت را شکست ماکان

چرا غذات رو نمی خوري بد شده؟-

.نه اتفاقا خیلی هم خوشمزه است-

.پس بخور دیگه-

دارم میخورم عجله داري؟-

نه راحت باش ماکان یه چیزي بپرسم دوباره قهر نمی کنی؟-

.ف بزنی نهاگه درست حر-

..تو..تو-

کع مکث کرد ماکان سرش را بلند کرد و به چهره او خیره ماند الدن

من چی؟-

...نه نه تو سامان را بیشتر دوست داري یا..تو منو بیشتر دوست داري یا-

ال حق هیس دیگه هیچ وقت این حرفا رو پیش کسی نزن االن دیگه همه چیز فرق کرده باران خانم برادره منه و من اص-

ندارم اونو دوست داشته باشم من باید فقط و فقط تو و سامان رو بخوام همینو و بس

.ممنون ماکان تو خیلی خوبی:از ته دل خندید و گفت الدن

من میرم تلویزیون تماشا کنتم :سرش را به زیر انداخت و لبش را گزید بعد با سنگینی از جا برخاست و گفت ماکان

یه لیوان چاي بیار غذات که تموم شد برام

Page 148: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٨

ژ.باشه برو من که میز را جمع کردم میام-

سالنه سالنه به سوي پذیرایی رفت و روي کاناپه دراز کشید و بی اختیار تمام ذهنش از مهمانی شام ان شب پر شد ماکان

ر و هیجانی خاص پر یعنی باران با انها به خانه ماکان می امد از این تصور لبخند شفافی بر لبهایش نشست و دلش از شو

شده بود تلویزیون را روشن کرد صداي موسیقی ارامی که پخش میکرد حالت ارامش خاصی به او میداد پلک هایش را

.روي هم گذاشت و دل به طنین موسیقی داد و به چیزهایی که دوستشان داشت فکر کرد

لتهب ماکان دچار هیجانی سخت و کشنده بی باران کند و سخت گذشت ماههاي اول هر دوشنبه غروب وجود م روزهاي

می شد و قلب بی قرارش دیوانه وار وجود سکر اور دو چشم افسونگر را طلب میکرد تا ارامش خود را بازیابد اما رفته

چه عادت دردناکی دیگر سر ان خیابان فرعی به انتظار لیرفته به دوشنبه هاي سرد و متروك بدون باران عادت کرد و

اران نمی ایستاد و تنها با حسرت روزهاي بارانی بی هیچ شادي و نشاطی لحظه هاي مالل اور عمر طی میکرد محال امدن ب

.گرچه هر بار خبري از باران می شنید باز وجودش به اشوب کشیده میشد

د اما خانه کمک سوسن خانه اي جدید پیدا کردند و علیرقم مخالفتهاي شکوه خانم و حمید خان به انجا نقل مکان نمو با

جدید نه تنها از دلتنگی هایش کم نکرد بلکه غصه هایش را بیشتر هم کرد در خانه حمید خان همیشه منتظر بود که

باران دیگر حتی ...را با لطافت خود برطرف نمیاید اما این چا ودشروزي باران درهاي بسته اتاقش را باز کند و عطش وج

نشانه منزل او را نداشت

کلید را در قفل چرخاند می دانست که جز سردي سکوت و تنهایی چیز دیگري در میان ان چهار دیواري بی حوصلگی با

با سر انگشتان دیوار سرد را لمس کرد و کلید .انتظارش را نمی کشد حتی پر طال هم دیگر در استقبالش اواز سر نمیداد

ت به اشپزخانه رفت و در یخچال را باز کرد و برق را فشرد کیفش را گوشه اي گذاشت و لباسهایش را روي مبل ریخ

شیشه اي اب سرد برداشت هنوز لیوانش را باال نبرده بود که نگاهش به قفس خالی پر طال افتاد با سرعت به سوي قفس

پر شدامد و پر طال را کف قفس دید در قفس را باز کرد جسم بی جان پرنده را میان انگشتان خود گرفت باورش نمی

Page 149: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٤٩

چرا تکون نمی خوري؟...چته پسر خوابیدي یل قهر کردي؟چرا:چ حرکتی نکرد لبهایش لرزید و اهسته گفتطال هی

می دونم چته قهر کردي :سنگین اتاق نفسش را سنگین کرد و چون کودکی که خود را گول میزند دوباره گفت سکوت

.اما چراش رو نمی دونم چرا شایدم میدونم اره اره میدونم

مدتهاست که میدانم به شدت دلتنگ بارانی از وقتی پام رو تو این خونه لعنتی :مت فرو داد و گفترا به زح بغضش

ولی باور کن که کاري از دستم بر نمی اید مدتهاست که میدونم منتظري ....گذاشتم فهمیدم ایمجا رو دوست نداري ولی

وازش کنه اخه سنگ .ر مهرش باالي ظریفت رو نانگشت پ وبارهتا این در بسته را دست مهربون باران باز کنه و باز د

صبور کوچولوي من خودت بگو اره تو بگو اگه تو نباشی من با کی درد و دل کنم با کی از باران حرف بزنم؟براي کی

.خاطراتم را تعریف کنم

گشتانش فشرد کم سکوت تنها پاسخ گالیه اش بود دیگر سعی نکرد بغضش را مهار کند پرهاي نرم پر طال را میان ان باز

تو بهترین :کم قطرات اشک هایش پرهاي زرد پرنده کوچک را خیس و تر کرد روي زمین با درماندگی نشست و گفت

خیلی شاید اگه یه کم منصف تر بودم همون موقع کردمدوستم و صمیمی ترین دوستم بودي اما من در حق تو خیلی بد

ازادت می کردم تا بري بري زیر بارون تو اسمان خدا ازاد ازاد پر بزنی که فهمیدم تو این خراب مونده رو دوست نداري

.وبمولی باور کن که ترسیدم از اینکه تو را هم از دست بدهم ترسیدم ولی حاال دیگه هیچی ندارم حتی تو رو دوست خ

د انتظاري که خود بهتر این به بعد می بایست تنها گریه میکرد تنها خاطراتش را مرور میکرد و تنها انتظار میکشی از

میدانست پایانی ندارد او همیشه تا جایی که به اد داشت انتظار کشیده بود سهم او از روزهاي ابري تنها و تنها انتظار

باران بود انتظاري سخت و کشنده

شاسی در باز صداي زنگ از جا پرید لیوان چایش کنا رمیز سرد شده بود به طرف ایفون رفت و بی انکه سوالی بپرسد با

کن را فشرد بعد با سرعت پشت پنجره قرار گرفت و پرده را کنار زد سارا و سامانم با شادمانی به داخل ساختمان

دویدند و بعد از ان دو مهرناز وارد شد و در اخر هم ماهان اما برعکس تصور ماکان تنها باران نیامده بود درست مثل

Page 150: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٥٠١

دن الدن یکه خورد ولی به روي خودش نیاورد و به طرف کاناپه رفت الدن با همیشه با ناامید یبه عقب برگشت از دی

چیه حالت گرفته شد نیومد نه؟:عصبانیتپرسید

از سر شب تا حاال منتظر بودي :پاسخی نداد از داخل حیاط صداي دویدن و بازي بچه ها می امد الدن دوباره گفت ماکان

نه؟

تو نه پدري نه شوهر نگاه تو هیچ وقت متوجه ما نبوده همیشه :ر با بغض گفتباز هم پاسخی نداد و الدن این با ماکان

...منتظر بودي که اون..چشم به راه بود و دلت نتظر یک معجزه فکر میکنی نمی دانم تمام عمر منتظر بودي که

خفه شو:با عصبانیت غرید ماکان

چرا چون حرف حساب میزنم باید خفه شم؟-

ون داریمالدن خجالت بکش ما مهم-

..........به درك به جهنم بذار همه بفهمن تو چه ادم پستی هستی بذار داداش جونت بفهمه که چشم تو-

اگه :کالم الدن را با سیلی محکمی قطع کرد و درحالیکه از شدت عصبانیت دندانهایش را روي هم میسایید گفت ماکان

.فقط یه کلمه دیگه حرف بزنی خفت میکنم

این دفعه دیگه میدونم باهات چی کار :دن سرازیر شد و در حالیکه به سوي اتاق خواب میدوید گفتاز چشمان ال اشک

کنم مرتیکه عوضی

بسته شدن در اتاق خواب با صداي باز شدن در ساخنمان در هم امیخت مهرناز خود را با عجله به ماکان رساند و صداي

داداشچی شده؟:گفت

.زده به سرش هیچی چیز مهمی نیست این دیوونه-

مامان مامان مامانم کو؟:همان لحظه سامان به اتاق دوید و گفت در

چی شده بابا :روي زانو نشست و دستهایش را از هم گشود و سامان خود را در اغوش پدر انداخت و گریان پرسید ماکان

Page 151: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥١

مامانم چرا جیغ میکشید؟

.چیزي نیست عزیز بابا نگران نباش چیزي نیست-

باز دعوا کردید بابایی؟مگه نگفتی دیگه هیچ وقت دعوا نمی :را توي سینه ماکان پنهان کرد و پرسیدصورتش سامان

مگه به من قول مردونه نداده بودي؟.کنی

......چرا بابا جون اما:سر پسرش را نوازش کرد و گفت ماکان

گریه میکنی؟پس معلومه هنوز خیلی ..ا:به گریه افتاد و ماکان به زور صورت او را از سینه اش جدا کرد و گفت سامان

مرد نشده اي اخه مرد که گریه نمی کند عزیز بابا

خوش گذت بابا جان؟:با پشت دست اشک هایش را پاك کرد و در میان گریه لبخند زد ماکان دویاره گفت سامان

اگه قد عمو ماهان اره بابا خیلی خوش گذشت زن عمو رو هم دیدم اونقدر خوشگله من:هیجان زده پاسخ داد سامان

.بزرگ بودم با باران جون عروسی میکردم خیلی مهربونه

مثل اینکه بعضی چیزا تو خانواده ما ارثیه:ماکان از تعجب گرد شد و اهسته به مهرناز گفت چشم

به خنده افتاد مهرناز

ماهان کو؟-

حیاط داره با سارا باري میکنه تو

البد داره با دمش گردو میشکنه نه؟-

بابا عمو :لبخند تلخی زد و نشست ماکان هم سامان را در اغوش کشید و کنار مهرناز نشست سامان بالفاصله گفت نازمهر

ماهان به من و سارا یاد داده بود به باران بگیم زن عمو و زن دایی ولی باران جون به من گفت من هنوز زن عموت نشدم

جون از ما بزرگتره باید بهشبگبم باران خانوم یا باران جون منم چون انبه من بگو باران اما عمه مهرناز گفت چون بار

.خیلی ازش خوشم اومده بود بهش میگم باران جون

Page 152: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٢

پاشو عمه جون برو تو حیاط با سارا بازي :با صداي بلند خندید مهرناز دست سامان را کشید و به سو ي خود و گفت ماکان

اده بشیدکن پاشو عزیزم که باید کم کم براي خواب ام

راستی بابا جاي شما و مامان خیلی خالی بود باران جونم :به طرف در دوید و وقتی می خواست خارج شود گفت سامان

ماکان لبخندي زد وقتی سامان در را بست مهرناز اهسته پرسید. گفت به هر دو تون سالم برسونم

باز چی شده؟-

هیچی نگفتم هی بدتر کرد منم اون روي سگم باال اومد و قاطی کردم چه می دونم از سر شب تا حاال هزار بار گیر داده-

.یادم نمیاد هیچ وقت دیده باشی بابات رو ي مامانت دست بلند کره باشه که تو یاد گرفتی:با اخم گفت مهرناز

با شرمندگی سر به زیر انداخت و سکوت کرد ماکان

حاال کجاست؟-

.تو اتاق خواب-

یاور خودت که بهتر میدانی االن وقت این کارها نیستپاشو برو از دلش در ب-

میگی چی کارز کنم؟اون همه اش بند میکنه به همه چیز-

باشه تو کوتاه بیا منم امشب با ماهان میرم اپارتمانش-

نه بابا تو کجا می خواي بري؟خودت که خوب میدونی دعواي ما هیچ ربطی به شما نداره-

اصال سامان رو هم با خودمون میبریم که شما راحت تر باشیدمی دونم اما ما بهتره بریم -

اونو دیگه چرا؟-

!ماکان-

.باشه بابا باشه پس سوییچ منو بده به ماهان-

.الزم نیست ماشین باران دست ماهانه-

Page 153: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٣

واسه چی ماشین اونو گرفته؟مگه من ماشین نداشتم؟:با تعجب به سوي مهرناز برگشت و گفت ماکان

کرد باران با بیاد اینجا یه نیم ساعت بشینه بعد بره اما اون قبول نکرد می خواست خودش ما رو برسونه ماهان اصرار -

ماهان نذاشت گفت دیر وقته دم در خونه اشون به زور سوییچ رو داد به ماهان که ما راحت باشیم

.چه حرف گوش کن شده-

...ماکان تو که گفتی-

نکن اره من گفتم همه گذشته رو فراموش کردم اصال این خانوم عوس خانم تو دیگه شروع...خیلی خوب خیلی خوب-

شما همسر ماهان رو نمیشناسم حاالم پاش وایسادم راضی شدي؟

براي دومین . نمی دونم چرا فکر میکنم:نگاه اشک بارش را از ماکان دزدید و در حالیکه به سوي در میرفت گفت مهرناز

بار داري اشتباه میکنی ماکان

بعد خانه در سکوتی سنگین فرو رفت ماکان سیگاري اتش زد و شروع بع قدم زدن کرد بعد پشت در اتاق حظاتیل

خواب ایستاد و چند ضربه به در زد اما پاسخی نشنید دوباره در زد چون صدایی نیامد اهسته در را گشود الدن روي تخت

ملحفه را روي الدن کشید و به سوي در برگشت اما قبل از دراز کشیده بود و چشمهایش بسته بود اهسته وارد اتاق شد

سامان کو؟:ان صداي الدن متوقفش کرد

.با مهرناز رفتن خونه ماهان-

که رو ي صندلی کنار تخت نشست الدن پشت به او کرد و دوباره پلک هایش را روي هم فشرد ماکان به ناچار ماکان

:اهسته گفت

خوابیدي ؟-

اره-

هات حرف بزنممی خواستم با-

Page 154: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٤

ولی من با تو حرفی ندارم-

پس تکلیف حرف هاي من چی میشه؟-

سال توي دلم تلنبار شده 9- 8می ره پیش حرفهایی که تو این-

تو از چی ناراحتی؟-

.از هیچی-

.....من شوهر متوقعی بودم و از تو-

.نه نه مسئله این نیست اینجاست که تو اصال شوهر من نبودي همخونه ام بودي-

من هیچ وقت نفهمیدم تو از من چی میخواي:سرش را پایین انداخت و الدن دوباره گفت ماکان

فقط همین) چشم(یه کلمه سه حرفی:لبخندي زد و گفت ماکان

نه به خداوندي خدا نه چرا که اگه این کلمه تو :توي تخت نشست و به چشمان ماکان خیره شد و با عصبانیت گفت الدن

...گی من بهشت بود چون هشت ساله دارم میگم چشم پس چرا به هیچ نتیجه اي نرسیدمرو ارضا میکرد زند

میخوام قبول کنی که من خیلی :هق گریه سخنانش را نیمه کاره گذاشت ماکان لحظه اي به او نگاه کرد و بعد گفت هق

سعی کردم نشد باور کن هیچ وقت نخواستم تو رو اذیت کنم

ندگیمون فکر کردم و به یه نتایجی هم رسیدم تو هم اگه می خواي حسن نیتت رو نشون میدونی ماکان من خیلی به ز-

.بدي باید باهام همکاري کنی

.هر کاري از دستم بر بیاد برات انجام میدم-

.ما باید از هم جدا بشیم اینجوري هر دومون خوشبخت تریم-

که انتظار چنین حرفی را میکشید لبخند تلخی زد و لحظه اي متفکر به چهره متفکر الدن نگاه کرد سالها بود ماکان

می خواي منو تنها بذاري؟:گفت

Page 155: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٥

خودت بهتر میدانی تو هیچ احتیاجی به من نداري-

....شاید بتونیم بعد از این:سکوت کرد به شدت احساس دلتنگی میکرد وقتی الدن را منتظر دید اهسته گفت ماکان

من می خواي شرایطم رو براي طالق بدونی؟ نه ماکان نه به خودت دروغ بگو نه به-

با مظلومیت نگاهش کرد و با سر پاسخ مثبت داد نگاهش چنان دردمند بود که براي لحظاتی الدن را از گفتن ماکان

:حرفش منصرف کرد ولی پس از مکث کوتاهی دوباره گفت

....من یه ماشین می خوام و یه خونه-

میدونی که همچین پولی ندارم:ارام از او رو گرداند و گفت ماکام

خب از پدرت بگیر-

.بهش چی بگم؟به من پول بده زنم را طالق بدهم؟مطمئن باش قبول نمی کنه-

.شایدم قبول کرد خودت هم خوب میدونی هیچ کدوم از خانواده ات کشته مرده من نیستند-

.......اونا..تو اشتباه میکنی-

خوب یک اپارتمان کوچیک که میتونی برام بگیري می دونی که دلم نمی خواد نمی خوام در این مورد بحث کنیم خیلی-

.برگردم خونه پدرم می خوام مستقل باشم

حاال فرض کن پول اپارتمان و ماشین را جوري جور کردم سامان چه؟-

سامان رو هم با خودم میبرم-

.نه نه به هیچ وجه:براشفته گفت ماکان

تو خودت بهتر میدانی که من جز سامان هیچ کس و :کان این بار با لحن مالیمتري گفتدر سکوت نگاهش کرد و ما الدن

هیچ چیز ندارم اهل ازدواج مجدد هم نیستم ولی تو میتوانی دوباره ازدواج کنی و بچه دار بشی سامان رو از من نگیر الدن

انی که بتونی یه کار خوب براي خودت پیدا را برایت تهیه میکنم تا زم نتو که میدونی من چقدر تنهام اپارتمان و ماشی

Page 156: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٦

کنی یه مقرري ماهانه برایت تعیین میکنم حتیاگر هیچ وقت نخواهی بري سر کار مخارجت را میدهم اما سامان رو نه اگه

.اونم نباشه که من باید سرم رو بذارم زمین و بمیرم

کرد بیشتر از همیشه او را دوست دارد چقدر ماکان پر از اشک شد و به سختی بغضش را فرو داد الدن احساس چشمان

دلش می خواست این مرد مغرور را در اغوش خود ارام کند ماکان را دوست داشت اما دیگر نمی توانست زندگی با او را

سامان حق قانونیه توئه ولی فراموش نکن که منم مادرشم انتباشه حض:ادامه دهد لبهایش را با زبانش تر کرد و گفت

بال حقم نیستم یعنی هیچ وقت دنبال حقم نبودم ازت می خوام که سامان رو با میل و رغبت به من بدهی و اگر من دن-

نخواهی هم باالخره یک فکري به حال خودم میکنم شاید هم از این شهر براي همیشه رفتم و خودم را توي کوه و بیابون

براي توقف در زندگیه و اگر تو این لنگر را بکشی دیگه همه من نگرگم و گور کردم تو خودت بهتر میدانی سامان تنها ل

چیز تمومه خودم خوب میدانم که توي این سالها خیلی در حق تو ظلم کردم نمی خواهم ترك سامان یک ظلم بزرگتر

رایت ب خوبیباشه بازم میگم اگه بخواي تو میتونی همین جا زندگی کنی ولی بدبختانه من نمی تونم قول بدم که شوهر

باشم ولی میتونیم دوست و هم خونه هاي خوبی براي هم باشیم

نه ترجیح میدم برم دنبال سرنوشتم سامان مال تو:لبخند تلخی زد و گفت الدن

ازت ممنونم و قول میدم هر هفته چهارشنبه بعد از ظهر بیاورمش پیشت تا تعطیالت اخر هفته با هم باشید هر وقت هم -

امیدوارم این بار دیگه شانس بیاري و یه شوهر درست و حسابی نصیبت . روي من حساب کن به مشکلی برخورد کردي

شود بی خیال ماکان زمانی که صحبت از ازدواج مجدد الدن و یک مرد دیگر در زندگی اش میکرد به الدن ثابت کرد که

میدونی ماکان :د لبهایش لرزید و گفتدر تمام این نه سال نتوانسته حتی یک روزنه کوچک در قلب او به نام خود باز کن

یک ضسال نتونستم در قلبش نفوذ کنم اون در عر 9گاهی اوقات واقعا به باران حسودیم میشه ادمی رو که من ظرف

.سال ان چنان به بند کشید که رهایی برایش امکان پذیر نیست

هنوزم دوستش داري؟:پرسید ارام سرش را به طرفین تکان داد و به تلخی لبخند زد الدن اهسته ماکان

Page 157: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٧

.پلک هایش را روي هم گذاشت و دو قطره اشک روي گونه هایش سر خورد ماکان

نهم فصل

در خانه یمراسم عروس انیالدن که با ماکان توافق کرده بود تا پا یداشتند حت یبیهمه شور و حال عج يخواستگار روز

.حرف نزند چکسیبا ه مشانیاو بماند و در مورد تصم

بود و سر و صدا نتوانسته بود او را از اتاق دهیتختش دراز کش يماکان همچنان رو یگذشته بود ول 10/5از اعتس

داخل یهم فشرد و وانمود کرد خواب است اما کس يرا رو شیکه بدر خورد فورا پلکها يبا ضربه ا.خوابش خارج کند

مادرش را بهمراه داشت يضربه صدا نینشد دوم

؟یابماکان مادرخو:

.دیینه نه بفرما:تخت نشست و پاسخ داد يرو يفور

؟یپاش يخوایآقا تبنل نم:او نشست و گفت کیوارد شد و کنار تخت نزد ییبایبا لبخند ز مادر

/شدمیبودم بودم مادرجون داشتم بلند م داریب

بخوابه؟ یکس زارهیسر و صدا م نهمهیا بگو

کنن؟ کاریچ خوانیم یعروس يبرا کننیانقدر شلوغ م يخواستگار يبرا نایا

باران؟ يخواستگار میسال ما باالخره بر نهمهیبعد از ا کردیفکر م یک...ذوق دارن مادر:کرد و پاسخ داد يخنده ا مادر

تو که :دیپرس دادیماکان را نوازش م يموها کهیآورد و در حا نییرا پا شیمادر صدا.بخود گرفت یماکان حالت خاص نگاه

؟يخوریغصه نم

.خورمیمادر معلومه که غصه نم يزیچه حرفا م:جلوه کند و بعد گفت تفاوتیکرد ب یبا تمام قدرت سع ماکان

حسنه یلیروابط خ نکهیمثل ا یراست...و زن و بچه ات سرجاشه یهست تیمادر خدا رو شکر که تو سر خونه و زندگ آره

!سده

Page 158: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٨

کنمیخدا را شکر م دیتو و الدن انقدر با هم خوب شد نمیبیم یوقت:نداد و مادر دوباره گفت یزد و پاسخ يزهرخند ماکان

.عروس خوشگله اس نیاز قدم خوب ا نایهمه ا کنمیراستش من فکر م.

خودم دختر لیاز پسرام از فام یکی يچقدر دوست داشتم برا یدونینم:و مادر ادامه داد دیلبش را گز ماکان

.عروس گلم عروس گلم گفتیم یه رفتیراه م یکرده ه یبابات چه ذوق یدونینم...رمیبگ

چرا انقدر :و خسته خود فشرد و گفت دهیچروک يدستها انیرا در م شیمادر دستها کردیم یبشدت احساس خفگ ماکان

ماکان جان؟ یساکت

.نمیبیم یکه شما رو انقدر راض کنمیخدا رو شکر م دارم

رو بسپار دست بزرگترا اما تو انقدر هیقض گفتمیت مچقدر به ادتهی...دختر قسمت خونواده ما بود نیمادر باالخره ا يدید

در خونه محسن رو بزنم اگه ینذاشت یول يدوبار منو تا تهرون کشوند.که فقط حرف حرف خودت بود يدنده بود هی

...همون موقع

ونو و ماهان را حرفا ذهن خودت نیبا ا دیمادرجون گذشته ها گذشته شما نبا:قطع کرد و گفت یتابیکالم مادر را با ب ماکان

.مینکرده فردا دچار مشکل بش يخدا خوامینم.ماجرا بشن بهتره نیا یکمتر قاط یهر چ گرونید.دیخراب کن

.کنهیکله تو بهتر از من کار م.ها ستین يو بزرگتر يکتریعقل به کوچ گنیکه م نهیماکان جان ا یگیم راست

.سر شماست یاز دولت میدار یمادر؟ما هر چ هیچه حرف نیا:زد و پاسخ داد يلبخند ماکان

!میکار دار یلیپاشو برادر داماد که خ...پاشو پس

.عروس خانم هستم...بنده دربست د رخدمت شما و آقا داماد و چشم

ن؟یقرار گذاشت یچه ساعت يبا خانواده عروس خانم برا:در حال بلند شدن ادامه داد و

داداشت زده به سرش؟ یدونستیم 4ماهان به اونا گفته 6 میما گفت واهللا

.به سرش مادرجون خاطرخواه شده نزده

Page 159: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٥٩

!یخاطر خواه چه دسته گل اونم

دستپاچه از جا برخاست و .کرد مانیمادر برگشت و حالت خاص نگاهش او را از گفته پش يبسو يلحظه ا يبرا ماکان

باشه؟ رونیب ایپس زود ب:گفت

همانطور گنگ و ساکت وسط اتاق يلحظه ا.کرد عتیدر مشا رونیگفت و با نگاهش مادر را تا ب یبزحمت چشم ماکان

کنار تخت رفت و قبل از آنکه گاریبسته س يدردناك و تبدارش فشرد سپس بسو يها قهیشق يرا رو شیو دستها ستادیا

نا پونه گلپونه نع:دندیکش ادیقد بداخل اتاق هجوم آوردند و فر میبچه قد و ن 6 5انرا بردارد در با سر و صدا باز شد و

.باران جونه باران جون و ماهان جونه یعروس

در دیدویدو قطره اشک چشمان ماکان را به سوزش انداخت و سامان را که بطرفش م.دندیرا بهم کوب شانیکف دستها و

داده؟ ادتونیقشنگو يشعرا نیا یک:دیآغوش گرفت و بغض آلود پرس

.ماهان ییدا:با هم پاسخ دادند شیخواهرزاده ها ایو مح سارا

دیریم ایپارك فرستنیعمو شما رو هم مثل ما م:دیپسر مسعود پرس دیفرش. دندیخند يبعد با حالت کودکانه ا و

؟یعروس

با شما دمینگرفتم شا میهنوز تصم دونمینم ایثان ينه و خواستگار یاوال عروس:را نوازش کرد و گفت دیفرش يموها ماکان

!اومدم پارك

خوب يلباسا دیباش زیتم دیحمام کن دیسخته با یلیکارتون خ یعروس دیبر دیاگه بخوا:گفتکرد و يخنده ا دیفرش

.شرط داره یخالصه کل دیمودب باش دیریاونجا که م دیبپوش

گفته؟ زارویچ نیا یک

.عمو ماهان:سامان پاسخ داد دیفرش يبجا

عمو ماهان مگه نه؟ نیامان از دست ا:ماکان تکرار شد و گفت يلبها يلبخند تلخ دوباره رو همان

Page 160: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٠

همه دست از کارها يلحظه ا ییرایبا ورود ماکان به پذ.و همراه ماکان با سر و صدا از اتاق خارج شدند دندیها خند بچه

يکرد و بسو يماکان سالم بلند.کردیم ینواش را وارس يو به او نگاه کردند جز ماهان که با وسواس کفشها دندیکش

کفش نینوك ا نیماکان جان من بب:ماهان راهش را گرفت و گفت ندل از آنکه در را باز کحرکت نمود اما قب ییدستشو

.خندنیهمه اش بهم م گمیم میو مر حهیمل نیبه ا یچ ست؟هریدراز ن ادیز

.نمیپات کن بب:ماکان نگاه کرد و گفت يبه کفشها یبا لبخند مهربان ماکان

ها خودت که باران را بهتر یاست بگ عیجان اگه ضا:و گفت دیانداخت و پوش نیزم يبا سرعت کفشها را رو ماهان

!حساسه زایچ نیبه ا یلیخ یشناسیم

در مقابل نگاه ناآرام ماکان چند قدم به عقب و جلو برداشت مهرناز تفاوتیاو کامال ب یول دیماهان چرخ يسرها بسو همه

!زنهیبه ماکان م ییچه حرفا نیست؟ببین وونهیماهان د نیجان من ا یمل:گوش خواهر بزرگش گفت ریآهسته ز

به صورتش بزنه یآب هی چارهیماهان بذار اون ب:آنکه ماهان را متوجه خود کند گفت يتکان داد و برا يسر حهیمل

اره؟ هیطفلک نینوبت ا گهیحاال د يکرد وونهیاز صبح تا حاال که همه ما رو د.چشمش باز بشه بعد شروع کن

از او خواهر شوهر بدجنس هاس تو فقط به !خواهرشوهرگوش کن نیا يبه حرفا:کان گفتکرد و به ما يخنده ا ماهان

!نه ای میبا هم جور هست نیباران بب قهیمن فکر کن و سل

یمثل ماهان براحت توانستیم خواستیچقدر دلش م.کرد لبخند بزند یرا به مهرناز دوخت و سع شینگاه پرمعنا ماکان

!اوردیبباران را بر زبان يباینام ز

شد داداش جان؟ یباالخره چ:ختیماهان رشته افکارش را از هم گس يصدا

که يعروس خانم بود قهیتو حتما مطابق سل زمیراحت باشه عز التیخ:پشت ماهان فشرد و گفت يدستش را رو ماکان

