Upload
fitzgerald-emerson
View
63
Download
2
Embed Size (px)
DESCRIPTION
جان ف ِ شان ای آ فتاب معنوی م َ ر جهان ک ُ هنه را ب ِ نما ن ُ وی. تفکر انتقادی در مثنوی. ارائه:دکتر علیرضا یوسفی. مقدمه اول چرا مثنوی؟. بخشی ازمعرفی مولانا ازمثنوی. - PowerPoint PPT Presentation
Citation preview
ف ای ِجان فتاب آشان معنوی
ک َم جهان را ُر هنهن ِب ویُنما
مثنوی در انتقادی تفکر
یوسفی: علیرضا دکتر ارائه
اول مقدمه
مثنوی؟ چرا
المثنوي هذا الدين، وهوكتاُب أصوِل أصوِل أصوُلواليقين، الوصوِل فقه وهوفيكشفأسراِر
الله وبرهان األزهر، اللِه وشرُُع األكبر اللهيُشِرُقُ , , مصباح فيها كمشكاة نوره مثل األظهر
اإلصباح , من أنوَر Hذو , وهوإشراقا الََجنان ِجناُنأبناء , عند تُسمOى Qعين منها واألغصان العيون
المقامات , أصحاب وعند السبيلسلسبيال هذافيه , األبرار َمقيال وأحسن Hمقاما خير والكرامات
يفرحون , منه واألحرار ويشربون يأكلونللصابرين , وهوويطربون , Qشراب مصر كَنيِل
قال , كما والكافرين فرعوَن آل على وحسرة... H كثيرا بِه ويَهِدي Hكثيرا به Oيضل
ازمثنوی موالنا ازمعرفی بخشی
ازمثنوی موالنا ازمعرفی بخشیكتاب است اصول اين دربرگيرنده است كتابي آن، و مثنوي
كتاب اين يقين؛ و حق به وصول كشفاسرار در دين اصلهاي . است خداوند متقن و آشكار دليل و روشن و نيكو آيين و فقه
تابان چراغي آن در كه است چرغداني همچون آن نور ( 1)مثلو روشنيصبحگاهان؛ از روشنتر بيفشاند، كتاب پرتو باغ اين
حكمتو. چشمهساران از آكنده و درختان از انبوه دلهاستو راه اين پيروان كه است چشمهاي آنها جمله از و معرفت،
بهترين كرامت اصحاب نزد در و سلسبيلاشناميدهاند، مردمرامشگاه نيكوترين و . (2)جايگاه نوشند و خورند آن از نيكان است
) طربناك ) و فرحناك آن از هوس و هوي از شدگان رها آزادگان وكتاب شوند. اين شربتياست و مصر، سرزمين در نيل رود چون
و فرعونيان براي حسرتي و قدمان ثابت و پيشگان صبر براي : هدايت آن به كثيري فرمود تعالي حق كه همانگونه پوشان، حق
شوند گمراه آن به ... ( 3)وكثيريآيه نور 35اقتباساز سورهآيه فرقان 35اقتباساز سورهآيه بقره 26اقتباساز سوره
رهبری معظم ومقام مطهری شهید استاد
: هو و خودشمیگويد كه مثنوى؛ مثنوى، . من اعتقاد Hواقعا الدين اصول اصول اصول
. وقتى يك است همين آقاى هم مرحومبه مطهرى راجع شما نظر پرسيدند من از
. نظر به گفتم گفتم را همين چيست، مثنوى : هو و خودشگفته استكه همين مثنوى من
است، ... . درست Hكامال گفت ايشان من اصول . استمم همين همعقيدهام
رسانی)) - اطالُع پایگاه رمضان مبارك ماه نيمهی در انقالب رهبر با شاعران ديدار در بيانات)) رهبری معظم مقام دفتر
http://www.leader.ir/langs/fa/?p=bayanat&id=4041
هست عالیَجناب آن که گویم نمی منکتاب ٬پیغمبر دارد ولی
و بعضی هادی ُمدل قرآن چو او مثنویُمضل را بعضی
را او که قرآنی به سیست هم قرآن پاره مثنویپارسیست شعر
قرآن هست مولوی معنـوی مثنـویپهلوی زبان در
بهایی شیخ
شهریار
جامی
الهوری اقبال عالمه
حقسرشت پير بنمود خود حرف روي به كاونوشت قرآن پهلوي
روشنضمير مرشد رومي، پيرامير را مستي و عشق كاروان
آفتاب و زماه منزلاشبرتــرطناب سازد كهكشان از را خيمه
پاكـزاد نـينــواز آن نـي ازفتـاد من نهاد در شـوري باز
الشرُق في مَجهول الغرب في علم الرومي الدين جالل
» بالفارسية » المكتوب المثنوي الرومي الدين جالل مؤلفات منظوم ابرز وهوبالعربية، المزدوج أبياته على من بيت كل شطري بين القافية توحيد أي
