5 و4 صفحه12 منطقه مشهد مهمحلیمرد نشری92 اردیبهشت12 / 31 شمارهيه اله آباد وكيلدشهر جاهShahrara.com Shahraraonline.com Photoshahr.ir caferesane.ir [email protected] Sms:30007289 ارندوچکشاندنیدرکارگاهکریشیهزندگینوادینخا ای که تندیسهـایق می تراشند عش5 و4 صفحه

92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

  • Upload
    others

  • View
    6

  • Download
    0

Embed Size (px)

Citation preview

Page 1: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

صفحه4 و 5

منطقه 12 شماره 31 / 12 اردیبهشت 92نشریه محلی مردم مشهد

جاهدشهروكيل آباد الهيه

Shahrara.com

Shahraraonline.com

Photoshahr.ir

caferesane.ir

[email protected]

Sms:30007289

این خانواده زندگی شیرینی در کارگاه کوچکشان دارند

تندیس هـایی که عشق می تراشند

صفحه4 و 5

Page 2: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

2

شماره 31 12 اردیبهشت 1392 پنج شنبه 12

234...0915- چنــد روز پیــش دیدم رفتگران و نیروهای زحمت کش شهرداری در حاشــیه های بزرگــراه تــوس در حال فعالیت انــد و اینکــه خدمات شــهری به روســتاهای ما هم بیاید خیلی اتفاق خوبی

است. به خاطر ورود محدوده ســه راه فردوسی و آرامگاه به شهرداری مشهد از شهردار عزیز

ممنونیم.

024....0937- از اهالی چهار برج هستم که یکی از روستاهای الحاقی به شهر و محل استقرار ناحیه 3 شهرداری منطقه 12 است. می خواستم بدانم آیا زمانی که ما جزو شهر شویم باید بابت ســاخت و ساز هایمان هم

مجوز داشته باشیم؟ این رابه این دلیل می گویم که اهالی ساکن در ایــن روســتاها اغلب درآمد نداشــته و محرومند و پرداخت هزینه های ســنگین برای اخذ مجوز ســاخت و ســاز برایشان

سخت است.

578....0910- مدتی است در الهیه 10 ساکن هستم اما با وجود گزارشی که شما به چاپ رساندید هنوز هم بازدیدی از خیابان ما نشده است و شــهردار اعتنایی به زمین افتاده ایــن محــدوده نمی کند. از شــما خواستارم از این طریق پیغام من را مبنی بر افزایش سالک در فصل گرما در این حوالی

به گوش مسئوالن برسانید.

0816...0915- بولوار محمدیه از تقاطع رحمانیه به بعد تاریک است و هیچ تیر چراغ

برقی ندارد. این مســئله به خصوص بــرای خانم هایی که در شــب ناچارند از ایستگاه اتوبوس این قســمت تردد کنند ایجاد مشکل و ناامنی

می کند. لطفا پیگیری کنید.

تنوع اجناسســید علی نبوی، مدیر بازار الهیه می گوید: بازار های ارزاق عمومی در محله های متعدد مشهد شعب مختلفی دارد؛ مانند بازار خواجه ربیع، بولوار جمهوری و جاهای دیگر که در این بازار ها ۵ تا 10درصد تخفیف برای همه اجناس به طور دائم در نظر

گرفته شده است. وي مي افزاید: یکی از مزایای این بازار در مقایســه با بازارهای مشابه، تنوع اجناس آن است؛ 3 تا ۵هزار کاالي ارائه شده در این بازار خرید مشتری ها را مطلوب و آسان

مي کند.

تحویل رایگان كاال دِر منزلکنجکاو می شــوم بدانم در این گونه بازار ها تنوع اجناس با چه معیاری سنجیده می شود که نبوی پاسخ می دهد: در هر قسمت از شهر که فروشگاه یا بازاری باشد، باید به سلیقه و آنچه مورد نیاز مردم است، توجه شود. ما هم بر این اصل پایبندیم و به سلیقه مشتری احترام می گذاریم و اجناسی را که مردم احتیاج دارند، ارائه مي دهیم.

او ادامه حرفش را با این جمله دنبال می کند: البته قرار است فروش نان داغ، سرویس رایگان برای مردم محله و مسابقه نقاشی برای کودکان در راستای رفاه مردم منطقه نیز از برنامه های دیگر این بازار باشــد تا مشتری بتواند با خیال آسوده خریدش را

انجام دهد.

مزیت این بازار وحید قرایی که در حال پرداخت هزینه خریدش است، عقیده دارد با افتتاح این بازار بسیاري از نیازهای روزمره مردم برطرف شده است. او مطمئن می گوید: به نظر من با وجود این فروشگاه تا مدت زیادی نیاز به بازار دیگري در این منطقه نیست. همسر ایشان نیز همین نظر را دارد. او در حالی که سبد خریدش را هل می دهد، می گوید: شاید مزیت این بازار نسبت به بازارهای دیگر، تنوع کاالها و نظم این مکان باشد که

کامال به چشم می آید در حالی که این موارد، گمشده خیلی از بازار های دیگر است.

مشتری سردرگم نمی شود حمیدرضا عالیی هم با خانواده برای خرید آمده و بسیار جدی در قفسه ها می چرخد. او نیز با قرایی هم عقیده است و می گوید: من این اطراف بازاری با این تنوع کاال ندیده ام

و این خیلی اهمیت دارد. او ادامه می دهد: در بازارهای میوه فروشــی و عرضه کاالهــای پروتئینی زیاد رسیدگی نمی شــود و عمال این بخش ها غیر فعال است اما اینجا با جاهای دیگر

متفاوت است. این شهروند نگاهی به قیمت یکی از اجناس می اندازد و می گوید: یکی دیگر از مسائلی که خیلی مهم است و خدا را شکر در این بازار رعایت می شود، درج قیمت ها بر روی برچسب آن هاست که این کار دو حســن دارد؛ عالوه بر اینکه مشتری تخفیف را

بر اساس قیمت های مندرج بر روی اجناس می بیند، سردرگم نمی شود.

كيفيت و تخفيففاطمه حسینی مشغول خرید از بخش مربوط به کاالهای پروتئینی است و با دقت خاصی اجناس را برانداز می کند؛ هر چند پسر کوچکش کمی نا آرامی می کند اما

دانستن دیدگاه او می تواند تکمیل کننده گزارش باشد. او با اشاره به اینکه ساکن محله قاسم آباد است، می گوید: با وجود بازارهای زیادی که قاسم آباد دارد، خیلی ها از آن محله به این بازار ارزاق می آیند زیرا اجناس این بازار دارای کیفیت و تخفیف مناسبی هم است. به نظر من در تمام سطح شهر باید این طور

بازار ها راه اندازی شود تا خرید شهروندان هم بی دغدغه تر باشد. حرف های اهالی محله را شنیده ام و حاال باید در مسیر برگشت دوباره به ابتدای الهیه برگردم. باز هم تا سر کوچه را پیاده می روم و منتظر می ایستم تا ماشینی بیاید اما

انگار این بار هم باید این مسیر را پیاده گز کنم...