!گهید يشد دهیپسند

...آخه خودت که باران رو یاونکه بله ول:زد و گفت يتمندیلبخند رضا ماهان

Page 161: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦١

ایب وونهید...جمع کن نیزم يجعبه ها و آشغاالت رو از رو نیا ایماهان ب:کاره گذاشت مهیمهرناز سخن ماهان را ن يصدا

.چروك شد رهنتیکه پ نجایا

ن؟یزم يانداخت رو نویا یک يوا...يوا:و گفت دیدو کردیکه مهرناز اشاره م یبسمت ماهان

اش بشدت جلب توجه دهیدار و سرخ رنگ بود و رنگ پر خارج شد چشمانش هنوز پف ییکه از دستشو ماکان

حالت خوبه ماکان؟:نافذ به چهره اش انداخت و گفت یمادر نگاه.کردیم

آشپزخانه؟ يایم ای يخوریصبحانه م نجایا:دیبا سر پاسخ مثبت داد الدن با لبخند جلو آمد و پرس ماکان

.جا خوبه نیهم

.برات آماده کنم رمیم پس

.ادیصبحانه بخوره حالش جا م:رشوهرش ادامه دادرو به ماد بعد

دوباره چه خبره :گفت یعصب یمهرناز با حالت.ماهان از جا برخاست و کنار برادر نشست.زد و تشکر کرد يلبخند ماکان

به اون؟ يدیچسب یرفت

.داداش خودمه!يچکار دار:گفت يدستش را دور گردن ماکان حلقه کرد و با لحن بامزه ا ماهان

؟یبگ يخوایم یچ:دیو ماکان پرس دندیندخ همه

روبراهه؟ نتیماش نمیبب خواستمیداداش فقط م یچیه

.شاه داماد نگران نباش آره

م؟یساعت معطل آماده شدن تو بش 4 دیبعدازظهر با ایحاضره لباساتم

.امیمگه قراره منم ب:سکوت کرد و بعد گفت يلحظه ا ماکان

.يایب دیخب معلومه که با:زود سکوت را شکست و گفت یلیسکوت برقرار شد اما مادر خ يا لحظه

؟یچ واسه

Page 162: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٢

.يبرادر داماد چون

!زشته بابا

زشته؟ شیچ

!قد میقد و ن لیا هیتا بزرگتره نه 4کار يخواستگار...يخواستگار رنیکه نم ينفر هزار

.ییجا یپارک میفرستیاونارو م میبریبچه ها رو که نم:با لبخند پاسخ داد حهیمل

.میلیما با هم فام ستنین بهیاونا که غر میتازه هم ببر:ادر ادامه دادم و

و مسعود کوشن؟ الیسه یراست...و مسعود الیو مهرناز سه میو مر حهیمل هیادیمادر بازم ز باشه

.رونیداشت رفتن ب دیخر الیسه:پاسخ داد میمر

یخب چ...ه خدا بداد مسعود برسهاه از حاال شروع کرد:را با هم باال داد و گفت شیهر دو ابرو ماکان

م؟یالبد من و الدن خب مهرناز چند نفر شد...نفر مامان و ماهان 5شماها ...گفتم؟آرهیم

.شهینم يایهر حال اگه تو ن ؟دریهست يادیز یکیفقط تو :و گفت دیرا در هم کش شیاخمها مادر

چرا؟

.يایهمراهمون ب ادیو ب یما هست زبانیتو م گهید شهینم خب

...جون حهیمل آخه

.رو حرفش حرف نزن گهیم يزیچ هیخواهرت ینداره مثل بچه خوب پاشو کارات رو بکن و وقت آخه

.صورت مهرناز ثابت ماند يرو یلحظات يفقط نگاهش برا.نزد يگریتنها لبخند زد و حرف د ماکان

؟يماهان گل سفارش داد:گفت دوختیدکمه لباسش را م کهیدر حال میمر

.سفارش دادم یگل خارج یهم کل ییچه گال بله

دوست یاونکه گل خارج یول:گفت اریاخت یبود آهسته سر بلند کرد و ب شیچا وانیکردن ل نیریکه در حال ش ماکان

Page 163: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٣

.بلند هیسرخ پا ينداره اون گل سرخ دوست داره گلها

شیلبها يرام و شفاف روآ ينگاهش اصال سرزنش بار نبود بلکه لبخند نباریا یالدن ول یهمه نگاهش کردند حت باز

.کردیم ییخودنما

هیداخل ر يناچار بود دهانش را باز کرده و هوا دنینفس کش يو برا دیلرزیتمام وجودش م ستادندیدر که ا يجلو

مهرناز در کنارش قرار گرفت و آهسته .دیکش یشانیپ يکالفه چندبار دستش را رو یبا حالت.دهد رونیرا با فشار ب شیها

اکان؟م هیچ:دیپرس

.تونمینم...مهرناز تونمینم:آهسته زمزمه کرد ماکان

آروم باش داداش خوبم آروم :ماکان را در دستان گرم خود فشرد و گفت خزدهیسر انگشتان سرد و يلحظه ا مهرناز

!باش

د؟یزنگ رو بزنم آماده ا:همان لحظه ماهان با عجله از مقابل آنها گذشت و خندان گفت در

.ينصف عمرمون کرد گهین دبز:جواب داد مادر

.زنگ را فشرد ماهان

بله؟

.ماهانم سالم

!آقا داماد دستپاچه دییبله بفرما بله

یچهره ماهان ثابت ماند و او با همان سرخوش ينگاه پر حسرت ماکان رو.کرد يباز شد و ماهان خنده بلند در

.بهار خانم...خواهر خانم جان بود:گفت

!باش نیسنگ...ها میاقا ماهان آبرو دار یه:گفت شدیم اطیهرانش وارد حپشت سر خوا کهیدر حال مسعود

.داداش جان دییبفرما:گفت و دستش را پشت ماکان فشرد دهیکش یچشم ماهان

Page 164: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٤

واقعا الزمه منم باشم؟ یعنی:ماهان نگاه کرد و گفت يعاجزانه به چشمها ماکان

.ستیحرفا ن نیوقت ا گهیبرو داداش جان که د...برو

.گذاشت اطیسنگفرش ح يرا رو شیسنگ ين قدمهاماکا و

از شیپ یاتفاق چیه ایکه گو کردندیبه عمل آوردند خصوصا با ماکان چنان رفتار م یگرم ییرایباران از آنها پذ خانواده

امدهین انیاز اصل ماجرا به م یو هنوز حرف گذشتیم يعاد يهایلحظات به صحبتها و احوالپرس.است فتادهین نیا

ماکان جان؟ يچطور:ن از جا برخاست و کنار ماکان که کامال ساکت بود نشست و با لبخند گفتبهم.بود

.تون هیسا ریز میهست...يا:را مهار کند بعد پاسخ داد شیکرد لرزش صدا یبا تمام وجود سع ماکان

!ریسال تاخ 9با یخونه ما ول ياومد يخواستگار يباالخره برا:آورد و گفت نییرا پا شیصدا بهمن

يمادر تمام تارها يبزند صدا یقبل از آنکه حرف یماکان رنگ غم گرفت و به چهره بهمن دوخته شد ول روحیب نگاه

انتظار یبه اندازه کاف ارن؟مایب فیعروس خانم گل ما تشر یبگ يخوایجون نم يزر:وجودش را به ارتعاش واداشت

.دیبذار نتظرم نیاز ا شتریما رو ب ستین زیجا گهیحاال د میدیرو کش شونیا

.ادیبهار مامان پاشو بگو باران جان ب...چشم چشم:زد و گفت يباران لبخند مادر

صحبت مادر دوباره سکوت را شکست يصدا.به ماکان کرد سرش را آهسته تکان داد یهنگام بلند شدن نگاه خاص بهار

سخت و یاش کز کرده بود و لحظات یندلو همه مشغول گفتگو شدند بجز ماکان که آرام و در خود فرورفته در گوشه ص

.گذراندیکشدار را م

بهار .شدیم ییرایبدست وارد پذ يچا ینیاما نه بهار بود که س....چا و بعد ینیخورد اول س کهیکه باز شد ماکان بشدت در

یلیامروز خ عروس خانم.شمیسال پ 8 7من عروس .دینه اشتباه نکن:با لبخند گفت دیهمه نگاهها را متوجه خود د یوقت

.ارهینم يو چا ادیخوشش نم هایلوس باز نیکه از ا گهیناز داره م

.شده است دهیپسند ارهیچه ن ارهیب يعروس گل ما چه چا:گفت لحهیو م دندیخند همه

Page 165: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٥

ا همه از ج.و سالم کرد دیباران بدرون اتاق خرام...بار نیبعد در باز شد و ا یلحظات.ماهان را پوشاند يلبها تیرضا لبخند

کرد اصال به یداد و سع يلب پاسخ سرد ریانداخت و ز ریماکان سربز.پاسخ سالمش رادادند يبرخاستند و در همهمه ا

.باران نگاه نکند

قشنگ تر یکل دمشیچند سال که ند نیقربون عروس خوشگلم برم ماشاهللا تو ا یاله:و گفت دیچندبار باران را بوس مادر

.و خانم تر شده

يچا ینیبهار س.نشستیم شیروبرو یصندل يباران بود که رو يکه محو تماشا ستیچشم به ماهان نگر ریاز ز ماکان

؟یخوب:دیآهسته پرس دیماکان رس يجلو یبدست شروع به تعارف کرد وقت

.دییبفرما:بهار بلندتر گفت.با حرکت سر پاسخ داد و لبخند زد ماکان

.ندارم لیم ممنون

.دیخور بود يچا یشما حساب ادمهیکه من ییچرا؟تا جا:دباران ماکان را بخود آور يصدا

.نداد یآنکه سر بلند کند لبخند زد و پاسخ یباز ب ماکان

ست؟ین نطوریدارن ا یوانیل يآقا ماکان عادت به چا...دمیآهان فهم:کرد و گفت يچا ینیبه س ینگاه باران

.بایتقر...بله:بناچار پاسخ داد ماکان

.ارمیاالن براتون م:برخاست و گفت همان لحظه از جا باران

.لبخند زد شیبشقابها از کنار ماکان برخاست و برو دنیچ يبرا زیبهمن ن.به سرعت سالن را ترك کرد و

بود بر جانش دهیمخلوط گرد شیلوازم آرا يعطرش که با بو زیخوش و دل انگ يباران در مقابلش خم شد بو یوقت

چهره دشیسپ ریبلند و شال حر دیلباس سپ.گرفت و به باران دوخت نیز زمآرام نگاهش را ا.نشست و سرمستش کرد

زمان در خواستیلرزانش را باال آورد دلش م يماکان دستها.کرده بود بایو ز یرا چون فرشتگان دوست داشتن حشیمل

را که يچا وانیل.در کنار خود داشته باشد نیچن نیباران ا یزمان طوالن يبرا توانستیو او م شدیهمان حال متوقف م

Page 166: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٦

احساسش خط يمادر باز رو يصدا.برداشت باران از او فاصله گرفت و ماکان بشدت احساس سرما و ضعف کرد

.سر اصل مطلب مینشده بر ریتا د میزد ادیز يا هیحاش يفهاحر نکهیمثل ا:دیکش

.میاال حاال ها فرصت دارح دیومدیکه ن بهیغر يجا. شهینم رینترس منصوره جون د:کرد و گفت يباران خنده ا پدر

.اشتباهمون تکرار بشه میخواینم گهیحاال د میدیبد د میکرد يبار کم کار هیجون ما یحاج نه

يسرگرداند و طور يبا دلخور!آمد یچقدر از خودش بدش م.دیو دلش لرز دیصورت باران لغز يگرفته ماکان رو نگاه

.نشست که بر باران مشرف نباشد

گرچه اگر هیپسر خوب ینفهم یبفهم يماهانم که ا.میلیفام مینباش یهر چ دیشناسیرو که خوب م ما:دوباره گفت مادر

پسره ماست که البته نیا!خب ظاهر و باطن یبشه ول نامیبهتر از ا دیخونواد بشه با نیبشه و داماد ا بشیافتخار نص

.خوادیم يرو بدجور يعروس ته تغار نیخاطر ا نیخصوصا که مع میکنیم تشیخودمون همه جوره حما

.کشدیحد از ماکان خجالت م نیچرا تا ا دانستینم.انداخت ریباران سرخ شد و سر بز يها گونه

منت دهیبه د نیکه داشته باش یو هر شرط دییشما بفرما یهر چ:به باران کرد و ادامه داد یقیخانم نگاه عم منصوره

با هم يا قهیچند دق هی نییفرمایو شما اجازه م نیحرف خصوص داراز ما حاال عروس خانم و آقا داماد اگر نیا...میدار

.صحبت کنن

پدر پاسخ دیرا کاو انیتمام اطراف شیباران سرش را باال آورد و نگاه گذرا.ماهان را از هم باز کرد يلبها يلبخند

!شما نمیعروس خانم و ا نیا...خانم يدار اریاخت:داد

ها کجا صحبت کنن؟ دکبچهیانم پرسخ يزد و از زر یلبخند مهربان حهیمل

اتاق شما خوبه؟:دیبه باران کرد و پرس یخانم نگاه يزر

.سر تکان داد و شانه باال انداخت یتفاوت یبا ب باران

.اتاق باران جون دییآقا ماهان بفرما:زد و دوباره گفت يلبخند مادرش

Page 167: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٧

قلب ماکان بشدت .زدیمنتظر بود او از جا برخ ایوبه ماکان نگاه کرد که گ يلحظه طور کیاز جا برخاست و در باران

باران يلبها يلبخند محو.تالشش نتوانست نگاهش را از صورت کامال خونسرد باران بردارد تیبا نها یفشرده شد و حت

باران که.انداخت ریمشتاق ماکان سد کرد و او ناچار سر بز چشمانجسم ماهان راه نگاه را بر یرا به حرکت در آورد ول

تینها.بند بند عضالتش را به لرزه در آورد بیعج یماکان احساس سرما کرد و بردوت يلحظه ا يسالن را ترك کرد برا

حفر یچاه وجودشنقطه نیقتریدر عم ایبود گو دهیفا یکامال ب یول ابدیاش را باز يتوانش را به کار گرفت تا خونسرد

را انشیاطراف يصدا.هرگز پر نخواهد شد گرید دانستیخوب م خالئ که.کردیو او در قلب خود احساس خال م شدیم

برخاست همه نگاهها با او به باال يبه ناچار از جا.را نداشت یعکس العمل چیاما توان نشان دادن ه دیشنیمحو و گنگ م

و ر نیماش:دستپاچه گفت.کاره ماند مهین.شهیباشه همون م یهر چ سمتق گفتیحرکت کرد و سخن پدر باران که م

.نشه جادیوقت مزاحمت ا هی زنمیم يسر هیپارك کردم هیدر خونه همسا يجلو

.دیدر کش يلرزان بسو یجسم خسته اش را با زانوان نیکردند و او آهسته و سنگ دییبا سر حرفش را تا همه

یزندگ نیان طنماه يباران اکنون در گوشها يترنم صدا.دیلرز يسست شد و لبها اریاخت یب شیاتاق باران گامها مقابل

باز شدن در يبا صدا.خسته اش شود يها اختهیمتوجه مرگ آرام یآنکه کس یب کردیو او آرام آرام رسوب م سرودیرا م

کی قیعم یاهیس ریلحظه تصو نیبه خود آمد و در اول. خواستیرمب قیعم یاز قعر خواب ایخورد که گو يا کهیآن چنان

را به قیعم یآرامش شیشد و صدا شیشهایباران مرحم تمام تشو يبایز لبخند.دلش را لرزاند ییجفت چشم جادو

د؟یرویکجا م:ارمغان آورد

...در يجلو نمیماش...نمیماش:انداخت و پاسخ داد ریو سر بز دیرا گز شیلبها

.دیدار نیماش دونمیبابا م باشه

.شد چقدر زود حرفاتون تموم:مقدمه گفت یو ب دیچیخنده باران در گوش جانش پ يصدا

...تو ایب قهیدق هی...ماکان دهیرنگت پر:آهسته پاسخ داد باران

Page 168: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٨

!اصال امکان نداره...نه باران...ستینه خوب ن...نه:پاسخ داد دستپاچه

.برد نیرا از ب دشیترد دیکشیماهان که از پشت باران سرم م يصدا

.ها رو نداره يلوس باز نیحوصله ا هگیباران م یعنی.میما از قبل حرفامون رو زد یدونیتو که م.تو داداش ایب

نترس منو ماهان دهنامون قرص قرصه مگه نه؟...تو کوچه یتو که رفت...گهیتو د ایب:گفت باران

دییعاشقانه نگاهش کرد و سرش را به عالمت تا.ستادیاندك کنار باران ا اریبس يو با فاصله ا دیبلند خند يبا صدا ماهان

که یحس حقارت.ستیبه ماهان نگر یبه باران و دم يلحظه ا یعصب یبا حالت.دست داد به ماکان ياحساس بد.تکان داد

يو بسو دیاتاق باران کنار کش يبا دو گام بلند خود را از جلو.گداختیرا م شیبه وجودش چنگ انداخته بود تمام سلولها

.رفت اطیح

لحظات کش دار و .شد رهیساعتش خ يعقربه هابه تفاوتیباغچه که نشست سرما تا عمق وجودش رخنه کرد اما به ب لبه

ناخنها را به کف دست فرو دیرا به شدت گز يماکان لبها.هلهله تمام خانه را انباشته ساخت يکه صدا شدیم یط رینفسگ

زودتر به دیهر چه بود با.بود يدشوار اریشود اما کار بس طکرد بر خود مسل یسع.هم فشرد يرا رو شیبرد و پلکها

.را خم کرده بود شیکه شانه ها ینیاما نه با بار سنگ گشتیختمان بازمداخل سا

لب بخود ناسزا گفت و از لبه ریز.نقش بست دگانشیباران مقابل د ریباز هم تصو یاز هم گشود ول یرا به ارام شیپلکها

و ماکان دیلرز یبه ارام ریتصو يلبها.تکان نخورد و همانطور آرام نگاهش کرد يباران از جا ریباغچه برخاست اما تصو

؟يدیترس:دیخورد باران متعجب پرس کهی یبسخت

.نه...نه:دستپاچه پاسخ داد ماکان

.يدیکردم منو د فکر

...یعنی...نه یعنی...بله

تو؟ يایب يخواینم.دمیخب فهم یلیخ

Page 169: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٦٩

؟ يسر زد نیبه ماش.اومدم یداشتم م چرا

.نه

.جاش خوبه...چرا سر زدم:و ماکان بناچار گفت دیبه چشمان ماکان خند را باال انداخت و نگاهش شیاز ابروها یکی باران

؟یگیبه منم دروغ م:را از بوته جدا کرد و آرام آنرا به گونه ماکان زد و گفت یگل باران

.ندارم يا گهید چاره

نجا؟یا يچرا اومد:ماکان دوباره گفت.شفاف جلوه داد يباران را لبخند يلبها

.يکرد ریچرا د نمیبب خواستمیم

تموم شد؟:دیشد بعد زمزمه کنان پرس رهیغروب خ يو به آسمان ابر ستادیپشت به باران ا ماکان

نه؟ ادیامشب بارون م:نداد و ماکان دوباره گفت یو پاسخ دیلبش را گز باران

.دیشا...دونمینم:دل آسمان انداخت و آهسته گفت یرگیسرگردان در ت يبه ابرها ینگاه باران

آن مرد رودیآن مرد در باران م دیامشب باران تند خواهد بار دیامشب باران خواهد بار...باران:لب زمزمه کرد ریز ماکان

!دیباران خواهد بار...امشب باران...دیآن مرد خواهد بار یباران زندگ نیامشب آخر... زدیگریاز باران م شهیهم يبرا

ماکان از او رو .ستادید گام بلند ماکان را دور زد و درست مقالبش ابا چن.بغض آلود ماکان قلب باران را بدرد آورد يصدا

.برو...برو باران:برگرداند و ملتمسانه گفت

.ساختمان رفت يبه سو نیسنگ ییبغضش را فرو خورد و با گامها یبسخت باران

بازگشت و در سکوت خود يسرجا نیصورتش سر خورد آرام و سنگ يبدر بود رو رهیرا که باز کرد نگاه باران که خ در

ينگاهش رو.جز باران متوجه ورود او نشده بود چکسیه ایگو.اتاق گم شد ياهویاو در ه نیسکوت سنگ.نشست

پنجره يبسو.چشمان منتظر پنجره کرد توجهرعد و برق نگاهش را م بیمه ياما صدا.خواهرانش ثابت ماند یکوبیپا

او ينگاه باران را که حس کرد بسو ینیسنگ.نواختیم يها شهیش يرا رو يندیخوشا تمیقطرات درشت باران ر.دیچرخ

Page 170: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٠

!ادیداره بارون م:سر برگرداند و آهسته گفت

10 فصل

ختهیلب سالم کرد و جسته گر ریانکه سرش را بلند کند ز یوارد شد و ب. سکوت برقرار شد کبارهیرا که باز کرد به در

در را که بست خود را . اتاق خوابش به راه افتاد يالنه سالنه به سوسرزنش بار، س ينگاهها نیبار سنگ ریو ز دیپاسخ شن

:دیچیمهرناز از پشت در، در گوشش پ يصدا. هم گذارد يرا رو شیتخت انداخت و پلکها يرو

.دیبدترش نکن گهیمشکل دارع، شما د یکنم، اون خودش به اندازه کاف ینه مامان، خواهش م-

....اون حق نداره. عقل صحبت کنم یپسره ب نیبا ا دیمن قصه نگو، من با يبرابرو کنار مهرناز، برو کنار و -

!ستیقلبتون خوب ن يبرا د،یمامان، تو رو خدا آروم باش --- مامان-

.و از دست شما راحت بشم رمیبذار بم! به جهنم! به درك-

یاخه اون زندگ دیخودتون بگ... ونهد یم گرونیخودش رو بهتر از د یمادرجون مگه ماکان بچه اس؟ اون صالح زندگ-

بود که ماکان داشت؟

.گهیبرو انور د... کردن یچه غلط نمیبرو کنار الاقل بذار بب... که بود الدن زنش بود؛ مادر بچه اش یهر چ-

:دیمهرناز به داخل اتاق سرك کش يصدا گریبار د يفقط برا. شد اما در باز نشد دهیکش نییدر به پا رهیدستگ

.دیبکن دیدوست دار ي، بعد هر کار ادیحالش جا ب دیصبر کن یچند ساعت هی. خب، باشه یلیخ-

. بودند ستادهیمادر و مهرناز هر دو پشت در ا. تخت برخاست و در را باز کرد ياز رو یبه سخت. پاسخ مامان نماند منتظر

منصوره . کرد ونیزیتلو يبا کانالها يزنشست و شروع به با ونیزیتلو يمبل روبرو ياز اتاق خارج شد و رو یبه آرام

یمنصوره خانم کنارش نشست، با حالت. کرد ونیزیو تلو دیکش دستشکنترل را از یعصب یخانم کنارش نشست، با حالت

:گفت دیلرز یم تیکه از شدت عصبان ییرا خاموش کرد و با دصا ونیزیو تلو دیکنترل را از دستش کش یعصب

!به من نگاه کن ماان-

Page 171: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧١

:سربرگرداندو مادر دوباره گفت یبه آرام کانما

!گفتم به من نگاه کن-

:چشمان نمدار مادر ثابت ماند و گفت يغمدار ماکان رو نگاه

خوبه؟ د،ییبفرما-

:دیخانم بغض آلود پرس منصوره

الدن کجاست؟-

:پاسخ داد يماکان به سرد و

.رفت خونه پدرش-

؟یچ يبرا-

خواد؟ یدختره بره خونه پدرش، علت موجه م هیکه نیمگه ا... يطور نیهم-

م؟یمهمونش نبود نجایشه؟ مگه ما ا یم یما چ فیپس تکل-

.چشم بنده، کامالً هم در خدمتم يقدمتون رو د،یآورد فیشما خونه پسرتون تشر-

ست؟یمگه الدن عروس ما ن-

:مکث کرد و بعد پاسخ داد يلحظه ا ماکان

.ستین گهید... نه-

ا ماکان؟ چرا؟چر-

.خواد بره دنبال سرنوشتش یگفت م... مادر به جان سامان خودش خواست دیباور کن-

!يشوهرش بود... تو یول-

.از من خسته شده بود يراستش رو بخوا! کرد یفکر نم نطوریاون ا-

Page 172: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٢

:زد ادیبرآشفته فر مادر

کشه کنار؟خسته شه و ب یراحت نیکه آدم به ا هیباز یمگه زندگ. غلط کرده-

،یکن یرو م تیو مثل ادم زندگ نییپا يانداز یتوهو سرت را م. میاریم میدار یخونه درش و برش م میر یامشب م-

؟يدیفهم

:انداخت و آهسته گفت ریسر به ز ماکان

!شه ینم گهید-

ن؟یآسمون به زم ای دهیبه اسمون رس نیچرا؟ زم-

:زد و گفت یلبخند تلخ ماکان

.میا شدما از هم جد-

:زد و پاسخ داد يپوزخند مادر

.رفت و امد داره یکل. دن یرو طالق نم یکه کس یسادگ نیبه هم! ؟یبا بچه طرف يکرد الیخ-

.بود باالخره امروز تموم شد یو چون قرار طالقمون توافق میایو م میما هم دو هفته اس دار-

:زد ادیو فر دیاز جا جه مادر

بود، نه؟ ییخبرا دیخر میبر یه د،یخر میبر یچند روز ه نیپس ا-

:و ادامه داد ستیو مهرناز نگر میبعد با خشم به مر و

نه؟ دیدونست یشماها م-

:بالفاصله جواب داد میمر

.نه به جان بابا، من روحمم خبر نداشت-

:دوباره گفت تیمادر با عصبان. انداخت ریمهرناز سر به ز یول

Page 173: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٣

زم؟یتو سرم بر یخاک هیتا یزودتر به من گردن شکسته نگفت چرا. خدا ازت نگذره مهرناز-

:گفت ستینگر یکه به ماکان م یرا پاك کرد و در حال شیاشکها مهرناز

.به خدا ماکان قسمم داده بود-

:و گفت دیخانم محکم پشت دست خود کوب منصوره

نگو د،یر ذوق کردم گفتم با هم خوب شدچقد! دیکن یم دیدار یشماها چه غلط دمیخاك بر سر من مادر که نفهم يا-

...دیکن یما رو رنگ م دیدار

یتونن با هم زندگ یدو نفر نم یمن، مادر من وقت زیحرفا کدومه عز نیا. دیخدا دست بردار يمادرجون محض رضا-

داره، چرا یداره، حق خوشبخت یحق زندگ چارهیهم بسوزن و بسازن؟ اون دختر ب يعمر به پا هی دیبا ه؟یچ فیکنن تکل

.ادینم شو بسوزه و بسازه؟ خدا رو خو نهیلنگ من بش يبه پا دیبا

:افتاد و گفت هیخانم به گر منصوره

ماکان؟ یبود تو داشت یچه سونوشت شوم نیا-

:به زحمت بغضش را فرو داد و گفت ماکان

....ام یکه راض دیام مادرف باور کن یمن راض-

:گفت تیمنصوره خانم با عصبان. ا پر کردمهرناز اتاق ر هیهق هق گر يصدا

؟یزن یزار م يجور نیتو چته دختر؟ مادرت مرده ا-

گرفت و نهیس يماکان از جا برخاست و در کار مهرناز زانو زد، سر خواهر را رو. ستیپاسخ، سخت تر گر يبه جا مهرناز

:کرد آهسته گفت یروشنش را نوازش م يکه موها یدر حال

به يشاد نیا دیکنم اجازه ند یاز همه تون خواهش م. جون داداش آروم باش... گلم يکوچولو یآروم باش آبج-

خصوصاً د،یشلوغش نکن يخودیکنم ب یخواهش م... میکرد یقبل م يسالها دیکه با میرا کرد يما کار. کاممون زهر بشه

Page 174: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٤

.دیخواهد ماهان رو ناراحت کن یدلم نم

:گفت یساختگ يباال گرفت و با لبخندچانه مهرناز را با سر انگشتان بعد

-آقا داماد کجاست؟ یراست... ا

:بغضش را فرو داد و گفت یبه سخت هرناز

.خون شیو بنفشه رفتن آزما حهیبا مل-

:آرام از جا برخاست و زمزمه کرد ماکان

!یبه سالمت-

شیدوشها ياز رو ینیبار سنگ ییکرد؛گو یم یبا رفتن الدن احساس سبک. باغچه زل زد یو به خشک ستادیکنار پنجره ا و

.کند یخواست زندگ یتوانست بدون عذاب وجدان و آن طر که دلش م یم گرید. برداشته بود

:را برداشت و گفت فونیآ یبا نگاه او را دنبال کرد که گوش. زد و از کنارش گذشت شیبه بازو يضربه ا مهرناز

ه؟یک

.بود دهیزنگ را نشن يصدا اصال

- .نانیماهان ا ....

