57

رخآ فرح کی و نم - ael.afael.af/wp-content/.../2018/06/منو-یک-حرف-آخر-احمد-خان-خالقیار.pdf · ت ،یگی س بم ه زاوآ هک دوش ان دین

  • Upload
    others

  • View
    2

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

رخ آف

رحک

ی و

ن م

1

من و یک حرف آخر تنهایی من، مرا تنها نمیگذارد؛

رد و گی ود ن ب ت ب ه خ

ر مث ی

غگی، ت

مب سی ه که آواز ود ا ش د ن ی موعه صدا زن ا ازی ن مج کج ا من ن رد را ن

ک ف ی ن

گی درون

گون حرف از حاالت و ح

ی م. کث ر زی ست

ادمان ت ش

رخ آف

رحک

ی و

ن م

2

من و یک حرف آخر تنهایی من، مرا تنها نمیگذارد؛

جوان شاعر و نویسندهین برگه انعکاس دهنده کارکرد هنری ا

است که ایشان تا به حال دو مجموعه احمد خان خالقیار محترم

هنری خود را به چاپ رسانیده و یک مجموعه شعری تازه

زیر کار دارند. ناگفته نباید گذاشت دیگر انسان نیستمدیگر بنام

تحقیق و در رشته ماستریکه این شاعر جوان به درجه

بدست آورده است. پژوهش در علوم انسان شناسی

و نویس رمان ،شاعر ۰۷۳۱احمد خان خالقیار متولد سال

در افغانستان میباشد؛ کایرونکوتاه و بنیاد گذار سراداستان

را از لیسه عالی امانی در شهر خود درس های متوسطه و لیسه

د را از کشور دوست کابل به اتمام رسانیده و لیسانس خو

هندوستان در رشته نرم افزار کامپیوتر فارغ و ماستری خود را

از کشور تاجکستان بدست آورده است.

میباشد و من و یک حرف آخر ایشان شعری اولین مجموعه

یک رمان انگلیسی تحت نام ،دومین کار هنری این شاعر

کشور و واقعات بازتاب دهنده حاالت کهدختری از احالی دیگر

اخالقیات فرهنگی، اجتماعی، مذهبی و خانواده گی یک از قبیل

و چندین داستان های کوتاه دیگر. است،فرد میباشد بیان داشته

همیشه خواهان بازتاب جنبه های مثبت فردی، اجتماعی خالقیار

در شعر های ایشان سریع تر دیده میشود. که بوده و فرهنگی

ر بسا عالی و شورانگیز در بعضی موارد شعر های این شاع

شعر ها ازین نشبوده که خواننده را به فکر فرو میبرد. خوا

به این میکند تا بیشتر با برگه من و یک حرف آخر ما را وادار

روند و روان شاعر آشنا و انتظار کارکرد های بعدی ایشان

باشیم.

شتر در اخیر، آرزو صحتمندی، سالمتی و پیروزی هرچه بی

شان درین رستا و در تمام رستا های نیک دیگرزندگی

خواهانیم.

انجمن نویسنده گان آسیا

ادبیات فارسی دری

شهر ایبک ۰۷۳۱متولد سال

والیت سمنگان بوده و از

هفت سال بعدین سو مشغول

نویسندگی و پژوهش شعر و

است.

اثر های چاپی احمد خان

:خالقیار قرار زیل اند

دختری از احالی دیگر )رمان

انگلیسی(

ر )همین من و یک حرف آخ

مجموعه شعری(

و چندین داستان های شیرین

و پندآمیز دیگر که در صفحه

من و یک حرف آخر به نشر

رسیده.