بازار محله ما گزارشی از بازار ارزاق عمومی و تــره بار الهیــه 25

هیچ وقت ابتدای خیابان الهیه نتوانستم ماشین سوار شوم. اصال انگار اینجا تاکسی کار نمی کند. فقط اتوبوس های زیادی اینجا می ایستند که اگر بخواهم صبر کنم تا با آن ها بروم دیر می رسم. همین می شود که باز هم تا فلکه ولی عصر را پیاده گز می کنم. در ادامه راه این بار برای نخستین بار شانس می آورم. سوار ماشینی

می شوم و تا الهیه 25 می روم. بازار ارزاق عمومی و تره بار الهیه از دور پیداست. نمای بیرونی ساختمان و یک نماد حجمی که مقابل آن قرار دارد توجهم را جلب می کند؛ زنبیلی که داخلش نان سنگک و تربچه قرار دارد. داخل بازار هم مثل بیرون آن شیک و تمیز است و مساحت زیادی

هم دارد.

مهدی آخرتی

الـــــــــــــــــــــــــو شهرآرا محله

شماره پيامک: 30007289شماره تماس:8 - 7231405

بازمانــــــده در 2۵ کیلومتری شــمال غربی مشــهد و در حاشــیه غــرب جاده

مشهد -توس، بنایی ناشناخته و پر رمز و راز قرار دارد. بقعه »هارونیه« بنایی است مکعب شــکل و آجری که در قلب دشت توس واقع شده اســت و در توسعه جدید شهر مشــهد همراه با بیش از 1۵ روستای حوالی اش تا سه راه فردوســی در مساحتي قرار گرفته اســت که بخش هایی از ناحیه3 شــهرداری منطقه 12 را تشــکیل

می دهد.

بقعه هارونيهبقعه هارونیه تنها بنای بازمانده از شــهر کهن توس اســت. عوام آن را به نام »زندان هارون« می شناســند و احتماال به این دلیل »هارونیه« خوانده می شود؛ حال آن که نه تنها بنا از لحاظ شکل و نقشه هیچ گونه شــباهتی به زندان ندارد، بلکــه طبق مســتندات تاریخی نمی توان هیچ گونه ارتباطی بین این اثر و هارون الرشــید خلیفه عباسی یافت؛ زیرا هارون در ســال 193 هـ.ق وفات یافته است در حالی که اصل بنا را

البته قرار است فروش نان داغ، سرویس رایگان برای مردم محله و مسابقه نقاشی برای کودکان در راستای رفاه مردم منطقه نیز از برنامه های دیگر

این بازار باشد

Page 3: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

3 شماره 31 12 اردیبهشت 1392 پنج شنبه

Email: mahalle 12 @shahrara.com شماره پيامک: 30007289 شماره تماس: 8 - 723140۵

با توجه به شکل معماری، از دوره ایلخانی )قرن هشتم هجری( می دانند که بخش هایی در دوره تیموری به آن الحاق شده است. از طرف دیگر به دلیل تشابه سبک معماری بنا به معماری رازی، این بنا را مربوط به

قرن ششم هجری دانسته اند.

كشفيات حفاری در سال 1354در حفاری هایی که سال 13۵4 در این بنا صورت گرفت، ضمن پیدا شدن سفال های مربوط به دوران ســلجوقی، تیموری و صفوی، جرز بسیار قطوری از سنگ و مالط ساروج که کامال یادآور پی بنای آتشکده های ساسانی است، مشاهده شد و نتایج آثار به دست آمده حاکی از آن بود که

پی این بنا سابقه ای خیلی پیش از قرن ششم داشته است.بررسی سفرنامه ها و نوشته های جهانگردان و پژوهشگران داخلی و خارجی که از حدود صد سال قبل تاکنون در نوشته های خود به این بنا اشاره کرده اند، نشان می دهد که فقط عوام و مردم بومی بودند که بنا را نخست نقاره خانه و سپس زندان هارون نامیدند و نام »گنبد هارون« هم بعدها به کار برده شد.

كاربری بنا در مورد هدف احــداث بنا و کاربری آن نیــز اختالف نظر وجود دارد؛ برخی این مکان را مدرسه یا خانقاه و همچنین مدفن امام محمد غزالی می دانند )قرن ششم( و برخی دیگر آن را مسجدی می دانند که بعد از

هجوم مسلمانان به ایران بر روی آتشکده ساسانی ساخته شده است. از آنجا که در قسمت شمالی بنا، یک ردیف اتاق دیده می شود، این فرض در ذهن بیننده ایجاد می شود که این مکان باید محل تدریس و مکان علمی باشد که با این فرضیه می توانیم ارتباط اثر را با امام محمد غزالی دریابیم؛ زیرا امام محمد غزالی پس از آن که تدریس در نظامیه بغداد را نپذیرفت در توس ماند و همان جا خانقاهی برای صوفیان و مدرسه ای برای طالب دایر کرد و شــبانه روز خویش را به عبادت خدا و خدمت به خلق گذراند. هنگامی که ســرگرم این کار بود ناگهان اجلش فرا رسید و در تابران توس که موطن وی بــود، زندگی را بدرود گفت و همان جا

مدفون شد.

در را به روی آن حیاط زیبا باز می کنی و از راهرو باریک بین دو باغچه به چند پله می رسی و با باال رفتن از پله ها به پذیرایی خانه وارد می شوی و روی صندلی پشت پنجره نظاره گر درختان درهم تنیده حیاط، با قلمی در دست دفترت را پر می کنی و می نویسی و ورق می زنی... شاید آن حیاط پیر، شاهد خیلی چیزها بوده، شاهد تولد بچه های خانه، بازی هایشان، بزرگ شدنشان، شاهد پیر شدن مادربزرگ و پدربزرگ و شاهد همه غم ها و شادی های آن خانه و حاال هم... آن قدر زیبا حیاط خانه قدیمی تان را توصیف می کنی که هر کسی نوشته هایت را بخواند، متوجه حس زیبای تو و طراوت آن

حیاط قدیمی می شود.

آن حياط آشنا...اوایل زندگی مشترکت بود که در خانه پدری همسرت ساکن شدی. با ذوقی خاص از حیاط و خاطراتش تعریف می کنی و می گویی خانه پدری همسرت دارای حیاطی بزرگ و درختانی درهم پیچیده بود و با نشستن مقابل پنجره ای که رو به حیاط و سرسبزی اش بود، ذوق و انرژی زیادی برای نوشته هایت پیدا می کردی و بیشتر و بیشتر می نوشتی و آن خانه قدیمی را نیز بی تاثیر در نوشته هایت نمی دانی، خانه ای که هنوز بعد از گذشت سال ها همیشه مقابل

چشمانت ماندگار شده و از حیاط آن خانه بسیار الهام گرفته ای.