به بعد مطمناً نام نیکرد، چرا که از ا یهر طور بود به وجود باران عادت م دیبا. را برهم فشرد شیپلکها يلحظه ا ماکان

. بود امدهیباز هم باران ن د،ید اطیو ماهان را داخل ح حهیراکه گشود فقط مل شیپلکها. شد یم نیماهان با وجود باران قر

.ماکان نگذارد انهدر خ يود هرگز پاسوگند خوده ب ایگو

را که مقابل ماکان ینیریجعبه ش. شور و نشاط و سر و صدا وارد خانه کرد ایدن کیو نیریجعبه ش کیهمراه خود ماهان

:گرفت، گفت

.ادین شیپ یتو رو خدا دعا کن مشکل-

Page 175: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٥

:دیبا تعجب پرس ماکان

؟یچه مشکل-

یلیو احتمالش خ میدار یلیآخه ما با هم نسبت فام. دیشه با هم ازدواج کن یگن نم یحرفا که م نیدونم از ا یچه م-

...که ادهیز

:تمام گذاشت مهیماکان صحبت ماهان را ن خنده

شیپشت بوم ما رد شد با سگمون دعواش شده، ما قوم و خو ياوه گربه اونا از رو ؟یلیکدوم نسبت فام ؟يا وونهید-

.میشد

:گفتو دیشادمانه خند ماهان

گه؟ید الیخ یب یعنیجان من؟ -

:دیکرد و در ادامه پرس دییماکان با حرکت سر حرفش را تا و

عروس خانم قابل ندونستند؟-

!سرش شلوغه یلیخ. کار داره ینه بابا، طفل-

!گهیخوره؟ کمکش کن د یم يپس شوهر به چه درد-

.ادیاز دستم برب ياما اگه کارکنم، یپام و کمک م يذارم جا یاون که آره، سرم رو هم م-

:با خنده گفت حهیمل

!شکشتیخودت را انجام بده، کمک کردن به باران پ يتو کارا-

.خودم چقدر کار دارم داداش یدون ینم گه؛یآخ آخ راست م-

.مید یرم و با هم کارها رو سامون م یسر کار نم يمن چند روز ياگه بخوا. میکن ینگران نباش، ما کمکت م-

.خوام اسباب زحمت شما بشم ینم-

Page 176: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٦

-؟یگرفت ادیحرفا رو از خانمت نی؟ ا...ا

:و در همان حال گفت دیبلند خند يبا صدا ماهان

ست؟یطور ن نیمگه ا. گهیدارن د يریرپذیزن و شوهر از هم تاث ه،یعیخب طب-

:مهرناز گفت. دیفقط خند یهر پاسخ يبه جا ماکان

نه؟ ای میچه کار کن دیبا یگ یباالخره م ،يروضه خوند قدرنیماهان سرمون درد گرفت ا-

:ماهان، ماکان جواب داد يجا به

!افتاده دست پسر بچه ها؟ یتا حاال حساب زندگ یاز ک-

:و ماهان معترضانه گفت ندیخند همه

...حرفت به گوش نیاگه ا یدون یم چیدست شما درد نکنه داداش جان، ه-

...باشه من بهتر از تو یهرچ. دونم یبله، بله م-

:مادر به زحمت لبخند زد و گفت. راب از کند شینتوانست قفل لبها گرانینگاه د ینیناگهان سکوت کرد و سنگ ماکان

م؟یکار کن یچ دیپسر بچه ها کار داشته باشند، تو بگو با دیخب پدربزرگ، حاال که نبا-

:و دوباره گفت اوردیخود ن يبه رو ید ولآن چنان تلخ لبخند زد که مادر احساس سرما کر ماکان

ها میهزار جور کار دار گهیشد مامان؟ زود باش د یچ-

و دیلرز شیلبها. دیکش یروحش ناخن م يها یبرهنگ يباغچه رو یبرهنگ. دوباره به پشت پنجره بازگشت ماکان

:آهسته گفت

... عروس خانم باشه... بارا... در شان دیهمه مراسم با. ..نوع باشه نیبه جا و به موقع و از بهتر دیبا... دیبا زیهمه چ-

!یچیه... کم باشه دینبا یچیه

سکوت خانه را به لرزه اطیدرخت کاج وسط ح يبلندا ياز رو ریپ یکالغ ییتلخ تنها ينزد فقط آوا یکس حرف چیه

Page 177: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٧

.انداخت

********************** *************************************

:و گفت دیهم چ يباز پاکتها را رو ازمهرن

؟يخوا یکارتم نم هی یتو واقعا حت-

.نه-

.یرو دعوت کن یکس ،يهمکار ،یدوست يبخوا دیماهان برات چند تا کارت گذاشته، گفت شا-

.دمیرو خط کش قیمهرناز جان من سالهاست که دور دوست و رف یدون یتو که بهتر م-

کس؟ چیه یعنی-

.ستمین یمیکس انقدر صم چین با هگفتم که م-

.دعوت کرده قیبرعکس ماهان که صدتا دوست و رف-

.شه یخوب م رهینگران نباش، زن ه بگ-

.کنم یمن که فکر نم-

.نداره يازیکس ن چیبه ه گهیبا وجود اون د. کنه یهمه را براش پر م يباران جا... من مطمئنم یول-

:و گفت دیکش رونیاز کارتها را از داخل پاکت ب یکیدهد رییتغصحبت را ریان که مس يبرا مهرناز

کارتشون قشنگه، نه؟-

.بارانه قهیمطمئن باش که سل یول یلیآره خ-

:کرد و پاسخ داد يخنده ا مهرناز

!آقا ماکان یما رو دست کم گرفت چارهیداداش ب-

Page 178: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٨

:لب خواند ریبار ز نیدمص يلبخند زد و کارت را از دست مهرناز گرفت و گشود و برا ماکان

دو کبوتر د،یسف اسیشبان، در گذرگاه زمان، در کنار سفره رهیچتر نقره فام اختران، در سکوت ت ریطلوع مهتاب، ز با

.دیهمه پاکدالن تا به اوج باران همره ما باش يا. آرام شعر پرشور بهاران را خواهند سرود

...تا اوج باران: لب زمزمه کرد ریماند و ز رهینام باران و ماهان خ يرو نگاهش

:ارام گفت مهرناز

خوب نوشته نه؟ یلیخ. متنش رو خود باران نوشته-

ينامها سر خورد آسمان چشمانش ابر ينگاهش رو یبه تا به اوج باران و باز وقت: دوباهر گفت یهر پاسخ يبه جا ماکان

.دیکارت خط کش دیتن سف ينگاهش رو یشد و رد نمناک

!مبارك وندتانیماکان پالدن، -

:زده گفت جانیالدن باز ه. تلخ زد و سر تکان داد يلبخند

؟يبر دیحاال حتما با-

.آره هنوز کارتام رو پخش نکردم-

.خب بده داداشات ببرن-

!گرونیو همه کارام رو بندازم گردن د نمیبش نجایشه که من ا ینم-

.يبر دیهم با ییایکه م یوقت نجا،یا ییایکم م یلیآه ماکان، تو که خ-

نه؟ ایما یعروس انیچهار نفر مهمون ب يخوا یباالخره م-

!باشه یداره مهمون ک یبستگ-

!باشه زیتو عز يبرا دیباشه با یمهمون من هر ک-

....یهست، شک نکن ول-

Page 179: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٧٩

؟یچ یول-

؟يبد دیماکان کدوم کارتا رو خودت با-

...که نگرفتم دختر ستیل گه،یخودم ببرم د دیرو با يسر هی-

چرا؟-

؟یچرا چ-

؟يکارتها رو خودت ببر یبعض دیچرا با-

همکارام، یشناسن، مثل بعض ینم یها رو حت یبعض ستن؛یآدرسشون و بلد ن هیها رو بق یمختلفه؛ مثال بعض لشیخب دال-

...هام یبعض

؟يخودت ببر دیمثال کارت خانواده باران رو چرا با-

:پاسخ داد یحوصلگ یخاص به الدن نگاه کرد و بعد با ب یبا حالت يه الحظ يبرا ماکان

و گرنه فکر ارمیخودم برم تا به قول معروق از دلشون درب دیبا. از من دلخورن یاونا کم ،یدون یخودت که بهتر م-

.انینکنم ب

:با من و من گفت الدن

مهمه؟ یلیبرات خ ومدنشونین-

:پاسخ داد یماکان عصب و

.شه یناراحت م یلیمادر خ انیمن هستند و اگه ن يخب معلومه، اونا اقوام مادر-

؟یتو چ-

:کالفه از جا برخاست و پاسخ داد یبا حالت ماکان

؟يدیندارهف فهم یتیاهم چیه یعروس ادینفرم ن هیاگه یمن حت يبرا-

Page 180: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٠

:و دستپاچه گفت دیخود را کنار کش الدن

.خواستم ناراحتت کنم یباور کن نم خوام یمعذرت م... آره... آره-

:که گفت دیالدن را شن يصدا یتوجه به او از در خارج شد ول یب ماکان

؟يگرد یشام برم يبرا-

:و گفت دیالدن با سماجت دنبالش دو. نداد یپاسخ

.ایحتما ب. میشام منتظر يبرا-

:تکان داد و اهسته گفت يسر ماکان

.دیون رو بخورکردم شامت رید شه،یم یچ نمیبب-

.مونم یمن منتظر م-

خدا را سکر کرد که محسن دیبه مقابل مغازه بهمن که رس. زود حرکت کرد یلیشد و خ نیتوجه به الدن سوار ماش یب

برداشت و از یصندل يکارت ها را از رو. تابلو توقف مطلقا ممنوع پارك کرد ریرا درست ز نیماش. ستیخان آنجا ن

نگاه . و منتظر شد ستادیا يگوشه ا یبه ارام. بود انشیمشترخل مغازه که شد بهمن مشغول صحبت با دا. شد ادهیپ نیماش

:ماکان آمد و گفت يکاره گذاشت و به سو مهیحرفش را ن. بود به او افتاد ستادهیا شیکه روبرو يسر مرد يبهمن از باال

!میگوسفند بکش يداد یخبر م... سالم آقا ماکان-

!دیزیه اس آقا، شما گوسفند نکشته هم عزسالم از بند-

:فشرد و گفت مانهیرا صم شیبا دست راست با او دست داد و با دست چپ ، بازو بهمن

؟يبه ما نزد يچند وقته سر یدون یم. واقعا خوشحال شدم فیخوش امد یلیخ یلیخ-

.شرمنده ام بهمن جان-

.بفرما، بفرما... آقا الیخ یب-

Page 181: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨١

آورد و او با جرکت سر و چشم تشکر يچا شیشاگرد بهمن برا. نشست و باز سکوت کرد یصندل يبهمن رو زیم کنار

:که بهمن گفت نیدر سکوت گذشت تا ا یلحظات. کرد

؟یساکت نقدریخب چه خبر؟ چرا ا-

:گذاشت و گفت زیم يپاکتها را رو ماکان

.خدمتتون ارمیو بر نایمحل کارت مزاحمت بشم، فقط خواستم ا يقصد نداشتم خصوصا تو-

:کامل گفت یتفاوت یپاکت ها را برداشت و با ب بهمن

گه؟ید میافتاد یس.عر... شاایبه به مبارکه ا-

.میبله در خدمتتون هست-

!میرس یچشم، چشم، حتما خدمت م-

.دیکن یلطف م-

:ز گفتکرد، با یان را مرور م يکه نوشته ها یو در حال دیکش رونیاز کارتها را ب یکی بهمن

!یبه سالمت-

:کرد و گفت يبهمن خنده ا. ماکان باز سکوت کرد و

کرده؟ دایپ ارادیچته ماکان؟ زبونت -

.ماکان فقط لبخند زد و

؟یبگ يخوا یم يزیتو چ-

دونم چطور بگم؟ یآره اما نم-

ما یشده، ول نیشما سنگ هیهست که سا یسال هیدرسته . يحرف ها رو ندار نیما که با هم ا. يهر طور که دوست دار-

.میمیقد يرفقا

Page 182: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٢

.بهمن جان يلطف دار-

.حرفت رو بزن گه،یتعارف بسه د-

خوام حتما شما تو مراسمم یم.. ادیب یخواستم خواهش کنم حاج آقا رو هر طور شده مجبور کن یم... خواستم یم-

.دیباش

؟يخب مگه براشون کارت نداد-

.مهمه کارت گذاشت يچرا، چرا برا-

!گهید انیخب پس م-

...آخه-

؟یآخه چ-

.از من دلخورن یکنم خانواده کم یفک م-

سوسن خانم ... که باران خانم با خانم مرحوم برادرتون نیمثل ا دم؛یشن ییزایچ هی ستم،ین انیدر جر یلیراستش من خ-

باران بخواد یکه وقت یدون یم. بده تیاهم زایچ نیکنم باران به ا یفکر نم یول. که با اون حرفش شده دمیشن.. نه؟ گهید

.زنه یرو حرفش حرف نم یحاج اد،یب

اد؟یو اگر باران خانم نخواد ب-

.نداره یخاله زنک ياخالقا نینه بابا، باران از ا-

اومده شیتا به خاطر همه مسئل پ نجایبه هر حال بهمن جان زحمت بکش بهشون بگو من خودم شخصاً اومدم ا-

.شه یگرفته م یلیحالم خ دیایکه اگر شما ن دیباور کن. دیاریب فیکنم و خواهش کنم حتما تشر یعذرخواه

:با تعجب به ماکان نگاه کرد و وگفت بهمن

.یعروس ارمیدم همه رو ب یگم و قول م یچشم حتما م یول ارم،یشما سر درنم يمن که اصال از حرف ها-

Page 183: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٣

....شرمنده یلیخ گهیکه د یکارو بکن نیاگه ا-

.بابا دست بردار-

:برداشت و در حال بلند شدن گفت زیم ياز جا برخاست و بهمن کارتها را از رو ماکان

.اش اضافه اس یکی نکهیمثل ا-

.پشتشون اسم نوشته. نه گمون نکنم-

؟يبارانم کارت مجزا داد يا برا... ما، بنفشه، بهار، ،یخانواده حاج نیخب بب-

.دونستم یشون رو نماسم شوهر. شرمنده-

:کرد و گفت يخنده بلند بهمن

اسم شوهرش؟ مگه باران شوهر کرده؟-

!نکرده، عقد که کرده یعروس-

ماکان؟ چه طور ممکنه باران عقد کنه و من خبر نداشته باشه؟ يا وانهیعقد کرده؟ د-

را در دست شیدستها. ستادیا شیروبروبهمن با تعجب . افتاد یصندل يدوباره رو اریاخت یو ب دیماکان لرز يزانوها

:گرفت و گفت

افتاده؟ یاتفاق-

بهمن يصدا. نشست و چشمانش را به سوزش انداخت شیمعصوم باران پشت پلکها ریتصو. را بست شیچشمها ماکان

:دیروحش ناخن کش یآشفتگ يرو

.چته ماکان؟ حرف بزن-

یم یاز خشک شیگلو. را با نوك زبان تر کرد شیلبها به زحمت. چشمانش را باز نکرد ش،یاشک ها زشیترس ر از

:دیو ونال دیآب نوش يهمان چشم بسته جرعه ا. کرد شتریانگشتانش عطشش را ب انیاب را در م وانیلمس ل. سوخت

Page 184: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٤

....من....من...بهمن... بهمن-

را شیکه بازو یدر حال بهمن کنارش نشست و دستش را پشت او انداخت و. نتوانست ادامه دهد و باز سکوت کرد اما

:فشرد گفت یم

شده؟ یچ... حرف بزن ماکان-

نگاه مهربان و دلسوازنه بهمن، لب گشودنش را . سرکشش را مهار کند ينکرد اشکها یچشمانش را گشود و سع آهسته

:آسانتر کرد

.شیهمکالس ياز پسرا یکیباران ازدواج کرده، با .... به من گفته بودند که باران-

زده؟ یحرف نیهمچ هی یک-

:دیلب نال ریتکان داد و ز نیچند بار سرش را به طرف ماکان

کنه؟ یم یچه فرق گهید-

:کنجکاوانه گفت بهمن

نکردن باران، تو رو ایازدواج کردن دیچرا با نمیاول بگو بب... اش کمه یاصل کهیچند تا ت یکه تو واسه من ساخت یپازل-

حال بندازه؟ نیبه ا

تیآمده بود، با عصبان يچا يبردن استکانها يو بهمن به شاگردش که برا دیگونه ماکان دو يطره اشک رودو ق باز

:گفت

.ایبعداً ب-

:انداخت و آرام گفت نییماکان سر پا. پس رفت امدهین شیاو هم پ و

!خواستمش یم... خواستمش بهمن یمن م-

باران رو؟-

Page 185: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٥

:متفکرانه به او نگاه کرد و گفت يهمن لحظه اب. شرمنده سر تکان داد یبا حالت ماکان

زیکه اونجا بودم همه چ یتو چند ماه. اوردمیباران ن يبه رو یحدس زده بودم ول ییها زیچ هیبرم سنگاور نکهیقبل از ا-

.اشتباه کرده بودم دیو فکر کردم شا دمیاصال تو رو ند گهیبعدشم که برگشتم د. رو فراموش کردم

:تاهسته گف ماکان

!یقابل برگشت ریمن اشتباه کردم نه تو و چه اشتباه بزرگ و غ-

:گفت یدست سرد او گذاشت و با مهربان يدستش را رو بهمن

؟یمرد حساب یچرا زدوتر به من نگفت-

:گفت نیو شرمگ دیلب گز ماکان

چشمش یخوره ول یمنمکمون رو نه،یش یسر سفره مون م یو بگ یگفتم نکنه ناراحت بش یم. دمیترس یاولش م-

و اومدم اما تو رفته ایسخت گرفتن دلم رو زدم به در نایکرد و مادرت ا ریکارم گ یاما بعد وقت. دنبال ناموس ماست

...يبود

:سر تکان داد و گفت بهمن

!واقعاً متاسفم.... متاسفم-

...باران... دونستم باران یمن اگه م... من اگه-

دختر مردم به تو اعتماد کرده . حتما برگزار بشه دیتوئه که با یآخر هفته مراسم عروس. دهتموم ش زیهمه چ گهیحاال د-

!رهیکه خ... شاایبوده و ا نیقسمت شمام ا ایمیبه قول قد دیشا... ستیدر حقش روا ن يو نامرد

:و آهسته گفت دیماکان لرز يلبها

.عمر تاوان حماقتم رو پس بدم انیتا پا دیو من با هرید یلیخ يانجام هر کار يبرا گهیحق با توئه بهمن، حاال د-

:صاف نشست و رو به بهمن گفت يدر جا ناگهان

Page 186: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٦

؟يکرد یتو کمکم م نجا،یاومدم ا یبهمن من اگه به موقع م-

:از هم باز کرد و گفت یبهمن را لبخند تلخ يلبها

...گهیکه حاال د فیاما ح... کردم یم یباران؟ من همه رو راض يبهتر از تو برا یک. کردم یمعلومه که کمکن م-

:گفت نانهیماکان آرام از جا برخاست و غمگ. کاره ماند مهیبهمن ن سخن

....که من یگ یبهش م-

.ادیب یخوام که عروس یگم و ازش م یرو براش م زیهمه چ! آره-

!که من منتظرشم هیاون تنها کس-

.فهمه یمطمئن باش که اونم م.. فهمم یم-

برف پاك ریرا از ز مهیبرگه جر. رفت لشینگاه ترحم بار بهمن از مغازه خارج شد و به طرف اتومب نیبار سنگ ریز نماکا

یصندل يبعد خود را رو. دیکرد و به آسمان پاش زیر زیر یالیخینگاهش کند با ب یآنکه حت یو ب دیکش رونیکن ب

.ندما رهیروبرو خ يها نیماش يانداخت و به سوسو چراغها

:با تعجب به سوسن نگاه کرد و گفت. خواهد زد رونیبردارد قلبش ب نهیس يبود که اگر دستش را از رو مطمئن

!تکرار کن گهیبار د هی-

تو حالت خوبه؟-

!تکرار کن گهیبار د هیگفتم جمله ات رو . آره حالم خوبه-

پرسم، چه ات شده پسر یچرا حالت رو م یا بفهمبنداز ت نهیخودت تو آ افهینگاه به ق هی ؟یزن یچرا داد م. خب یلیخ-

جون، مگه برق گرفت؟

...سوسن گفتم-

هم گهیصدبار د يالبته اگر بخوا نیخانم باران خانم ازدواج فرمودند، فقط هم ز،یماکان عز يآقا. دمیبله، بله منم شن-

Page 187: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٧

!کنم یبرات تکرار م

آمد پاسخ یم رونیب کیسرد و تار ياز قعر گور ایکه گو ییصدا و با یتمام توانش را به کار گرفت و با درماندگ ماکان

:داد

.امکان نداره نیا... نیا-

؟يتعجب کرد نقدریکه تو ا هیازدواج ساده چ هیمگه ... امکان داره زمیچرا عز-

.الاقل نه االن...کنه یکار رو نم نینه؛ باران ا-

:زد و گفت يپوزخند سوسن

زنگ بزن به زن عمو خانمش که پنج شنبه تو مراسم بله برون ياگه به من شک دار. سرپ يباور شد ریتو چقدر د-

...نه زنگ بزن به عمه جانش که ایشرکت داشته،

...کنم سوسن یخواهش م-

دفعه چت شد؟ هیتو . حرفا رو ول کن نیاصال ا... آخه تو یخوام ماکان، ول یخوام، معذرت م یخب معذرت م یلیخ-

؟یبکن ییخبرا نیچن دنیود خودت ر آماده شنمگه قرار نب

:توجه به سوال سوسن پاسخ داد یب ماکان

ش؟یشناس یتو م ؟یبا ک-

یم. شوهر بنفشه است يظاهراً از همکالسها میطور که شند نیها؟ من چطور بشناسمش؟ فقط ا یکن یم ییچه سواال-

.شیناستو بش دیالبته شا. سانسیفوق ل يکرده است، دانشجو لیگن تحص

:ماکان کامال گرد شد و با تعجب گفت چشمان

شوهرش رو بشناسم؟ يدوستا دیشا یگ یزنه، اون وقت تو م یم ریمن رو با ت هیبنفشه سا! من؟

کنکور درس يکه باران برا یگفته زمان م،یشناس یآخه مادر باران به سودابه خانم گفته پسره رو م. جهت نگفتم نیا از

Page 188: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٨

گن اشکاالت یم نایحاال ا.... رفع اشکاالت درسش ياوقات باران برا یگاه نکهیظاهراً مثل ا. دهکر یخونده کمکش م یم

!خونه اشون تهرف یم... اش یاشکاالت درس میگیما هم م ،یدرس

.رنگش او را ترساند یدگیو حالت چهره و پر دیسوسن چرخ يکامال به سو ماکان

سوسن؟ هیتو منظورت چ-

.ندارم یباور کن منظور خاص-

.نکن دختر، حرفت رو بزن يبا من باز-

....راستش... راستش-

!سوسن-

آقا نیکه باارن در زمان رفاقت شما دو تا هم با ا دیبه ذهنم رس دمیرو شن زایچ نیا یمن وقت. گمیخوب االن م یلیخ-

!گرفته یم یآشنا بوده و به قول مامانش ازش کمک درس

کرد کلمات یم یسع. که چشمانش ناخواسته پر از اشک شد دیو چنان شد دیکش ریماکان به شدت ت قهیدو شق هر

:به زجمت دهان گشود و پاسخ داد. بود ستادهیکند اما ظاهراً مغزش از کار ا یسوسن را در ذهنش حالج

!مزخرف ؟یفهم یحرفا مزخرفه، م نیهمه ا. امکان نداره نیا... نینزن ا خودیحرف ب-

:خاص پاسخ داد یزد و با حالت يورلبخند چندش آ سوسن

!به حال حرف من يوا يحرف خود اونا رو هم راجع به باران قبول ندار یتو حت. بله مسلماً حق با شماست... بله-

به او یخانه کرد و با سادگ شیمعصوم باران باز پشت پلکها ریماکان چشمانش را بست و تصو. سکوت کرد ظیبا غ و

گرفته بود؟ آخر چه طور؟ يمدت باران او و احساساتش را به باز نیدر تمام ا یعنی. ان نداشتامک نینه ا. چشم دوخت

:گفت يرا باز کرد و با لحن سرد شیکند؟ چشمها نیچن اشتکه کامال صادقانه دوستش د يچه طور تونسته بود با مرد

?صحت داره يکه زد ییهمه حرفا یتو مطمئن-

Page 189: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٨٩

:تلفن را به دست ماکان داد و گفت یبرخاست، گوشاز جا یساختگ تیبا عصبان سوسن

.يدوست دار یاز هر ک. برس هیزنگ بزن از بق ،يمنو که قبول ندار-

.خوان باران رو خراب کنن یاون م نیا دیشا... دیشا-

دارن؟ و همه دوستش نهیباران بهتر یگفت یم شهیکه تو هم یهمه با باران دشمن باشند در صورت دیآخه چرا؟ چرا با-

:انداخت و گفت ریبا اندوه سر به ز ماکان

معصوم و اون نگاه زالل محاله که ياون چشما. داده باشه بیتونم باور کنم که باران منو فر ینم یخوام ول ینه به خدا م-

.به من دروغ گفته باشن

:جواب داد یالیخ یبا ب سوسن

...وقت چیدنبال باران ه یرفت یهمه م نیماکان تو ا یراست-

:جمله اش راقطع کرد و گفت تیبا عصبان ماکان

اون مثل گل پاکه، وجود باران مثل شبنم زالل و . دمیرو ند يمساله ا نیوقت از باران کوچکتر چیمن ه. وقت چینه ه-

.مثل مرحم آرامش بخشه

.ختیسوسن اعصابش را به هم ر خنده

سوسن؟ یبگ يخوا یم یتو چ-

چرا باران فقط یراست. يدید یرو نم یوقت کس چیدنبال باران که معلومه ه یرفت یبرنامه م يرو نقدریتو ا. بابا یچیه-

د؟ید یدوشنبه ها تو رو م

.رفتم دنبالش یهم م گهید يو روزها میکرد یاوقات با هم هماهنگ م یگاه. طور نبود نیا. نه، نه-

دوشنبه ها با تو و البد سه ! زبله یلیباران خ نیوشم اومد اخ یلیخ... یقبل یبه قول خودت با هماهنگ یول یرفت یآره م-

...شنبه ها با آقا داماد

Page 190: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٠

را شیماکان گوشها ادیفر يصدا. خود را جمع کرد اریاخت یخورد و ب کهیکه سوسن دیچنان ناگهان از جا پر ماکان

.انباشته ساخت

.هیدونم ک یکه نم یو، هم اون پسره عوضکنم هم باران ر یشاکت شو سوسن و اال هم تو رو خفه م! ساکت شو-

اب قند یوانیسوسن بالفاصله از جا برخاست و به اشپزخانه رفت تا ل. شروع به قدم زدن در سالن کرد تیبعد با عصبان و

:دستها فشرد و زمزمه کرد انیماکان سرش را م. کند هیماکان ته يبرا

يکه من با عطر نفس ها یچه طور ممکنه اون لحظات. همه اش دروغه مطمئنم که... گنیدونم دروغ م یم... نه باران، نه-

گه چشماش هم دروغ بگه، نگاهش یدروغ م یآدم وقت هیشه ینه اخه مگه م... يا گهیتو به کس د... تو سرشار بودم تو

باران تو . بودن یذره ناخالص هیتو يمطمئنم که تو اون چشما مئنم،هم دروغ بگه، لبخند قشنگش هم دروغ بگه؟ من مط

مگه نه؟ ،يو فقط مال من بود يمن بود یهست

:نگاهش کرد و غصه دار گفت یرا به دستش داد با درماندگ وانیکه ل سوسن

يکه زد ییقسم بخور، حرفا زهیدونم چه قدر برات عز یسوسن قسم بخور، به ارواح خاك محمد که م... سوسن-

که به من اجازه داد دوستش داشته ییخواستمش، اون روزا یبا تمام وجود مکه با من یداره؟ بگو باران اون وقت قتیحق

!داشت تباطار يا گهیوانمود کرد که دوستم داره با کس د يباشم و طور

:با التماس دوباره گفت. کدر یم یسکوت او روحش را متالش. نگفت يزیتنها نگاهش کرد و چ سوسن

.به خاطر خدا حرف بزن. حرف بزن سوسن-

:رو برگرداند و گفت وسنس

هم هیبگم؟ حاال فرض کن قسم بخورم، به نظر تو که فقط حرف باران خانم سنده و بق یچ يحرفامو قبول ندار یوقت-

....دیبا یچ يپس برا. کشکه

...نه به خدا، اگه بهم ثابت بشه که-

Page 191: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩١

به قول خودت من که نبودم يفرار داد شنهادیبهش پ یوقت ادی یم ادتی... یباور کن يخوا ینم یبهت ثابت شده ول-

شد؟ یچه حال یول

!کنه يخوانوده اش باز تیثیخواست با اعتبار و ح ینم ه،یباران دختر خانواده دار. شه ینم لیاون که دل یخب آره ول-

ون اگه واقعا تو حرفها بهانه بود ماکان جان، ا نیا! يبچه ا يادیتو ز زیماکان، متاسفم برادر شوهر عز يتو چقدر ساده ا-

تو هم که به گفته . اومد یزد و با تو م یحرفا رو م نیهمه ا دیبند نبود، ق يا گهید يرو دوست داشت، اگه دلش جا

که خونواده اش با ازدواجتون موافقت کنن و ینخوره تا زمان شانگشتت هم به یحت يخودت بهش قول داده بود

خواسته ها؟ یم یچ شتریب نیاز ا گهید. نیکن یعروس نیبرگرد

:دوباره گفت تیسوسن با عصبان. نداد یانداخت و پاسخ ریسر به ز ماکان

؟یجواب بده ماکان، چرا ساکت-

.دینگاه داغ و اشک آلودش را به سوسن دوخت و نال ماکان

ران رفاقتمون شه اگه من بهت بگم در تمام دو یتو که باورت نم! باران چه قدر پاك و معصوم بود یدون یآخه تو که نم-