رخ آف

رحک

ی و

ن م

3

۱

عزیزم! چشم جادویت، جهانم

آ رام جانمنگاه مهرابن،

و عشق حقیق ، خندهپر لب

اگر ابشم زمین، تو آ سمانم

رخ آف

رحک

ی و

ن م

4

۲

دو چشمم چشم در راه ی دو چشمت

دو چشمتی آ ه -نبینم سوز دل

رقصیم زنیم، آ سوده سازی بیا

دو چشمت «الیی »در خانه بسازم

رخ آف

رحک

ی و

ن م

5

۳

محبت پیشه ام وز ملک افغان

ام این را بدان زابن گر داده

نم گردم ز راه عشق وز تو،

اگر گبر و هندو ای مسلمان

رخ آف

رحک

ی و

ن م

6

۴

عزیزم ملک ما زیبا، قش نگ است

اگر چه انم او در خون رنگ است

ارزد گریز از خاک آ ابیی نم

بگو جانم چرا خلق تو تنگ است؟

رخ آف

رحک

ی و

ن م

7

۵

دو چشمانت بال دارد گل من

دارد گل مننپرس یدی چه ها

اگر کردی گذر بر قلب زارم

ببین عکس تو جا دارد گل من

رخ آف

رحک

ی و

ن م

8

۶

محبت دست و چشم و رو نبیند

دل ببیند، گل بچیند محبت

اگر انسانیت در رنگ و رو است

سگ ی بهتر ز انسان زمیند

رخ آف

رحک

ی و

ن م

9

۷

تو ایرم میشوی هرجا که ابش

چو انمت کرده ام بر دل نقاش

تو اس ت و من دلدار امروز

محبت م پزیم گر دلته راش

رخ آف

رحک

ی و

ن م

10

۸

در صفاتت جمله بی حد کرده ام

هر ک بد گفتا منش رد کرده ام

قصه کواته، مردی نزدت پرزه رفت

اب معذرت نقشه اش دد کرده ام

رخ آف

رحک

ی و

ن م

11

۹

چو مرغ شوخ و ش نگ و شادم ای دوست

ای دوست آ زادم غم و درد قید ز

بو یم و همرنگ و همدل دارم چو

ای دوست آ ابدم بهشت یک جا همین

رخ آف

رحک

ی و

ن م

12

۱۱

در وصلت دیدارت، از غم رها امشب

از در درآ یی تو، شادخت صفا امشب

امشب شب قدر و وصال من و توست

تو حور بهش ت گک خانه ما امشب

رخ آف

رحک

ی و

ن م

13

۱۱

ابنو است دلبرانه نگاهت

ابنو ترانه است و دوبیت

دواتر زنده گ را در لبانت

گرفتن یک بهانه است ابنو

رخ آف

رحک

ی و

ن م

14

۱۲

بمیرم گیسویت و خم پیچ به

بر نه گیرم از محبت مگر دل

بیا! شادخت من دس تم بگیر و

را امیرم که اب تو تخت شاه

رخ آف

رحک

ی و

ن م

15

۱۳

در آ غوشت خوش ها را بدیدم

ماوا را بدیدم و سراسر ملک

حتا ز گفتن م هراسد،زابن

بهشت ی بی سر و پا را بدیدم

رخ آف

رحک

ی و

ن م

16

۱۴

میروم من ایر جان نزد به

میروم من نمان مان اگر

،دلم سبز و صورت ارغوان

مکن پیری کمان ، میروم من

رخ آف

رحک

ی و

ن م

17

۱۵

در غم تو شاخساری در دلم

قناری در غم تو یک مثل به

ز حالت گیرم خبر ات برفتم

شکاری، در غم تو شدم طعم

رخ آف

رحک

ی و

ن م

18

۱۶

گرفته پهلو هر ز دردم مرا

واب من جنگ رو در رو گرفته

چوبه ی دار ات بردنم ای بر

گرفته گیسو آ ن قید بهانه

رخ آف

رحک

ی و

ن م

19

۱۷

چشم خود تصویر کردم در ترا

حدیث ی عشق تو تعبیر کردم

سراغم، خوب دانم آ یی نم

بنام ات پیر کردم جوان را

رخ آف

رحک

ی و

ن م

20

۱۸

خدا خود را درونت جا نهاده

همانندش ترا ابال نهاده

آ ه، شاید! -ولیکن -نم بینم

که خدا بر چشمهایم پا نهاده

رخ آف

رحک

ی و

ن م

21

۱۹

دوابره دل صدای ساز کرده

