Upload
eugene-hines
View
245
Download
2
Embed Size (px)
Citation preview
madmadsgsg.com.com
Iran Education & Research Iran Education & Research NETworkNETwork
بسم الله الرحمن الرحیم
نام درس :( 1دستور زبان فارسی )
نام منبع: ( 1دستور زبان فارسی )
سیمرغ : مهدی و زاهدی حسن کنندگان تهیه
هر زب!انی قواع!د مخصوص!ی را دارد ک!ه ب!ه آن قواع!د در ز!بانه!ای مخت!ل!ف ن!امی! نه!اده ان!د و در! زب!ان فارس!ی
به! آن دست!ور !زبان ی!ا به ا!ختصار! دس!تور گو!یند. برای س!خن گفتن ی!ا نوش!تن نی!ازی ب!ه آم!وختن قواع!د و !نظ!ام !زب!ا!ن ن!ی!س!ت !ام!6ا! !دس!ت!ور !زب!ان !کم!ک! می !ک!ن!د! ت!ا از را! درس!ت! ه!ای جمل!ه و! بن!ویس!م به!تر !بگ!و!ییم !ی!ا
نادرست باز شناسیم .( 1( واح!د دس!تور )2دس!تور زب!ان حاض!ر ب!ه ارزش )
ب!ا آن در گ!رامی! دانش!جویا!ن و! ش!ود م!ی محس!وب س!اخت!ار !جمل!ه ی!ا ن!ح!و !و س!ا!ختمان! کلم!ه ی!ا ص!رف ! آش!نا
( ارائ!ه 2م!ی ش!وند! و مب!اح!ث تفص!یلی! آن در !دس!تور )می شود.
- » کلیات «
انواع کلمه : تا است( :7 )
فعل – اسم – صفت – ضمیر – قید – حرف – شبه – جمله .
جمله : مجموعه ای از کلمه هاست که اندیشه ها، خواستها و عواعطف ها را نشان می دهد . مثال : علی می
نویسد ، هوا مطبوع است .
نقش کلمه ها در جمله : . 3. مس!ند2)فاع!ل – مس!ندالیه( . نه!اد 1
مفعول. مضاف الیه 6. صفت5 . متمم4. قی!د 9. معط!وف8 . ب!دل7
. منادا10از می!ان نقش!های ف!وق؛ ص!فت، مض!اف الی!ه، ب!دل و
معطوف را نقشهای وابسته گویند . توضیح هر کدام به اختصار در پی می آید .
نهــاد : بنی!اد و پای!ه ی جمل!ه ب!ر آنه!ا نه!اده ش!ده ی!ا ب!ه س!خن دیگ!ر اس!اس و نه!اد جمل!ه هس!تند » علی«، »آب« و
»هوا« در جمله های زیر نهاد هستند .مانند:
علی می نویس!د - آب می جوش!د - هوا گرم بود .
به نه!اد مس!ندالیه ن!یز گفت!ه می ش!ود از آن جهت ک!ه چیزی به آنها نسبت داده می شود.
مس!ندالیه » ه!وا و آب ، علی « ف!وق مثاله!ای در هستند .
اگ!ر نه!اد ک!اری انج!ام داده باش!د ب!ه آن نه!اد فاع!ل یا »فاعل« می گوییم.
فاعل یعنی کننده کار .مانن!د: » علی و م!ادر « در جمل!ه ه!ای زی!ر فاع!ل
هستند: علی می نویسد - مادر غذا پخت .
هر فاع!ل را مس!ندالیه می گوین!د ام!ا ه!ر مس!ندالیه را فاعل نمی توان گفت .
) اسناد داده شده (مسنـد : کلم!ه ی!ا گ!روهی از کلم!ات ک!ه در جمل!ه ی ربطی )جمل!ه ای ک!ه فع!ل آن مع!نی ک!املی ن!دارد و ب!ه اص!طالح . ب!ود، ش!د اس!ت، مث!ل: نامی!ده می ش!ود. ربطی فع!ل
) ش!ود می گفت!ه ربطی نس!بت جمل!ه ب!ه مس!ندالیه داده می شود ، مسند نامیده می شود .
در مثاله!ای زی!ر: » س!رد - به!ترین دوس!ت « مسند هستند .
هوا س!رد اس!ت - کت!اب به!ترین دوست است .
مفعول : در جمل!ه ای ک!ه فع!ل آن متع!دی باش!د. عالوه ب!ر فاع!ل، ن!ی!ا!ز ب!ه !رک!ن !دیگ!ری !اس!ت! ک!ه ج!مل!ه! ر!ا ک!ام!ل !می ک!ن!د! و عم!ل ف!ع!ل ب!ر !آن! و!ا!ق!ع! ش!و!د، چ!ن!ین! !کلم!ه !ای را »! مفع!ول
« گویند .مفع!ول ه!ر جمل!ه پاس!خی اس!ت ک!ه ب!ه پرس!ش » چ!ه ، چ!ه چ!یز !، !چ!ه !چ!یز !را! ، !ک!ه، !ک!ه ر!ا! ، چ!ه ک!س!ی ر!ا! « د!اده می
شود . مثال :
علی » درس « می خواند . چه چیز ؟ درس اب!و علی » ش!فا « را نوش!ت . چ!ه چ!یز را ؟ ش!فا را احم!د » حس!ین « را دی!د . چ!ه کس!ی را ؟ حس!ین را
می ) نش!انه مفع!ولی(بعض!ی مفع!ول هم!راه » را « آید که به آن مفعول معرفه گویند .
مث!ل : ک!ودک »غ!ذا را« خ!ورد و مفع!ولی ک!ه ب!دون » را « می آید آن »معرفه« نیست .