باران میحر. بشم و حسش کنم کیبار بهش نزد کیبار، فقط کی یدختر به من اجازه نداد حت نیا بیعج تیمعصوم

یهر عمل يبرا نهیزم یوقت یحت. را نشکنم میحر نیا یرم ولیبم یدادم از تشنگ یم حیمن انقدر مقدس بود که من ترج

تونم یسوسن نم... سوسن یول. زد یمنو کنار م یدست نامرئ هید انگار کر یمساعد بود و باران در سکوت فقط نگاهم م

باور کنم، چه کنم؟

:ماند و در همان حال گفت رهیبه ماکان خ یبا حالت خاص سوسن

گفتم فقط و فقط یبه ارواح خاك محمد قسم هر چ. کنه باشه قبول یاز کار تو باز م ياگه قسم خوردن من گره ا-

.بوده تیواقع

یبفهمد باران به او و عشق پاك و ب يکرد که روز یفکرش را هم نم یهرگز حت. دیلحظه لرز کیوجود ماکان در تمام

Page 192: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٢

یرا نه، هرگز نم انتشیتوانست تحمل کند اما خ یم يبه نحو دیازدواج باران را شا. کرده است یم انتیخ ششیآال

یسوسن با نگران. اتاقش رفت يگذارد و به سو زیم يوآب قند را همان طور دست نخورده ر وانیل. ردیتوانست بپذ

:دیپرس

؟یکار کن یچ يخوا یم/ ؟ير یکجا م-

قرار گرفت و باز شیسوسن با دو گام بلند روبرو. نداد و همچنان نامتعادل به راهش ادامه داد یپاسخ چیاما ه ماکان

:گفت

.يذارم بر ینم یکار کن یچ يخوا یم یکجا؟ تا نگ-

زد و گفت یچهره اش سرد و سخت شده بود لبخند تلخ که حاال ماکان

.راه بندازم يباز شیات یکم هیخوام یفقط م. ستین یمهم زیچ-

:دیکش ادیهراسان فر سوسن

اون یکن یتو واقعا فکر م! ؟يشده ا وانهیآخه پسر جون مگه د. ذارم یبه خدا نم ؟یخودت رو بسوزون يخوا یم ؟یچ-

.یخودت رو به خاطرش بکش يه تو بخوا ستیکارا رو داشته باشه؟ اون اصال ادم ن نیدختره نمک نشناس ارزش ا

یبه نفع باران حت ایهرگز حاضر نبود به خاطر گرید. اوردیخودش ن يبه رو یول دیاحساس ماکان خط کش يرو يزیچ

.دیبگو يکلمه ا

یکار رو م نیمون موقع که از دستش دادم ااگه شهامتش رو داشتم ه یعنی. نترس خانم، فصد ندارم خودم رو بسوزونم-

.حرفا رو نشوم نیکردم تا االن ا

:دینگاهش کرد و پرس رتیبا ح سوسن

؟یرو بسوزون یچ يخوا یپس م-

!و نجابته یکردم مظهر پاک یرو که فکر م یبت. بتم رو... بتم رو خانم-

Page 193: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٣

:مان حال گفتزد و از سر راهماکان کنار رفت و در ه تیاز سر رضا يلبخند سوسن

.کنم ینهار خوشمزه برات درست م هیتا کارت تموم بشه منم -

هم يکرد و رو ياز باران داشت جمع آور ییاز باران و بو یکه در اتاقش بود، هر چه را که نام یساعت کیمدت ظرف

ياران به جااز ب ینشان چیاما مصمم بود که ه خت،یاشک ر شیو برا دیدر آغوش کش يزیانباشت و چون جسد عز

.ببرد ادیاش را از یخاطرات باران امتوانست او، عشقش و تم یراحت تر م بیترت نیبه ا دیشا. نگذراد

:نگاهش کرد و گفت نیاتاق که خارج شد سوسن با تحس از

؟يندار يبا من کار... کارت که تموم شد حتما بخور. ناهارت رو آماده کردم-

:پاسخ داددر ساختمان رفت و يبه سو ماکان

.نه ممنون-

ماکان تمام آنچه را که در اغوش داشت داخل . و پشت سر ماکان از ساختمان خارج شد دیبا سرعت لباس پوش سوسن

.دیکش یم گاریکرد و س یبود و با حسرت به انها نگاه م ختهیر اطیحلب روغن کنار ح

:زد و او گفت یلبخند تلخ هیباز دیرا که د سوسن

!یکه موفق بش دوارمیمخب بت شکن ا-

یو با لبخند خاص دیماکان چرخ يبعد دوباره به سو. به جلو برداشت یبا اندوه سر تکان داد و سوسن چند گام ماکان

:گفت

!؟يبهت گفته که تو فوق العاده ا یماکان تا حاال کس یراست-

در . و تنها سکوت بود و سکوتنکرد و پاسخ ا کیرا در وجود خسته و ملتهب ماکان تحر یحس چیسوسن ه دیتمج

آن بغض ایاما گو. ستیدوخت و کنار حلب کهنه زانو زد و عاجزانه گر يساختمان که بسته شد چشم به آسمان ابر

.و نه با سکوت هیشد، نه با گر یصورت مهار نم چیسرکش به ه

Page 194: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٤

تک تک انها به تک تک ایگو. ندباران دل بک يادگارهایتوانست از یمانده بود اما نم رهیبود که به حلب خ ساعتها

در یو به گرم اقیبود با اشت ختهیآرام از جا برخاست و تمام انچه را که داخل حلب ر. خورده است وندیبدنش پ ياعضا

دیترس یم. بار با دقت به طاراف خود نگاه کرد نیچند. ساعتها هحس کرد سالهاست که از آنها دور شده ن. دیآغوش کش

بعد آهسته آهسته . دیبار بوس نیفشرد و چند نهیس يبه رو یمطمئن شد بسته را به سخت یوقت. ه باشدرا جا گذاشت يزیچ

.لبخند زد يدقطره باران که به صورتش خورد سرش را به اسمان گرفت و با شا نیاول. ساختمان به راه افتاد يبه سو

را به عشق پاکش انتشیخ یکه بتواند حتکردند ان قدر باران را دوست داشت یم شیاگر به حال خودش رها دیشا

دیشن یاز باران م يهر بار که خبر. تر کرد رهیو ت رهیدلش را ت گرانید يکم کم زمزمه ها و وسوسه ها. اما نشد. ببخشد

یحرفها هنوز هم نم نیاما با تمام ا دیگرد یدر وجودش شعله ور م ییشد و حس انتقام جو یتمام وجودش دگرگون م

یو فراموش نشدن قیبه باران تعلق خاطر عم یباطن لیرغم م یاو هنوز هم عل. جز باران فکر کند يگریکس دتوانست به

بهکه او را يفکر. بود گریکرد تصور تعلق باران به کس د یسرکش را سرد و رام م لیم نیکه ا يزیداشت و تنها چ

یاش را به طوفان یزندگ يو آرامش خاکستر دیشک یکه وجودش را به اتش م يتصور. کرد یم وانهیو د دیکش یجنون م

بود که ماکان را نهیک نیهم دیکه از باران به دل داشت ازدواجش بود و شا يا نهیتنها ک. کرد یسخت و خانمانسوز بدل م

.امر نداشت نیبه ا لیتما يکه در تمام وجودش ذره ا یکرد در حال یناخواسته مشتاق تالف

*********************** **************************************

جشنم نگرفتن و یسرعت ازدواج کرد؟ حت نیبه ا یباران واهس چ یکن یفکر م ؛یزودتر از باران ازدواج کن دیتو با-

. بگه من زن ماکان نشدم دیرس یخواست زودتر از تو ازدواج کنه که به هر کس یاون فقط م.... با هم یگفتن عقد و عروس

غرور و نیاز ا شیب گهید يجور نیا. من باران رو نگرفتم یگ یبا افتخار به همه م یکن یاگه تو زودتر عروس یول

.شه یات لگد مال نم یمردونگ

Page 195: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٥

ازدواج کنم؟ من جز باران یسرعت ازدواج کنم؟ اصال با ک نیخانم من چه طور با ا... دیزن یم یحرف هیآخه شما فقط -

دل ببندم؟ يا گهیسرعت به کس د نیتونم به ا یردم، حاال چطور مفکر نک يا گهیزن د چیبه ه

.فتهیبعد از بله به دل آدم ب دیمهر با ایمینگران اون بناش پسرم به قول قد-

:مقابلش نشست و گفت سوسن

تو رو که واقعا ییو آدمها ینیب یدختر دور و برت م یکل ،ینیو فقط باران رو نب یماکان جان اگه چشمت رو باز کن-

.دوست دارن

:خانم گفت سودابه

!اش با من هیتو بله رو بده، بق-

:گرفت و گفت يسوسن کنار ماکان جا. از اتاق خارج شد تا مثال ماکان فرصت فکر کردن داشته باشد و

.رهیگ یم شیبارانم هست، بفهمه آت يدختر عمو! کنن ها یم میتقد یدو دست ؟یبا دختر سودابه خانم موافق-

:گفت یعصب یو با حالت اریاخت یب

!سوسن-

خوام اون یمن م. کنم فقط به خاطر توئه یم یاگه باهاش دشمن. ندارم يخوام ماکان جان، من که قصد بد یمعذرت م-

؟یشد، موافق یخب چ... ده سر به تنش نباشه یکه تو رو عذاب م یکس

که از اونها از هر جهت رمیبگ یزن دیبا رمیباران زن بگ يکم کردن رو يمن اگه بخوام برا. نه، اصال حرفشم نزن.. نه-

....کردند یم يخودش و مادرش به باران حسود ش،یدونم از روز اول زندگ یرو که م ونهیدختره د نیسرتر باشه نه ا

.عالقه مند کردن تو به راحله به سنگ خورده يسودابه خانم برا ریظاهراً ت. خب قبول کردم یلیخ-

:گفت یزد و با شادب خاص يمرموز لبخند بعد

که به خاطر تو یکن دایرو پ ییزنها یتون یراحت م یلیباور کن خ ؟يبه دور و برت بنداز ینگاه هیخودت يخوا ینم-

Page 196: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٦

.رنیحاضرن بم

ش او پشت يو از درك گفته ها دیرا در نگاه برنده سوسن د اقیبار برق عشق و اشت نیاول يآرام سر بلند کرد و برا ماکان

ماکان عاجزانه سرش . کاناپه برداشت و به سرعت از در خارج شد يرا از رو فشیسوسن ک. شد رهیو چشمانش ت دیلرز

که يبره و تو انقدر مرد نبود یبه نفع خودش سرت رو م یپسر که هر ک یتو چقدر بدبخت: دیدستان گرفت و نال انیرا م

.ودب ششیدنبال اون که دلت پ يو بر يپا رو غرورت بذار

!ماکان بدبخت.... آه ماکان! ياز دست داد شهیهم يها تا اونو برا یخاله خانباج نیحرف ا يپا ینشست اونقدر

هر . کالفه اش کرده بود گرانید ياما دخالتها. خواست اتاقل خودش انتخاب کند یکه باران را از دست داده بود م اکنون

تا اسمان با باران نینگاه از زم نیدر اول یهر کدام از ان دخترها حت !جهینت یاما هر بار ب ،يبرنامه خواستگار کیروز

.بود جهینت یب شیگشت اما جستجو یم گریباران د کیبزند عمال به دنبال یانکه حرف یاو ب. فرق داشتند

. امدیان نبار هیگفتند، به نظرش ابداض شب یبرعکس آن چه سودابه خانم و سوسن م دیبار الدن را د نینخست يبرا یوقت

تواند یر کرده بود نم.هم چون با دیشا. کردند که ماکان هم باور کرد دیشباهت باران و او تاک ياما آنها آن قدر بر رو

باران را یخال يبود او بتواند جا دواریکه ام یبه باران دارد و در حال ياریکه الدن شباهت بس رفتیپذ ابدیگربید یباران

.مثبت داداش پر کند پاسخ یدر زندگ

به قول ندیایقبل از ان که خانواده اش به تهران ب. کرد اتفاق افتاد یاز ان چه که او تصور م عتریسر یلیخ زیچ همه

یرا در عمق نگاه تک تک شان م یتیماکان نارضا. که کار تمام شده بود دندیرس یو دوختند و انها زمان دندیمادرش بر

ماکان با دندیبار الدن را د نیاول يآنها برا یوقت. هموار کرد راههیرا به ب وراه ا زین سکوت آنها. داد ینم یتیاهم یول دید

:دیاز مهرناز پرس اقیاشت

بارانه، مگه نه؟ هیشب-

بود که تا عمق وجودش را لرزاند و دیو لبخندش چنان سرد و ناام. ماند و بعد تنها لبخند زد رهیبه او خ یلحظات مهرناز

Page 197: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٧

.به ذهن خفته و روح خواب آلودش تلنگر زدبار نیاول يبرا

**************** **************************

. دید شهیبا تعجب به جانب صدا برگشت و چهره بهمن را پشت ش. خورد او را از جا پراند شهیکه به ش یضربات يصدا

:دستپاچه پنجره را باز کرد و گفت

.جونم بهمن جان... جونم-

:زد و گفت يعنا دارلبخند م بهمن

ایب يخواستم بگم اگه وقت دار ،یینجایتو هنوز ا دمیرفتم خونه، د یکردم، داشتم م لینداشتم؛ مغازه رو تعط يکار-

.میشام در خدمت باش

:بهمن دوباهر گفت. از ده گذشته بود. با تعجب به ساعتش نگاه کرد ماکان

خوابت برده بود؟-

:گفتزد و يبه زحمت لبخند ماکان

.آره فکر کنم خوابم برده بود... آره-

.خونه ما میبر میپس روشن کن-

.کار دارم ایدن هینه قربونت، -

.يبر یم فیو شما تشر میخور یرو با هم م ریلقمه نون و پن هی. انجام داد يشه کار یاالن نم گهید-

.بهتر فرصت هی يباشه برا. که باهات تعارف ندارم یدون ینه جان بهمن، م-

.شم یخوشحال م يایاگه ب یول یدون یهر طور صالح م-

؟يندار يخب کار.. بازم ممنون-

.نه، فقط مواظب خودت باش-

Page 198: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٨

!نترس، بادمجون بم آفت نداره-

:زد و گفت يلبخند بهمن

!خودش آفت زده اس نمیب یکه من م نیا یول-

:را روشن کرد و وگفت نیتکان داد و ماش يسر ماکان

.نمیب یتون رو م یج شنبه همگپن-

.خدا دیبه ام-

.سالم برسون... خداحافظ-

.به سالمت، باشه حتماً-

چقدر دلش . کرد یبود و به او نگاه م ستادهیا شیهنوز بهمن سر جا دیرس ابانیبه انتها خ یکه نگاه کرد تا وقت نهیآ در

!کند یفکر م يزیخواست بداند در آن لحظات بهمن به چه چ یم

سوسن نزد برادرش برگشته بود؛ یکرد ول یرا روشن م زهایچ یلیخ فیتکل دیبا. سوسن رفت يشب به منزل پدر همان

ماکان را به غارت برد که یاو امد بود تا تمام هست. در تهران نداشت يکار چیه گریمسلماً با ازدواج ماکان او د! انگلستان

گریپس د. مهمان ل شکسته ماکان کند که کرده بود مرع انیبرده بود، آمده بود حسرت و غم را تا پا

...............یلزوم

.ماکان پاسخ دهد يبماند و به چراها نداشت

******************** *********************

یم. خواست به شب بعد فکر کند ینه نم... آه فردا شب... فردا شب. قرار بود یو ب تابیزد و ب یتخت غلت يرو باز

Page 199: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ١٩٩

یکه بود رسوب کند و بماند و هرگز از ان پا فراتر نگذراد، اما شتاب ب يخواست در ان لحظه باشد، در همان لحظه ا

اریاخت یب. او ناچار بود با زمان همراه شود. فکر کند لشیو تما تیرضا بهان که یبرد ب یبا خود م زیها او را ن هیثان يمعنا

حبس شده نهینفسش در س... دوبار، صد بار، و کبار،یرا در ذهنش تکرار شد؛ یلعنت و ان شماره دیباز رو به تلفن چرخ

اما قبل از گرفتن رفتشماهر ها را گ یکی یکیرا برداشت و یدستش را دراز کرد و گوش. داشت یبود و احساس خفگ

لحظه ها در سکون و . درا بر هم فشر شیپنهان کرد و پلکها شیپتو ریرا ز یرقم، تماس را قطع کرد و گوش نیاخر

اریاخت سیباز دستش . کردند یتر م کیو نزد کیصبح فردا نزد دهیگذشتند و او را به سپ یسکوت با همان عجله م

شود، دهیبوق شن نیقبل از ان که اول. وقفه گرفت یو ب یاپیشماره ها را پ ربا نیا یسر خورد ول یگوش يدهایکل يرو

جست و پنجره را رونیبا عجله از داخل تخت ب. خورد و اتاق را پر از عطر باران کرداتاقش شهیباران به ش زیقطرات ر

.بندم یباران نم يوقت در رو به رو چیمن ه: گشود و گفت

یزد ول یبار زنگ م نیپنجم يحاال تلفن برا. کرد و دوباره به داخل تخت بازگشت سیرا از قطرات باران خ دستش

را برنداره، یگوش یکه کس نیا يهمه با خودم کلنجار رفتم برا نیا: اهسته زمزمه کرد. کس جوابگو نبود چیظاهراً ه

!ماکان یبد شانس یلیواقعا که خ

به تماسش پاسخ یدانست کس یم نکهیبا وجود ا رایبرد، ز یبوق تلفن خانه باران هم لذت م يصدا دنیاز شن یحت ایگو

او را از ییدادو ناگهان صدا یتلفن گوش م یاپیپ يبوقها يبه صدا یکرد و با سرخوش ینخواهد داد ارتباط را قطع نم

.پرتاب کرد رونیبه ب نیریخلسه ش

...بله-

.کرد و خوب گوش داد؛ بهار بود سکوت

!سمج جان... دییبفرما-

:اب دهانش را فرو داد یبه سخت! باران! بهار نبود، خودش بود نه

Page 200: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٠

واقعاً که ؟یکه سکوت کن نیا يفقط برا ؟یواسه چ ،يدادم نه تو قطع کردمرتبه تلفن زنگ خورد نه من جواب ستیب-

!یهست یادم احمق

:لب گشود و گفت اریاخت یب

!يدید تیکه در تمام زندگ یآدم نیاحمق تر... قاًیآره دق-

:مرتعش باران تا اعماق وجودش نفوذ کرد يسکوت برقرار شد و بعد صدا يا لحظه

؟ییماکان تو-

کی يجادو ریاس يروز هیکه يمن ماکانم، همون مرد مغرور! تو وونهیدلم، منم ماکان، ماکان احمق و د زیآره عز-

یمرد و هنوزم م یروز برات م هیکه یهمون عاشق... کنه یشد و طلسم اون جادو تا اخر عمر رهاش نم اهیجفت چشم س

یمنم، باران زندگ زم،یباران عز... باران من... وونهیون حد دبارانم منم ماکان، با همون عشق و تا هم... منم باران... رهیم

!من

و تمام وجود ختیو هق هق دردناك باران در هم آم شهیاسمان پشت ش ياشکها زیهق هق ماکان با اهنگ غم انگ يصدا

.ماکان را به لرزه انداخت

؟یکن یم هیگر يباران من، تو دار-

:نداد و ماکان دوباره گفت یپاسخ باران

!اتینکن آب ح هیمن گر ینکن زندگ هیگر-

:دیچیپ یبغض آلود باران در گوش يصدا

.ادیبه پنجره اتاقت نگاه کن، داره بارون م-

تن خسته يبارون نرم و اروم رو یوقت یدون یم... شه یپنجره اتاق من به روش باز م ادیآره عروسکم هر وقت بارون ب-

!یمال من شهیکنم تو هم یاحساس م... دم یت تو رو از دست نموق چیکنم ه یاحساس م نهیش یام م

Page 201: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠١

ان قدر . بار هم سکوت را شکست نیماکان به ناچار ا. خنده تلخ باران تنها پاسخش بود و باز سکوت برقرار شد يصدا

.شدن بدهد یباران اجازه طوالن يفرصت نداشت که به سکوتها

؟يدیبهمن رو د-

.کرد فیرو برام تعر زیآره همه چ-

مگه نه؟ یکن یتو که باور م... تو-

!وونهیکنم د یمعلومه که باور م-

...باران-

.بله-

!یخوب یلیخواستم بگم که تو خ یم... خواستم بگم یم-

چه خبر؟ گهیخب د... ممنون-

.شهیمثل هم ،یچیه-

ست؟یمگه امشب حنابندون ن یراست-

.چرا هست-

تموم شد؟ يزود نیبه ا-

.نه هنوز ادامه داره-

؟ییتو االن کجا-

.خونه؛ تو اتاق خواب خودم-

!مبارك دیخونه جد-

.شد ینم قیقدر عم نیرفتم حماقتم ا یاگه از خونه عمه ات نم دیشا-

Page 202: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٢

؟یچرا از اونجا رفت یراست-

کار؟ یموندم چ یم ياومد یاونجا نم گهیتو د یوقت. من به خاطر تو اوجا اومده بودم-

.یگفت یاز حنابندون م یداشت. گذشته و رفته زیهمه چ گهیخب ولش کن د یلیخ-

.گفتم هنوز ادامه داره گه،ید یچیه-

؟یکنیپس تو خونه چه کار م-

.زنونه رفتن-

.باشه دیبه هر حال داماد که با-

.سکوت کرد ماکان

شد؟ یچ-

:پاسخ داد يدلخور با

.یچیه-

حتت کردم؟شد؟ نارا ینه، جون من بگو چ-

.کنم به من نگو داماد یباران خواهش م-

:برد و اهسته گفت ادشیرا زیباران همه چ نیریخنده ش يصدا

.يخند یم نیریش نقدریاون خنده هات که ا يماکان فدا-

؟یگفت یچ-

برم حنابندون؟ دیبا يدستم، چه طور يسرم تو نمیا ناهایا ضم،یگفتم من االن مر-

؟یگیم يجد-

ادتم؟یع ییایه راست بگم ماگ-

Page 203: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٣

.نه-

.به تو نه، به اونا دروغ گفتم یعنیگم یپس دروغ م!... چه راحت-

.يکرد يکار بد یلیخ-

؟يشه به من درس اخالق ند یم-

.شه یالبته که م-

.خودمون يسر حرفا میپس بر-

:دیپرس یسکوت کرد و بعد با لحن خاص يلحظه ا باران

م؟یبا هم دار یخودمون يم حرفاما هنوز یعنیماکان -

:جواب داد يبالفاصله و با شاد ماکان

تر زیکه چطور روز به روز برام عز يدیفهم یآخ باارن کاش م... چون من هنوزم تو رو دوست دارم.. میمعلومه که دار-

.یش یم

...ماکان یول-

:توجه به جمله باران را قطع کرد وو گفت یب ماکان

. رهیتونه تو رو از من بگ ینم يمرد چیه. یباران من تو هنوزم متعل به من... باران... مردمیم يه بوداگه ازدواج کرد-

!بوده خوشحالم عروسک من عهیسا هیکه خبر ازدواجت، فقط نیکه چقدر از ا یبکن یتون یتصورش رو هم نم

!؟يا ونهیبهت گفته که به شدت د یماکان تا حاال کس-

.همه يجاتو بگو به ینه ول-

!وونهید-

فاصله نشانیکه ب یاهیخال س ایگو. ماکان همزمان شد و باز سکوت برقرار شد یتو خال يخنده باران با خنده ها يصدا

Page 204: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٤

:ماکان بغض آلود گفت. گشترده تر از تصور آنها داشت يهایانداخته بود، سا

به یتعلق چیو ه یهم عاشق تر و تو همون باران نکرده؛ من همون ماکانم بلکه رییتغ زیچ چیخدا ه يباران به خداوند-

؟یکن یم يطور نیچرا ا ،يکس ندار چیه

:گفت دهیبر دهیبر هیگر انیدر م باران

.نکردم يکار... من که... من-

چند ماه عطش یدون یم. شهیمن تشنه ام باران، تشنه تر از هم ؟یستیمن ن یشگیچرا باران هم ؟یناراحت یتو از چ-

!شونده؟ منو بفهم بارانم به من رحم کن شیوجودم را به ات رید قطره بارون کوچن دنینوش

:دوباره گفت. پاسخش را داد هیبا هق هق گر باران

؟يزیر یاشک م يطور نیباران تو رو به خدا بس کن، مگه من مردم که تو ا-

:اهسته گفت باران

ماکان، عروس خوشگله؟-

:پاسخ داد يماکان با دلخور و

.توئه هیه من گفته بودن شبب-

!گهید رهینظ یخب پس بگو ب-

:ماکان هم به خنده افتاد و گفت. دیخند و

.ستیکس مثل تو ن چیه یول-

!ستمین چکسیسواد، من مثل ه یب يآها-

.پاره نگرفته ات رو تو سرما بکوب سانسیاون ل یه ار،یب ریفرصت گ یحاال تو هم ه-

!دیروشن کن گاریخدمت شما باهاش س مید یاحترام م میدرك پاره نگرفته رو با تقدما همون م د،یدار اریاخت-

Page 205: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٥

؟یرو برداشت یگوش ریچرا انقدر د ینگفت... طونیپاره ش شیآت يا-

بودن و دهیاونام خواب نکهیمثل ا یدارن ول یرو برم یگوش نایگفتم مامان ا. کردم یتراس بارون رو تماشا م يداشتم رو-

که نیمثل ا یکنه ول یشه، و قطع م یبعد گفتم ولش کن هر کس باشه خودش خسته م. دنیکش زیپررو از یگوش

!نیحرفا بود نیسمج تر از ا یجنابعال

!هیچقدر تماشائ-

؟یچ-

.بارون ریبارون ز-

:و ماکان دوباره گفت دیخند باران

.کردم یبارون رو تماشا م ریکاش منم اونجا بودم و باران ز يا-

!اومده ها لیوه سا-

و گفتک دیبلند خند يبا صدا ماکان

!حاضر جواب-

.قابل شما رو نداشت-

.باران گوش سپرد ينفس ها زیدل انگ يماکان تنها به صدا یقیدقا يسکوت برقرار شد و برا گرید بار

؟يدیماکان خواب-

.دارمیدلم، کامال ب زینه عز-

دار؟یو ب اریبا هوش داریمست و ب-

!تو ي، مست، مست صدا نه-

؟یگ ینم يزیپس چرا چ-

Page 206: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٦

بگم؟ یچ-

.يدوست دار یهر چ-

د؟ییایفردا شب م... باران فردا شب-

.انیمامان و بابا حتما م. انیکرد ب شونیصحبت کرد و هر طور بود راض نایآره بهمن با مامان ا-

:دیبالفاصله پرس ماکان

؟يایم ؟یخودت چ.. تو-

.امیمنم باهاشوم م گهیخب معلومه د ؟امین يدوست دار-

.واقعاً خوشحالم-

و ينشون بد الشیمنو به خانمت و فام يخوا یداره؟ م يریتو چه تاث ینبودن من در مجلس عروس ایچرا؟ اصال بودن -

باهاش خوش گذروندم و یکه چند وقت يکه من حاضر نشدم باهاش ازدواج کنم؟ همون دختر هیهمون دختر نیا یبگ

...که هییاز اون دخترا یکی نمیا... اش دلم رو زد ینیریش

:ماکان، کالم باران را قطع کرد ادیفر يصدا

...ساکت شو و گرنه! ساکت شو باران-

:خونسرد پاسخ داد باران

؟یجناب ماکان؟ و گرنه چ یو گرنه چ-

کس نیزتریو عز نیو اخر نیکه اولخدا به جون خودت يبه خداوند یحرف بزن يطور نیا گهیجمله د هیاگه با من -

.کنم یخالص م یذلت و بدبخت نیزنم و خودم رو از ا یدستم رو م ياالن رگ جفت مچها نیهم یهست میزندگ يتو

بعد او یاما لحظات. باران را ترسانده بود د،یلرز یم تیماکان که از شدت عصبان يصدا ایسکوت برقرار شد، گو یلحظات

:تفاوت گفت یباز هم با همان حالت ب

Page 207: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٧

.خوام بخوابم ماکان می-

:به خود گرفت و آرام گفت يتر میماکان حالت مال لحن

...موقع شب تو رو نیمن حق نداشتم ا زم،یعز يدونم خسته ا یم-

.دمینه، نه، خوشحال شدم صدات رو شن-

.بابت ازت ممنونم نیو من از ا یدروغها رو به من گفت نیقشنگ تر شهیتوهم-

!ونهوید-

.دیخند یبه تلخ ماکان

ناراحتت کردم ماکان؟-

شه؟ یاز دست شما ناراحتم م ینه خانم خانما، مگه کس-

.کنم یسوال م يدارم جد-

.تونه ناراحتم کنه ینم یچیکه امشب با تو صحبت کردم خوشحالم که ه نیمن انقدر از ا. راحت باشه التینه خ-

:کرد و پاسخ داد يخنده ا باران

خواد بگم، نه؟ یدلم م یراحت باشم و هر چ یعنیپس -

:پاسخ داد يزیبا لحن غم انگ ماکان

چیاز من ه گهیبگو که د راهیبازم بگو، انقدر سرم داد بکش و بهم بد و ب يخب اگه هنوزم آروم نشد یول ؟یمگه نگفت-

.نمونه یباق کتیتو دل کوچ يا نهیک

و به دمیعذاب کش یلیچند وقت خ نیمن ا. یمنو درك کن دیتو هم با... تو ...نداشتم ماکان يباور کن من منظور-