نویسندگی موروثیمریم جهانگشته، نویســنده محله مان که مادر دو فرزند نوجوان است، با اشاره به وظیفه مادری اش در کنار نویسندگی می گوید: سعی دارم همیشه مادری آرام و مهربان برای فرزندانم باشم و از هرگونه دغدغه ای از جمله کار و بیماری، آن ها را دور نگهدارم و همیشه آرامش بر زندگی ام حکمرانی کند.

این مادر صبور ادامه می دهد: شاید دلیل موفقیت هایم در نوشتن همین باشد که در زندگی هر چیز را سرجای خودش در نظر می گیرم.

او ادامه می دهد: در نقش یک مادر، بسیار جدی هستم. خدا را شکر فرزندانم مستقل بار آمده اند و با سن کمی که دارند، بیشتر کارهایشان را خودشان

انجام می دهند؛ این آرزویی است که هر پدر و مادری برای فرزندش دارد.مریم جهانگشته از همسرش که همیشه مشــوق راه و نوشته هایش بوده تشکر می کند و حضور او را موثر در داشتن این آرامش در زندگی اش می داند.

این نویسنده خوش ذوق با اشــاره به کمک های فرزندانش ادامه می دهد: از 13 کتابی که نوشته ام، حدود 11 کتاب را دختر 13ساله ام تایپ کرده و این شاهدی بر این است که فرزندانم در این راه بسیار من را یاری می کنند.

این نویسنده با اشاره به موروثی بودن نویسندگی در خانواده اش می گوید: استعداد نویسندگی در دخترم نیز چند سالی است با سن کمی که دارد، کشف شده و با نوشتن خاطرات روزانه از نه سالگی حاال به جایی رسیده که داستان هم می نویسد. گرچه خواهرم نیز چند سال بعد از نویسنده شدن من دست

به قلم شد و حاال نوشتن در خانواده ما موروثی شده است.

محله ام را دوست دارماو که تازه یک سال اســت ساکن محله الهیه شده است، می گوید: محله ام را بســیار دوست دارم زیرا بسیار ساکت است؛ البته همیشه آرزو داشتم در

محله ای زندگی کنم که خیلی ساکت باشد و همین طور هم شد.او ادامه می دهد: سکوت اگر سنگین نباشد، خوب است و آدم ها به سکوت در محل زندگی شــان با این همه دغدغه ای که در زندگی روزمره دارند، نیازمند هستند.این مادر نویسنده ادامه می دهد: مدت زیادی از سکونتم در این محله نمی گذرد. یادم می آیــد روز اول که به خانه جدید آمدیم، چشمم به تابلو اعالناتی که در طبقه همکف مجتمع نصب شده بود، افتاد. خالی و خاکی بود و فقط چند قبض آب و برق در آن به چشــم می خورد.

وقتی ساکن مجتمع شدیم، همراه همسرم تابلوی اعالنات را با نصب موکت جدیدی آراستیم و هر روز متن هایی امید بخش در آن می گذاشتیم و در نهایت دوست داشتیم از این کار استقبال شود اما بازخورد مطلوبی نداشت

و کمی مایوس شدیم.

همسایه از همسایه خبر ندارد!انگار همسایه ها این روزها نه تنها نسبت به یکدیگر بلکه به محیط اطراف

محل سکونتشان نیز بی توجه شده اند و متوجه تغییرات نمی شوند.این نویسنده محله مان می گوید: افراد ساکن مجتمع شاید ارتباط حضوری مناسبی با یکدیگر نداشته باشند، اما خوب می شد که ارتباطات حداقل در احوالپرسی روزمره وجود داشته باشد؛ چراکه خیلی از ساکنان مجتمع

حتی همسایه دیواربه دیوار خود را نمی شناسند.

برای ائمه)ع( می نویسماو که به گفته خودش عاشق نوشتن است، می گوید: من این روزها مثل ابر بهار هستم، یک روز شاد و سرحالم و یک هفته را فقط استراحت می کنم. خیلی از نویسنده ها به خاطر فراهم کردن شرایط مساعد برای نوشتن و

آماده سازی ذهن این حالت را تجربه کرده اند. جهانگشــته که اغلب برای ائمه)ع( می نویســد، ادامه می دهد: بیشتر کتاب هایم را با محوریت ائمه نوشــته ام و داســتان هایی که با طرح های مختلف و بســیار کوتاه از ائمه می نویسم، زاییده ذهنم بوده است. در این

سبک، آخرین کتابی که نوشتم »روزهای بی قرار« نام داشته است.

گپی با مادری نویسنده در محله الهیه

درختان حیـاط قدیمی، نویسنــده ام کردمریم الری

افراد ساکن مجتمع شاید ارتباط حضوری مناسبی با یکدیگر نداشته باشند، اما خوب می شد که ارتباطات

حداقل در احوالر پرسی روزمره وجود داشته باشد

یک اثر ماندگار جای چند جلد كتاب را می گيردبارها افرادی را دیده ایم که صاحب تالیفات فراوان در زمینه هاي مختلف بوده ولي نام و نشاني بین مردم نداشته اند و تاثیرگذاري آن ها بسیار اندك بوده است. از سوي دیگر نویسندگاني نیز پیدا مي شوند که با انتشار فقط یک یا دو کتاب حضور خود را به اثبات مي رسانند و با همان دو اثر مکتوب تاثیر درخور توجهي بین مردم یک جامعه به جا مي گذارند که این تاثیر موجب حرکت و پویایي دیگران

نیز مي شود و از آن ها به عنوان نویسنده ای شاخص یاد می کنند.این نویسنده محله مان با اشــاره به اینکه خیلی ها برای نوشتن به او مراجعه کرده و از او راهنمایی می خواهند، می گوید: تمام دست نوشته هاي ما انسان ها نیاز به ویرایش و پاالیش دارد، به خصوص کسانی که تازه اول راهند؛ پس هیچ فردی نباید با یک بار نوشتن و اشتباه نوشتن ناامید شود. با تکرار و تالش بیشتر می توانیم به قول بزرگان و هنرمندان بیشــتر دود چــراغ بخوریم تا آثارمان جاودانه تر شود، چرا که هیچ اثر خوبی بدون پشتکار و سختي خلق نمي شود. او همچنین با اشاره به اینکه نحوه ارائه داستان کوتاه در انواع ادبی مانند رمان و ... از انعطاف پذیری بیشــتری هم در انتخاب موضوع و هم در انتخاب زمان و شخصیت ها برخوردار است، می گوید: هر چه شناخت نویسنده از طبیعت و اجتماعی که در آن زندگی می کند بیشتر باشد می تواند به وسیله این شناخت

الگوها و قالب های تازه ای را به وجود آورد.مثال ممکن است شخصیت اصلی داستانی فاقد هر نوع فضیلت معنوی و روحی باشد و کارهایش با هیچ یک از موازین اخالقی متناسب نباشند اما نویسنده می تواند جریان وقایع را طــوری ارائه دهد که در پایان خواننده به این نتیجه

برسد که دلم نمی خواهد به جای او باشم.او ادامه می دهد: همین آگاه کردن خواننده یکی از وظایف داستان است، بی دلیل نیست که بعضی ها معتقدند داستان باید به خواننده چیزی یاد بدهد و آگاهی او

را گسترش دهد نه اینکه تنها او را سرگرم کند. او در پایان با اشاره به تاثیر داستان بر خواننده می گوید: داستان در حکم آیینه ای است که تحوالت روحی و معنوی انسان را در طول زمان در خود بازتاب می دهد. تا انسان هست و متحول است، داستان نیز خواهد بود و تصویر او را در خود نشان

خواهد داد.