بی!ان غ!ذا خ!وردن ک!ودک کودک » غ!ذا « خ!ورد ؛ )م!راد است نه غذای معین(
متمم : ) از ، با ، کلمه ای است که به وسیله حرف اضافه
...( وابسته یکی از اجزای جمله جز ، مگر ، به ، در می شود و معنی )فعل ، جمله ، یا به کلمه ای دیگر(آن را کامل یا تمام می کند .
در مثالهای زیر »کالس، تاریکی، صبح، علی« متمم هستند .
از تاریکی نمی ترسم- به کالس آمدیم - همه آمده اند مگر تا صبح کار کردم
علی .
صفت : صفت کلم!ه ای اس!ت ک!ه اس!م ی!ا جانش!ین اس!م ی!ا گ!روه اس!می هم!راه خ!ود را توص!یف می کن!د و یکی
از وابسته های اسم به شمار می رود. برای یک موصوف می توان چند صفت آورد :
مث!ل کلم!ه ه!ای » آنچ!ه، خ!وب، ب!ه درد بخ!ور « در این عبارت:
ب!ود بخ!ور در قفس!ه ب!ه درد و کت!اب خ!وب آنچ!ه جمع کردم .
مضاف الیه : کس!ره وس!یله ب!ه هرگ!اه اس!م جانش!ین ی!ا اس!م
نش!!!!!!!انه( )ح!!!!!!!رف اض!!!!!!!افه وابس!ته قب!ل از خ!ود)مض!اف( گ!ردد ، مض!اف الی!ه
ش!!!!!!!!!ود. می نامی!!!!!!!!!ده مثل »حق، مجید « در این ترکیبات :
توپ مجید لطف حق -و مض!اف می!ان مض!اف ف!رقی از جهت ظ!اهری لح!ا!ظ ام!ا !ار . نیس!ت! و ص!فت !و موص!و!ف الی!ه این تش!خی!ص د!ارن!د. !ب!رای ف!رق دو معن!ایی !آن
ترکیب راههایی وجود دارد از جمله :
.اگ!ر » ی « می!ان دو ت!رکیب بی!اوریم س!اختمان ت!رکیب 1و!صفی معن!ی دار! است ولی !ترکیب ا!ضافی بی! معنی :
توپ بزرگ = توپی بزرگ = ترکیب وصفی توپ مجید = توپی مجید ؟ = ترکیب اضافی
. اگ!ر ب!ا ح!ذف کس!ره در پای!ان » اس!ت « بی!اوریم ت!رکیب 2و!صفی معن!ی دار! ولی ترکیب ا!ضافی بی! معنی است .
توپ ب!زرگ = ت!وپ ب!زرگ اس!ت = ت!رکیب وصفی توپ مجی!د = ت!وپ مجی!د اس!ت ؟ = ت!رکیب اضافی
بدل : بدل ن!وعی نقش وابس!ته اس!ت و اس!م ی!ا گ!روه اس!می در ! )و!ی!رگ!ول ک!ه !ب!ا !درن!گ اس!ت! اس!م! ج!ان!ش!ین! ی!ا!
نو!ش!تا!ر( ب!ع!د ا!ز! اس!می ک!ه هس!ته! !ی آن! اس!ت! !)مب!دل م!ن!ه( !می آی!د ت!ا !مع!نی آ!ن !را! !روش!ن! کن!د، ب!دل ب!ا هس!ته!
خود! دار!ای ی!ک نق!ش اس!ت .
» اب!وعلی س!ینا ، ته!ران « در مثاله!ای زی!ر ب!دل هس!تند .
شیخ ال!ریس ، اب!وعلی س!ینا ، کت!اب ق!انون را نوش!ت . پایتخت ایران ، تهران ، هوای آلوده ای دارد .
یادآوری:
بدل در بس!یاری م!وارد ن!ام ی!ا ن!ام دیگ!ر، ی!ا لقب ی!ا واژه ای اس!ت ک!ه مق!ام ی!ا ش!غل مب!دل من!ه را می
رساند .مثال دیگر :
س!عدی، هفتم رن ـق ای تواـن اعر و ـش بوس!تان ،گلستان را در فاصله ای اندک تالیف کرد .
معطوف : معط!وف ن!یز ن!وعی نقش وابس!ته اس!ت . معط!وف کلم!ه ای ا!س!ت ک!ه ب!ا ح!رف !»و«! ب!ه کلم!ه! ای پ!یون!د
زده می شود : مجید و مهرداد آمدند .
در این جمل!ه » مه!رداد « ب!ا ح!رف » و « ب!ه مجی!د ب!ه اص!طالح عط!ف ش!ده ی!ا رب!ط داده ش!ده اس!ت اس!ت .! مجی!د !را ک!ه! کلم!ه ا!ی ب!ه ا!و ع!ط!ف ش!ده، » !
{ه« می گویند. م�عطوف~ بمعط!وف همیش!ه هم!ان نقش م�عط!وف~ ب!{ه را دارد . در این !جمل!ه ه!مچن!ا!ن ک!ه »! !مجی!د «! نه!ا!د! اس!ت !، »
مهرداد « نیز نهاد است .
یادآوری:اگ!ر کلم!ه ه!ای عط!ف ش!ده بیش!تر از دو ت!ا باش!ند، می » »واو کلم!ه آخ!رین از پیش فق!ط گ!اهی آورن!د ، و در می!ان بقی!ه کلم!ه ه!ا »و« را ح!ذف می
کنند : مجید، حسن، مهرداد، و بابک آمدند .