.فشار اومدده يادیاعصابم ز

.بابت واقعا شرمنده ام نیدونم و از ا یدونم خانمم م یم-

Page 208: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٨

.یتموم شده و بهتره بهش فکر نکن زیهمه چ گهید-

.شه یوقت تموم نم یچیمن ه یول دیتو شا يبرا-

؟يد یانقدر خودت رو عذاب م یچ يبرا! ماکان گهیبس کن د-

:سکوت کرد و باران دوباره گفت ماکان

حاال یکرد باورم نشد ول فیبهمن برام تعر یطور شکسته؟ وقت نیتو رو ا یماکان، چ يبود یمحکم یلیتو که پسر خ-

؟یروز انداخت نیتو رو به ا یچ. يکرد رییتغ یلیکه تو واقعاً خ نمیب یم

!دست دادن تو معلومه؛ غم از-

حد مهم بودم؟ نیتو تا ا يمن برا-

!حرفا نیاز ا شتریب یلیخ-

یبار به من گفت کیو تو فقط میمن و تو مدتها با هم بود ؟یبهم نگفت نیحرفا رو زودتر از ا نیپس چرا ا! لعنت به تو-

.يرا تکرار کردجمله نیدهها بار ا میکه با هم صحبت کرد يا قهیده دق نیاما تو ا ،يدوستم دار

:تر گفت میبار مال نیباران ا. باران گوش سپرد يسکوت کرد و به اوا ماکان

؟يشنو یمنو م يصدا... ماکان-

.شنوم بازم بگو یآره م-

بگم؟ یچ-

.کنم یبگو دارم گوش م. من ياز حماقت ها-

...ماکان باور کن من-

.کنم یحرف تو رو باور مفقط یبزرگ نیبه ا يایدن يتو گهیکنم؛ د یباور م-

.یبش مونیپش يکه به من زنگ زد نیخوام از ا یخوام تو رو ناراحت کنم، نم یمن نم-

Page 209: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٠٩

با تو حرف گهیبار د هیشد و من تونستم بمینص یشانس زندگ نیامشب بزرگتر! دختر؟ يشد ونهید! بشم؟ مونیپش-

.بزنم

!روکن و نه من وونهیماکان تو رو به خدا نه خودت رو د-

؟یگفت یم یچ میبارون قدم بزن ریبا هم ز میدنبالت بر امیگفتم االن م یفکر کن اگه بهت م... نکردم يمن که کار-

مسخ يدوباره صدا. دیکش یباران وجود ملتهب ماکان را به آرامش م ينفس ها يصدا. سکوت برقرار شد يا لحظه

.ئیچیپ یکننده و آرام ماکان در گوش

خواب يزییبارون پا يبایقطرات ز رشیز ریبارون چقدر قشنگه؛ تصورش رو بکن حاال که شب ز نیا ریقدم زدن ز-

...بارون قدم زدن خصوصاً با باران ریچقدر با صفاست ز نهیب یبهار رو م

!کنم ادامه نده یخواهش م... نه ماکان، نه-

باران من خواهش ... باران...يایب یتون یدونم که م یم... قهیکنم فقط چند دق یخواهش م... بار کی نیچرا بارا؟ فقط هم-

.کنم یم

!نه ماکان، نه-

...فقط-

.نه-

....باران-

.نه-

.رینه؟ من خواستم بگم شب بخ یچ-

:مکث کرد و بعد گفت يلحظه ا باران

رون؟یب امیوقت شب چطور از خونه ب نیآخه من ا-

Page 210: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٠

.ریمن فقط گفتم شب بخ-

!ماکان-

.قشنگم یبگو هست-

.ماکان-

!من یبگو زندگ ،یبگو زندگ-

نه؟ ایحرف بزنم يذار یم-

!شازده خانم دییامر بفرما. ذارم یمعلومه که م-

؟یبارون قدم بزن ریز يهنوزم دوست دار-

.با باران بله-

.شرط دارم هیاومدنم يبرا-

.اشهگذشتن از جونم ب نشیاگه آسانتر یحت رم،یپذ یهزاران شرط را م-

؟یبرس نجایکشه تا به ا یچقدر طول م-

.قهیفقط چند دق ام،یچون با سر م-

خونواده ات؟ ؟یخونه چ-

!مژده جان فشانم نیبله بگو تا بر ا هیفقط . نباش عروسک قشگنم زیچ چیتو نگران ه-

ادتیفقط ... نییپا امیو م تنمیب یچند بار چراغ بزن ، من از پشت پنجره اتاقم م يدیتو کوچه که رس. باشه منتظرتم-

...باشه که

درسته؟ رم،یبا جون و دل بپذ یداشت یکه بنا شد هر شرط-

!پسر خوب نیآفر-

Page 211: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١١

.ياگه بودم تو مال من بود ستم،ین یمن پسر خوب-

؟یکن ییسرا هیتا صبح مرث يخوا ینکنه م... ماکان صبح شد ها-

اقیاشت ایدن کیدر خونه با يمن جلو یرو به بارون باز و بسته کن قشنگت رو دوبار يدلم، تا پلکها زینهف نه، عز-

.نیمنتظرم نازن

.بسه ماکان، بسه-

....دل ماکان، اومدم زیاومدم عز. دونم، آفتاب زد یدونم، م یم-

يدچون جس سیسر تا پا خ. دیبه خود د رهیرا به در انداخت دهها چشم را خ دیکل. صبح زده بود دهیبازگشت سپ یوقت

:دیکش ادیو فر دیجلو دو دنشیمادر با د. به درون ساختمان گذاشت يپا دهیروح و رنگ پر یب

يا ؟يمثال تو داماد. پسر داماد کردنم نیخدا مرگم بدده با ا ه؟یچه وضع نیمادر مرده؟ ا يبه روز خودت آورد یچ-

.رهیمادرت بم

گنگ و نامفهوم انها را هم يدورش حلقه زدند و ماکان صداها خواهر و برادرانش به. کرد هیبلند شروع به گر يبا صدا و

.دیشن یو هم نم دیشن یم

.دیرو از تنش درآر سیخ يلباسا نیا-

!تب داره... تب داره مامان-

.زده انقدر سرده خیدستاش که انگار -

.اتاقش شد یبه جلو باز کرد و راه یهمه را کنار زد و راه یسخت به

.لباسش رو عوض کن عیمسعود بدو سر-

.یحاج یدکتر خبر کن دیبا-

.ییجا ،یدرمونگاه ،یمارستانیب مشیببر دیبا ا؟یم ریوقت صبح دکتر کجا گ نیخانم ا-

Page 212: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٢

.ادیاونم که نم-

کرد یسع یبه شدت احساس سرما کرد و هر چ. کرد یرا از تنش دور م سیخ يمسعود شد که لباسها يدستها متوجه

.کند يریجلوگ شیدن دندانهانتوانست از به هم خور

:زد ادیو فر دیچیاندام برهنه و سردش را در پتو پ مسعود

!لرزهیداره م ار،یب گهیپتو د هیمهرناز .. مهرناز-

:گفت یو با نگران دیچیرا به دور برادر پ گرید يمسعود دو پتو. هیوارد اتاق شد و پس از او بق مهیسراس مهرناز

.لرزه یبازم داره م-

:ضجه زد مادر

!ير یاز دست م يدکتر دار میماکان مادر پاشو بر-

:و لرزان گفت یبه شدت سر تکان داد و عصب ماکان

.نه.... نه-

:او قرار داد و گفت یشانیپ يدستش را به رو مسعود

.میر یجا نم چیآروم باش، ه... باشه... باشه-

شیکه برا دیتراس خانه د يو بلند باران را رو کیدام بارسوزان ماکان چشمان خسته اش را بست و او باز ان يپلکها

پر شد از عطر ناب باران و تن باران خورده شیها هیو ر دیچیباران در گوشش پ ينفس ها يصدا. داد یدست تکان م

نکرد، یط... کرد، نه یپر از قطرات پاك باران همه را ط يها حظهبارون، ل ریاما ز ،یلحظه ها مهتاب با،یلحظه ها ز. خاك

.ستادیا یپنجره اتاق باران داخل کوچه خلوت و باران يدوباره مقابل خانه رو به رو. دیهمه را نوش د؛یهمه را بلع

- .شرط منه دنیخوب گوش کن حاال وقت شن... گوش کن ماکان ....

و نگاه یان باراناو، چشم نهیس يرو سشیباران،حجم تن خ يدستها یگرم. دانست یشرط را فراموش کرده بود نم چرا

Page 213: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٣

.برده بود ادشیهمه و همه شرط را زا .... قرارش یب

...يهست؟ تو قول داد ادتیماکان يتو قول داد-

.قول داده بود رفتیپذ یم دیو او با ستیدانست چ یکه نم یداشت بابت هر شرط ادیاو قول داده بودف خوب به و

راه ما . دیتو نخواهم بار یاز امشب، من هرگز بر لحظات زندگ. باشه دیبا یعنی. تو بود یزندگ یشب بارن نیامشب آخر-

!ریمونم در انتظار تقد یدنبال سرنوشت خودت و من م ير یشه؛ تو م یاز امشب از هم جدا م

یم دیکرد، پس او کجا با یبود و با دو چشم افسونگر نگاهش م ستادهیسرنوشت او همانجا ا. خواست برود یاو نم نه،

رفت؟

- دیبا. رو معنا کرد تییلحظات ناب تنها یتاب یبا ب یبارش باران يکه روز یفراموش کن دیبا... یفراموش کن دیبا ...

....یفراموش کن دیدلشکسته شد، با يمردونه مرد يپناه شونه ها یدل ساده دخترک يکه روز یفراموش کن

استو دیبع دانست از او، از ماکان عاشق یبود ه م يتنها کار نیا... فراموش

- با نام يشبها یخوام از آسمون دلم حت یوقت نم چیه گهید! نمتیخوام بب یوقت نم چیه گهید... خداحافظ ماکان...

ها انوسیباران تو به قعر اق... مرد مشهیه يباران تو برا... ماکان... ماست ماکان یشب باران نیاخر نیا... ماکان بگذره

منم نیآه ماکان ا... نام باران رو از دفتر ذهن و خاطراتت بشوره و پاك کنه و ادیباران هزاران قطره دیسقوط کرد، تا شا

خداحافظ ماکان، خداحافظ ... کنه یبلعه و از تو دور م یمنو م یرحم یکه با ب يخاك تشنه ا يبر رو يریجا یباران! باران

!يدارید چیه دیبدون ام

او در . خورد یتبدار سر م يگونه ها يبسته اش به رو يپلک ها ریز از یدر پ یقطرات اشک پ. دیماکان لرز يلبها

:گفت یم وستهیپ اریهوش مهین یحالت

!ببار باران... ببار.... من تشنه ام، من تشنه ام ... ببار باران... ببار باران... تو رو خدا نه... نه... نه-

ماکان ارام چشم . ختیاب در دهان خشکش ر يعطش زده ماکان برد و جرعها يلبها کیاب را نزد وانیل مسعود

Page 214: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٤

.کرد یاش م ياریدر دست مسعود که در خوردن آب شیمهرناز بود و کتف ها يدستها انیدستش م. گشود

:گفت هیگر انیو در م دیترک بغضش

چرا نمش؟یبب دینبا گهیچرا، چرا د... تونم تحمل کنم یمن نم! هیانصاف یب یلیخ نیا! هیرحم یب یلیخ نیا... نه مهرناز-

ترکم کرد، چرا؟ شهیهم يبرا

:داد گفت یار ماساژ م شیکه بازوها یدر حال مسعود

.شه یحالت خوب م ادیب نییدکتر، تبت که پا میبر ایب. یگیم ونیهذ يتو چت شده؟ تب دار... آروم باش ماکان-

:دست مسعود را پس زد و گفت ماکان

.بخوابم یکم دیبا... خوام تنها باشم یم... خوبم... نه خوبم-

ماهان و بابا رفتن دنبال دکتر، ... شه یمن مطمئنم که حالت خوب م. باشه داداش جان، تو اروم باش و استراحت کن-

.خونه ارنیدکتر برات ب هیبتونن دیشا

دیخود کش يه سومسعود از جا برخاست و به مهرنازاشاره کرد، اما مهرناز ه بلند شد ماکان دستش را ب. پاسخ نداد ماکان

:و آهسته گفت

تو بمون مهرنازو-

.داشت صدام کن ازین يزیچ هیاگه . بهتره یباش ششیآره تو پ-

به چشمان تبدار و نمناك ماکان یمهرناز لحظات. اتاق را ترك کرد یبا حرکت سر پاسخ مثبت داد و مسعود به ارام مهرناز

:دیشد و بعد اهسته پرس رهیخ

ش؟یدید-

.آره-

؟یرو براش گفت زیهمه چ-

Page 215: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٥

.آره-

باور کرد؟-

.دونم ینم-

؟یدون یچه طور نم-

.من باورم نشد که راست بگم یآخه گفت باور کردم ول-

.يداد یم حیبراش توض شتریخب ب-

.بود دهیفا یب ،یشناس یتو که باران رو بهتر م-

:دیو آهسته پرسخشکش را با نوك زبان تر کرد يماکان لبها. سکوت کرد مهرناز

ساعت چنده؟-

.هفت-

.کرد یباران با من خداحافظ شیآره چهار ساعت، چهار ساعت پ... سه... کی... هفت؟-

؟ياومد رید نقدریپس تو چرا ا-

.دیشن ینم زیچ چیماکان ه يگوشها

ون اونم قصد داره پاشو از چ رونیبرم ب شیاز زندگ دیگفت که با! شهیهم يکرد، برا یمهرناز، با من خداحافظ یفهم یم-

ازش ... تونم یبهش بگو مهرناز، بهش بگو که نم! فراموش ؟یفهم یم... گفت فراموشش کنم. رونیمن بکشه ب یزندگ

یباران اصال قاض.... بزرگه یلیباور کن مهرناز خ.. بزرگه یلیخمن يحماقتها يمجازات برا نیا. بخواه که منو ببخشه

باران که یهم مقصر بودم ول یلیچرا بودم،خ... من انقدرم مقصر یاشد مجازات محکوم کرد ول اون منو به... ستین یعادل

یلیخ یجیمرگ تدر نیا. کار رو بکنه نینه، نه اون حق نداره با من ا... مهروبن بود، باران که عادل بودف باران که

.دردناك یلیخ... دردناکه مهرناز

Page 216: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٦

دیشد و دو قطره اشک از گوشه چشمانش با سرعت خود را به پوست سف رهیسقف اتاق خ يدیماکان به سپ چشمان

:گفت انهینوازش کرد و دلجو یمهرناز پوست دست ماکان را به ارام. بالش رساند و در ان فرو رفت

...کنه یذاره و آرومت م یزخم هات مرحم م يگذر زمان رو. نگران نباش... شه یدرست م زیهمه چ-

و با من کرد؟کار ر نیچرا؟ چرا ا-

... امشب... يتو ازدواج کرد ؟یفهم یچرا نم. توسنت انجام بده یبود که باران م يکار نیتر یعیطب نیماکان جان ا-

...امشب

.به همه شون بگو نویا... کَنم یکله اش رو م ارهیمن اسم امشب رو ب يجلو یاگه کس-

...یول-

..خوام بخوابم یم رونیبرو بتو هم بلند شو ... که گفتم نینداره؛ هم یول-

همان هم شد چون بالفاصله مادر و . آماده کرد هیبه بق ییپاسخ گو يکه از اتاق خارج شد خود را به سرعت برا مهرناز

نهفته بود که يزیجلوه دهند امادر نگاهشان چ يرا عاد زیکردند همه چ یم یگرچه سع. و مسعود وارد اتاق شدند حهیمل

.دیفهم یم ماکان کامال ام را

مادرجون؟ يبهتر شد-

.بله ممنون-

.یش یسر حال م یبخواب گهیکم د هی-

!کارها رو بندازه گردن ما یضیجون خودش رو زده به مر حهینه مل-

؟یزن یم هیحرفا چ نیبچه ام تب داره مسعود ا! وا-

.سرمون اومد میدروغ گفت شبیماست د ریتقص-

.شگاهیآرا شیدنبال عروس خانم ببر يبر میساعت نه و ن دیبا. خدا کنه زودتر حالت خوب بشه-

Page 217: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٧

:رو گرداند و گفت یحوصلگ یبا ب ماکان

شه؟یم یچ مینیتا بب نیفعال برنامه امشب رو کنسل کن-

:گفت یعصب یبا حالت مسعود

م؟یکار کن یچ-

...برنامه امشب رو یچیه-

ماکان؟ یگیم یچ یفهم یتو م-

.گهیم ونیفهمه؛ تب داره و هذ ینم نه بابا معلومه که-

شمام هر طور که . امینم رونیاتاق ب نیگم من امشب از ا یدارم م. حواسم کامال جمعه. گم ینم ونیهذ چمیه ر،ینخ-

.کنن یازدواج م یابیهمه آدم که غ نیمثل ا دیراه بنداز یابیغ یجشن عروس دیخوا یاگه م. دیعمل کن دیدوست دار

:گفت تیهم نگاه کردند و مادر با عصبان و مسعود به حهیمل

و يکرد یخواست یداره؟ تا حاال هر غلط ییخانواده چه معنا هیو اعتبار تیثیح یدون یم ؟یچ یعنیآبرو یفهم یتو م-

ماکان؟ یکش یخجالت نم ؟یکه راه انداخت هیچه بساط نیا يدم اخر نیحاال ا م،ینگفت یچیما ه

.خوام ازدواج کنم یمن نم-

؟يدختر مردم رو عقد کرد یچ يبرا یخواست یزن نم ،یکن یتو غلط م-

دم و یتا قرون آخر حق و حقوقش رو م ستمیا یکردم پاشم م یغلط هیاشتبا کردم به قول مامان غلط کردم، خوبه؟ -

.شم یازش جدا م

و یذاشت یاسم رو دختر مردم ماون وقت که . شده رید یلیبه قول خودت غلطا خ نیواسه ا گهیمحترم، د يمتاسفم آقا-

. ستیساخته ن يکار چیاز دست ما ه گهیحاال د. يکرد یرو م زایچ نیفکر ا یزن گرفت گهید يجا هی یها رفت وونهیمثل د

نیما از ا. تو سرت بکنن یخاک هیکن و بگو دایرو سرت آوردن پ بال نیرو که ا ییها یزحمت بکش برو اون خاله خانباج

Page 218: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٨

.میستیکارا بلد ن

.داغون هستم یخانم، من خودم به اندازه کاف حهیطعنه نزن مل-

يما جلو... یمثل بچه ادم شرکت کن یامشب تو جشن عروس دیبا یکه هست يهر کوفت و زهرمار ،یرونیو ،یداغون-

خواد یم الف بچه تا هر جور دلت هیدست تو میو چند ساله رو بد نیاعتبار چند میتون ینم... میآبرو دار المونیفام

ادی لتیبرات درآوردن که حاال دوباره ف ثیکم حرف و حد یگمونم سر اون دخت ه طفلک. یگربه سرمون برقصون

.هندوستان کرده

:و با بغض گفت دیصورتش کش يپتو را رو ماکان

!تونم یها، نم یتونم لعنت یتونم، نم ینم-

:و گفت دیکش نییپتو را پا مسعود

.يتا اخرش بر دیبا يراه اومد مهیتا ن ،یبتون دیبا-

...آخه مسعود به خدا قسم یول-

.فشرد دوباره شکسته شد یرا م شیکه ساعتها بود گلو یقیتلخ و عم بغض

.تار و پود آن خفه کند يهق هقش را در البال يکرد صدا یو سع یسرش کش يپتو را رو باز

:گفت ینبار با مهربا نیرا نوازش کرد و ا شیموها يبا دلسوز حهیمل

یول... کنار دنیبال رو به جون ما انداختن و کش نیخدا لعنتشون کنه که ا... میکن یداداش خوبم، باور کن که ما درکت م-

سر و همسر آبرو نیخدا ب ياون بنده ها م،یدیتدارك د م،یمهمون دار یما امشب کل. شه کرد ینم يکار گهیحاال د

حاال بگو ،یزن یم یو مردونگ يدم از مرد شهیتو که هم! میشاد بش منبره و دش نیدو خانواده از ب ينذار آبرو. دارن

ست؟یدور ن یاز مردونگ شیخدائ یدختر بکن نیبا ا يخوا یکه تو م يکار نیا نمیبب

جز آن چه که يچاره ا چیدانست که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته و ه یخودش هم م. نداد یپاسخ چیه ماکان

Page 219: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢١٩

.ندارد ندیگو یم گرانید

دل اسمان . شد رهیپنجره خ يصورتش کنار زد و به اسمان ابر يبسته شدن در که به گوشش خورد، پتو را از رو يصئا

محالش جهیاما سرگ زدیدلش پر از غصه شد، خواست از جا برخ. دیبار یقطره باران هم نم کی یپر از ابر بود اما حت

یباز شد و صورت مهتاب یارام يدر با صدا. شد رهیان خ دودروشن کرد و به يگاریتخت افتاد و س يدوباره رو. نداد

.دیدر به درون سرك کش يمهرناز از ال

ماکان؟ يداریب-

.تو ایآره ب-

که او ندیخواست کنار تخت ماکان بنش. نشسته بود وارد اتاق شد شیکه لبخند تلخ کنج لبها یدر حال یبه آرام مهرناز

:گفت

.نمیخوام اسمون رو بب یرده ها رو بکش نملطفا اول پ-

.ریاش چشمگ یتر شد و تلخ قیمهرناز عم لبخند

.و برو سراغ کارات ریدوش بگ هیخوب بلند شو يمثل پسرا-

.ده یعذابم م يبدجور جهیسرگ یخواستم پاشم ول یم-

یخوب م یلیکنه، خ تتیزیو ادیدکتر ب. نییفشارت اومده باشه پا دیشا دهیالبته رنگتم پر... هیحتما به خاطر کم خواب-

.شه

:دیپرس متیسر تکان داد و مهرناز با مال ماکان

دنبال الدن؟ ير یم-

:و گفت دیکش یقیاه عم ماکان

.رم یآره، اگه حالم خوب بشه م-

Page 220: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٠

!يچه آقا شد-

:زد و گفت یپر از اندوه يلبخند ماکان

...که نینم احسن داره او هیداشته باشه يهر بد یعروس نیا-

نه؟ انیم ،ینیب یباران رو م گهیبار د هیتو -

:لب گفت ریبا تعجب به مهرناز نگاه کرد و ز ماکان

.بهم قول داده-

.ادیپس حتما م-

:باز گفت لمبرداریف ن،یدر ماش کنار

!بداخالقه یلیآقا داماد خ دییایدوباره ب. نه، نشد-

:گفت تیبا عصبان ماکان

از ییخوام عنکبوت طال یمگه م... جلو ایبرو عقب ب. ها رو ندارم يمسخره باز نیا یمحترم، من وقت يآقا دینیبب-

یما هم کارمون رو م ریرو بگ لمتیشما ف ؟یکن یور و اونورمون م نیا نقدریکه ا رمیخشک رو بگ دیب یینمایجشنواره س

.میکن

:پاسخ داد یکه بشدت جا خورده بود با بهت زدگ لمبرداریف

.شماست لیباشه اقا هر طور م-

.ماان به سرعت به سمت پله ها رفت و

.دی، الاقل با عروس خانم همزمان بر دیصبر کن-

:دیلب غر ریکرد و ز لمبرداریبه ف يبرگشت، چشم غره ا ماکان

!الدن گهید ایب-

Page 221: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢١

نگاه مهرناز جوابش را داد و مجبور اما رنگ» آمده؟« کرد و هر بار خواست بپرسد یبار نگاهش با نگاه مهرناز تالق چند

.کرد یم یقابل تحمل بود و احساس خفگ ریغ شیخفه اتاق عقد برا يهوا. شد سکوت کند

.دیخب عروس خانم حلقه رو دستشون کن... جلو نیاریآقا داماد دستتون رو ب-

همه منتظر . را سوزاند الدن چون صاعقه چشمان ماکان و تمام وجودش يدستها انیانگشتر در م يها نینگ درخشش

...حلقه... حلقه... دیحلقه رو دستشون کن... دیحلقه رو دستشون کن: شد یبودند و در مغز ماکان تکرار م

. دندیبلند خند يبودند با صدا ستادهیکه پشت سرشان ا یآورد و دختران جوان شیدست راستش را پ اریاخت یب ماکان

:گفت لمبرداریف

.داماد يدست چپ آقا-

:از دخترها با خنده گفت یکی

.شناسه یهول شده که دست چپ و راستش رو هم نم نقدریآقا داماد ا-

:خاص نگاهشون کرد و بعد پاسخ داد یبا حالت يلحظه ا. دیدختران چرخ يبه سو يجد یلیماکان اما خ. ندیخند همه

فرق گهید يبا همه زوجها میخوا یچون م م،یحلقه هامون رو دست راستمون کن میمن عروس خانم قرار گذاشت ر،ینخ-

.میداشته باش

الدن گنگ و متعجب به ماکان نگاه کرد و به ناچار حلقه را در انگشت . دخترها فضا راپر کرد يسوت و هورا يصدا

:درست در همان لححظه مهرناز که تازه وارد اتاق شده بود با خنده گفت. همه دست زدند. راستش فرو برد

!یاونم چه باران.... ادیخوردن، داره باران م گیماد چقدر ته دعروس و دا-

:گفت لمبرداریداد و ف نتیچهره درهم فرو رفته ماکان را ز ییبایز لبخند

!دیچه عجب خند-

یم یفرو رفته بود و او به راحت يسکر آور یخانه در آرامش. دیتخت دراز کش يرا درآورد رو شیکفش ها یانکه حت یب

Page 222: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٢

.شدیاندیآنچه دوست دارد بتوانست به

میمال شینوع آرا. افتیزود او را یلیوسط تاالر پنهان کرده بود اما نگاه مشتاق ماکان خ یخود را پشت ستون سنگ باران

يپنهان شد و انتظار ماکان برا شتریب دینگاه ماکان را متوجه خود د یوقت. بود دهیبخش یصد چندان ییبایبه او ز شیبایو ز

رفت و به مهمانان خوشامد زهایبه ناچار همراه الدن سر تک تک م. ماند دهیفا یگفتنش ب کین باران و تبرآمد کینزد

.کند یمهرناز او را معرف هیکرد و اجازه نداد چون بق یشخصاً باران را به الدن معرف د،یباران که رس زیکنار م. گفت

- ه؟ی، هنرمندا رو هنرمند کرده چکه شاعرا رو شاعر کرده، عاشقا رو عاشق کرده یاون ...