Page 4: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

4

شماره 31 12 12 اردیبهشت 1392 پنج شنبه

آغاز راه

نســرین خوش ریش، همســر آقای کرمی رشته کالم را به دســت می گیرد و می گوید: تا چند ســال پیش من و فرزندانم عالقه ای به کار همســرم نداشــتیم اما هر کدام به نحوی مشــغول فعالیت هنری بودیم. نگار در رشــته

طراحی دوخت تحصیل می کرد و نوید هم طراحی می خواند. آن زمان ابراهیم، هنر نقاشی را پیشه خود می دانست اما من زیاد به آن معتقد نبودم چــون از ایــن کار درآمد چندانی نصیبمان نمی شد.

از نقاشی روی شيشه بخار گرفته تا...

ابراهیم کرمی، مسئول کارگاه مجسمه سازی است که به قول خودش هنر را از کودکی و نقاشــی با انگشتانش روی شیشــه های بخار گرفته آغاز کرده اســت و حاال به چنان مهارتي رســیده که می تواند به راحتی ســاخت یک کار حجمی را از هر جنسی که باشد بر عهده بگیرد و به بهترین نحو آن را بسازد و شکل دهد. او همراه همسر و دو فرزندش، نگار و نوید در این کارگاه تندیس ، سردیس، پیکره حیوانات

و سازه های بتنی می آفرینند.

ورق روزگار برگشت

بیشتر از 1۵ ســال از کار ابراهیم می گذشت و او همچنان از هنر، روزی چندانی ســر ســفره خانواده اش نمی برد تا اینکه ورق روزگار برگشت و راه تازه ای به سوی پیشرفت و خوشبختی برای او و خانواده اش باز شد. کمی تامل سبب شــد ابراهیم متوجه شود شــاید تندیس ها زندگی اش را

عاشقانه تر از نقاشی بسرایند. این شد که نگارخانه و خاطرات نقاش بودن اش را بوسید، کارگاه کوچکی راه انداخت، بــه ذوقی که در وجودش به هنر داشت، تکیه کرد و آستین همت را یک بار دیگر باال زد. انگار ذوق هنری دیگر در رگ های ابراهیم ریشه می دواند و او دســت هایش را با گل و سنگ و خاك عجین می کرد تا آنچه را تا کنون تصویری روی کاغذی ســپید بود، حجمی

دهد و جانی بخشد. البته ذوق ابراهیم با هنر و علم اســتاد معمر همراه شــد و حاال ابراهیم قدم به راهی می گذاشــت که برای او دنیایی پر از کشــفیات تازه هنری داشت؛ چیزی که از همان آغاز کودکی اش لذت کشفش را در بخار های شیشه دیده بود.

لذت این کار سبب شد اتفاقات مثبتی بیفتد.

حدیث اول عاشقی

»پنج ســال پیش بود که خانواده ام نیز به کار من و ساخت این مجسمه ها عالقه مند شدند و همه زیر سقف کارگاهی جمع شــدیم که کم کم شد عشق اولمان و عاشقانه هایمان را نیز برای هم پر رنگ تر می کرد. همســرم کــه همه زندگی ام بــود، تمام زندگی اش شد کمک به من و نگار و نوید؛ آن ها هم تالششــان را می کردند که کمک پدر و مادرشان باشند. نگار علم شناخت خطوط احجام تندیس ها را که از آشنایي با دانش آناتومی به دست آورده بود، به من و مادرش آموزش داد و توانست در شناسایی ابعاد متناسب و علمی تندیس ها یاورم باشد. نوید هم از هیچ تالشــی برای کمک به خانواده اش کم نمی گذاشــت. با وجود اینکه اوایل کار در مشهد این هنر خواهان زیادی نداشــت و من ناچار بودم برای فروش کار ها از شهرستان های دیگر سفارش بگیرم، انگار ایــن با هم بودنمان ارزش زیادی برای همه اعضای خانواده داشت که حتی حاضر نبودیم آن را با دنیا عوض کنیم. ما سعی می کردیم با وجود ســختی کار از اینکه با هم هســتیم لذت ببریم و این تصمیم چشــممان را بر تلخي هاي بسیاري از

چیز ها بست.« این ها حرف های ابراهیم کرمــی، تندیس تراش حرفه ای محله توس است که به عنوان تجربه ای از اتحاد و محبت یک خانــواده الگو از قلمم می تراود و بر روی کاغذ می نشیند. حاال پنج سال گذشته و نگار و پدر و مادرش در کارگاه عشقشــان تندیس می تراشــند و تنها آزردگی خاطرشان دوری نوید از آن هاســت که برای ادامه تحصیل در شهرستان

به سر می برد.

از بولوار توس به ســمت آرامگاه فردوسی، همان حوالی سه راه فردوسی بین کارگاه های ریز و درشت آهن بری، چوب بری و ... کارگاهی هست که مقابلش تندیس ها و مجسمه های زیبایی چیده شده و هارمونی زیبایی از رنگ ها را در حاشیه جاده ایجاد کرده

است؛ تصویری که وسوسه مان می کند توقف کنیم و بخواهیم صاحب یا صاحبان خوش ذوق این کارگاه زیبای وسیع را بشناسیم.

استقبالی شيرین

اینجا هنرکده آبی ســتاره است که برای ورود به آن پلی چوبی با سه قارچ زیبای قرمز رنگ ما را تا در ورودی بدرقه می کند. در ورودی کارگاه تندیس های زیبایی از جنس چوب، سیمان و فلز در قالب های کابوی، سر فیل و چهره مشاهیر به استقبالمان می آید و زیبایی این اجسام متنوع بیشــتر تشویقمان می کند که با اشخاص خوش ذوقی که

آن ها را ساخته اند، آشنا شویم.

کـــــــهاین خانواده زندگی شیرینی در کارگاه کوچکشان دارندتنـــــــــــــــدیس‌هـایی

پنج سال پیش بود که خانواده ام نیز به کار من و ساخت این مجسمه رها عالقه مند شدند و همه زیر سقف کارگاهی جمع شدیم که کم کم شد عشق

اولمان و ...