قیـد : قی!د، کلم!ه ی!ا گ!روهی از کلم!ات اس!ت ک!ه در جمل!ه می آی!د ت!ا! مض!مون! !جمل!ه ی!ا! بع!ض!ی !از! اج!زای !جمل!ه ، !مث!ل! ص!ف!ت ،
فعل !، ق!ید ، مص!در و .!.. را !مقید سازد . قید نیز یکی از نقشهای وابسته ی دیگر است .
از آب پ!ر ک!رد .ک!امال قی!د وابس!ته ب!ه فع!ل : ظ!رف را • بزرگ .بسیار قید وابسته به صفت : باغ • قی!د وابس!ته ب!ه مس!ند : ب!اغ ، بس!یار ب!زرگ است .• تن!د می رود .بس!یار قی!د وابس!ته ب!ه قی!د دیگ!ر : احم!د ، • ، ه!وا ام!روز گ!رم اس!ت متاس!فانه قی!د وابس!ته ب!ه جمل!ه : •. م!اهر می دانس!تم . خیلی قی!د وابس!ته ب!ه تمی!یز : او را •
منـادا : اس!م ی!ا جانش!ین اس!م، هرگ!اه در جمل!ه م!ورد ن!دا واق!ع ش!ود نقش من!ادایی می گ!یرد و ب!ه آن من!ادا
می گویند.
ا تو بمان بر سر این خیل یتیم شهریار ، جان!اا، پ!در
ا تو بمان اندوه گسار
) هوشنگ ابتهاج (
بخش اول – فعلانواع کلمات و ساختمان آنها :
تعریف فعـل : ی!ا واق!ع ام!ری، ی!ا گ!روه کلم!اتی هس!تند ک!ه روی دادن کلم!ه
شدن! حا!لتی !را در زمانی ب!ه شخص!ی نسب!ت می! دهد .
مفاهیم مختلف فعل : محس!ن در را بس!ت ، شیش!ه ال!ف( انج!ام دادن ی!ا گ!رفتن ک!اری :
شکست .
علی کش!ته ش!د ، نام!ه ب( واق!ع ش!دن ک!اری ب!ر کس!ی ی!ا چ!یزی : نوشته شد .
ه!وا روش!ن ش!د ، احم!د مریض شد .ج( پ!ذیرفتن ح!الت ی!ا ص!فتی :
ه!وا روش!ن اس!ت، احم!د د( نس!بت دادن ص!فتی ب!ه کس!ی ی!ا چ!یزی: مریض است.
فع!ل از لح!اظ داللت ب!ر ش!خص و ی!ا مف!رد و جم!ع ب!ودن س!!!!!!!!!!!!!!!اخ!ت ش!!!!!!!!!!!!!!!ش
) ی!ا ص!یغه( دارد . ک!ه در اص!طالح ب!ه آن ص!رف فع!ل گوین!د .
- از لحاظ زمان : گذش!ته ) ماض!ی( = رفت ، رفت!ه اس!ت ، می رفت و ....
حال = می رود، دارد می رود و ..... آینده )مستقبل( = خواهد رفت و ......
z µÁY� �z ¹Á{� �z ¹Â� � �{ «�ºf§ �Êf§ �d§ �
¼m�ºÌf§ �|Ìf§ �|Àf§ �
بن فعل : جزیی ک!ه در تم!ام ص!یغه ه!ای فع!ل دری!ک زم!ان
باش!!!!!!!!!!!!د مش!!!!!!!!!!!!ترک ب!ه دو ی!ا م!اده )س!تاک( نامی!ده می ش!ود. بن بن
دسته ماضی و مضارع تقسیم می شود : مثل :
. و ب!رو ب!رویم، »رو« در ص!یغه ه!ای می رون!د، رفتن!د، اس!ت، ب!وده رفت!ه ه!ای درص!یغه »رفت«
شاید رفته باشد، می رفتیم و ... .
شناسـه : جزیی که در فعل شخص و شمار را نشان می دهد
شناسه نامیده می شود . بر دو دسته اند:
م - ی - یم - ید - ند شناسه ماضی:.1 مثل: گفتم ، گفتی ، گفت ، گفتیم ، گفتید ،
گفتند .
سوم شخض مفرد ماضی ، شناسه ندارد .• م - ی - د - یم - ید - ندشناسه مضارع :. 2
مثل : خورم ، خوری ، خورد ، خوریم ، خورید، خورند .
مصـدر : مص!در کلم!ه ای اس!ت ک!ه مفه!وم اص!لی فع!ل را، بی آنک!ه زم!ان و ش!خص آن مش!خص باش!د، می رس!اند. مص!در از بن ماض!ی فع!ل و پس!وند )ن( س!اخته می
شود . مانند:
اض!!افه ب!!ه ماض!!ی( )بن خ!!ورد از ک!!ه خوردن پس!وند)ن ( س!اخته ش!ده اس!ت. مص!در چ!ون زم!ان و ش!خص ن!دارد فع!ل ب!ه ش!مار نمی آی!د، بلک!ه یکی از
اقسام اسم است .
مصدر جعلی : زب!ان مص!در )ی!ا اس!م مثال ای کلم!ه از گ!اه هر مص!در را فع!ل! آن مص!در! بس!از!ند، ف!علی ع!ربی(
اس!!م آن ص!!و!رت این نامن!!د. !!در می جعلی! )ی!ا مص!در زب!ان ع!ربی( ب!ه عن!وان بن مض!ارع ب!ه ک!ار م!ی رود و بن ماض!ی آن! ب!ا اف!زودن! – ی!د و !مص!در ب!ا
دس!!ت! ب!!ه ماض!!ی بن اف!!زودن!)ن( !!ب!!ه می آید .