به باران دانست که او باران را شناخته شیاما ماکان از حالت نگاهها. نداد ینگاه پرسشگرش را به او دوخت و پاسخ الدن

.است

...و نیقابل احترام تر... خانم هم باران خانم هستند نیا! باران.... گهیباران د-

:داد، گفت یفقط با الدن دست م که یو در حال دیکالمش را بر باران

.دیداشته باش یخوب یزندگ دوارمیخوشوقتم و ام-

ياما پاها. دیکش يبعد زیم يبعد ماکان را به سو. تکان داد و تشکر کرد يمانده بود سر رهیکه همچنان به باران خ الدن

رسم نینداشت به ا یلیبود دل دهید و حاال که او را ندیاو آمده بود که باران را بب. سست ماکان قدرت حرکت نداشت

:انکه از جا حرکت کند گفت یماکان ب. مسخره ادامه بدهد

!خصوصا شما باران خانم... دیآورد فیخوشحالم که تشر یلیخ-

ستادهیماکان که همچنان ا. شد يبعد زیم يمشغول گفتگو با مهمان ها ییو الدن به ناچار به تنها دیخند ییبایبه ز باران

:دیزده باشد از شراره پرس یآن که حرف يرابود ب

آوردند؟ فیبهمن خان که تشر-

:زد و گفت ییلبخند پرمعنا شراره

Page 223: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٣

.بله هستند در خدمتتون-

:اورد و گفت نییرا پا شیصدا بعد

فیعراش مفصالً براتون ت یتا من از حال و احوال بهمن و اوضاع کاسب دینیما بنش شیجا پ نیهم دیتون یالبته شما م-

.کنم

:و آهسته گفت دیماکان دو يپوست گونه ها ریشرم ز یسرخ

د؟یکرد یچه کار م دیمن بود يشما جا-

:گفت یعصب یبا تاسف سر تکان داد و باران با حالت شراره

.برو... گهیکنن؟ برو د یهمه چطور دارن نگاهمون م ینیب یکنم برو، نم یتو رو خدا بذار بره شراره؛ ماکان خواهش م-

همه . حق با باران بود. باران فاصله گرفت و دور و برش را نگاه کرد زیاز م ینیبا گام بلند و سنگ یتیبا نارضا ماکان

و البته هر که ندیخواست باران را بب یبود حاال م دهیقصه عشق آن دو را شن يچشمها متوجه باران بود و هر کس که روز

.دوخت یپر سرزنش به ماکان چشم م یآن با حالت يبه جا ود کر یبه الدن نگاه نم گرید دید یاو را م

چشمان . خاستند یاز جا برم یخداحافظ يماند و کم کم مهمان برا جهینت یمتوقف کردن زمان ب يماکان برا یسع تمام

کان در خورد قلب ما یپشت ستون دوخته شده بود و هر بار که باران تکان م زیقرار ماکان تنها به م یمشتاق و نگاه ب

عروس و داماد رفتند و ضمن گاهیبه جا یخداحافظ يبرا بهمنباران و همسر يمادر و خواهرها. ختیر یفرو م نهیس

. گرفت شیرا در پ رونیخلوت راه ب يصدا از گوشه ا یکردند اما باران آرام و ب یآنان، خداحافظ يبرا یخوشبخت يآرزو

باران با . و او را به داخل اتاق عقد برد دیرا کش فشیپله بند ک نیبه اول دنیو قبل از رس دیماکان آشفته به دنبالش دو

:گفت تیو با عصبان دیچرخ شیخشم به سو

ماکان؟ يشد وونهید-

؟یگیم یشدم، چ وونهیآره د-

Page 224: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٤

:قلبش فشرد و گفت يدستش را رو باران

.نکن ماکان يزیآبرور-

:پاسخ داد تیبا عصبان ماکان

؟يبر یفظخداحا یب یخواست یم-

...شبیمن که د وونه،ید-

؟یبود، امشب چ شبید شب،ید-

.خب، خداحافظ یلیخ-

..لرزانش شد يبا دستها يانداخت و مشغول باز نییباران که سرش را کامال پا. تر شد کیبه او نزد ماکان

...باران-

...بله-

...باران من-

.برو گهیدونم ماکان، حاال د یم-

...چند لحظه نه باران، فقط-

.برو ماکان-

يرو يلحظه ا ينگاه باران برا. دور چانه باران حلقه شد و سرش را باال آورد خی يسرد ماکان چون تکه ا يانگشتها

ماکان به . کرد یباران را لمس م يسوزانده ماکان آهسته آهسته گونه ها يهرم نفس ها. چشمان عاشق ماکان ثابت ماند

:اش سرگردان کرد و آهسته گفت یشانیپ يشبگون باران را رو ياز موها يدسته ا ینرم

.يد یرو تو م هیهد نیگم و آخر یجمله رو من م نیآخر یباره ول نیآخر نیا يگفته بود-

:هم فشرد و ماکان در گوشش زمزمه کرد يرا رو شیآهسته پلکها باران

Page 225: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٥

.تا ابد دوستت دارم... دوستت دارم باران-

حرارت ناب لحظه . به حالت اول بازگشت زیدم خالصه شد و پس از ان همه چ کیماکان در ان یهست بعد مسلماً تمام و

به اهیس یخط یرحم یبا ب یو دست دیاستخوان سوز نگاه سرزنش بار الدن بخش يخود را به سرد يرنگ جا ییطال يها

اش یخال ياز دست داد، گرچه جا هشیهم يرا برا ارانآن شب ب. دیصفحه خاطراتش کش نیتر نیبر زر انیعنوان پا

.بود یهمچنان باق شهیهم يبرا

11 فصل

ده؟یعمه، بابام خواب-

شده نیدست راستش خواب رفته و سنگ. که کنار مهرناز نشسته بود دیپشم سامان را د ریپلکش را باز کرد و از ز گوشه

.انش بودانگشت يباران ال یهنوز کارت عروس. به زحمت دستش را تکان داد. بود

سالم بابا جون-

:لبخند زد و گفت یسامان با گرم يرو به

؟یسالم بابا جون، خوب-

د؟یبود دهیخواب. خوبم-

...واسه خودش م،یسیرو بنو یعروس يمثالً اومده بود کارتها... دو ساعته الال کرده ! ام عمه جون یاوه چه خواب-

م؟چه کار کن دیبگو با. خب خانوم، غر نز یلیخ-

...یرو دعوت کن یکس یتو که اگه خواست يگذاشتم برا دیچند تا رو هم با پاکت سف نیا. همه رو خودم نوشتم یچیه-

.رو ندارم یگفتم که من کس-

.در هر حال ماهان سفارش کرده چند تا کارت برات بذارم-

!یعجب برادر مهربون-

Page 226: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٦

.قدرش رو بدون-

:ماکان نشست و گفت يپاها يان روسام. دندیبلند خند يدو با صدا هر

خونه ما؟ ادیبابا، زن عمو م-

:دیبه عمد پرس ماکان

ال؟یزن عمو سه-

.به قول عمه مهرناز باران جون. گم ینه باباجون، زن عمو باران رو م-

.دونم بابا ینم-

.مشینیتا ما بب نجایا ارهیزن عمو رو ب دیمن به عمو گفتم حتماً بعد از خر د،یبا عمو ماهان رفتن خر-

زم؟یعز يزن عمو رو چه کار دار-

.شه یانقدر مهربونه که آدم زود دلش براش تنگ م... خب دلم براش تنگ شده -

:لب زمزمه کرد ریز ماکان

!دهیکش یهمه سال چ نیبابات ا نیپس بب-

:نگاه پاك و معصومش را به ماکان دوخت و گفت سامان

بابا؟ یگفت یچ-

.یمهربون یلیگفتم تو هم خ زم،یعز یچیه-

نجا؟یا ادیزن عمو باران ب يشمام دوست دار-

:او مهرناز پاسخ داد يمکث کرد و به جا يلحظه ا ماکان

تو رو هم ببرم و برات لباس دیرم خر یسارا م يبرا یتا اگه الزم بود وقت نمیمن بب ياریلباسات رو ب يعمه بنا شد بر-

.بخرم

Page 227: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٧

.یخوشگل تر بش یاز همه بچه ها تو مهمون دیتو با. گه یاست مآره بابا، عمه ر-

به طرف ماکان ستاد،یاتاقش برداشت اما ناگهان ا يزد و از جا برخاست، چند قدم به سو یتیلبخند پررضا سامان

:برگشت و گفت

ها؟ يشما جواب سوال منو نداد-

:خاطر پاسخ داد نیاست به هم دهیفا یدانست ب یبزند اما م یخواست خود را به نادان ماکان

.شم یخوشحال م یلیخ ادیمهمون برامون م یبله باباجون منم وقت-

در اتاق سامان که بسته . تکان داد و ماکان مطمئن شد که او جوابش را نگرفته است نیسر کوچکش را به طرف سامان

:شد، مهرناز آهسته گفت

.یپاك کن زایچ نیو ذهنش رو از ا یباهاش حرف بزن دیبا تو. دهیفهم ییزایچ هیبچه نیمن حتم دارم که ا-

:زد و پاسخ داد يپوزخند ماکان

!خواد ذهن باباش رو پاك کنه یم یکی-

:کرد گفت یجمع م زیم يکه کارت ها را از رو یرفت و در حال يچشم غره ا مهرناز

.میکن دیواسه بچه ها خر میبلند شو بر-

...باور کن که-

دیبا دیبا. شه یبه جات خودت نم... ساعت شکنجه اس، نه؟ . تو اتقات يبر يخوا یو م يوصله ش رو نداردونم ح یم-

.دیخر میبر یحضر ش دیبا

شه؟ یاگه خواهش کنم نم-

.حاال زود باش حاضر شو... شه ینم یاگه التماسم کن-

.اتاقش رفت ياز جا برخاست و به سو یلیم یبا ب ماکان

Page 228: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٨

کنار پنجره رفت و به تابش خوشرنگ . را نوازش کرد شیدر قاب پنجره اتاقش نشسته بود چشمها آفتاب که غروب

عنوان هنوز هم نتوانسته بود خود چیو او به ه دیرس یاز راه م يبه زود شیرحم آرزوها یغروب ب. ماند رهیخ دیخورش

.آن کند رشیرا آماده پذ

* * *

.ه در اتاق کوفتب یدر پ یزده چند ضربه پ جانیه مهرناز

بله چه خبره؟... بله -

.زود باش ماکان... کارت دارم رونیب ایب-

:به سرعت در اتاق را باز کرد و گفت ماکان

اومده؟ لیزلزله، س هیچ-

.خبر ندارم لیدونم تو راهه، اما از س یبارانش رو که م-

:از ابروهاش را باال برد و گفت یکیبا تعجب ماکان

!بگودوباره -

.دیخونه، آماده باش میاریزنگ زد و گفت ما از محضر باران رو م حهیمل-

:تفاوت گفت یکامالً خونسرد و ب يبا ظاهر یدر را در مشت فشرد، ول رهیبا تمام قوا دستگ ماکان

نه؟یهمه سر و صدا واسه هم نیخب ا-

.کن يکار هیخب آره زود باش -

!قصم؟بر يبندر يخوا یم ؟يمثالً چه کار-

Page 229: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٢٩

.بکن گهیفکر د هیفعالً . که مهمونا اومدن ینه هنرت رو نگه دار واسه وقت-

و رونیرم ب یمنم م. رو بشوره و دم در رو آب بپاشه اطیخانم بگو ح یبه راض. که جمع و جوره نجاهایخب، ا یلیخ-

م؟یسر ببر ارنیب يزیچ ،یلیف ،یکرگدن هیزنگ بزنم برات يخوا یم. خرم یو شکالت و گل م ینیریش

.جلو عروس سر ببرن ارنیگوسفند ب هیزنگ بزن ه؛یهون گوسفند کاف! نه-

.هیکارا مال شب عروس نیا زمیعز-

.ره خونه خودش یم اد،یکه عروس خانم خونه تو نم یشب عروس-

تا پشت یوقت یر بار حته. گذاشت یبار بود که باران پا به خانه او م نیاول نیا. وجود ماکان را دربر گرفت یفیخف لرزش

!محضر... عقد ... آمد؟ امروز یاما چرا امروز م. در آمده بود داخل نشده، بازگشته بود

:دیخفه ماکان به گوش مهرناز رس يصدا

...من، الدن، ماهان. همه راحت شده باشه الیذاره خ یپا تو خونه من م یخواست وقت یم-

.خودش دمیشا-

.راحته الشیاون سالهاست خ مهرناز، يبچه ا یلیخ-

او د،یخورد و به دنبال مهرناز دو يماکان تلنگر ةذهن خواب آلود يلحظه ا يبرا. نداد یاز او رو گرداند و پاسخ مهرناز

:و گفت دیخود کش يرا به شدت به سو

.م شده، حاال بگوتمو زیهمه چ گهیحاال که د... تو رو خدا بگو ... بگو ؟یدون یم یاز باران چ... تو ... تو -

بگم؟ دیبا یچ ؟يبازم حماقت کرد ؟يبگم؟ بگم که بازم اشتباه کرد یچ-

چرا؟ چرا حماقت کردم؟-

:سکوت کرد و بعد آهسته گفت يلحظه ا مهرناز

.یفهم یخودت م... یفهم یخودت م-

Page 230: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٠

!مهرناز-

:دوباره از او رو گرداند و گفت مهرناز

.شزود با... انیعجله کن االن م-

.و از در خارج شد دیبه سرعت لباس پوش ماکان

:کاناپه رها کرد و گفت يخود را رو یخستگ با

نه؟ ایشد زونیم نیرو چک کن بب زیخانم بزرگ همه چ-

نیشه ما چن یاصالً باورشون نم. میهمه کار کرد نیا یکوتاه نیشه تو زمان به ا یباورم نم! یعال! شد یشد؟ عال زونیم-

.کاست بده که ترانه هاش شاد باشه هی یراست... میازشون کن یاستقبال

.دونم، امتحانشون کن یمن نم-

.گهیرو بگو د شیکیامتحان کنم؟ يهمه رو چه جور نیا-

تونم کاستش رو بشناسم؟ یچه طور م. ستمیحرفا ن نیشاد و ا يمن اصالً اهل ترانه ها یدون یآخه خواهر من، تو که م-

خودم برات بخونم ها؟ يخوا یاصالً م

صدا قابل تحمله؟ نمیبخون بب. ستیاتفاقاً بدم ن-

:هم فشرد و آهسته زمزمه کرد يرا رو شیپلک ها ماکان

يشو یمن نم اریچه بوده آن گناه من که / يشو یبهار من نم نیتو جلوه ساز ا چرا

دیمن گذشته شا بهار

جمال من ينظر به زرد یکن یچرا نم/ من الیجمال تو شکفته در خ شکوفه

به خانه من ینه یکه پا نم ییتو/ را چه حاجت نشانه من تو

ترانه من يبهتر آن نشونو چه

Page 231: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣١

غم از غم شبانه من یتو ب یول/ به شانه من یچو کوه غمت

فغان عاشقانه من ينشنو چو

يریاز تو گرچه خ دمیند/ ردیتو را از من نگ خدا

...يریشمع بزم غ کنون که/ میعمر رفته گر ادی به

:با خنده گفت مهرناز

!نه دور از جون عزا میدعوت کرد یعروس يآقا ما شما رو برا دیببخش. تر بود نیغمگ نامیخوندنت که از ا-

.میستیبلد ن نیخانم ما بهتر از ا دیشما ببخش-

وستهیکه پ یا برخاست و در حالماکان از ج. زنگ در قطع کرد و هر دو به هم نگاه کردند يخنده مهرناز را صدا نیطن

:زد و گفت يکرد به زحمت لبخند خونسرد یانگشتانش را در هم فرو م

.در رو باز کن! زنگ در بود خانم نه ناقوس مرگ-

:ادامه داد يبلندتر يبا صدا و

.اطیخانم منقل و اسپند رو ببر تو ح هیراض-

ماکان . بلند شد اطیو هلهله از داخل ح اهویه يبعد صدا يو لحظه ا دیدر دو يخانم، مهرناز با عجله به سو هیاز راض قبل

يدر باز شد نفس ها یشد و وقت کتریو نزد کیکم کم صداها نزد. کرد خونسرد باشد یو سع دیکاناپه لم يدوباره رو

و با دیکان از جا پرما. بعد از آنها ماهان و باران وارد ساختمان شدند و حهیمادر، پدر، مل. ماکان به شماره افتاده بود

آنکه به باران نگاه کند ماهان را در یب دیمقابل عروس و داماد رس یوقت. سالم کرد حهیپدرش دست داد و به مادر و مل

:و خالصانه گفت دیآغوش کش

!یبه سالمت... مبارکت باشه داداش جون -

:به باران کرد و گفت یینگاه گذرا بعد

Page 232: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٢

.بارك باشهم... خانم دیخوش اومد یلیخ-

:زد و گفت يلبخند باران

دونستم انقدر اسباب زحمت یاگه م دیباور کن! نیچقدر خودتون رو به زحمت انداخت... میشرمنده که مزاحم شما شد-

.اومدم یشم، نم یم

.دییخانم، بفرما دیدار اریاخت-

:و گفت دیرا بوس شیخم کرد و مادر رو ماکان سر. پنجه ها بلند شد و دستش را دور گردن ماکان حلقه کرد يرو مادر

.میکن یسامان تالف یعروس... شاایدستت درد نکنه مادر، ا-

.دهینکردم، زحمتها رو مهرناز کش يمن که کار دیدار اریاخت-

:پاسخ داد حهیمل

.دست جفتتون درد نکنه-

:باران اضافه کرد و

!و دست الدن خانم-

:نزد و مهرناز گفت یکس حرف چیه

...بهمن خان، بنفشه خانم و بهار ومدن؟یخانم ن يچرا آقا محسن و زر د،ینیبنش دییبفرما... دییبفرما-

.میسرشون شلوغ بود مادر، تازه بارا رو ما با زور آورد... اونا ماشاا-

:با خنده گفت مهرناز

.ذاره ماهان یطاقچه باال م یلیخانمت خ-

:بالفاصله پاسخ داد ماهان

.تونه یم... ه خانم تون یم-

Page 233: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٣

.خودش نگو يالاقل جلو! بدبخت لیزن ذل يا-

:به خنده افتادند و پدر گفت همه

!نکنه ها یوقت احساس دلتنگ هی دیکن ییرایپذ یقصابه، شمام از عروس گلمون حساب نیرم کمک ا یبابا من م-

:ماند و گفت رهیو با نگاه جذابش به او خ دیرو به پدر چرخ باران

ونم پدرجونممن-

بچه ها دور باران حلقه زدند و . رفت اطیاز کنار باران گذشت و به داخل ح دیبار یم يکه از نگاهش شاد یپدر در حال و

:سامان کنار باران نشست و گفت. کرد یبا تک تک آنها احوالپرس یاو با مهربان

.عمو ماهانخونه دیر یگفت م یم دیفرش. خونه ما دیخوب شد که اومد یلیزن عمو خ-

.داشتم اول خدمت شما برسم فهیمن وظ زم،ینه عز-

:گفت دیفرش. نگاه کرد دیمغرورانه سر تکان داد و به فرش سامان

خوابه، مگه نه زن عمو؟ یخونه ما، تازه شم اونجا م رازیش ادیخواد ب یزن عمو م ست،ین يزیکه چ نیا-

زمیآره عز-

...خونه ما ؟یپس خونه ما چ-

:بچه ها را عقب راند و گفت زمهرنا

تا باران جون دیبه بابا بزرگ کمک کن اطیتو ح دیبر دییحاال بدو. ادیباشه م یهر کس بچه خوب ۀباران جون خون-

.خونه اونا ادیکه هر کس زودتر بره باران جون اول م دییبدو. درکنه یخستگ

چشم ریباران از ز. دندیبلند خند يهمه با صدا. وم بردندهج اطیو به سمت ح دندیدر دو يبه سو اقیها با شور و اشت بچه

باران ناچار . ندیتوانست باران را بب یو نه او م دید ینشسته بود که نه باران او را م ییبه سمت ماکان نگاه کرد اما او در جا

:گفت

Page 234: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٤

د؟یاوردین فیماکان خان، چرا شما و الدن جون تشر-

:دهد پاسخ داد رییآنکه جهت نشستنش را تغ یب ماکان

.ستیبچه ها ن يگفتند محضر جا. اجازه ندادند م،یایب میخواست-

.دیداداش جون، شما نه تنها بزرگ، بلکه تاج سرمام هست دیدار اریاخت-

...یچ يبرا گهید ،يکه زد یگول بزن یخواست ینفر رو م کی! زبون باز زیزبون نر-

...ا داداش-

.میکن نیریتعارف کن الاقل دهنمون رو ش ینیریبلند شو ش... زهر ما -

:خاست گفت یکه از جا برم یدر حال ماهان

.دم یقرم م دیکنم، تازه اگه بخوا یتعارف م وهیکنم، م یتعارف م نیریش... چشمم يرو-

:و گفت دیخند یبا شادمان حهیمل

.مهرناز اون ضبط رو روشن کن... گهید دیپس شروع کن-

؟ينوار شاد ندار هیماهان تو ... نوار شاده دونم کدوم ینم-

.امیمهرناز آماده شو من ب. ... ارمیرم م یاالن م. باران جونه نیتو ماش زم،یچرا عز-

چرا من؟-

.يچون تو از همه کوچکتر-

!رقاص تر؟ ایترم کیاز همه کوچ-

کرد یماکان سع. ستادیماکان ا يشد و روبروباران نگاه کنجکاوش را در اطاف گرداند، بعد از جا بلند . دندیخند همه

:گفت یباران به آرام. نگاه باران هم معذبش کرد ینیاما سنگ. نگاهش را از او بدزدد تا آرامشش حفظ شود

ستند؟یالدن خانم منزل ن-

Page 235: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٥

:باران ناچار دوباره گفت. نگاه کردند گریکدیبه یهر پاسخ يسکوت برقرار شد و همه به جا یقیدقا يبرا

م؟یخدمتشون باش ارنیب فیخوان تشر ینم-

:آنکه به باران نگاه کند پاسخ داد یب ماکان

...ستیالدن خونه ن-

:دیبا سماجت پرس باران

ارن؟یم فیتشر یک-

:گفت يبلند باران در هم گره خورد و با دلخور يابروها. نبود نیسنگ یجز سکوت يزیهم پاسخش چ باز

...نجایا که من اومدم نینکنه از ا-

:و گفت دیحرف او پر انیبه م حهیمل

.ستیالدن چند روزه که خونه ن ه؟یچه حرف نیا زم،ینه عز-

دارن؟ یالدن خانم با ازدواج من و ماهان مشکل-

:از جا بلند شد و گفت ماکان

!نه الدن فقط با من مشکل داشت-

االن کجان؟-

:حوصله پاسخ داد یماکان ب و

پدرش ۀخون-

:به جمع کرد و گفت ینگاه انبار

...قهر یعنی... یعنی-

:پاسخ داد تیماکان با قاطع و

Page 236: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٦

!طالق... متارکه ... نه -

باران به سرعت خودش را . اتاقش گام برداشت يماکان آرام به سو. کرد دنیلحظه شروع به لرز کیاندام باران در تمام

:گفت تیبه او رساند و با عصبان

!نمیصبر کن بب-

حالت نیبرق خشم چشمان باران چنان بر دلش نشست که آرزو کرد ا. و به جانب باران برگشت ستادیا اریاخت یب ماکان

.ابدیساعتها ادامه يبرا

؟یگفت یتو چ-

.میگفتم من و الدن از هم جدا شد ،یچیه-

.خندان و زمزمه کنان وارد ساختمان شد يهمان لحظه ماهان با چهره ا در

...مبارك بادا... شاایا... دا مبارك بادا بادابا-

.خندان ماهان را به هم دوخت يبرافروخته باران، لبها چهره

که ماکان و الدن از هم جدا شدن؟ یدونست یتو م-

.نداد یانداخت و پاسخ ریسر به ز ماهان

؟یچرا به من نگفت-

...ماکان خودش خواست که-

...دیاتو ب... دیبس کن ماهان، تو با-

. آمد ینم اطیو خنده بچه ها هم از داخل ح يشاد يصدا یحت. کل ساختمان در خواب فرو رفت ایسکوت باران گو با

:و آرام زمزمه کرد ستادیماکان ا يروبه رو یباران بالفاصله اندک

ماکان؟ يتو چه کار کرد-

Page 237: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٧

:باران دوباره گفت. انداخت ریو سر به ز دیبه صورتش کش یدست ماکان

!االن نیهم... میبا هم حرف بزن دیما با-

:با دست به اتاقش اشاره کرد و گفت. دردآلود واداشت یخشک ماکان را به جنبش يلبها ینیاندوهگ لبخند

.من در خدمتم سرکار خانم-

یباران به نرم. تبس گرانینگاه کنجکاو د يدر را به رو اقیو پس از او ماکان با اشت دینرم و آرام به درون اتاق خز باران

يبلورها. دیرا در آغوش کش شینشست و پاها نیزم يرو واریکم کم زانوانش سست شد و کنار د. کرد هیتک واریبه د

بود و با ستادهیماکان گوشه اتاق ا. دیچک یم ییخورد و پا یسر م شیگونه ها يدرشت و درخشان اشک با سرعت رو

.نوشت یپوسته آرامش اتاقش نت م يآلود باران رو بغض يصدا. کرد یتمام وجود او را تماشا م

چرا؟... چرا ماکان -

دختر خوب؟ یچرا چ-

؟يکرد یکار رو م نیا دیتو نبا... تو -

.کردم یکار رو نم نیکنه، هرگز ا یم ریقشنگ تو رو سراز يکار ما اشکها نیدونستم ا یاگه م-

.يکرد یآگاه م متیمنو از تصم دیبا... یذاشت یخبر م یمنو ب دیتو نبا! وونهید وونه،ید-

کرد؟ یم یتو چه فرق يبرا-

!احمق ةساکت شو پسر... ساکت شو -

يگونه ها ياشک رو وستهیباراش قطرات پ. شد رهیبه او خ نیریش يزانو زد و با لبخند نیزم يکنار باران رو ماکان

.وقفه ادامه داشت یبرجسته باران ب

کار رو کرد؟ نیا یک-

.شه یم يروز ستیب-

Page 238: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٨

؟يقبل از خواستگار یعنی-

آره-

مطلب رو بفهمم؟ نیامروز ا نیدرست هم... امروز دیاون وقت من با-

ما یشیکلبه درو يخودت بود که زودتر قدم رنجه نفرمود ریتقص-

.تو ریتقص... توئه ریهمه اش تقص... چرند نگو -

دختر ناز؟ یکن یم هیحاال چرا گر-

مثل بچه ها حرف نزن با من-

مثل زن داداشا حرف بزنم؟-

:گونه ماکان فرود آورد و با خشم گفت يدستش را باال برد و با قدرت رو تیبا عصبان بارا

که از همه يآخر نیو ا يچند سال مرتکب شد نیکه تو ا ییزدم به خاطر تمام حماقت ها نویا! خفه شو... خفه شو -

.احمقانه تر بود

:صورتش نوازش کرد و گفت يباران را رو فیبا کف دست رد دست ظر. تر شد قیان عمماک لبخند

.کنه هیگر يطور نیا دیکه نبا يناز نیعروس به ا. خانم کوچولو اشکات رو پاك کن! کنم یمنم از ته دل تشکر م-

:با پشت دست، صورتش را پاك کرد و آهسته گفت باران

ماکان-

!بله زن داداش... جونم -

.عذابم نده... عذابم نده ماکان -

تو اونو یرو متحمل شدم؟ من بنا بود از الدن همون موقع جدا بشم ول یسالها چه عذاب نیمن تو ا يدیوقت فهم چیتو ه-

سال تو رو عمه کیظرف دیکه با يکرد نییبرام ضرب االجل تع. بچه دار بشم يمجبورم کرد یحت ،يکرد لیبهم تحم

Page 239: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٣٩

و من کم کم به پرستش تو بدون حضور يبتم بود شهیچون تو هم. یوقت باور نکردم تو خواهرم باش چیمن ه یول... کنم

خودت يو برا یسر کار رفت ،یو مدرك گرفت يو پردرد من درس خوند اهیس يایعادت کردم و تو فارغ از دن تیکیزیف

.رینظ یب يشد یخانم

پاك تو متبرك شده سوختم و ساختم و خاکستر شدم و يالها با قدمهاکه امروز بعد از س يدخمه ا نیتو هم نجایمن ا اما

. یاز من نگرفت یسراغ یهرگز حت يکرد لیرو به من تحم یجیمرگ تدر نینه ا... یزندگ نیکه ا یتو بعد از اون وقت

حماقت؟ يرمنو بذا يها اضتیو اسم ر یات رو به رخم بکش حلقه يها نیهمه سال که برق نگ نیبعد از ا يحاال اومد

و يریاز من انتقام بگ یخواست ؟يسوخته منو کرد نهیفکر قلب چاك چاك و س چیه ،یوقت که به ماهان بله گفت اون

!کنه ینم هیسر گور مقتولش گر گهیقاتل که د ؛يکه کرد یخردم کن نیاز ا شتریب

:زد و گفت يپوزخند باران

عشق يبرا یاحترام چیکه ه نیراحت بدون ا یلیتو خ. بلدم بگم منم م،یکن یبررس دید نیاگه بنا باشه آدما رو با ا-

...يکرد یو زندگ يبچه دار شد ،یزن گرفت یرفت یگذشته ات قائل بش

؟یکن یباورم م ،یزن یرو که م ییحرفا-

.نداد یانداخت و پاسخ ریسر به ز باران

.ستیجا نشستن ما صالح ن نیبلند شو دختر ا... رونیب میباران پاشو بر-

.دیکش یخشم شعله م يدر نگاهش زبانه ها. سر بلند کرد باران

از ... تعلق نداره يا گهیکس د چیکه جز تو به ه یدارم از اتاق یکن یفکر م ؟يتصور کرد یتو چ. نگام نکن يجور نیا-

اتاق ده سال از عمرم رو نیمن حاضرم بابت هر لحظه نشستن تو، تو ا! وونهید... نه ... نه ... کنمیم رونتیاتاق خودت ب

...تو زن گهیحاال د یبدم، ول

!ساکت باش... ساکت باش ماکان -

Page 240: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٠

.نشو یعصبان... یتو بگ یباشه هر چ-

.نگفت چیبه دور و بر اتاق کرد و ه ینگاه. از جا برخاست ینیبه سنگ باران

دارم نه، زندانبان؟ یسلول قشنگ-

:و گفت دیاعتنا خند یبماکان یبه او چشم غره رفت، ول باران

!ییایزندانبان دن نیو کارآمدتر نیتو بهتر-

:نداد اما او با سماجت مقابل باران قرار گرفت و گفت یاز او رو گرداند و پاسخ باران

چرا؟ یدون یم-

:دوباره باال برد و ماکان دوباره گفت» نه«سرش را به نشانه باران

کردم از در باز سلولم خارج یکه من در نبودتم جرأت نم یانقدر جاذبه داشت یول ،يوقت به زندان من سر نزد چیتو ه-

.بشم

.تلخ از هم گشوده شد يباران به لبخند يلبها

خوام برم خونه یم... برم دیمن با-

.رنیخوان برات جشن بگ یبچه ها م-

.کار دارم یلیبرم، خ دیبا... من حوصله اش رو ندارم -

...الاقل بذار بچه ها یباشه برو ول... غ نگو درو گهیبه من د-

.گفتم که حوصله اش رو ندارم-

:در حرکت کرد، ماکان آهسته گفت يبعد به سو و

رو که مدتها تو دلم تلنبار شده بود برات يزیگوشه از اون چ هیحسن رو داشت که من بعد از سالها نیرفتن الدن ا-

...ستیگفتن ن يبرا یفرصت گهیافسوس که د... یناگفته دارم ول يحرفهاتو يمن به اندازه سالها برا. گفتم

Page 241: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤١

...يفرصت ها رو تو بر باد داد نیتمام ا-

.من مقصر بودم و هستم شهیو هم شهیهم. دونم یآره م-

:به چشمانش زل زد و گفت ستاد،یا شیروبرو د،یماکان چرخ يناگهان به سو باران

؟يهنوزم دوستم دار-

یدر پ ینفسش را با چند آه پ یتنگ. دیناخواسته دچار گرد یبه لرزش شیماکان داغ و پرحرارت شد و دستها يها گونه

باران نشست و با چند گام بلند اتاق را ترك کرد و با خود يلبها يرو يلبخند. از هم باز نشد شیداد، اما لبها نیتسک