. الشاعر كتبها مقدمة للمثنوي الموحدة القافية من المتحررة المنظومة، « : كشف في الدين، أصول أصول أصول وهو المثنوي كتاب هذا فيقول بالعربية،
الله وبرهان األزهر، الله وشرع األكبر الله فقه وهو واليقين، الوصول أسرار ... للصابرين شراب مصر كنيل وهو مصباح فيها كمشكاة نوره مثل األخطر،
.» والكافرين فرعون آل على السالم وحسرة عبد محمد الدكتور نقل وقد«.كفافي الرومي » الدين جالل مثنوي بعنوان المثنوي، لكتاب عربية ترجمة
) التركية ) اللغات المعروفلقراء الكبير الديوان كتاب وكذلكوالفارسية ( والعربية تتضمن) رسائل وهي مكتوبات وجهها 147و رسالة
) وكتاب ) بيت، ألف بأربعين غني ، تبريز شمس ديوان وله زمانه، لحكام كنصائح » المجالس» في مريديه على ومحاضراته الدين جالل أحاديث وهي فيه ما فيه
الباحثون به قام مما أكثر وأشعاره كتبه بدرس المستشرقون اهتم الخاصة،الدين جالل مؤلفات من العديد ترجمة تمت الشرقية الجامعات في والدارسون
وترجمة المعاصرة، العالمية اللغات إلى باركس الرومي ألشعار كولماناالنكليزية إلى .رومي نسخة نصفمليون منها بيع فقد
دوم مقدمه
در عشق و پارادوکسعقلمثنوی
كه الف - ميكنند تصور ظاهربينان و سادهانديشانو ندارد تفكر و عقالنيت به التفاتي چندان مولويمقابل در را مغز و دل و عشق و عقل سان بدين
. و اجمالي ساده نگاه البته ميدهند قرار همو دوگانگي اين به مثنوي به غيرجامع و غيرعميق
. از مثنوي در موالنا ميزند دامن نوُع تناقض، سه. عقل و ميكند مدح را آن نوع دو ميگويد سخن
. نوع سه اين بين تميزي اگر مذمت را آن نوع يك . الينحل مورداشاره پارادوكس نشويم قائل عقل
ميماند باقي
عقل نوُع سه
جزوي -1 . عقل مولوي نظر از تعقل اين ميشمارد مذموم را آن مولوي كهحيلهها به آغشته و ستيزهجويانه پرستانه، منفعت خودبينانه، سطحينگر، . مولوي تقسيمبندي در عقل نوُع اين است نفساني هواهاي و نيرنگها و
. است عقيم انسان كمال و خودآگاهي و شناختحقايق درغیراخالقی عقل
كلي -2 هوس عقل و هوا از است عقلي ميگيرد، قرار ستايشاو مورد كه ، . » نيز » عشق با و است نقاد و بين عاقبت دورانديش، كه آزاد عقل دسته
. دارد همآوايياخالقی عقل
نمودهاي- 3 پديدارهاي به كه است هستي جهان نهان حقيقت معناي به عقل . هستند آن
در كه است عقالنيتي موالنا، نزد در عقالنيت نيكوترينشكل و بارزترين البتهدل او كرامت به و مينهد گردن رحمان خداوند بندگي به انسان آن
. وصالشميشود مشتاُق و ميبندد
مکســبی اول است عقل دو عقلمـکتبصبی در چو درآموزی که
ذکــر و فکر و اوستاد و کتاب ازبـــکر خوب علـــــوم وز ارمغانی
دیگـــران از شود افزون تو عقلگــــران آن باشیزحفظ تو لیک
بـــود بخششیزدان دیگر عقلبود جـــــان میان در آن چشمه
هـا جوی مثال تحصیلی عقلها کـوی از ای خانه در رود کان
را چشمه جو خویشتن درون ازناسزا منــــتهر از رهی تا
است ب - كتابي حال تعليميمثنوي الهاميودرعین
با شود بشنو که می آغاز
ميآغازد، را كتاب اين تعليم هدف با موالنا وقتياز کتاب مخاطبان كه است اين مقصودش منتهاي
. خودآگاهي رسند خودآگاهي به خودشيفتگيوعاقالنه . مختارانه
اقناُع و استدالل طريق از جز ميشود مگر واين به مردم عقول شوراندن بر و عقالني
يازيد؟ هدفدست
ی اندیشه همه تو برادر ایی ریشه و استخوان خود بقی ما
گلشنی گل ات اندیشه بود گرگلخنی هیمه تو خاری بود ور
است که هر احمق که پیغمبر گفتاست ورهزن وغول ما عدو اوماست جان او بود عاقل که هرماست ریحان او وریح او روح