مانند : بلعی!دن ) بل!ع � ن ( ، چربی!دن ) چ!رب + - ی!د +
� ن ( . + - ید +
اجزای پیشیـن : بس!یاری از فعله!ا عالوه ب!ر شناس!ه اج!زای دیگ!ری چ!ون آین!د. می! ف!ع!ل آغ!از در! ک!ه! دارن!د »ب« و »!می« ده!د. ال!تز!ام !م!ی تک!را!ر !ی!ا! اس!ت!م!رار !ی!ا مع!نی »م!ی!«
مثال به ترتیب : او به کتابخانه می رفت که دوستش را دید .
او هر روز به کتابخانه می رفت .کاش برادرم هرچه زودتر می آمد .
» ب « مض!ارع س!اده را ب!ه ال!تزامی تب!دیل می کن!د و ی!!!!!!!ا !!!!!!!ب!!!!!!!ر !!!!!!!س!!!!!!!ر! !!!!!!!ام!!!!!!!ر
می آید .ب + خورم = بخورم
برو - بروید .
ساختمان فعل : .س!اده : فعلی اس!ت ک!ه مص!در آن بیش از ی!ک کلم!ه 1
نباشد .مثل : آفریدن ، گرفتن ، طلبیدن و .....
. پیشوندی : یک پیشوند + یک فعل ساده .2مث!ل : ب!ر داش!تن ، در رفتن ، ف!را گ!رفتن ، ب!از داش!تن
و ....
. پیش!وندی م!رکب : ت!رکیب اس!م ب!ا فع!ل پیشوندی . 3دم در کشیدن ، سر در آوردن ، سر باز زدن .
) مجموع!ا ی!ک مع!نی . م!رکب: ی!ک ص!فت ی!ا اس!م+ فع!ل س!اده 4را برساند ( .
مثل : پراکنده ساختن ، زمین خوردن
برای تش!خیص فع!ل م!رکب ب!ا ترکیب!ات مش!ابه آن بای!د گفت که :
نقش نحوی ندارد .)اسم یا صفت( اوال جزء اول • ثانیا از دو جزء یا یکی از آنها معنای مجازی استنباط می •
شود .
غذا خوردن = )غذا نقش مفعولی دارد پس فعل مرکب نیست (
زمین خ!وردن= )زمین ، نقش ن!دارد و خ!وردن ب!ه مع!نی » �کل « نیست ( ا
عبارتهای فعلی : عبارته!ای فعلی ب!ه دس!ته ای از کلم!ه ه!ا گفت!ه می ش!ود ک!ه از مجم!وع آنه!ا ی!ک مع!نی ب!ه دس!ت می آی!د و اغ!لب !ب!ا ی!ک ف!ع!ل س!ا!ده ی!ا ف!ع!ل م!رکب ه!م مع!نی! می ش!ود. ع!بارته!ای فعلی بیش از د!و کل!م!ه اض!افه ه!ا ح!رف کلم!ه آن از یکی و معم!وال ان!د
است. مانند :
از پ!ای در آم!دن - ب!ر پ!ا ک!ردن - ب!ه ک!ار گ!رفتن - از – افت!!!!!!!!!!ادن چش!!!!!!!!!!م
از سر گرفتن .
فعلهای الزم یک شخصه : توان!د نمی ک!ه اس!ت فعلی ، شخص!ه ی!ک الزم فع!ل مفع!ول داش!ته با!ش!دو! فق!ط! ب!ه !ص!ورت! س!وم! ش!خ!ص ب!ه
ـم- ت- ک!ار !م!ی !ر!ود! و ب!ه ج!ای !ش!ناس!ه، !ضمیر!متص!ل ، !ش!خص ف!ع!ل! را! نش!ان می ش- ـماـن-ـ ـتان-ـ ـشان
دهد . مانند :
این ص!ورت ب!ه ی!ا خوش!ش آم!دن (ک!ه ( خ!وش آم!دن صرف می شود:
خوش!م آم!د، خوش!ت آم!د، خوش!ش آم!د، خوش!مان آم!د، خوشتان آمد، خوششان آمد .
فعله!ای الزم ی!ک شخص!ه ، اغلب ب!ا فعله!ای س!اده و زدن ب!!ردن، گ!!رفتن، ش!!دن، ب!!ودن، آم!!دن،
»است« و مشتقات آن ساخته می شوند . مانند :
خوش آم!دن - حی!ف آم!دن - خوش!م آم!د - حیفم آمد .
سرد ب!ودن - گ!رم ب!ودن - س!ردم اس!ت - گرمم بود .
غصه شدن - غصه ام شد .
مشتقات فعل : دو دسته اند : الف( فعلها :
مثل : خوردم ، می خوردم و ... .
ب ( کلمه های غیر از فعل که با بن فعل ساخته می شوند:
مثل: خوراک ، خورش و ... .
می سـاخته ماضـی بن ا ـب ه ـک ایی فعلـه واع اـنعبارتند از : شوند
- ماض!ی استمراریماض!ی مطل!ق ) س!اده ( - ماض!ی نقلی - ماض!ی بعید-�بع!�د- - ماض!ی نقلی مستمر ماض!ی اماض!ی ملم!وس ) ناتم!ام ( - ماض!ی ال!تزامی -
- مستقبل
می سـاخته مضـارع بن ا ـب ه ـک ایی فعلـه واع اـن عبارتند از :شوند
- مضارع اخباریمضارع ساده-- امر - مض!ارع ملم!وس ) ناتم!ام (- مض!ارع ال!تزامی
ماضی ساده ) مطلق ( : بن ماضی + شناسه ) م ، ی ، - ، یم ، ید
، ند ( نوشتم ، نوشتی ...