آزیتا حسین زاده عطار

Page 5: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

5 شماره 31 12 اردیبهشت 1392 پنج شنبه

Email: mahalle 12 @shahrara.com شماره پيامک: 30007289 شماره تماس: 8 - 723140۵

حس پنهان تندیس ها

پرســش هایم را از کالبد در می آورم و از ابراهیم می خواهم از عاشــقانه های تندیســی اش و تاثیر ایــن تندیس ها در زندگی اش بگوید که او به انرژی اي اشاره می کند که نماهای سه بعدی بر انسان می گذارد و می گوید: خلق این آثار لذت عجیبی دارد. گاه مدت ها ســرکار میخکوب می شــوي و اشتیاقت تا جایی پر می کشد که می خواهد لحظه ای برسد که آخر کار را با چشمان خود ببینی، بعد می توانی گوشه ای

و ســاعت ها نظاره گر خــم و قوس های بنشــینی که بر پیکره مجسمه ات نقش بسته هنری باشــی

است.

خانه اولم؛ كارگاه

در این سال ها زندگی مان به ســمت و سویی کشیده شده اســت که من و همه اعضای خانــواده ام حس می کنیم این

کارگاه همه عشق و زندگی و خانه اولمان است. بــا اینکه خانه ما در بولوار فاطمیه و خیابان عبادی اســت، بیشــتر در کارگاه حضــور داریم و بار ها می شــود که چند شــبانه روز برای تکمیل کار ها در آنجــا زندگی می کنیم. این عشــق به اندازه اي است که ما روز های عید را به صورت شبانه روزی کنار هم کار می کردیم؛ بدون لحظه ای خستگی. حتی بار ها می شد که من خسته می شدم و نسرین مدت ها بعد از من کار را تعطیل می کرد و هر چقدر به او خستگی اش را یادآور می شدم، دست از کار نمی کشید تا جایی که من با دیدن عالقه او بــه کار، جانی دوباره می گرفتم و باز پای کار

می آمدم.

در آینده

آینده کاری این خانواده موفق می رسد به جایی که ابراهیم کرمی می گوید: تاکنون فعالیت های مختلفي داشته ایم مثل ساخت المان های شهرســتان ها و سفارش براي ویالها؛ اما امسال عالوه بر سفارش های معمول که تا کنون داشته ایم، به برنامه کاری ما المان های شــهری نیز اضافه شــده و با پذیرش چند پیشنهاد قرار شــده در این زمینه نیز فعالیت

داشته باشیم.

سردیس های مشاهير

لحظــه ای قلمم از نفس می افتد، وقتی بین مجســمه ها و تندیس هایی کــه هر یک جاذبه و انــرژی عجیبی دارند، به سردیس هایی می رســم که بر روی فلز و سنگ و چوب تراشیده شده اند و دوره ای از تاریخ مشهد و ایران را در ذهن تداعي مي کنند. در گوشه ای دیگر از کارگاه، لک لک های زیبایی به چشم مي خورند که به دست این خانواده هنرمند شــکل گرفته و رنگ آمیزی شــده اند و رقــص طبیعت را یادآوري می کنند. برخی مجســمه ها و تندیس ها اندازه بزرگ تری دارند؛ درباره ســختی احجــام فلزی و بزرگي این مجسمه ها که با دستان هنرمند این خانواده تراشیده شده اند، مي پرسم که ابراهیم در پاسخ می گوید: وقتی قامت تندیس خیلی بلند اســت، کار سخت تر می شود؛ کار روی داربست دشوار اســت و از تمرکز آدم کم می کند. از سوی دیگر در برخی کار ها مثل فلز و چوب، ایمنی ســخت است مثال در زمستان که شیشه عینک بخار می گیرد، دید بسیار کم می شود و از طرفی اگر عینک را برداریم، امکان پرتاب تراشه در چشم و پوست زیاد است که تا کنون چنین اتفاقی

چند بار برای خود من نیز رخ داده است.

تصویر ماندگار

اینجا هنرکده آبی ستاره است و نبض همدلی، پر قدرت تر از توانایی آدم هایی که تندیس های این هنر کده را می سازند، می زند.

تصویر ماندگار لنز دوربینم می شود تصویر این خانواده خوشبخت زمانی که دوباره ســخت اما با عشق ســرگرم ساخت لک لک های سیمانی می شوند و من با فلشــی در قاب مربعی دوربینم می توانم صمیمیت و همدلی را که در این خانواده موج می زند و باید در همه محله های ما باشــد، به تصویر بکشــم. اینجا خانه اول این خانواده اســت؛ خانه ای که تندیس زیبای دور هم نشستن ساکنان آن آدم را وسوسه می کند که بیشــتر درباره با هم بودن ها، صمیمیت ها و

همدلی ها فکر کند.

مـــــــی‌تراشنــــد عشــــــــــقکـــــــه

اینجا خانه اول این خانواده است؛ خانه ای که تندیس زیبای دور هم نشستن ساکنان آن آدم را وسوسه می کند که بیشتر درباره با هم بودن ها،

صمیمیت ها و همدلی ها فکر کند

Page 6: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

شماره 31 12 اردیبهشت 1392 پنج شنبه 12

6

آجرهای فروشی! در همین افکار غرق هستم که صدایی با لهجه محلی، من را از جاده خاکی روبه رویم به پایین می کشد. »بابای مرضی یه دنه تســبیح بنداز!« ســرم را به سمت صدا می چرخانم؛ صداي پیرزنی است که چادر سورمه اي اش را که زیر آفتاب مســتقیم روستا کمی بی رنگ تر شده، دور گردنش گره زده و با دســت های زمخت مهربانش آجرهای کهنه ای را می شمارد و گوشه اي دیگر زمین می گذارد. آجرها به شــماره ۵0 که می رسد، پیرزن به پیرمرد سالخورده ای که با یک تسبیح بلند روبه رویش ایستاده با لهجه شــیرینی می گوید: »بابای مرضی، یه دنه تســبیح بنداز!« چند دقیقه ای مکث می کنم و در خطوط چین خورده پیرمرد به دقت خیره می شــوم. چهره آفتاب ســوخته درهم و نمکین او با کاله پشمی قهوه ای رنگ و گیــوه خاك خورده ای که بــه پا دارد، صمیمیت روســتایی ها را در ذهنم ملموس تر نشان می دهد. کنجکاوی اجازه نمی دهد بیشتر از این نظاره گر باشم! کمی جلوتر می روم و دلیل کارشان را مي پرسم. پیرزن کمر راســت می کند و با پشــت دستش خاك از پیشــانی می گیرد و می گوید: داریــم آجرهایمان را برای فروش می شــماریم و با دستش به پیرمرد اشاره می کند و ادامه می دهد: مــن و مش ابراهیم دیگر پیر شــده ایم و نمی توانیم به طویله رسیدگی کنیم؛ برای همین خرابش کردیم و حاال آجرهایش را قرار است به

همسایه مان بدهیم .