ترنم های نو آ غاز کرده

بگو بر نیل که آ مو محبت،

برایت مرزها را ابز کرده

رخ آف

رحک

ی و

ن م

22

۲۱

پا نوروزم سر و اب تو ای عشق

روزم موجود تو، پست ترین بی

زدی لبخندی قش نگ، در آ غوشم

م افروزم قلب اب قلب و جهان

رخ آف

رحک

ی و

ن م

23

۲۱

دوش ترا میخواهد شعر من

لب و لب نوش ترا میخواهد

چه کنم قصه ز گلخانه ی عشق

پوش ترا میخواهد تن ی گل

رخ آف

رحک

ی و

ن م

24

۲۲

به دوشم را انزت های همه غم

اب عشق، بده شربت که نوشم شمک

حرفت: بل ؛ ابشد به حرفم، اگر

جان و جهانم، م فروشم قسم

رخ آف

رحک

ی و

ن م

25

۲۳

محبت ثروت بی مدح و شد است

خریداری حقیق اش خرد است

به لیال و به مجنون، مزن طعنه

است چه کردن؟ هیچ؛ ول اسمش لگد

رخ آف

رحک

ی و

ن م

26

۲۴

مرا اب خشم گفتن، همدمت کو؟

همت کو؟های در لحظه رفیق ی

دو چشمم ابر بست و انتظاری،

«ابران! بفرما، نم نمت کو؟ الو»

رخ آف

رحک

ی و

ن م

27

۲۵

وقت جسم میشود او محبت

از بین هر دو رود نزاکت م

شویم و پیرهن را، چرا گرگ ی

هیاهو اب دریم بر تن ی پاکش

رخ آف

رحک

ی و

ن م

28

۲۶

گل سرخ محبت دس ته دس ته

من عزیز دل شکس ته از پزیر

دوابره هرگز، ترا آ زارم ن

خانه بی تو یخ بس ته ،ینو ب بیا

رخ آف

رحک

ی و

ن م

29

۲۷

ل دارد گل منث م نگاه بی

لبان پر عسل دارد گل من

نگفتم حرف دل، حاال و او

ل دارد گل منک دوست بچه

رخ آف

رحک

ی و

ن م

30

۸۲

من کاال نمودی به و غم درد ز

ها نمودی آ غش ته ی غم مرا

نداش تم؟ -پیش تو ارزش عزیزم

سودا نمودی -مندوی نرخ به

رخ آف

رحک

ی و

ن م

31

۹۲

بعد ازین دارم کار ش نگاه اب

دارم بعد ازین بس یار سخن من

،م کشت آ خر مرا شهای حرف

ر دارم بعد ازینبگفت: من ایچون

رخ آف

رحک

ی و

ن م

32

۳۱

حال زارم میکن نه؟ نظر بر

تو اب دار و ندارم میکن نه؟

،منم بیمار و در بستر فتاده

میکن نه؟ قرارم یکدم بیا

رخ آف

رحک

ی و

ن م

33

۳۱

به چشمت یک جهان مهر آ ابد

قبولم تو کردی ای خراابد

وبعدش سال ها درگیر جیبم.

نمودم خانه ام را دیر آ ابد

رخ آف

رحک

ی و

ن م

34

۳۲

ها وا میشود الله تبسم اب

عشق پیدا میشود تبسم اب

اب تبسم چهره ها گل میکند

زیب دنیا میشود تبسم اب

رخ آف

رحک

ی و

ن م

35

۳۳

تو انسان ابش یم و ما که بیا

ابش یم افغان ی خانه نماد

مااین بین بیاید دشمن اگر

بشو دستش بگرد خوان ابش یم

رخ آف

رحک

ی و

ن م

36

۴۳

مارا سر فروخت عقاید گفته

بنام این و آ ن دختر فروخت

رس بر حوراین آ ن جهانت،

تو حتا سایه مادر فروخت

رخ آف

رحک

ی و

ن م

37

۵۳

دلم شکس ته ست، از هر چه آ دم است

است محرم ماه گرفته غم ابر چون

کنیم دل درد ات بشین، بیا گفتم

در غرق ماتم است رفته ی که حاال

رخ آف

رحک

ی و

ن م

38

۶۳

دل اهریمن است درد چگویم

سخن های نه گفته گفتن است

چرا که! -حاال -ندا آ مد بگو

هم جای دیگر رفتن است خدا

رخ آف

رحک

ی و

ن م

39

۷۳

ببین عاشق شدن اینجا حرام است

است درون خاص و عام خصلت همین

تجاوزگر خوش و عاشق به س نگ گفت:

«تمام است کفر ام بودن مسلمان»

رخ آف

رحک

ی و

ن م

40

۸۳

قطار است غم هایم که نم گویم

هزار اندر هزار است -بل نه یک

اما -شکایت از نگارم نیست

شکایت از خود پروردگار است

رخ آف

رحک

ی و

ن م

41

۹۳

حضوری مهرابنش، چشم دل هاست

خانه ی ماست چو نور میتابد، اندر

آ غابخوان آ ته، پالر، اباب و

پدر مشهور به سلطان، در همه جاست

رخ آف

رحک

ی و

ن م

42

۴۱

مترس ید از خدا دوستش بدارید

قسم بی انتها دوستش بدارید

مال بگفتا« خطرانک اس خدا»

قضاوت اب شما دوستش بدارید

رخ آف

رحک

ی و

ن م

43

۴۱

مادر من –نگاه مهرابن

مادر من -تو دردم را بدان

برفت هر طرف ات که بیابی

مادر من –برایم لقمه انن

رخ آف

رحک

ی و

ن م

44

۴۲

کار امروز دو بکن اگر مردی،

بده یک گل به دست ایر امروز

ش نو از او سخن های درونش،

حس ات شوی دلدار امروز کن

رخ آف

رحک

ی و

ن م

45

۳۴

به قید کوچه های تنگ اتریک

شده این روزها ام رنگ اتریک

به دس تم پرچم مهر و محبت،

به رنگ آ سمان در جنگ اتریک

رخ آف

رحک

ی و

ن م

46

۴۴

چو س بک من همین وصف نگار است

چه کار است غوغا مرا اب این همه

این حاالت نمود و مجبورم مگر

به بطن آ تش فشان، در انفجار است

رخ آف

رحک

ی و

ن م

47

۵۴

خداای گر خدایی میکن کن

اوصافت جدایی میکن کن ز

بگو بر آ دمت، خون ی نریزند!

میکن کن صدایی -ابال ازو

رخ آف

رحک

ی و

ن م

48

۶۴

تبر م زد سر بر یک

گر در پشت در م زدید

!و آ ن دانیم؟ این از چرا

خطر م زد زنگ ی خدا

رخ آف

رحک

ی و

ن م

49

۷۴

مغز ی که خال ابشد از آ ن بال برآ ید

اصول دین ، یکصد صدا برآ ید صد اب

رانهبه حیرتم من، اینگونه ُخر خُ ایرا

برآ ید انم محمد گیری، سمت خدا

رخ آف

رحک

ی و

ن م

50

۸۴

به دین پیوس ته مارا چور کردند

حدیث های دروغین جور کردند

پسر، دختر، که حتا مادران را

بستر های خود مجبور کردند به

رخ آف

رحک

ی و

ن م

51

۹۴

مزن لبخند که دنیا ننگ بیند

و روز عاشقانت جنگ بیند

بهتر، وگر نه زن مال شوی

بر س نگ بیند نصیبت از قضا

رخ آف

رحک

ی و

ن م

52

۵۱

گ استنصبحگاه ، فیری تف سرود

و بنگ است بدست طفلکان ترایک

اساس از اول جاده خراب و...

و دختر به س نگ است تجاوزگر خوش

رخ آف

رحک

ی و

ن م

53

۵۱

مرد - سخن از مهر و لطافت میزد

مرد - به سری میمبر و گمبت میزد

کس دیگری حاضر اب او، دو

مرد - میزدبه زنش وارد و عورت

رخ آف

رحک

ی و

ن م

54

۵۲

صبحگاه نسبت نیست اب مرا

به پا سوی تباه نسبت نیست

ابال؛ خبر گیری، نه گیری آ ن تو

نسبت نیست« خدای»ازینجا اب

رخ آف

رحک

ی و

ن م

55

۳۵

اتجک، نه هزاره، نه ز لغمانیم نه

اول اتریخچه ی خود را بدانیم

که خاکش، هیچ گرددی شود روز

ز شرم گفته نتوانیم «بگو افغان»

رخ آف

رحک

ی و

ن م

56

۴۵

اب فریب انن این کودک گرفت

جان این کودک لباس انزک

نگیر از او امید ی آ خرش را

اتن این کودک -سهمین افغان