ماضی نقلی : صفت مفعولی) بن ماضی + ه ( + فعل معین)
ام ، ای، است، ایم، اید، اند . (نوشته ام - نوشته ای و ...
: 1تبصـره گاهی فعل معین از ماضی نقلی حذف می شود .
احمد به خانه رفته و هنوز بر نگشته است .
: 2تبصـره گاهی فعل معین به صورت غیر مخفف به کار
می رود . شنیدستم ، شنیدستی ، شنیده است و ....
ماضی استمراری : •می + ماضی ساده می خوردم،
می خوردی و .....
ماضی نقلی مستمر : •می + ماضی نقلی می خورده ام،
می خورده ای و ...
ماضی بعید : •صفت مفعولی+ فعل معین»بودن« گفته بودم ،
گفته بودی و ...
: 1تبصـره برای بیان فعلی به کار می رود که پیشتر از فعل
دیگر اتفاق افتاده باشد . ناهار را خورده بودم که مجید وارد شد .
: 2تبصـره فعل معین فقط با قرینه حذف می شود .
و بر گشته بودی که من تو را رفتهتو به همدان دیدم .
ماضی اQبعد : صفت مفعولی+ ماضی نقلی فعل معین »بودن«
گفته بوده ام، گفته بوده ای و ....
: 1تبصـره �بعد برای بیان وقوع فعلی که در گذشته دورتر ماضی ا
اتفاق افتاده به طریق نقل حکایت به کار می رود .این کتاب را پدر بزرگم به پدرم داده بوده است .
: 2تبصـره �بعد هر دو جزء فعل معین با قرینه یا یک در ماضی ا
جزء آن ، بدون قرینه می تواند حذف شود .سیاح به چین رفته و از آنجا به ژاپن باز گشته بوده
است .در راه یکی از بیماران دچار بیماری شده بوده ....
ماضی ا لتزامی : •صفت مفعولی+ مضارع ساده »باشیدن«
خورده باشم - خورده باشی و ... ماضی ملموس : •
ماضی مطلق فعل معیین » داشتن« + ماضی استمراری فعل اصلی .
داشتم می رفتم - داشتی می رفتی و ...
تبصـره :ماضی ملموس فعل را در حال اتفاق افتادن یا
نزدیک به اتفاق افتادن در گذشته نشان می دهد . داشتم سوار تاکسی می شدم که کسی صدایم کرد .
فعلهای مضارع : •بر زمان حال یا آینده داللت می کند .
مضارع ساده : •بن مضارع + شناسه )م - ی - د - یم - ید
- ند ( روم ، روی و ....
مضارع اخباری : •می + مضارع ساده
می روم ، می روی و ....
مضارع التزامی : •بروم - بروی و ... ب + مضارع ساده
مضارع ملموس : •مضارع ساده فعل معیین »داشتن« + مضارع
اخباری فعل اصلی.دارم می روم - داری می روی و ....
تبصـره : مضارع ملموس وقتی به کار می رود که گوینده بخواهد فعلی را که نزدیک به رخ دادن یا در حال
رخ دادن است بیان کند .)در حال نوشتن( .دارم می نویسم
مستقبل : مض!ارع س!اده » خواس!تن « + بن ماض!ی فع!ل اصلی .خواهم خ!ورد - خ!واهی خ!ورد - خواه!د خورد ، .....
فعل امر : دو ش!خص دارد . مف!رد و جم!ع ب!رو -
بروید .ب + بن مضارع طـرز ساخت :
ام!ر، :1تبصـره می!ان )بروی!د( جم!ع ش!خص دوم مضارع ساده و التزامی مشترک است.
فع!ل ام!ر ب!دون ج!زء پیش!ین »ب« ن!یز ب!ه : 2تبـصره کار می رود .
رو - روید .
فعل دعا :بن مضارع + اد آمرزاد ، کناد ، دهاد ، ...
امروزه با ساخت امر یا مضارع التزامی به :1تبصـره کار می رود .
» باد« و منفی آن »مباد« فعل دعا از مصدر :2تبصـره »بودن« است
گاهی » ا « به آخر آن دومی افزایند و به :3تبصـره صورت »بادا« و » مبادا « به کار می رود
» مبادا « بیشتر به صورت صفت و قید به :4تبصـره کار می رود
برای روز مبادا چیزی نگه دارید. )صفت(مبادا چیزی بگویی. )قید(
فعل الزم :فعلی که بی مفعول ، معنی جمله را تمام کند آمدن
- ایستادن ، ...فعل معتدی :
هر گاه فعل درجمله عالوه بر فاعل به مفعول هم نیاز داشته باشد، معتدی نامیده می شود . خورد -
برد - زد
تبصـره :معموال مفعول در جواب » چه چیز ، چه چیز را ، چه
کسی ، چه کسی را« می آید .
فعل دو وجهی :ب!ه هم و الزم ص!ورت ب!ه هم ه!ا فع!ل خی بر
ک!!!!!ار ب!!!!!ه متع!!!!!دی ص!!!!!ورت می رون!د ک!ه ب!ه آن ذووجهین ی!ا دوگان!ه ن!یز می
گویند .
بارید - شکست - پخت – ریخت و...باران بارید - کودک از دیده اشک بارید .