سواد قرآنی هم ندارمجمله اش را کوتاه می کند و دوباره به شــمارش آجرها مشغول می شود. گاهی هم در شمارش اشتباه می کند و دوباره بر می گردد سرخانه اولش... می پرسم شما سواد خواندن و نوشتن دارید؟ »نه مادر جان من حتی سواد قرآنی هم ندارم اما شــمارش را بلدم« و دوباره سرش را به کار گرم می کند. منتظر می شــوم تا سرشان خلوت شــود و گپ کوتاهی با آن ها داشته باشم؛ در عین حال اطراف روستا را کمی نگاه می کنم و لنز دوربینم را روی چند زن روستایی که گوشه ای ایستاده اند و با هم حرف می زنند، زوم می کنم. ناگهان یکی از آن ها رو به پیرزن می گوید: ننه عباس؛ تلفن خانه ات زنگ می خورد. برایم جالب است اینجا همه عالوه بر اینکه یکدیگر را به اسم

فرزندشان صدا می کنند، رسم دیگری نیز بینشان جا افتاده؛ آن هم اینکه زن ها را به اسم پسرشان و مردها را به

اسم دخترشان صدا می زنند.

خانه زیباي روستایی پیرزن و پیرمرد دســت از کار می کشند و آرام به طرف خانه شان رهســپار می شوند و من هم با آن ها همراهي مي کنم. به خانه نیمه کهنه ای می رسیم که کمی آن سو تر خودنمایی می کند. در، نیمه باز اســت و با اجازه آن ها وارد حیاط خانه می شوم. زیباست! این حیاط کوچک روستایی هیچ شباهتی به خانه های بی روح آپارتمانی ما ندارد. خوب گوشه گوشه اش را برانداز می کنم، درون باغچه کوچکش مرغ و خروس های زیبایی مشغول دانه چیدن هستند و درست روبه رویم حمام سیمانی کهنه ای جلوه می کند. گوشه پتویی فرسوده که از درِ آن آویزان شده بر دیوار کوتاه خانه افتاده و بوی جعفری هایی که روی سفره تمیزی کنار سکو در حال خشک شدن است، فضای حیــاط را پر کرده اســت. این ها تصویر خانه ای است روستایی که البته حاال دیگر با ورود اداره ناحیه 3 شــهرداری منطقه ما به چهار برج کم کم رنگ و روی

دیگری به خود می گیرد.

گلدان كدویی!سکوی کوتاه خانه را باال می روم و از پنجره داخل را نگاه می کنم. پشــتی های کوچکی که روی پتوهای سفید و تمیز به دیوار تکیه داده شــده و چند فرش پاخورده دست باف نظرت را به خود جلب می کند اما دقیق تر که می شوی، گوشه خانه درست باالی لحاف و تشک هایی که با نظمی خاص زیر پارچه سفیدی پوشانده شده، طاقچه کوچکی به چشم می خورد که روی آن قرآن و گلدانی

که با کدو درست شده فضایی زیبا را پدید آورده است.

برقی كه زن می بندد!صدای گفتگوی پیرمرد و پیرزن دوباره من را به داخل حیاط می کشاند، گفتگویی که لهجه و ضرب المثل های محلی چاشنی آن شده. دقیق نمی دانم درباره چه چیز صحبت می کنند اما ضرب المثلی که پیرمرد با لبخند آن را بیان می کند برایم زیبا اما ناآشناست؛ »به برقی که زن می بندد نمی توان اعتماد کرد!« کنار مش ابراهیم رنجبر

که روی سکو نشسته و به دیوار پشت سرش تکیه داده می نشینم و به خطوط عمیق صورتش خیره می شوم.

چشم های پیرمرد به نقطه ای نامعلوم گره خورده... این برقی که زن می بندد یعنی چی حاج آقا؟

سوالم پیرمرد را از افکارش بیرون می کشد و با صدایی آهســته می گوید: برق یعنی وســیله ای که در جوی می گذارند تا راه آب سد شود؛ این ضرب المثل یعنی به عهدی که زن می بندد نمی توان اعتماد کرد! حاج خانم که در حال جارو کردن حیاط با یک جاروی علفی دست باف زیباســت وقتی این حرف را می شــنود، دست از کار می کشد و با خنده گره چادرش را از گردنش باز می کند و می آید کنار من و مش ابراهیم می نشیند. آرام با دست

به شانه پیرمرد می زند و هرسه می خندیم.

مهریه ام 150 تومان بود- راستی حاج خانم اسمتان را نگفتید؟ بیشتر از خودتان

و زندگی تان با مش ابراهیم بگویید. حاج خانم با همان لهجه شیرین و خودمانی می گوید: اسمم اشرف است و 0 8 سال دارم. بعد به پیرمرد اشاره می کند و می گوید: ده سال از بابای مرضی کوچک ترم.

بعد آهی می کشد و ادامه می دهد: من 17 ساله بودم که به خواستگاری ام آمد. ما چهار خواهر و سه برادر بودیم اما ابراهیم تک پســر بود و به جز مادرش کسی

را نداشت. صحبت که به اینجا می رســد، چند نفــر از خانم های همسایه با اجازه وارد حیاط می شوند. حاج خانم چادرش را روی ســرش جابه جــا می کند و می گوید: داشــتم می گفتم. ابراهیم یتیم بود و روز خواستگاری با مادر و همسایه شان به خانه ما آمد. نگاهش را به نگاهم می دوزد و ادامه می دهد: با مبلــغ 0 1۵تومان مهریه به عقدش

در آمدم. ما آن زمان وضع مالی خوبی نداشتیم. ناگهان یکی از خانم های همسایه با خنده می گوید: اما االن که ماشــاا... نصف چهاربرج مال حاج آقاست! همان زن رو به من می کند و می گوید: خانه ننه عباس را دیدید؟ درســت مثل خانه نوعروس هاست! زیبا و تمیــز. رو به حاج خانم می گویم: بیشــتر از زندگی و فرزندانتان بگویید. حاج آقا پیش دســتی می کند و می گوید: 6دختر و 3پســر عروس و داماد کرده ایم.

االن 27 نوه و نتیجه داریم!