.شد رهیباران گوشه اتاق خ یخال يبه جا. ا کردسرم ساستمام آن حرارت مطبوع را برد و ماکان به شدت اح

جا نشسته بود و نیاو درست هم شیپ یلحظات. را لمس کرد واریتن د دهیپوست رنگ پر. اتاق رفت يآرام به آن و آرام

آه باران کنج ست؟یچ شیریهمه دلگ نیبود علت ا دهیکرد؟ چرا از او نپرس یم هیچرا باران گر یراست. ختیر یاشک م

!چطور توانسته بود،چطور؟... تماشا طکرده بود، فق شیو او فقط تماشا ختیر یاو اشک ماتاق

باران هنوز . آمد رونیانداخت و از اتاق ب ریسر به ز. لحظه متوجه نگاه خاص ماهان شد نیاتاق را که باز کرد در اول در

چشمانش چنان قرمز شده بود که . کرد یمگوش میو مر حهیمل ينشسته بود و ظاهراً به حرفها یمبل يآنجا بود و رو

!نیفقط هم است؛کرده هیزد او در اتاق ماکان تنها گر یم ادیفر

. نداشت يزیراه گر یول زد،یخواست هر طور شده از او بگر یم. شد يندیآمد، دچار حس ناخوشا کشیکه نزد ماهان

همه با تعجب به باران نگاه کردند و . فرصت فرار دادقبل از آن که ماهان دهان باز کند باران از جا برخاست و به ماکان

:گفت نیدلنش ياو با لبخند

.برم دیبا گهیخب با اجازه تون من د-

مادر جون؟ یمون یما نم شیمگه شام پ-

.زودتر برم دیکار دارم و با یلینه شرمنده، خ-

Page 242: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٢

.میر یهم م با نیبش گهیساعت د هی. يموند یزوده باران جون، شام م یلیحاال که خ-

.نه، االن برم بهتره-

.میبزن و بکوب راه بنداز میخواست یما تازه م-

!بعد يبرا دیکن رهیرو ذخ تونیانرژ اده؛یکارا ز نیوقت واسه ا-

من گفتم صبر کنه تا شماها یبرقصه ول يخواست بندر یماکان م دیایکه شما ب نیباران جون که قبل از ا يخبر ندرا-

.کنه ییرنمابعد هن نیایب

:گذرا به ماکان کرد و با تمسخر گفت ینگاه باران

!دمیرقص یم یذوق داشتم عرب شونیبرقصن، منم اگه به اندازه ا دمیخب با-

:و ماکان معترضانه گفت دندیخند همه

د؟یکن یمهرناز رو باور م يدختر؟ شما چرا حرفا یگ یدروغ م يآزار دار-

:و مادر گفت دندیهمه خند باز

.داداششه یداره مامان؟ عروس یبیمگه چه ع-

:به چهره گرفته باران کرد و گفت یبه ماکان و نگاه ینگاه ماهان

باران جون؟ یناراحت يزیشما از چ-

.کم کار دارم هینه اصالً، فقط -

!کننیم هیدارن ما رو به خاطر قصورمون تنب شونیو ا ستیما در شأن خانم ن ییرایحتماً پذ-

را به لبخند خونسرد ماکان دوخت و بعد سر به رشینگاه دلگ يلحظه ا. ماکان، دل باران را آزرد یشدت رسمبه لحن

یماهان بود و م يخواست جا یدلش م. دیماکان به خود آمد و دلش لرز. در ساختمان رفت يانداخت و به سو ریز

اریاخت یب. کار را نداشت نیوس که قدرت و شهامت اافس یولتوانست به دنبال باران برود و او را مجبور به ماندن کند،

Page 243: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٣

:ماهان فشرد و آهسته گفت يآرنجش را به پهلو

!نگهش دار... نذار بره -

:نگاهش کرد و گفت یبا حالت خاص ماهان

.گوش کنه شتریفکر کن حرف شما رو ب. دیبگم؟ شما بهش بگ یچ-

:نتوانست سکوت کند و دوباره گفت دیدر دباران را با ما یچون خداحافظ یول دیلبش را گز ماکان

.زود باش... زنه یباران رو حرف پدر حرف نم. بگو نگهش داره یبدو به حاج-

. شد ریسراز اطیح يکند از پله ها یآنکه با ماکا خداحافظ یباران ب. گفت و با سرعت به طرف پدر رفت »یچشم« ماهان

که دیو پس ا آن او را د دیپدر را شن يچند لحظه بعد صدا. دیبل لمم يآسوده رو یالیماکان به داخل برگشت و با خ

.شود یم اختماندستش را دور شانه باران حلقه کرده و خندان داخل س

بره؟ یراحت نیمهمونت به ا يچه طور اجازه داد ه؟یچه وضع مهمون نواز نیماکان، بابا ا-

:و گفت دیمبل جه ياز رو ماکان

.اس گهیبحث د هیدونن یما رو قابل نم شونیا یول میخانم هم هست نیما که دربست نوکر ا-

باباجون، ماکان برات گوسفند کشته، منم ... ذارم عروس دسته گلم امشب ما رو تنها بذاره یدر هر حال بابا من که نم-

؟يبر يبذار ادیخوام کبابش رو برات درست کنم، حاال دلت م یم

:گفت ییبایبا لحن ز دویودش خندخاص خ يبا همان عشوه ها باران

پدرجون دییشما بفرما یهر چ-

رونیخانم خانما دست تو سپرده، پاشو از در ب نیا! صاحبخونه یه... برو باباجون ... امیتا خودم ب نیپس برو اونجا بش-

.ذاره تا من شام رو آماده کنم ینم

مبل يماهان که وارد شد باران رو. نان ساختمان را ترك کردو پدر خنده ک دندیبلند خند يو باران هر دو با صدا ماکان

Page 244: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٤

:زانو زد و با خنده گفت نیزم يکنارش رو. ماکان کز کرده بود يکنار

!طرفا نیچه عجب از ا د،یخوش اومد یلیخ یلیخ-

:ماهان را به عقب هل داد وگفت يبا خنده شانه ها باران

!لوس نشو ماهان-

.مردانه اش فشرد يپنجه ها انیمهر دو دست باران را ماهان

!آخ دستم-

معرفت خانم؟ یآره ب ،يگه کار ندار یبابا بهت م یوقت یول يمن کار دار يبرا گهیدختر بد، حاال د-

با یکه داشت دمیخودم د... نقشه تو بود نمیدونم ا یمن که خودم م. شلوغش نکن گهیگم تو د مین چیخبه خبه من ه-

.يدکر یحاج آقا صحبت م

:کرد و گفت يخنده بلند ماهان

.نه به جان باران، نقشه من نبود، ماکان گفت به بابا بگم-

.زد و سر تکانداد یماکان لبخند جذاب. سر گرداند و به ماکان نگاه کرد باران

.شناسه یبهتر از من م یلیمطمئنم که ماکان تو رو خ گهیباران جون حاال د یدون یم-

را نشییلب پا یانداخت و باران به سخت ریسر به ز یماکان به آرام. در هم گره خورد یلحظات يبرا ماکان و باران نگاه

یشگیآرامش هم ينگاه ماکان و حالت خاص چشمان باران رو يقرار یب. به آن دو نگاه کرد رهیخ رهیو ماهان خ دیگز

.و درونش را به آشوب کشاند دیدلش چنگ کش

12 فصل

.بود که بهار وارد اتاقش شد ستادهیپنجره اهمچنان پشت باران

ضعف شگاهیبخور تو آرا يزیچ هی ایبمونه حاال ب میذاریتو م يبرا ينطوریاتاق رو هم نیبابا ا...پنجره؟ نیاز ا یکنینم دل

Page 245: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٥

!ها یکنیم

.ندارم لیم ممنون

.ارنیسرت ب ییچه بال خوانیم یدونیچون نم يندار لیم

و از همه دیخب شما که عقل کل:گفت کردیم ییخودنما يبر چهره متعجبش لبخند هیلو در حا دیاو چرخ يبسو باران

.نمیبب دیبد حیتوض دیخبر دار زیچ

ارنیسرشون برات ناهار م ریخ. يبخور یتونیهم نم یچیه.کننیو تا بعدازظهر پوستت رو م شگاهیآرا يریاالن م چارهیب

و شامت ییو مهمونا یمهمون ریشبم که درگ.شهیناهاره کوفتت م که یباش شتیمواظب بهم نخوردن آرا دیاما انقدر با

!لمبردارایف يبرا هیفقط دکور

!میعروس شدن چقدر سخت بود و ما خبر نداشت ؟پسیگیم يجد...ا:کرد و گفت يخنده بلند باران

.یدر رفت رشیسال از گ نهمهیکه ا یمن فکر کردم خبر داشت...ا

.يدیکش حشویکه تو زمحت توض یمفصل نیا اما نه به دونستمیم ییزایچ هی خب

...رو بگم که هیکردم حاال بذار بق فیقسمتشو برات تعر هیتازه من :و گفت دیخند بهار

!بشم و داغ عروس شدنم به دلتون بمونه مونیپش ترسمیم يادامه بد گهیکم د هی!هیاندازه کاف نیبهارجان تا هم نه

.موناستیپش هیات شب افهیحاالم ق نیهم تو

شده باران جون؟ يطور:دیشد و با محبت پرس کشیبهار نزد دیپنجره چرخ يانداخت و دوباره بسو ریسربز باران

.ستین یمهم زیچ نه

.یهست گهیجور د هیتو یول

؟يدیزده ام مگه تاحاال عروس ند جانیه خب

یکیاما سر من یرو گول بزن هیو بقمامان و بابا یزدگ جانیو ه یمثل خستگ یبا کلمات یبتون دیرنگ نکن باران شا منو

Page 246: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٦

.یبمال رهیش يتویرو نم

؟یدادن ریرو ساعت گ:زد و گفت یلبخند تلخ باران

.ستمیدست بردار ن یرو برام روشن نکن زیجون تو و تا همه چ آره

.بهار جان ایب کوتاه

.بجان خودت امکان نداره نه

جنگ؟ ای یمنو به صبحانه دعوت کن ياومد تو

چرا جنگ؟مگه مرض دارم؟ ياگه با زبون خوش جوابمو بد!تو دارهبنظر یبستگ

.يدار شییجورا هیکه اونو

خ؟یعروس انقدر ...دارمیداشته باشم دست از سر تو برنم یکوفت زهرمار هر چ مرض

.حرفا گذشته نیاز من ا یدونیکه م تو

شد؟ یرتبه چم هیبود و دلت تو اسمون نیپات رو زم يزده بود جانیتوکه تاحاال ه...ا

.ایکوتاه ب بهارجان

.راحت حرفت رو بزن یلیپس خ امیکه نم یدونیم

را آتش زد و با چند یکیرا در آورد گارشیجعبه س زیم ياز کشو.رفت رشیتحر زیم يانداخت و بسو ریسر بز باران

.را از دهان خارج نمود یظیپک محکم دود غل

...اگه به ماکا!نیآفر:با خنده گفت بهار

.کرد حیدستپاچه شد و با عجله جمله اش را تصح بشدت

...به ماهان نگفتم اگه

بهار .از دود را از گلو خارج کرد یظیشد و مه غل رهیبه چهره بهار خ یلحظات يباران برا.کرد دیحرف ها و ا تاک يرو و

Page 247: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٧

حواسم رو یکل.ماکان مگیماهان م يچرا همه اش بجا دونمینم.نبود يباور کن که عمد.باران خوامیمعذرت م:آرام گفت

.تو دردسر درست کنم يخودشم اشتباه کنم و برا يلوج ترسمیکمتر صداش کنم م کنمیم یو سع کنمیجمع م

...نداره یتیاهم چیماهان ه يبرا زایچ نینگران نباش ا:زد و گفت یلبخند تلخ باران

دونه؟یتو و ماکان رو م يایاون تمام قضا یعنی

.بدونه کنمیآره فکر م:داد و گفتمتفکرانه سر تکان باران

.ازش خوشم اومد یلیبازم خ!باحاله بابا یلیخ پس

بازم؟

خصوصا اون . ادیخوشگل خوشم م يکه من از همه آدما یدونیم.اومد چون خوشگل بود یآخه اولش ازش خوشم م آره

داره؟ یخوشرنگ يچه چشما يدقت کرد چیباران ه یراست!چشاش

آنگونه که چوقتیاو ه.هم فشرد يرا رو شیپلکها يلحظه ا.باران نقش بست يلبها يرو يهمان لبخند تلخ تکرار باز

.ختیبهار رشته افکارش را از هم گس يصدا.ماهان نگاه نکرده بود يبه چشمها دیبا

باحاله و فقط تو براش یلیخ نمیبیم نکهیا يحاالم برا.دوست داره یلیخ یلیتو رو خ دمیازش خوشم اومد چون د بعدش

.یهمم

اش ؟همهيکه تو دار هیچه اخالق گند نیا!ها یشیراحت م یاگه حرف بزن:شانه باران فشرد و گفت يدستش را رو بعد

شد کار؟ نمیا یگینم یچیدلت و ه يتو يزیریم

بهار :که لرزش آن کامال اشکار بود آهسته گفت ییخاموش کرد و با صدا يگاریکاره درون جا س مهیرا ن گارشیس باران

ماکان از همسرش جدا شده؟ یستدونیم

؟یک:بهار از فرط تعجب گشوده شد يچشمها

.سر و صدا یکامال ب رنیگیدادگاه حکم طالق م رنیو م کننیبا هم توافق م.ما ياز مراسم خواستگار قبل

Page 248: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٨

؟یچ پسرش

.طالق گرفته نیماش هیآپارتمان و هی دیخر يالدن در ازا...ماکانه شیپ

؟يدیفهم یک تو

یول.من رفتم خونه اش قهر کرده نکهیتعجب کردم گفتم نکنه بخاطر ا ستین دمیرفتم خونشون و د یقتعقد و روز

.که از هم جدا شدن هیچند وقت دمیفهم دمیماجرا رو پرس یوقت

که ؟تویخب تو چرا ناراحت:باال انداخا و گفت يجلوه دهد شانه ا تیموضوع را کامال کم اهم کردیم یسع کهیدر حال بهار

.بود دهیسالها قبل از هم پاش یزندگ نیا ياگه تو نبود. ياونا انجام داد یدوام زندگ ياومد برا یاز دستت بر م يکار هر

فشرد و نهیبهار دلسوزانه سر باران را به س.باران سر خورد دهیرنگپر يگونه ها یبرجستگ يقطره اشک رو دو

مشترکشون یاگه اون عرضه نداشته مردش رو بزندگ... ستیتو نبوده و ن ریبخدا تقص...نکن باران جان هیگر:گفت

؟يخودتو عذاب بد دیعالقه مند کنه تو چرا با

که یبهار اونروز وقت شهیباورت نم...دیماکان رو از هم پاش یشوم من زندگ هیسا:گفت هیگر انیو در م دیباران لرز يلبها

يهایادگاری نیاون کوچکتر.دادیمنو م یمیهمون عطر قد يواتاق خواب ماکان هنوز ب...اون اتاق...رفتم تو اتاق ماکان

یکیبراش باز کردم کنار کارت تبر نیماش يتو کروزیرو که یشکالت هپوست یدوران رفاقتمون رو هم نگه داشته حست

نزویآو یاز اتاق با فرم قشنگ يگوشه ا هیرو يروسر ادته؟اونیرو ياون روسر...بهش دادم قاب کرده دیکه بخاطر ع

اون يوارهاید يما رو تبهار تمام دوران رفاق...االن از سرم برداشتم آخ بهار نیکه انگار هم دهیمنو م يکرده و انقدر بو

؟یکنیمحکوم م یعرضگیرو به ب چارهیاونوقت تو اون دختر ب.کنهیاتاق نشسته و روز وشب به ماکان نگاه م

کبارمی یسال حت 8 نیتو که ا.ستیتو ن ریباز تقص نمیخب ا:گفت دکریم يبا انشگتانش باز تیبا عصبان کهیدر حال بهار

خودتو دیحاال چرا با یماکان و زنش اونجا باشن پاتو نذاشت يدادیاحتمالش رو م یتو که هرجا حت...يدیماکان رو ند

؟یسرزنش کن

Page 249: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٤٩

رابطه نیو اجازه دادم ا کنم رونیمدت نتونستم عشق ماکان رو از قلبم ب نیخودم رو سرزنش کنم چون در تمام ا دیبا

فقط ظاهر نیا یاون اونجاست نرفتم ول دونستمیآره هر جا که م...دورادور برقرار بمونه و اون همچنان عاشق من باشه

گذشته ادیاز خودم بجا گذاشتم تا اونو ب يرد زارهیاون پا م دونستمیهر جا که م رحمیمن احمق ب...بود چون من هیقض

نیتر کردم و ا صیهام اونو عقب نزدم بلکه حر ینیمن با عقب نش...که گرفتارشه آزاد بشه يدبندازم و نذارم از بن

بهار من چکار کردم؟...بهار...در آخرم...ازش اطالع داشتم و در آخرم قایبود که خودم دق يزیچ

سال هم نهمهی؟چرا اچرا باران:کنان گفت هیو گر دیبهار او را در آغوش کش.دیچیباران در اتاق پ هیهق هق گر يصدا

یاز کس یمگه آدم وقت وونهید ؟آخهيریازش انتقام بگ یخواستیخاطر که م نیهم اونو؟فقط به ا يخودتو عذاب داد

نشه؟ رونیو شخود شهیخودش نسوزه؟م شهیکه دوستش داره م رهیگیانتقام م

آروم باش خواهر خوبم االن که ...شآروم با:را نوازش کرد و گفت شیپردرد بود بهار موها يا هیباران تنها گر پاسخ

!ها یختیات رو بهم ر افهیهمه ق گهیبس کن د...شهیو قرمز م کنهیچشمات ورم م.ستیکردن ن هیوقت گر

و در دیایب دیزود باش...نجاستیا گهید کربعیگفت دیزود باش...ماهان تو راهه!باران...بهار:دیمادر کالم بهار را بر يصدا

.وقت بهتر هیه واس دیدل کردن رو بزار

دست و صورتت رو عیسر.زود باش...که يدیشن:را پاك کرد و گفت شیسر باران رو بلند کرد و با عجله اشکها بهار

.به چشمات آب سرد بزن یحساب...بشور و آماده شو

مشب بارون ا یکنیبهار فکر م:دیپرس یاز جا برخاست اما مقابل پنجره باز متوقف شد با لحن پراندوه یحالیبا ب باران

اد؟یب

.صافه یلیگمون نکنم آسمون که خ نه

.ماکان رو پر کنه ییتا تنها ومدیاون شب بارون م آره

منو پر ییتنها نهمهیتا ا ادیپس چرا االن نم:در حرکت کرد و در همان حال با همان لحن مغموم زمزمه کرد يبسو باران

Page 250: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٠

کنه؟

و حهیمل.گفتند کیآمدند و به تبر شیهرناز و بهار قبل از همه پم.دست زدند شیکه از اتاق خارج شد همه برا باران

هم يلحظه ا يبرا یچشمان باران حت يآسمان ابر یکردند ول نیاش را تحس ییبایبنفشه هم دستش را فشردند و ز

یبداخالق نیشوهر در تمام مدت عمرم عروس به ا هرخوا:گفت حهیکرد و به مل يخنده ا شگریخانم آرا.نشد یآفتاب

!ات برسه چارهیخدا بداد برادر ب.بودم دهیند

.يخانم نور نهیسنگ ستیبداخالق ن:بالفاصله پاسخ داد حهیمل

ومده؟یآقا داماد ن:دیدوباره پرس يو خانم نور دندیخند همه

.چرا پشت دره:خاص پاسخ داد یمهرناز با حالت و

.عروش خوشگل و اخموش رو ببره ادیب بگو

کردینگاهش م یخاص اقیو اشت جانیبا ه کهیباال زد و در حال یصورتش رو کم يتور رو دستایکنار باران ا بنفشه

!هم دلش بخواد عروس مثل دسته گله یلیخ:گفت

!بداخالق خانم نیواسه ا یخوشگل نهمهیا فیخانم منم که گفتم فقط ح یآبج بله

؟يریگیم افهیق يخانم خانما خوشگل شد:و بنفشه آرام گفت دندیخند همه

.ادیکم خسته ام خوابم م هینه بخدا فقط :باران را تکان داد و گفت يلبها يمحو خندلب

!حاال کو تا خواب عروس خانم:به بنفشه زد و گفت یچشمک حهیمل

!داده بیترت یبرنامه عال هیماکان براتون نکهیخصوصا ا:مهرناز بالفاصله گفت و

!ها يمهرناز بنا بود زبونت رو نگه دار...ا

.ذره اش رو گفتم هیفقط گمیاش رو که نم هیبق باشه خب

داماد؟ لیفام میشد بهیما غر گهیحاال د...ا:کنجکاو نگاهش کرد و بهار گفت باران

Page 251: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥١

.اش رو لو بده هیبناست ماکان خودش هد ینه جان خودت بهار منته:گفت لحهیو م دندیخند حهیو مل مهرناز

بهمن اومده دنبال ما دییبدو..ها شهینفر م نیاالن عروس آخر.شد رید نیبچه ها زود باش:بنفشه به بحث خاتمه داد يصدا

شراره کو؟آماده س؟

.پوشهیلباس م داره

.زنهیبهمن داره بوق م دیباش زود

زنگ در ورود يصدا.نشست یصندل يرفتند و باران در انتظار ماهان رو رونیو از در ب دندیها با سرعت لباس پوش بچه

انداخت و منتظر ریباران سربز.با سرعت آماده اش کرد شگرانیاز آرا یکیاران از جا برخاست و ب.ماهان را اعالم کرد

رفتارش جا خورد و متعجب سربلند ینیو باران از سنگ ستادیماهان مقابل باران از حرکت ا يکفشها.آمدن ماهان شد

دوخته شده بود که نیگاهش چنان بزمن کهیماکان سالم کرد در حال.ختیفرو ر نهیماکان قلبش در س دنیکرد و با د

...تو...تو:باران نفس نفس زنان گفت.کردیرا جستجو م یبا ارزش یش ایگو

...بدم حیبراتون توض رونیب میبر دییایبله شرمنده ب:بدهد گفت ریینگاهش را تغ ریآنکه مس یماکان ب و

شد؟ یما چ يرو نما...به به آقا داماد:توجه ماکان را جلب کرد يخانم نور يصدا

آن برداشت ياسکناس از ال ياورد و دسته ا رونیو خوش دوختش ب رهیبغل کت و شلوار ت بیپولش را از ج فیک ماکان

يادیکه ز فیفقط ح ییایدر يهایپر نیخوشت اومد؟شده ع:داد و تشکر کرد شگریآنکه بشمارد به دست آرا یو ب

!بداخالقه خدا بدادت برسه

!نهیریش شمیخانم کوچولو فوق العاده است بداخالق نیحق با شماست ا:ه باران نگاه کند گفتآنکه ب یو ب دیخند ماکان

نهیعاشق س هیمنم :گفت کردیم نیدسته اسکناسها را در دست سبک و سنگ کهیو در حال دیبلند خند يبا صدا ينور خانم

!دا شانس بدهخ نهیریش شمیبداخالق...کردمیناز م نهمهیداشتم ا پیخوشت يآقا نیچاك مثل ا

باران گشود و يماکان در عقب را برا.رفت رونیاز در ب یکوتاه یزد و همراه ماکان پس از خداحافظ يلبخند باران

Page 252: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٢

نیتو را تصادف کرده هم لمبرداریشرمنده بخدا خانم ف:گرفت و گفت يبعد خود پشت فرمان جا.کمکش تا سوار شود

...رهیبگ لمیخونه شما که از ماهان ف رسهیم گهید قهیدق 10:زنگ زد و گفت میایب میخواستیاالن که م

بود؟ نجایا اونکه

میریاالن م دینگران نباش...رهیبگ لمیخونه خودتونو از ماهان ف ادیکه بنا بود ب یخانومه که با بهمن رفت نه اون نیا نه

.کار اونام تموم شده میدنبالش تا ما برس

ره؟یبگ لمیآخر شب ف شدینم

...آخه آخر شب نه

!ها نیامروز همه تون مشکوك شد شماها

!خانم دیدار اریاخت:و گفت دیبا صدا خند ماکان

.نگهدار...نگهدار:به جلو خم شد و گفت یعصب یبا حالت باران

شده؟ يزیچ:دیو پرس دیبالفاصله نگاهش را از صورت باران دزد یبا تعجب به عقب برگشت ول ماکان

مینخواست لمیاصال ف!تصادف کرده بدرك به جهنم لمبرداریخودت رو؟ف ای يسخره کردتو منو م...شده يزیآره چ... آره

که ي؟موندينبوده چرا اون نمونده منو ببره و تو موند نجایاون احمق تو رو فرستاده دنبال من؟اصال مگه بهمن ا یچ يبرا

!؟بارانیفهمیاسمشم بارانه م هخانم اسم دار نیا....خانم...؟خانميمنو دق بد

دونمیم یمنو تحمل کن یتونیکه نم فهممیم...باران خانم فهممیبله م:خاص پاسخ داد یتیانداخت و با مظلوم ریسربز اکانم

باور کن که قصد یباران ول دونمیرو م نایهمه ا...که ماکان سالهاست برات مرده دونمیم ینیمنو بب یستیحاضر ن گهیکه د

یموقع جشن عروس يا گهیمثل هر برادر د.رفتار کنم يعاد خواستمیم رمس ریاونا مجبورم کردند منم خ.امینداشتم ب

با مسعود بره دنبال دیاون گفت که کار داره و با یبه بهمن گفتم ول یلیباران من باور کن که من خ...باران...برادرش

.باور کن که مجبور شدم باور کن باران...عاقد

Page 253: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٣

.نمیجلو بش خوامیمن م:بعد گفت شد و رهیبه چهره مغموم و آرام ماکان خ باران

.نیشما بگ دینه ببخش...یتو بگ یهر چ چشم

شهیهم ياومدن برا یتو سرت که زحمت عروس کوبمیپاشنه کفشم رو چنان م ياریاداها در ب نیاز ا گهید کباری ماکان

؟يدیفهم یراحت ش

.دمیباران خانم فهم بله

حاال شد :جلو جا گرفت و گفت یصندل يخارج شد و رو نیاز ماش یالکباران با چا.او گشود يشد و در را برا ادهیپ بعد

.میانگار شاخ در آورده بود کردنیبهمون نگاه م يجور هیمردم

با هم قهر دهیبجا نرس ونهیعروس و داماد د نیخودشون فکر کردن ا شیالبد پ...ها تعجب کرده بودن چارهیب خب

!کردن

.اشتباه هم نکردن البته

چطور؟

.دادمیرو دست تو نم ارمیمنم اگه عقل داشتم اخت.ينشوندیعقب نم یمنو رو صندل ينبود وونهیه تو داگ خب

!یطونیتو هنوزم مثل همون وقتا ش:و گفت دیبلند خند يبا صدا ماکان

مثل کدوم وقتا؟:دیصورت کنار زد و آهسته پرس يتورش را از رو.ماکان برگشت يکامال بسو یلحظات يبرا باران

يرو ماینگاه باران مستق ینیسنگ.عرق کرده اش بفشارد يرا در دستها نیناچار شد فرمان ماش دیماکان لرز يدستها

ينگاهش را بسو یمهار ناشدن یلیم.آرام آرام سرعتش کم و کمتر شد.کردیآورد و نفسش را تنگ م یاش فشار م نهیس

باران ينگاهها نیهرم گرمتر.خوردن نداشتتکان يتمام جسمش رسوب کرده بود و نا.دیباران کش ییچشمان جادو

.کشاندیو وجود اشوب زده اش را به ارامش م دیبخشیم امیجسمش را الت ریناپذ يریعطش س

راننده .گرداند يکنار نیماش يسرش را بسو.کشاند تهایلحظات واقع نیماکان را به تلختر یدرپ یپ يبوقها يصدا

Page 254: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٤

!میهست در خدمت ياومده؟کار شیپ یمشکل...ك باشه شاه دامادمبار:تمام صورتش زد و گفت يبه پهنا يلبخند

یخاص زینه چ...ممنون:پاسخ داد یاز سر قدرشناس يکرد و با لبخند یبه صورت تپل و اصالح شده مرد نگاه ماکان

.ستین

.دیخوشبخت باش:و گفت دیباز خند مرد

.ممنون:ماکان آرام پاسخ داد و

او يچشمها ادیاما .باران برنگردد يبسو یطیشرا چیتحت ه گریخود قول داد که دکه دوباره حرکت کرد ماکان ب نیماش

.لعنت به اون چشمات:سکوتش را شکست و آهسته گفت اریاخت یب

.باز جمله اش مثل سالها قبل دل باران را لرزاند و

.با همه...دیکن یظخداحاف نجایبا همه هم:شد و گفت کیبار به عروس و داماد نزد نیچندم يدر ماکان برا يجلو

سردته عروس خانم؟:به باران انداخت و گفت ینگاه بعد

؟يپس چرا انقدر کز کرد:سر تکان داد و ماکان دوباره گفت یبه عالمت نف باران

.کنمیکز نکردم دارم فکر م:زد و گفت يلبخند باران

آقا داماد دسته گل؟ ؟بهیچ به

.به شما رینخ:به ماهان کرد و گفت یباران نگاه مهربان.فشرد شیپنجه ها نایباران را م فیلبخند زد و انگشتان ظر ماهان

بمن؟

د؟یاوریسر ما ب ییچه بال دیخواهیمعلوم هست امشب م چیه بله

بگم داداش؟:و ماهان گفت دندیو ماهان هر دو خند ماکان

.باشه دهیوقتش رس گهید کنمیفکر م آره

شب یکه اونوقتها دوست داشت دمیشن:گفت کردیاقانه به چهره باران نگاه مکه از آنها دور شد ماهان همچنان مشت ماکان