طرز متعدی کردن برخی از فعل های الزم :بن مضارع + - انیدن یا – اندن
دواندن = دوانیدن لرزاندن = لرزانیدن
می توان فعل متعدی را بدین ترتیب دوباره تبصـره :متعدی ساخت در این صورت فعل به متممی تازه نیاز
خواهد داشت . پوشاندن = پوشانیدن خوراندن = خورانیدن
مادر غذا را به بچه خوراند . همه فعل ها چه الزم چه متعدی ممکن است تبصـره :
یک یا چند متمم بگیرند. » احمد با اتوبوس به بازار رفت «
فعلی که فاعل آن معلوم باشد.فعل معلوم :• مثل : شاگردان آمدند
•: ول مجـه ل جمل!ه فـع مفع!ول آن نه!اد ک!ه فعلی ش!ود!، د!اده نس!بت مفع!ول ب!ه ک!ه ف!علی! ی!ا و باش!د
مجهول نامیده می شود .معلم دیده شد - حسین کشته شد .
ساختمان فعل مجهول :•صفت مفع!ولی )از فع!ل متع!دی(+ فع!ل معین ش!دن. معین! فع!ل! را !زم!ان مجه!و!ل فع!ل! زم!ا!ن ت!بص!ره
»شدن« مشخص می کند. می خورد خورده می شود .
موارد کاربرد فعل مجهول :وقتی که فاعل معلوم باشد : در بسته شد 1.
وق!تی ک!ه گوین!ده توج!ه ب!ه فع!ل دارد و" فاع!ل یع!نی 2.کن!ن!ده ک!ا!ر م!و!رد ن!ظ!ر او !نیس!ت : ! خیاب!ان کن!ده
شده است
. گوین!ده عم!دا " نخواه!د ن!ام فاع!ل را ب!ه می!ان آورد ی!ا 3ا!همیت !فع!ل و! مفع!و!ل !مط!رح !باش!د !:! حس!ی!ن !کش!ته !
شد .ب!ه "آم!دن" و و "گش!تن" ه!ای "گردی!دن" گاهی فع!ل ع!ن!وان! فع!ل م!عین ب!ه ک!ار !می رود : گفت!ه آ!م!د -! گفت!ه
آید )به جای گفته شد.(
وجه فعلفع!ل را از این جهت ک!ه خ!بری را برس!اند ی!ا وق!وع و کن!د !ی!ا !در هم!را!ه ب!ا !ش!ک !ی!ا !ش!رط! را آن ح!ال!ت خواس!ت و فرم!انی را برس!اند، از یکی از س!ه وج!ه
اخباری یا التزامی یا امری به شمار می آورند .
آن اس!ت ک!ه وق!وع فع!ل را ب!ه ط!ور وـجه اخـباری :قطع و یقین خبر دهد
مفه!وم فع!ل ی!ا ام!ری چ!ون آرزو، وـجه اـلتزامی :امید، شرط، تردید و مانند آن ها همراه کند
وق!وع فع!ل داش!تن و پ!ذیرفتن ح!التی را وـجه اـمر :طلب می کند.
ZŶ §dyZ �
É ZyYÄmÁ�
:Ã{Z Z� «� � � �
:É ZyY Z «� � � �
: ¼« Z «� � � �
:¶ ¬f «�
:)Ã{Z� (ª¸ «Ê Z«� �
:Ê ¬¿Ê Z«�
:|Ì ]Ê Z«�
:É Y¼f YÊ Z«� � � �
: ¼«Ê Z«� �
:| ]YÊ Z«�
: ¼f «Ê ¬¿Ê Z«� � �
¹ Ây�¹ ÂyÊ«�
¹ ÂyÊ«¹ Y{� �{ ÂyºÅYÂy�
¹{ Ây�¹YÃ{ Ây�
¹{Â]Ã{ Ây�¹{ ÂyÊ«�
¹{ ÂyÊ«ºf Y{� �¹{Â]Ã{ Ây�¹YÃ{ ÂyÊ«�
وجه امری بخور
Ê«Y f·YÄmÁ�
¹ Ây� ) ³Y� ( :Ã{Z Z� «� � � �¹ Âz]|ËZ� � ( :Ê«Yf·Y Z «� � � �
º Z]Ã{ Ây� � ) Z� ( :Ê«Yf·YÊ Z«� �
فعل وصفی :فع!ل وص!فی، اس!م مف!ولی اس!ت ک!ه ک!ار فع!ل را می کن!د و ب!ا فع!ل ک!ه غالب!ا بع!د از آن می آی!د و ب!ا آن غالب!ا
دارای مسند الیه واحدی است هم نشین می گردد. مانند :
سارق از معرکه گریخته به جنگل پناه برد .در مثال بیای!د. رب!ط نبای!د »و« فع!ل وص!فی از بع!د از س!ارق « بگ!وییم اگ!ر نیس!ت ص!حیح ب!اال مث!ال
معرکه گریخته و به جنگل پناه برد . «
استعمال فعل وصفی با شرایط زیر جایز است .الف ( اتحاد فاعل .
پرویز کتاب را برداشته ، به کتابخانه برد .) فاعل فعل برداشته و برد » پرویز « است(
بعد از فعل وصفی .واوب ( نیاوردن ناهار خورد )نادرست(ومثال پرویز به خانه رفته
ج ( نیاوردن دو یا چند فعل وصفی پشت .سرهم
پرویز به خانه رفته ، ناهار خورده ، خوابید ) نادرست )
فـعل وـصفی ـبه ـجای این ـساخت ـها ـبه ـکار می رود .° م!رد ماـضی مطـلق: . 1 )کش!ید پ!یرمرد فری!ادی کش!یده ، آن!ا
– مرد(
او ه!ر هفت!ه ب!ه خان!ه م!ا آم!ده ، م!ا را ماـضی اـستمراری: . 2دی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!د می!
) می آمد – می دید (
بعض!ی ه!ا وق!ایع عم!ده ه!ر س!ال را در :مـضارع اخـباری . 3) می نو!یسند !– می دهند (ی!ک ک!تاب !نوش!ته !،! انتشا!ر !می دهند! !