ملکی كه چند ارباب را برده! بــه چشــم های حاج خانم نــگاه می کنم؛ اشــک در چشــمان آبی اش حلقــه زده. در حالی که با گوشــه چادرش اشــک هایش را کــه برگونه هایش می غلتد، پاك می کند با صدایی غم دار می گوید: یک سال پیش یکی از پسرهایمان را از دست دادیم. همه کمی سکوت می کنیم تا آرام تر شود. برای اینکه فضا را عوض کنم، رو به مش ابراهیم می پرسم چرا اسم اینجا چهار برج است و چقدر قدمت دارد؟ پیرمرد می گوید: دختر جان این ملک چند ارباب را برده! زمانی را یادم می آید که خودمان و پدرانمان اینجا زندگی می کردیم. مکثی می کند و ادامه مي دهد: آن زمان های دور که ترکمن تازی بود، آن ها به مال و جان و ناموس مردم حمله می کردند. مردم برای جلوگیری از تجاوز آن ها چهار برج در این روستا ساختند و شبانه روز عده ای در آنجا کشیک می دادند تا از مردم محافظت کنند اما از آن قلعه ها اکنون چیزی جز خاطره باقی نمانده است. می پرسم: حاج آقا تا به حال به سفر هم رفته اید؟ پاسخم را حاج خانم با افتخار می دهد: تا حاال چند بار با حاج آقا به سفر زیارتی رفته ایم؛ اوایل انقالب با

مش ابراهیم پای پیاده به کربال رفتیم.ساعتم را که نگاه می کنم، عقربه ها زمان دل کندن از این فضا و آدم های مهربان را نشان می دهند. خداحافظی مان با عکس زیبایــی که از حاج آقــا و حاج خانم می گیرم در حالی که دســت به گردن هــم انداخته اند و کنار دِر

خانه شان ایستاده اند، ماندگار می شود...

شده گاهی از خانه های سنگی شهر و هوای دود گرفته اش با آن آدم های سر به گریبان و ماشینی دلت بگیرد و به امید پیدا کردن آسمانی که رنگ دیگری دارد دل به دل جاده بسپاری؟ کوچه پس کوچه های روستای چهار برج هنوز هم حال و هوایی را که آرزو داری روبه رویت به تصویر می کشد. کوچه پس کوچه هایی که جاده های خاکی پست و بلندش تو را به خانه های صمیمی اهالی اش می رساند، خانه هایی که هنوز رنگ و بوی مهربانی دارند. در هوایی که صورتت را می سوزاند آرام خاک دل انگیزش را زیر پا می گذارم و دوربینم را آماده می کنم تا گوشه گوشه فضای سرسبزش را برای همیشه ثبت کنم. چه آرامش عجیبی در بوی علفزار و

صدای شیرین بره ها موج می زند...

نجمه آخرتی

صد دانه تسبیح، یک دنیا شکر

پس از مرمتپس از اتمام مرمت ساختمان، سازمان حفاظت آثار باستانی سنگ

مقبره ای براي یادبود امام محمد جلوي آن نصب کرده است.عبدالحمید مولوی با استناد به برخی منابع تاریخی، هارونیه را خانقاه خواجه عثمان بن هارون اســتاد معین الدین چشــتی، قطب صوفیه چشــتی در هند می داند که به یادبود پدرش در قرن ششم خانقاهی

در تابران توس ساخته است. وی این نظریــه را که بنا، خانقاه و مقبره امــام محمد غزالی بوده رد می کند، چرا که مورخان و جهانگردانی که از قرن ششم و هفتم به بعد به توس سفر کرده اند، مدفن غزالی را خارج از باروی شهر )قبرستان

عمومی شــهر( ذکر کرده اند حال آنکه بر طبق برخی منابع مکتوب، هارونیه داخل حصار توس قرار داشته است.

تحقیق در موقعیت دقیق شهر توس عهد غزنوی و سلجوقی یا تابران و اختالف محل آن با توس مغولی که به دست پسر تیمور ویران شد و تطبیــق حاصل تحقیق بر اراضی فعلی توس ویران، ممکن اســت محل مدرســه و خانقاه غزالی را به مقبره فعلی فردوسی نزدیک تر از محلی نشــان بدهد که امروز در آنجا نشان قبر غزالی را باید جست. الزمه روشن شدن این موضوع حفریات گسترده باستان شناسی در

ویرانه های توس است.

Page 7: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

7 شماره 31 12 اردیبهشت 1392 پنج شنبه

Email: mahalle 12 @shahrara.com شماره پيامک: 30007289 شماره تماس: 8 - 723140۵

ام

شی

داص

مهم ترین آرزوی قهرمان کاراته محله ما این است

راه اندازی باشگاه رزمی برای بچه های محلهشیوا جوادی

سال هاست ورزش با زندگی اش عجین شده است و گره شیرینی به دوران کودکی و نوجوانی اش دارد یعنی همان زمان که با شناسایی عالیق ورزشی اش موفق شد جذب تیم های مدارس و باشگاه های محله و بعد از آن تیم های استان محل تولد و اقامتش شود. حاال این بسکتبالیست فعال زنجانی تبدیل به قهرمانی بین المللی در رشته ورزشی کاراته شده است که با اقامتش در مشهد و با مربیگری در

باشگاه های ورزشی محالتمان، الگویی از یک زن ورزشکار موفق برای شهروندان است.

یک موقعيت شغلی با تنوع خاصالناز احمدی اصالتا زنجانی اســت و حاال چند ســالی می شود که به دلیل ازدواجش به مشــهد آمده و وارد مرحله تازه ای از زندگی ورزشی و کاری

خود شده است. او ســال 6۵ در زنجان و در خانواده ای پر جمعیت به دنیا آمده و 6 خواهر و

برادر دارد.مي گوید: فوق دیپلم تربیت بدنی از دانشگاه اردبیل دارم و عالقه ام به ورزش

از همان دوره متوسطه مرا به رشته تربیت بدنی جذب کرد. این پیوند ورزش با زندگی ام باعث شــد تا نه تنها بــه آن به دید یک هنر، تفریح و ورزش بنگرم بلکه ورزش را به عنوان یک موقعیت شــغلی با تنوع

خاصش دنبال کنم.

از كودكی با ورزشبــا خاطــرات ورزشــی اش کــه آن هــا را پیش چشــمم بــه تصویر می کشــد، من را تا ســال ها پیش و زمــان کودکی اش می بــرد و ادامه می دهد: یــادم هســت دانش آمــوز کالس پنجــم ابتدایی بــودم که سر از رشــته ورزشــی بســکتبال در آوردم؛ ســرانجام با پیگیری های فراوان توانســتم در تیــم نونهاالن زنجــان عضو شــوم و از همان زمان

تا متوسطه را در تیم نوجوانان مشغول فعالیت بودم.احمدی به یاد ندارد که هیچ لحظه ای از زندگی اش را بدون ورزش سپری کرده باشد. او ادامه می دهد: عالوه بر شرکت در مسابقات تابستانی و دوره ای، آن هم در قالب عضویت در تیم های هالل احمر و بســیج، باالخره در تیم

لیگ برتر بسکتبال استان زنجان عضو شدم. احمدی، مربی جوان ورزش محله ما که از سال 84 به بعد ورزش های رزمی را دنبال کرده است، در این باره توضیح می دهد: همیشه احساس می کردم جای برخی ورزش ها در پرونده فعالیت هایم خالی است و همین باعث شد تا بــه دنبال فراگیری یک ســبک تازه از خانــواده ورزش های رزمی که ترکیبــی از جــودو، کاراتــه و بوکــس بود، بروم؛ ســال 88 بــه عنوان

نماینــده ســبک جوکایــدو کاراتــه در اســتان زنجان انتخاب شدم.