راضیم من دهد دشنامم عقلفیاضیم از دارد فیضی زانکه
لبم اندر نهد حلوا ار احمقتبم اندر او حلوای آن از من
انتقادی تفکرمثنوی در
نتقادی تفکر اصول
تعصباستدالل فاقد وهمرایی همرنگی و تقلید از پرهیز
جماعت بامدارا
شتابزده قضاوت از پرهیزاندیشی مطلق از پرهیز
اختیارانسانی پذیرفتن و جبر نفی
تعصبچون برو ما کرام ای درختست همچون جهان این
نیمخام میوههایخامی در زانک را شاخ مر خامها گیرد سخت
را کاخ نشایدگیرد سست لبگزان گشتشیرین بپختو چون
آن از بعد را شاخها
است تعصبخامی و سختگیریخونآشامیاست کار جنینی تا
اِستون است تقلید چه گرجهان
ز مقلد هر رسوا هستامتحان
فاقد وهمرایی همرنگی و تقلید از پرهیزجماعت با استدالل
نیکویست آفتهر تقلید زانکقویست کوه اگر تقلید بود که
باریکتر مو ز گوید سخن گرنبود زانسخن آنسرشرا
خبر ولیک گفتخود ز دارد مستیینیک راهیست بمی تا وی بر از
حدیث در مقلد باشد نوحهگرخبیث آن مراد نبود طمع جز
حدیثسوزناک گوید نوحهگرچاک دامان و دل سوز لیککو
فرقهاست مقلد تا محقق ازدیگر آن و داوودست چو کین
صداست
بود اینسوزی گفتار منبعبود کهنهآموزی مقلد وان
گفتحزین بدان غره مشو هینبود اینسوزی گفتار منبعبود کهنهآموزی مقلد وان
گفتحزین بدان غره مشو هینحنین گردون بر و گاوست بر بارثواب از نیستمحروم مقلد هم
حساب در باشد مزد را نوحهگرلیک گویند خدا ممن و کافر
نیک فرقیهست دو هر درمیاننان بهر از خدا گوید گدا آن
جان عین از خدا گوید متقیگفتخویش از گدا بدانستی گر
نه ماندی کم نه او پیشچشمبیش
نانخواه آن خدا گوید سالهابهر از مصحفکشد خر همچو
کاه
• . شد وارد درویشان خانقاه بر شبی راه، در که مسافری . غذایی و بودند دراویشگرسنه سپرد دربان به االغشرا . مسافر فروشاالغ به تصمیم ناچار به نداشتند بساط در
. سماعی نقشه این با پس گرفتند آن پول با غذا تهیه و . . بود آواز هم آنها ذکر و سماُع در هم مسافر دادند ترتیب
بند ترجیع رئیسدرویشان رسید، اوج به سماُع که آنگاه . » شوُق » در که مسافر نهاد خربرفت و برفت خر را ذکر
ذکر بیشتری ولع با درویشان از تقلید به بود افتاده سماُعبه. می رفتن قصد درویشان همه وقتی هنگام صبح گفت
دست از خرشرا که شد محقق او بر کردند خود مقاصد ! است داده
• . که سماعی است انسان حیات نماد خر داستان این دردراویشمی از بیشتری مسافر ولع با را آن و گیرد
فهم می بدون را آن که است دانشی و علم سان به خواند،می فرا آن که. اهمیت زمانی است؛ مرگ نماد صبح گیریم
می بیدار اشیا حق به نسبت معرفت با شوند. مردم
رسید ره از خانقاه در صوفییکشید آخر در و برد مرکبخود
زینصوفیند اندکی هزاران ازمیزیند او دولت در باقیان
کران تا اول ز آمد سماُع چونگران یکضرب آغازید مطرب
برفت خر برفتو کرد خر آغازکرد انباز را جمله حراره زین
سماُع آن جوشو نوشو آن گذشت چونالوداُع گفتند جمله گشتو روز
بماند صوفی و خالیشد خانقهمیفشاند مسافر آن رخت از گرد
او آورد برون حَجره از رختهمراهجو آن بندد بر بخر تا
میشتافت او همرهان در رسد تانیافت را خود خر آخر در رفت
غریب ای نگویی و نیایی چونمهیب چنینظلمی این پیشآمدبارها من آمدم والله گفت
کارها زین واقفکنم ترا تاپسر ای رفت خر که همیگفتی تو
ذوُقتر با گویندگان همه ازواقفست خود او که میگشتم باز
عارفست راضیستمردی قضا زینَخوش میگفتند جمله را آن گفت
گفتنش آمد ذوُق هم مرا مر
داد باد بر تقلیدشان مرا مرباد تقلید آن بر لعنت صد دو که