من ف!ردا ب!ه بیمارس!تان رفت!ه، او را عی!ادت مـستقبل: – 5)خواهم رفت – خواهم کرد (خواهم کرد
ف!ردا ب!ه بیمارس!تان رفت!ه، از نس!رین عی!ادت کن. اـمر: – 6) برو – عیادت کن(
فعل معین :وابس!ته ه!ای گ!روه فعلی ک!ه ب!ه کم!ک فع!ل اص!لی می آی!د ت!ا نم!ود ه!ا و س!اخت ه!ای دیگ!ری از فع!ل
بسازد فعل معین نامیده می شود .عبارتند از :
ب!رای س!اختن ماض!ی نقلی و نقلی مس!تمر: گفت!ه اس!ت است، می گفته است .
گفته بود برای ساختن ماضی بعید:بود
گفت!ه باشد ب!رای س!اختن ماض!ی ال!تزامی: باش!د
آی!د ، گش!ت ، گردی!د(شد ب!رای س!اختن ماض!ی )=آم!د ، مجهول:
گفته شد )گفته آمد ، گفته آید ، ... (
ب!رای س!اختن ماض!ی مس!تقبل : خ!واهم خواس!ت گفت
مض!ارع داش!ت و ملم!وس ماض!ی س!اختن ب!رای ملموس:
داشتم می گفتم ، دارم می گویم .
فعل های غیر شخصی هم!راه "توانـستن "و " بایـستن" و "شایـستناز "
ب!ا بن ماض!ی ی!ا مص!در فع!ل ه!ای دیگ!ر ، س!اخت ه!ایی ب!ه ک!ار می رود ک!ه ب!ر ش!خص معی!نی داللت
نمی کند. مانند:
" نت!وان رفت " و " نبای!د گفت " و " نش!اید خوان!د " این فعل ها را فعلهای غیر شخصی می نامند .
نفـی در فعل :منفی هرگ!اه را و مس!تقبل ، مض!ارع ماض!ی ه!ای فع!ل ن!ا!میم،س!اختم!ان فع!ل ن!فی ° فع!ل نفی! می ک!ن!یم ا!ص!طالح!ا!پیش!!!!!!!وند ا!س!!!!!!!ت !!!!!!!ب!!!!!!!ر م!ش!!!!!!!تمل!
+ فع!ل م!ورد نظ!ر . نخ!واهیم گفت ، » ن « من!فی س!از ندید
تبصـره : از مض!ارع ال!تزامی می افتد .» ب « در س!اخت منفی بخورم - نخورم
ام!ر منفی را نهی گوین!د . ب!رو م!رو = فـعل نهی :نرو
می )= تـمیز (فـعل ـهایی ـکه مفـعول دوم .گیرند
بعض!ی افع!ال در زب!ان فارس!ی عالوه ب!ر مفع!ول ب!ه آن ب!ه اص!طالحا ک!ه نیازمن!د هس!تند دیگ!ری ج!زء مفع!ول دوم ی!ا تم!یز گفت!ه می ش!ود. بعض!ی افع!ال متع!دی ک!ه ب!ه مفع!ول دوم نیازمن!د هس!تند عبارتن!د
از :پنداش!تن- ف!رض ک!ردن- خی!ال ک!ردن- گم!ان ک!ردن-
دیدن- داشتن- شمردن و ...از این می پنداشتم . داناترمن شما را
فرق تمیز با مفعول :مفعول می تواند » را « بگیرد اما تمیز هرگز » را «
نمی گیرد .
فرق تمیز با قید .اگر قید از جمله حذف شود خللی در جمله وارد نمی
شود ولی اگر تمیز حذف شود ، معنای جمله ناقص می شود.
حسن را دیدم مثال : حسن را سواره دیدم درست
حسن را می دانم حسن را عاقل می دانم نادرست
بخش دوم – اسم
کلم!ه ای معن!ا دار اس!ت ک!ه ب!رای تعرـیف اـسم :نامی!دن موج!ودات و پدی!ده ه!ای ط!بیعی و اجتم!اعی و مهم رود ک!ار می ب!ه غ!یره و ذه!نی و مف!اهیم اک!ثر ک!ه گان!ه فن ص!رف اس!ت ت!رین ج!زء هفت
نقش های نحوی را می پذیرد .مثل : سعدی ، حق ، باران ، دوست ...
ویژگیهای دیگر اسم : مضاف الیه واقع می شود . مثال: کتاب{ علی - 1.
کتاب دانشمند.
. اسم جمع بسته می شود . مثال : درختان ، 2دانشمندان .
. اسم غالب وابسته های پیشین و پسین را می 3پذیرد .
کفش- جفت دومث!ال: - ک!دام کت!اب - آن روز ا .ه -کتابروشن روز ی- - شبعشقسخن
اسم خاص – اسم عام :
اسم خاص:•
اسمی است که بر فرد یا افرادی مخصوص و معین داللت کند .
مثل : احمد ، تبریز و ...
اسم عام : •اسمی را گویند که شامل همه افراد همجنس
باشد. مثل : کتاب ، دفتر ، پسر و ...
اسمهای خاص چهار دسته اند : اسم خاص انسانها : 1.
سعید - سعیده -تورج .
:اسم خاص مکانها. 2روده!ا- –روس!تاها- ش!هرها کش!ورها- از اعم کوهه!ا- ق!اره ه!ا - جزی!ره ه!ا - دریاه!ا - اقیانوس!ها -
کرات آسمانی و جز آنها: هندوس!تان - رش!ت - علی آب!اد -س!پیدرود -ال!برز -
ماداگاسکار -آتالنتیک - زهره - مریخ و ...