او از فعالیتــش در رشــته های ورزشــی کیک بوکسینگ و مویتای قبل از جوکایدو یاد مي کند و در توضیح دلیل کنار گذاشتن این ورزش ها می گوید: حدود چهار سالی در این رشته ها کار کردم و سرانجام به خاطر اینکه نمي توانستم به مسابقات بین المللی

اعزام شوم، از آن ها کناره گرفتم و جوکایدو و کاراته را ادامه دادم.

آرزویی كه محقق شداحمدی حاال با خوشحالی از حمایت های خانواده اش یاد می کند که انگیزه و مشــوق او برای ادامه مسیر بوده است و می افزاید: حدود دو سالی عنوان قهرمانی تیم هالل احمر و بسیج را داشتم و پس از آن به ترتیب در سال های 86، 88 و 89 به عنوان داور در مســابقات کشوری شرکت نفت در زنجان،

مینی بسکتبال در مشهد و نونهاالن رشت حضور یافتم.عالوه بر اخذ درجه 2 داوری بسکتبال، دارای درجه 2 مربیگری بسکتبال و درجه 3 مربیگری آیروبیک نیز شــدم و به چیزی که هر ورزشکار آرزوي

آن را دارد، رسیدم.

شيرین ترین تجربهوی پس از مکث کوتاهی از مربیگری تیم اوقات فراغت مدرســه بسکتبال آستان قدس از ســال 90 به بعد به عنوان شــیرین ترین تجربه کاری اش مي گوید: حدود ســال 88 بود که در مســابقات انتخابی بسکتبال زنجان شرکت کردم. همراه سه تن از همشهریانم برای شرکت در مسابقات جام بشار اسد در سوریه آماده شدم و توانستم در وزن ۵8 کیلو گرم مقام نخست مسابقات بین المللی را کســب کنم که بهترین نتیجه ورزشی در کارنامه

فعالیت هایم شد.

آرزوهای ورزشی یک كارآفرین نمونهاحمدی که در زنجان پس از ســال ها فعالیت ورزشــی اقدام به راه اندازی یک باشــگاه ورزشــی برای بانوان کرده بود، به خاطر گستره فعالیت های ورزشی اش در مشهد با آموزش حدود 300هنرجو در سال های 84 تا 89

عنوان کارآفرین نمونه زنجانی را در سال 89 از آن خود کرد.وی بهترین خاطرات زندگی اش را کســب رتبه های قهرمانی مســابقات مختلف مي داند و ادامه می دهد: حاال مهم ترین دغدغه ام این است که بتوانم بار دیگر ادامه تحصیل دهم و ورزش تجربی را با تحصیالت آکادمیک همراه کنم؛ دوســت دارم از تمام آموخته هایم برای ارتقای سطح سواد ورزشی

هم محله ای هایم بهره ببرم. شاید تاسیس یک باشگاه ورزشی بتواند بهترین راه برای خدمت به بچه هایی باشد که در همســایگی من زندگی می کنند و با ورزش بتوانند از بسیاری

از آسیب ها دور باشند. احمدی این ها را می گوید و آرزو می کند روزی بتواند به شــکلي گسترده

دختر خانم های نوجوان و جوان محله را به ورزش تشویق کند.

این اواخرهمچنین باید یادآور شــد که ارتباط دادن نامی که در صد ســال اخیر از طرف عامه مردم مشــهد بدون سابقه روایتی مکتوب حتی تا قرن دوازده و ســیزدهم هجری بر این بنای بی نام و نشان قدیمی اطالق شده و پس راندنش در تاریخ تا آغاز قرن هفتم و پایان قرن ششم و پیوستنش به اسم پدر مرشدی که معلوم نیست در کجا می زیسته و در زندگانی چکاره بوده، آن هم به اعتبار شــهرت مرید پسرش که خود در مقام مرشد سرشناسی در بالد هند می زیسته اســت و از آن خانقاه هارونیه ای درست کردن که غزالی در پایان قرن پنجم هـــجری قمری در آن خانقاه به سر برد، درس بدهد، عبادت کند و ریاضت بکشد، موضوعي است که پذیرش آن خالی

از دشواری نیست. از مجموعه مطالب تاریخی و ویژگي هاي معماری بنا و شباهت سبک آن به سبک رازی و مقایسه با نمونه های مشابه همچون آرامگاه عالءالدوله در سمنان، مقبره سلطان سنجر در مرو و قبر بابا لقمان در سرخس، در مقبره بودن بنا هیچ شکی نیست. به جز ویژگي هاي معماری، طاق کوچکی که در ضلع شمالی بنا وجود دارد و جمله »الدنیا ساعه« بر روی گچبری آن منقوش است، دلیل دیگری است بر مقبره بودن بنا؛ زیرا جمله مذکور را فقط در مقبره ها به کار می برند، هر چند حفاری که هنگام مرمت در اطراف بنا انجام شده و مشخص شدن پی بناهایی که در مجاورت آن وجود داشته، این گمان را که این مکان بخشی از یک مجموعه معماری

بوده است، تقویت می کند.

شاید تاسیس یک باشگاه ورزشی بتواند بهترین راه برای خدمت به بچه هایی باشد که در

همسایگی من زندگی می کنند

Page 8: 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش 12 هقطنم دهشم مدرم یلحم هیرشن file5 و 4هحفص 92 تشهبیدرا 12 / 31 هرامش12 هقطنمدهشم مدرم یلحم

نسیم بهار هنوز نشانی دارد بر دامان کوچه ها

عکس های این گزارش تصویری را در بخش »در شهر«نشانی زیر ببینید: www.photoshahr.ir عکس: شهرآرا محله

منطقه12 شمـاره 31 / 12 اردیبهشت 92نشریه محلی مردم مشهد

از: امتي

ب صاح

هد

مشی

دارهر

شير:

ردبو س

ول سئ

یر م مد

دم مق

مد حا

لی ع

ي:ركز

تر من دف

تلف723

1405-8

ر(:نماب

ي) موم

ط عرواب

72

43110

س(:لفک

ی )تآگه

726

3548

را: هرآ

ه شزنام

ي روركز

تر م دف

ک گاه ی

نشش دا

ا، نبهد

ت شیدا

م

ك: روني

لکتت ا

پسma

halle

12@s

hahrara

.com

امير المؤمنين عليٌّ )ع( : واُب . َّْد ِمنُه الصَّ اِضِربُوا بعَض الرأِي ببعٍض یَتََول

رایزنی كنيد تا اندیشه درست متولّد شود .غرر الحکم : 2567 منتخب ميزان الحکمة : 228