Page 255: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٥

درسته؟...یامواج و کنار ساحل آغاز کن يمشترکت رو با صدا یروز زندگ نیاول یدوست داشت...شمال يبر تیعروس

؟یدونیاز کجا م نارویتو ا:که بشدت متعجب شده بود گفت باران

.یبرس يکه دوست دار ییزایکه تو به اون چ نهیمهم ا زمینداره عز یتیاهم نشیا

...آخه یول

.هستن ینیخبرچ يونایاونا ح یدونیخبرا رو به گوش من رسوندن تو م نیفرض کن کالغا ا...آخه نداره عروسکم گهید

.اش رو بگو هیبق...رمیرو بپذ نیخبرچ یکالغ نکهیندارم جز ا يفعال چاره ا نکهیمثل ا خب

.سفر چند روزه رو به شمال برامون داده هی بیشگلم که ماکان ترتعارضم خدمت عروس خو بله

نه؟ يشد ریغافلگ یحساب هیچ:نگفت يزیخندان ماهان نگاه کرد و چ يبه چهره شاد و لبها یبا حالت خاص باران

...آخه

روزت یتونیو تو صبح م میکنیبه طرف نوشهر حرکت م گهینباش ما تا چند لحظه د یچینگران ه...آخه یباز که گفت ا

.یترانه موجها شروع کن يشنها و با صدا يرو

.رو ندارم شیاالن آمادگ ؟منیذاشتیم انینبود منو در جر بهتر

.ياصال خوشحال نشد میکردیبرعکس اونچه که ما تصور م ادیتو چت شده؟بنظر م زمیعز

...رو شیگفتم که آمادگ یکه خوشحال شدم ماهان جان ول معلومه

.عروسه نیآماده کرده که االن تو صندوق عقب ماش کیساك کوچ هیمادر برات .ساك لباسات یحت آماده س زیچ همه

.دیکرد زویفکر همه چ پس

.با اجازه سرکار خانم البته

خاص یحس.بشدت رنج آور بود شیو تشکر از مهمانان گذشت برا یبعد که به خداحافظ یقیسکوت کرد اما دقا باران

که همراه ماکان به ماه عسل برود آنجا در مقابل چشمان ماکان به داخل ردیبپذ توانستینم.دیجویچون خوره روحس را م

Page 256: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٦

...اتاق خواب مشترکش با ماهان بخزد

برنامه را نیکه بود ا بیبه هر ترت خواستیدلش م.شدیچندشش م شدیاز تصورش هم تمام اندامش مور مور م ینه حت نه

.گذاشتینم یباق یاشکال چیه يشده بود که جا يزیمه ربرنا يطور زیظاهرا همه چ یبهم بزند ول

مکث کرد و يباران در آغوش آندو لحظه ا.دیبعد نوبت به پدر و بهمن رس دندیبار او را بوس نیو خواهرانش چند مادر

ماکان پدر بارها و بارها باران را به ماهان سپرد و بهمن به.برداشت نگاهش کامال مرطوب بود شانیسر از شانه ها یوقت

زده دست زدند و سوت جانیدوستان ماهان ه.جا گرفت نیماش عقب یصندل يباالخره در کنار ماهان رو.سفارش کرد

.کنم یرفت با دوستام خداحافظ ادمی يوا:ماهان به ماکان گفت دندیکش

.زود برو برگرد!حواس پرت بدو که صبح شدها يا:کرد و پاسخ داد يخنده ا ماکان

ماکان .دوستانش رفت يشد و بسو ادهیپ نیاز ماش عیسر یلیخ.باران جان خوامیمعذرت م کردیزمزمه م کهیدر حال ماهان

اونجاست که تا یچ:دیباران آرام پرس.کردیدر عمق شب نگاه م يزیچانه ستون کرده بود و با ولع به چ ریرا ز شیدستها

حد تو رو مشغول کرده؟ نیا

نیچن هیباران به اسمون نگاه کن تابحال :گفت ردیاه پردردش را از آسمان بگآنکه نگ یزد و ب يلبخند وهم آلود ماکان

.شده يکه روشون پولک دوز يلوفرین يآسمون پر شده از گال ؟انگاريبود دهید یقشنگ يلوفریشب ن

من دوست داشتم امشب بارون یول:لب زمزمه کرد ریز.حق با ماکان بود.از پنجره کنارش به اسمان چشم دوخت باران

...مثل ادیب

م؟یمسافرت صرف نظر کن نیاز ا شهیم...شهیماکان م:نداد باران دوباره گفت یزد و پاسخ یلبخند تلخ ماکان

؟یگفت یچ:به عقب برگشت و گفت عیسر یلیخ ماکان

...اگه امکان داره...شهیاگه م گمیم

.کنمیحالت مخوش کردمیدادم چون فکر م بیبرنامه ها رو بخاطر تو ترت نیمن تمام ا باران

Page 257: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٧

...یو واقعا ازت ممنونم ول دونمیم

.با من راحت باش باران کنمیم ؟خواهشیچ یول

....که تو...که...سخته یلیمن خ يبرا...من يبرا

من :شد و بعد گفت روحینگاهش بشدت سرد و ب.ماکان چنان غم آلود شد که کم مانده بود بغض باران بشکند چهره

من اصال قصد ندارم شمارو ...گردمیو بالفاصله برم رسونمیخانم من فقط شما رو ممزاحمم نه؟نگران نباش عروس

.ینیمنو نب چوقتیه گهید...رگزه گهید دمیقول م.به مقصد تحمل کن دنیفقط منو تا رس.ناراحت کنم

عذاب نیاز ا ترشیتو ب خواستمیمن فقط نم...من...نبود نیباور کن منظور من ا...نه...نه ماکان:دستپاچه پاسخ داد باران

...ماکان...باور کن ماکان باور کن.یبش یکه هست ینیآشفته تر از ا خواستمینم...یبکش

.دیماهان به جمله باران خاتمه بخش ورود

.ستنیها دست بردار ن وونهید نیا شرمنده

ماهان جان؟ میفتیب راه

برو داداش برو آره

يبوقها يصداها انیاز ماکان در م تیبه تبع نیدهها ماش.از نمودحرکتش را آغ یاپیزد و با چند بوق پ يلبخند ماکان

جاده ماکان توقف کرد و يابتدا.کردند عتیشهر مشا یعروس و داماد را تا جاده خروج نیمختلف براه افتادند و ماش

.کرد یخداحافظ يبر گرفتند و هر کس با جمله ا در ینیعروس را چون نگ نیچند لحظه بعد دو خانواده ماش

.دیخودتون باش مواظب

.هایخوش بگذرون یحساب

!زنبوره نمک نخورده باشه ماه عسلتون شور بشه نیباش مواظب

.حواستون باشه یلیخ دهایتند نر ادیز

Page 258: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٨

.نیتوقف کن ییجا هیشد دیاگر بارون شد شهیم يداره ابر هوا

.میداریما ب دیزنگ بزن دیدیرس

!و با دست پر دیبرگرد زود

.دیاریو مربا بمام کلوچه يبرا

.ماهان با سر و صدا و ماکان با حرکت سر و سکوت دادیپاسخ همه را با لبخند م باران

یبوق بود و با آهنگ يهمچنان دستش رو کهیفاصله گرفتند ماکان دوباره حرکت کرد در حال نیهمه از ماش یوقت باالخره

نهیماکان از درون ا.دیبوق قطع گرد يشد صدا دیدکننده که از نظر ناپ عتیمشا ينهایچراغ ماش. فشردیخاص آنرا م

اد؟یخوابتون م:به پشت سرش انداخت و با خنده گفت ینگاه

.نه اصال:ماهان جواب داد

.خسته اس یلیچهره اش خ ادیباران خانم خوابش م نکهیمثل ا یول

به مقصد که دیراحت استراحت کن لایرو شونه ماهان و با خ دیسرتون رو بذار:ارام لبخند زد و ماکان دوباره گفت باران

.کنمیم دارتونیب میدیرس

يسردش را رو ياو سپرد و دستها يشانه ها يماهان برگشت و سرش را به گرما يبدهد بسو یآنکه پاسخ یب باران

او را بخواب دعوت شیباران را لمس کرد و با نوازشها دهیماهان آرام آرام پوست انگشتان کش.قرار داد تابشیب نهیس

.کرد

را از هم گشود و در همان لحظه اول نگاهش شیباران پلکها.شدیم يدل آزار سپر یبا ارامش مفرط و در سکوت لحظات

و سر از شانه ماهان ندیبود که باران را ناچار کرد صاف بنش يحالت نگاه او بگونه ا.کرد یبا نگاه حسرت بار ماکان تالق

.بردارد

.؟بخواب ینشست چرا

Page 259: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٥٩

.برطرف شد میاهان خستگممنونم م نه

نیا نمیبب:جاده دوخت و آرام گفت یاهیباران چشم به س.هم فشرد يبسته خود را رو يلبخند زد و پلکها شیبرو ماهان

داره؟ انمینا آروم پا يجاده خاکستر

رو ونیمگه آدرس قصر نور دختره شاه پر...آسمون نهیبه س خورهیآره اون دور دورا م:زد و پاسخ داد يلبخند ماکان

؟يندار

م؟یریو ما کجا م:به جلو خم شد و گفت یکم باران

.دوست من نوشهر يالیو به

ییشما؟لطفا مار و ببر همون جا قیمخروبه رف يالیقصر نور رو رها کنم بچسبم به و افتیمن خنگم که ض يفکر کرد...ا

.يکه ادرسش رو بلد

از دونهیخودشم نم ییایعروس خانم رو هیو يلوفریشب ن هی يراه خاکستر هی:عوض کرد و با خنده گفت يدنده ا ماکان

خواد؟یم یچ یزندگ

.گردن من ننداز یکن داشیپ یتونیتو اگه نم.خوامیاالن بهت گفتم قصر نور رو م نیهم دونم؟منکهینم من

!مایسر از قصر نور در آورد یراست راست يدیوقت د هیندارم یمن عقل درست و حساب یدونیخودت که م باران

.ندارم یمنکه حرف:خاص خودش گفت یمیخاص نگاهش کرد و با همان لحن آشنا و قد یبا حالت باران

و در کردیکه صادقانه و زالل نگاهش م دیو سرکش را د یدو چشم وحش ریتصو نهیقاب کوچک ا انیماکان از م و

جانیکرد و ماکان ه دنیشروع به بار یرفتند باران نرم شتریکه پ یکم.شکافتیپرواز جاده را م نهیسکوت با سرعت س

.ادیباران نگاه کن داره بارون م:زده گفت

سرما :ماکان آهسته گفت.لمس قطرات باران از پنجره خارج کرد يو دستش را برا دیکش نییرا پا شهیش یکم باران

.خانم کوچولو ببند اون پنجره رو يخوریم

Page 260: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٠

.ستیسردم ن نه

.ها خورهیسرما م چشمات رو باز کن خانمت االن ماهان

پنجره باز و صورت باران مقابل باد و قطرات باران خواب از دنیبا د یگوشه چشمش را باز کرد ول یبه آرام ماهان

نیبب نیکارا نکن بب نیخانم خوشگله از ا ستمیبلد ن يااا من پرستار:و گفت دیرا باال کش شهیو با سرعت ش دیسرش پر

.دهها ب يدستمال کاغذماکان چند تا از اون ...يشد سیخ

به چشمان خسته نهیماهان از آ.ماند یباق یدلچسب یدستمالها فرو رفتند و از آنها تنها خنک دیتن سف يباران رو قطرات

.نمیبذار من بش يخسته شد:برادر نگاه کرد و گفت

.يبابا تو از من خسته تر نه

.نیکم استراحت کن دوباره بش هی

...آخه

؟يربمن اعتماد ندا هیچ

!و راننده ها نه سیجاده خ نیبه ا یداداش کوچولو بتو اعتماد دارم ول چرا

.یکن عیعروس خانم ضا يما رو جلو يخوایتو که نم...نباش ماکان من نگران

.ندارم فقط آهسته برون یاگه باران موافق باشه من حرف باشه

ماکان يشدند و ماهان بجا ادهیپ نیدر با سرعت از ماشهر دو برا.نداد و ماکان بناچار کنار جاده توقف کرد یپاسخ باران

شه؟یم یپس قصر نور چ:دیباران ارام پرس.جلو یصندل ينشست و ماکان رو

ماهان که دنده عوض .داد هیتک یصندل یسر گذاشت و به پشت ریدستش را ز یحوصلگ یباران با ب.ماکان فقط لبخند زد و

!سر؟آرومترچه خبرته پ:گفت یعصب یکرد ماکان با حالت

.شهینم تینترس داداش جان طور:و پاسخ داد دیخند ماهان

Page 261: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦١

.ما امانته شیدختر پ نیا وونهید ستمیمهم ن منکه

به اندازه ایتو دن چکسیتو مطمئن باش ه...نگران اونم نباش مراقبم:به چهره باران نگاه کرد و گفت نهیاز داخل آ ماهان

.من باران رو دوست نداره

ماکان بسمت پنجره برگشت و به بارش .کرد که پشت ماکان را بلرزه انداخت انیب دیاز تاک یا چنان حالتجمله اش را ب و

...دیالبته شا:خاص گفت یبه برادر کرد و با حالت یشد ماهان نگاه رهیتند باران خ

.لبخند مهربان او مجبور به سکوتش کرد یول دیماهان چرخ يماکان بالفاصله بسو نگاه

.میگوش کرد يتکرار يانقدر ترانه ها میت رو عوض کنه دق کرداو کاس یکی

نی؟همیشیم یچشم عروس خانم چرا عصبان:پاسخ داد گشتیم يزیبدنبال چ کهیدر داشبورد را باز کرد و در حال ماکان

.کنمیاالن عوضش م

را از هم شیلکهانگاهش را حس کرد و پ نیبه عقب برگشت و باران حجم سنگ يکه بلند شد لحظه ا یقیموس يصدا

؟یخوب:دیماکان ارام پرس.گشود

!خطرناکه یلیبهش بگو ارومتر بره خ:باران با حرکت سر پاسخ مثبت داد ماکان دوباره گفت و

.میرسیبهتره زودتر م ينطوریا:لبخند زد و پاسخ داد باران

؟یمگه نه خانم ستیباران که مثل تو ترسو ن:و گفت دیفاتحانه خند ماهان

...ماهان

.خب یلیخب داداش جان خ یلیخ

.از سرعتش کاست یلحظات يبرا و

باران خانم؟ يشد خسته

.میفقط گفتم زودتر برس نه

Page 262: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٢

.دکمه پخش را فشرد گریماکان بار د انگشتان

؟يگردیم یچ دنبال

.ناهاشیآهان ا...باران خانم يترانه ناب برا هی

.ترانه گم شد اختکنوی يهم فشرد و در صدا يرا رو شیدر سکوت پلکها باران

رو دوست دارم هنوز بارون

ارهیم ادمیتو رو چون

یمن شیپ کنمیم حس

بارهیکه بارون م یوقت

.را باز نکرد و ماکان با خواننده همصدا شد شیاما باران چشمها دیباران چرخ يبسو ماکان

روز هی یرو دوست داشت بارون

رو ادهیخلوت پ تو

ما يزییپا پرسه

وداغ دست ت مرداد

روز هی یرو دوست داشت بارون

هم پرسه من زیعز

دوباره پا به پا ایب

کوچه ها قدم بزن تو

:بلند تکرار کرد يبا صدا ماکان

رو دوست دارم هنوز بارون

Page 263: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٣

ارهیم ادمیتو رو چون

:ماکان باز تکرار شد يصدا.را حرارت دو قطره اشک به سوزش واداشت شیپلکها ریو ز دیباران لرز يلبها

دوباره پا به پا ایب

کوچه ها قدم بزن تو

ستیگریصدا م یب يداریخواب و ب نیب یباران در حالت.صورت باران سر خورد يرو نهینگاه غمبارش از داخل آ نباریا و

.دیکوبیاش م نهیس يها وارهیخود را به د دیپرشکسته ناام يقلب کوچکش چو پرنده ا

باران قدم بزند و قطرات پاك ریز خواستیچقدر دلش م.مغزش تکرار شد جمله چند بار در نیا.بارون ریز يزییپا پرسه

ماکان هم جهت نگاه او را .جاده چشم دوخت یکینقطه در تار نیصاف نشست و به آخر.آنرا با پوست تنش لمس کند

شزیر انیلحظات آهسته آهسته در م.شد رهیخ جلوبه ستینگریکه باران به آن م يزیچ يکرد و در جستجو بیتعق

ستیماکان چند بار به عقب برگشت و به باران نگر.شدیم یط نیو حرکات پر شتاب ماش یوحش يتند زوزه بادها یباران

.جمله اش را فرو برد دیاو را د يو آرامش ظاهر رهینگاه خ یوقت یول

نه روشنتر و ...هصاعق هیشب يزینقطه ثابت مانده بود که جاده پر از نور شد چ نیهمان آخر يباران همچنان رو نگاه

هنوز دلش .که ماکان گفته بود يهمان راه خاکستر يدرست در انتها.دروازه هاش قصر نور را گشوده بودند ایگو باتریز

.رودخانه او را به جلو هل داد کی يگذرا انیجر هیشب يزیچ.باران قدم بزند ریز خواستیم

اصال .دیچیآرام ماکان در گوشش پ يست و صداپوست صورتش نش يرو یرا که گشود قطرات باران بنرم شیپلکها

دیشا.کردیدور و دورتر م نیماش ياو را هر لحظه از چشمها نیخارج شد اما همان حرکت ارام دلنش نیاز ماش یک دینفهم

.بردیآنها را م يرو يها یگو با خود تمم اشفت گرفتیبود که از او فاصله م نیماش نیهم ا

شیو لبها دیدرخشیخاطراتش م نیماکان بعد از سالها چون آخر يچشمها.کرد هیش تکا نهیو به س دیماکان چرخ يبسو

.بود دهیفرم بخش یواقع يلبخند نباریرا ا

Page 264: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٤

نقطه آسمان نیدر دورتر.دیمحکم ماکان همراه گرد يرا گامها شیجاده سر خورد و گامها سیتن خ يرو نگاهش

.زدیقرار و مشتاق آنها لبخند م یب يه چهره هاو ب دیارام آرام خود را از پشت کوهها باال کش دهیسپ

13 فصل

:دیدست او گذاشت و آهسته پرش يو دستش را رو دیماهان که از هم باز شد، مهرناز از جا پر يپلکها

؟يداریب ،یماهان، داداش-

:دیماهان دوباره پلک زد و مهرناز دوباره پرس .

حالت خوبه ماهان جان؟-

:دیا تر کرد و نالاش ر دهیخشک يلبها ماهان

.کنه یسرم؛ سرم درد م-

:بغضش را فرو داد و دست ماهان را در دست فشردو گفت مهرناز

معلوم شو همه يبه هوش اومد یوقت یول. سرت انجام دادند يرو کیکوچ یعمل جراح هیدکترا زم،یعز ستین يزیچ-

.گذشته ریبه خ زیچ

به خاطر آورده باشد ناگهان يزیچ ایماهان گو. راپاك کند شیند تا اشکهامحو لبخند زد و مهرناز از او رو برگردا ماهان

:گفت

...مهرناز... مهرناز-

:دوخته بود پاسخ داد نیکه نگاهش را به زم یبازگشت و در حال شیبه سو مهرناز

داداش جون؟ هیچ-

؟ياز ماکان و باران خبر ندار-

:کرد و بعد گفت دور و برش را نگاه یماهان کم. نداد یپاسخ مهرناز

Page 265: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٥

نجام؟یوقت ا یلیمن خ-

.حدود ده روز-

بدجنسا خرشون از رو پل رد شد و رفتن، نگه نه؟ يا... معرفت یمدت اون دوتا ب نیو ا-

ماهان؟ یزن یحرف م یتو از چ-

!گهیباران و ماکان د از

:نوازشش کرد و گفت یبه آرام مهرناز

اد؟ینم ادتی... دیماهان جان، شما تو جاده شمال تصادف کرد-

.خب آره من تو جاده تصادف کردم-

.تو، ماکان و باران دیشما تصادف کرد نه

روروشن نیماش عیبارون قدم بزنن، سر ریاونا که رفتن ز. خودم خواستم...کرده بودم ادهیمن قبلش اونا رو پ ونهینه د-

...کردم و رفتم

:دیبا تعجب پرس مهرناز

؟يکرده بود ادشونیپ-

که ماکان هنوزم مثل همون وقتا که من بچه یدونست یتو م.. بارون قدم بزنه ریه ماکان دوست داشت با باران زآخ آره

بودم، عاشق بارانه؟

:انداخت و ماهان دوباره گفت ریسرش به ز مهرناز

قدر باران رو دوست داره؟ نیکه ماکان ا دیکدوم از شما به مننگفته بود چیمهرناز چرا ه-

.یدون یخودت م میکرد یفکر م ما

فقط . ساله بودم و اونقدر غرق در خودم که اصال متوجه ماکان نبودم 17 -16دونستم ، من اون موقع یمن نم یول-

Page 266: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٦

بعدا ... بهم خورده ونشونیم ينرفته خواستگار دمیشا ایخواسته رفته یرو م يدختر هیکه داداش تو تهران خاطر دمیشن

.بدونم يزیارتباط چ نیا اتیوفت نخواستم از جزئ چیه یاون همون دختره ول دمیفه

:با تاسف سر تکان داد و گفت مهرناز

.یاستراحت کن دیتو با گه،یوقت د هی يحرفها رو بگذار برا نیا-

هی نیا میما با هم قرار گذاشت.... یبزن يا گهیحرفها رو به کس د نیا دیتو نبا یول. تو بگم يرو برا زیهمه چ دینه من با-

.یدونم که تو محرم راز ماکان هست یمن م یما سه نفر ول نیاز بمونه؛ بر

:کرد و او بغض آلود گفت دایمهرناز راه پ دهیرنگ پر يگونه ها ياشک با سرعت رو قطرات

داره؟ دهیحرفها چه فا نیگفتن ا گهید-

:اعتنا دوباره گفت یماهان ب اما

دفعه هیاتاق که باهاش حرف بزنه يباران ماکان رو برد تو یز وقتاون رو ادته؟یما که ياون روز، روز عقد محضر-

شده رید گهید یول ؟يچه کرد نیغمگ شهیهم يمرد تنها نیتو با ا ؟يبه خودم گفتم تو با برادرت چه کرد. دیپشتم لرز

يتم، اصال به رونگف یچیه یگرفت ول شیاومدند، دلم آت رونیب اقاز ات یاشک يماکان و باران با اون چشما یوقت! بود

حاال اونم شده بود مثل ماکان و من مطمئن بودم که . تر بود نیغمگ دمید یبعد از اون هر بار که باران رو ن. اوردمیخودم ن

یروز عروس... شینه راه پ منه راه پس داشت ده؟یالدن و ماکان، اما چه فا یزندگ ياز رو شهیم یکپ هیمن و باران یزندگ

...خواستم یم... خواستم یمجبورش کردم تا بره، م يتادم دنبال باران، راستش رو بخواعمدا ماکان رو فرس

فورا به يپرستار. بلند به افتاد يماهان نشسته بود، شکست و او با صدا دهیخشک يکه ساعت ها بود در گلو یسمج بغض

:دیو پرس دیداخل اتاق دو

شده خانم؟ یچ-

:گفت تیپرستار با عصبان. ماهان بود يامهرناز پرسوز تر از ضجه ه هیگر یول

Page 267: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٧

د؟یندازیراه ب يعزادار ای دیکن ينگه دار ضتونیاز مر دیموند نجایخانم محترم شما ا-

.خوام خانم یمعذرت م-

:کرد ادامه داد یسر ماهان را نوازش م يکه باند رو یدر حال بعد

جون سالن به در دیکه سقوط کرد ياز اون دره ا ،یخدا رو شکر کن که سالمت... آروم باش ماهان جان... آروم باش-

.بردن معجزه اس

:آروکتر شده بود گفت یماهان که حاال کم. رفت رونیبغضش را فرو حورد و پرستار از در اتاق ب ماهان

...یول... آره -

؟یچ یول-

که يبشه، دختر دایباران پ هیمنم یزندگ يتو يروز هیباالخره دیمهرناز شا یدون یم! بگردم گهیباران د هیدنبال دیبا-

ناراحتم یلیدرسته که بابت از دست دادن باران خ... ماکان عاشقش بشم و اون مثل باران دوستم داشته باشه يبه اندازه

.افتاد یم شیسالها پ دیبود که با یاتفاق نیا... خوشحالم یلیدوتا با هم رفتند خ ناو... که اون دوتا نیباورکن از ا یول

:سرنگ در دست دوباره به اتاق برگشت و گقت پرستار

باشه پسر خوشگله؟. يایسرحال ب یو حساب یبخواب یچند ساعت هیزنم تا باز یآرامبخش م هیاالن برات -

دلگرم کننده از اتاق خارج شد و ماهان باز شروع يپرستار لبخند زد و او پس از انجام کارش، با لبخند يبه رو ماهان

:کرد

برسن؟ منم یبه چ يدونم، بنا بود به قول خودشون آخر اون راه خاکستر یداشتند، نم يقرار هیدوتا با هم اون-

ادهیاونا پ یباران و وقت فیکردم و گذاشتم تو ک هیطالق ته يبرا اریوکالت نامه تام االخت هیکارشون رو آسون کردم،

چ،یپ هیدفعه سر هی. بود سیبود و جاده هم خ ادیز یلیتم خسرع یدون یم... شدند تا قدم بزنن با سرعت ترکشون کردم

.منحرف شد و من به دره سقوط کردم نیماش

Page 268: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٨

:و گنگ نگاهش کرد و گفت جیگ مهرناز

یول يپرت د رونیبه ب نیچرخش ماش نیمنتها کارشناس گقت تو همون اول د،یبود نینه ماهان، شما سه نفر تو ماش-

...موندند نیبچه ها تو ماش

:زد و گفت يپوزخند هانما

بودند؟ نیکه اونا تو ماش يتو باورکرد ؟ياریکه از خودت در م هیداستان چ نیا-

.خوب آره-

بودند االن کجان؟ نیتو ماش اگر

.شد ریمهرناز سراز ياشکها دوباره

گنیاونا م.. گن یم...اونا... ومدهیازشون به دست ن ینشون چیگشته اما ه يشکار يبا سگها سیتمام اون منطقه رو پل ...-

...پرآبه یلیفصل رودخونه خ نیتو ا... حتما جسداشون افتاده تو رودخونه

.زد يمهرناز باز شدت گرفت اما ماهان تنها نگاهش کرد و پوسخند هیگر

ه خونه قهو هی کیبگم؟ من جلوتر نزد یبه چه زبون نویا. نبودن نینکرد چون تو ماش دایاونا رو پ یکس... ونهینکن د هیگر

.کردم ادهیاونا رو پ

.هم افتاد يدوباره رو شیکشدار ادا کرد و پلکها يا ازهیخم نیکلماتش را در ب نیآخر ماهان

خود را به مهیسراس. نگاه کرد که دکتر وارد شد مارستانیب اطیو به ح ستادیو مبهوت پشت پنجره ا جیهمچنان گ مهرناز

:او رساند و گفت

برادرم سالمه؟ دکتر يآقا...دکتر يآقا-

.ندارن یمشکل خاص چیه شونیکه شکر خدا ا دینیب یبله خانوم م-

...زنه یم ییحرفها هیاون ... اون-

Page 269: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو -ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٦٩

؟ییمثال چه حرفا-

!بیو غر بیعج يحرفها-

!یباورنکردن يحرفها

:زد و گفت يلبخند دکتر

.داره مشکل یکم عتایسر برادرتون به شدت ضربه خورده طب. دینگران نباش ست،ین يزیچ-

:دیبه دکتر نگاه کرد و شادمان پرس يدواریبا ام مهرناز

شه به حرفاش اعتماد کرد؟ یم... شه یم-

:زد و پاسخ داد یلبخند تلخ پزشک

کامال دیتونه درست باشه، شا یدونم چه قدرش م ینم قایدق... حرفاشون یشدن ول يمغز عهیدچار ضا شونیکه ا گفتم

...!اصال دیشا

داشت؛ قتیماهان حق ياگر گفته ها".دیاشک از چشمانش روان گرد یاپیفقط قطرات پ. دیشن ینم چیه گرید مهرناز

"...باران و ماکان اکنون

شما حالتون خوبه؟... نیخانم مع... خانم -

:کرد دیبه خود آمد و پزشک دوباره تاک مهرناز

.شن یکامال خوب م گهیتا چند وقت د دینگران نباش-

:هان که در آرامش به خواب رفته بود نشست و آهسته گفتکنار ما مهرناز

.... باران ... دیخواست رس یکه م يزیماهان ماکان باالخره به اون چ یگیتو راست م... یگ یمن مطمئنم که تو راست م-

!ماکان

1383 زییپا تهران

Page 270: wWw.YasBooks - dl.ketabesabz.comdl.ketabesabz.com/ebooks3/up/shabe-niloofari_[].pdf · يﺪﺠﻧوﺮﺴﺧ ﺎﯾ ور - يﺮﻓﻮﻠﯿﻧ ﺐﺷ ﺎﯿﺘﺸﻫدﻮﻧ ﻪﻧﺎﺨﺑﺎﺘﮐ

يخسرونجد ایرو-ي لوفریشب ن کتابخانه نودهشتیا

w W w . 9 8 i A . C o m ٢٧٠

پایان

wWw.YasBooks.Com