طمع از صوفی تقلید آن زانکلمع و نور از بست بر او عقل
سماُع و ذوُق آن طمع لوتو طمعاطالُع ز را او عقل آمد مانع
خاستی بر آینه در طمع گرماستی چون آینه آن نفاُق در
راست مال به بودی طمع را ترازو گروصفحال ترازو گفتی کی
مدارا
است؟ بوده يك كي دين اين آخر كه گفتقتال جنگ و است بوده سه و دو همواره
. چون يك را دين شما ايشان ميان قائم . اما قيامت در شود، آنَجا يك كردن، خواهيد . جا اين زيرا نيست ممكن دنياست كه اينَجا
است هوايي و است مرادي را يكي هر » در. » مگر نگردد، ممكن اينَجا يكي مختلفنظر جا يك به و شوند يكي همه كه قيامت
شوند زبان گوشو يك به و فیه. )) كنند کتاب از)) فیه ما
مداراوجود مغز اي نظرگاهست اختالفممن از
جهود و گبر و*****
را جهت صد نیست باب یک هستجز ار کتاب صدخانه مخلصشیک را اینطرُق نیست محراب جز قصد
خود زانک است دانه یک از سنبل هزاران این استیک جز روی زین کیشها بیشنیست یک جز ممدوحبر رود حق بنور مدحی هر که دان کیشنیست
بود اشخاصعاریت و صور
ونسبیتحقیقت اندیشی مطلق از پرهیز
موصوف میکند معرفت در کسی هر همچنانکصفت را غیبی
او گفت مر باحثی شرح کرده دیگر نوُع از فلسفیجرح کرده را
زرُق از دگر وآن میزند طعنه دو هر در دگر وآنمیکند جانی
که آید گمان تا دهند زان نشانها این ره از یک هردهاند زان ایشان
کلی به نه همه این حقاند نه دان حقیقت اینرمه این گمرهانند
بوی به ابله را قلب پدید ناید باطلی حق بی زانکخرید زر
خرج را قلبها روان نقدی جهان در نبودی گرتوان کی کردن
راست از دروغ آن دروغ باشد کی راست نباشد تافروغ میگیرد
رود قندی در زهر میخرند را کژ راست امید برخورند آنگه
گندمنمای برد چه محبوبنوش گندم گرنباشدفروش جو
بوی بر باطالن باطلاند دمها جمله کین پسمگودلاند دام حق
ونسبیتحقیقت اندیشی مطلق از پرهیز
خیال عالم در نیست بیحقیقت ضالل خیالستو جمله پسمگوامتحان را شبی هر جان کند تا نهان شبها حقشبقدرستدر
آن از خالی بود شبها همه نه جوان ای قدر بود شبها همه نهبگیر آن وانکحقست کن امتحان یکفقیر دلقپوشان میان در
فتی از را حیزکان داند باز تا که کو کیسممیز ممنابلهان جمله باشند تاجران جهان در باشد معیوبات گرنه
و نااهل نیستچه عیبی چونک کاالشناسیسختسهل پسبوداهل
عود اینَجا چوبست همه چون نیست دانشسود عیبست همه ورنیست
او باطل جمله گوید وانک احمقیست حقاند جمله گوید آنکشقیست
ونسبیتحقیقت اندیشی مطلق از پرهیز
قضاوتشتابزده از پرهیزکه گیری آن دو از احتیاط تدبیر دو در بود چه حزمحرج نبود این بهر کردن صبر خباط از دورست
الفرج مفتاح کالصبر کن صبررا حزم کسنرست حزمی و صبر بی کمین زین
کین خورد از کن حزم دست و پا آمد صبر خودکاه انبیاست نور و زور کردن حزم گیاست زهرین
را باد مر کی کوه جهد بادی هر به کو باشدنهد وزنی
نوشو و چرب ترا نفریبد که باشد این حزمسرا این دامهای
قضاوتشتابزده از پرهیز
راست دید تواند آخربین چشمخطاست غرورستو آخربین چشم
بود شکر چون که شیرین بسا ایبود مضمر شکر اندر زهر لیک
ویعلمهم یزکیهم
کنیم می گندم انبار مادراینکنیم می گم آمده جمع گنمهوش به ما آخر نينديشيم ميمکرموش يا است گندم از خلل کين
دست ز حفره ما انبار تا موششدست ويران ما انبار فنش از و
شرموشکن دفع جان اي اولجوشکن گندم جمع در آنگهان و
آخر کالم
مم " گوار؟مم آب كو كه تشنهمىنالدخوار؟ " آب آن كو كه نالد هم آب
گوشتشنگان به من آبم بانگآسمانمممم ممممم از همچوبارانمىرسم
انَجمن اندر يابم كش سخن گرچون برويم گل هزاران صد
چمن