:اسم کتابها و اشیایی که بیش از یکی نیستند3.
مث!ل:ق!رآن- اوس!تا -حجراالس!ود - دری!ای نور-ک!وه )نام دوقعطه الماس معروف ( .نور
یاء . 4 اـش ا ـی ات حیواـن از رخی ـب ر ـب ه ـک می اـس خاص می گذارند:
ی!ا اس!مهایی ک!ه ب!ر ) ن!ام اس!ب رس!تم (مث!ل: رخشعروسکها یا اشیاء
می گذارند .
معرفه و نکره : ب!ا آن دو ی!ا خوانن!ده اس!م از حیث آش!نایی مخ!اطب
گونه است: معرفه، نکره .اس!م اگ!ر ن!زد مخ!اطب ی!ا خوانن!ده ، ش!ناخته و آش!نا •
گویند.معرفهباشد ، آن را مانن!د : » احم!د « و » ق!رآن « در جمل!ه ی: احم!د
قرآن می خواند .ام!ا اگ!ر اس!م ب!رای مخ!اطب ی!ا خوانن!ده، ش!ناخته و •
گویند .نQکQرهآشنا نباشد، آن را مانن!د : » کت!اب « و » م!رد « در جمل!ه ی : م!ردی
کتابی می خواند .
بی و ندارن!د عالم!تی فارس!ی در معرف!ه اس!مهای ع!الم!تی ، خ!ود ع!الم!ت !معرف!ه !ب!و!دن! ا!س!م! اس!ت، !ب!ا! این ه!م!ه می! !ت!وان !اس!مها !را در !م!ورد !زی!ر مه!م!ت!رین اقس!ام
معرفه نامید : . همه ی اسمهای خاص، چون :1
شیراز - محمد - همدان - اصفهان - خورشید .
را 2 خ!ود اش!اره موص!وف ب!ا ک!ه . موص!وف ص!فتهایی نشان می دهند:
این- آن - چنین- چنان- همین- همان. این کت!اب-آن ات!اق-چنین ک!ار- چن!ان روز- همین موض!وع-
هم!ان قلم .
ی!ک 3 اف!راد ک!ه ش!امل اس!می یع!نی اس!م جنس، .جنس است :
شتر، بزرگ!تر از گ!او اس!ت . - کت!اب، به!ترین دوست است .
باشد : » را «. مفعول، وقتی که همراه 4 ( )یعنی : آن کتاب معین راکتاب را آوردم.
. اس!می ک!ه مض!اف ب!ه یکی از کلم!ه ه!ای ش!ناخته 5شده یعنی معرفه باشد :
دوست من- خانه ی نادر- کتاب چهار مقاله .
. با قرینه ی لفظی و معنوی :6 کت!اب از دس!تم افت!اد . - در ب!از شد .
اسمهای نکره به صورتهای زیر می آیند : • در آخر اسم : » ی «. 1
خراب کرد مرغی وزید و النه ی بادی و فرو بامکی بشکست
.سریریخت بر
در اول اسم : » یک «. 2نه تنها یک تشابه بین چشمهای او و انسان وجود
دیده می شد .تساوی یک نوعداشت ، بلکه
در آخر اسم : » ی « در اول و » یک «. 3 یک آقا چوپان ما گله اش را همان پس و پناهها
....... خواباند .جایی
مفرد و جمع - اسم جمع :
اسم از حیث شماره بر سه قسم است : مفرد- جمع - اسم جمع .-
اسم اگر بر یک فرد یا چیز و یا مفهوم داللت کند گویند و اگر بیشتر از یکی را مفردآن را
نامیده می شود . جمعبرساند ،
ولی ، ندارن!د عالمت فارس!ی در مف!رد اس!مهای اس!مهای جم!ع در فارس!ی ب!ا اف!زودن یکی از نش!انه
ساخته می شوند : اه یا انهای
کت!اب = کتابه!ا پس!ر = پس!ران – پس!رها دس!ت = دس!تان - دخ!تر = دخ!تران – دختره!ا
دستها
ان و گ!روهی ب!ا ـهاگروهی از اس!مها در فارس!ی ب!ا و برخی! با ه!ر د!و نشانه! جمع ب!سته !می شوند! .
جمع بسته می شوند : ها اسمهای معنی معموال با هوشها - عقلها - گفتارها .
جمع می بندند : هااسم جمادات را نیز معموال با قلمها - کاغذها - گچها .
جمع می »ان«اسم انسانها و جانوران را معموال با بندند .
کودکان - جوانان - شتران و ....
اسم رستنیها را با هر دو نشانه جمع می بندند .درختان - گلها و ....
یاد آوری : . ام!روزه در زب!ان مح!اوره و ب!ه پ!یروی از آن در زب!ان 1
ک!ه را ص!فتهای!ی همچ!نین و! اس!مها نو!ش!تار، !بیش!تر ° با ! !جمع م!ی بندند : هاج!انشین !اسم ش!ده !اند م!عموال
مردها و زنها ، گربه ها و سگها .
ـها. ب!ه آخ!ر ب!رخی از اس!مهای خ!اص، نش!انه ی جم!ع 2م!ی افز!این!د و! آن! وق!تی! !اس!ت ک!ه !م!نظ!ور،! بی!ان !امث!ال و!
انواع باشد : ، فردوس!یها و خیامه!ا و عطاره!ا پ!اک{ خراس!ان ازخ!اک{
برخاسته اند .یعنی: افرادی چون فردوسی و خیام وعطار .
ن!یز ص!فتهایی ک!ه جانش!ین اس!م می 3 . اس!مها و باش!ند، واو ختم ش!ده ی!ا ال!ف ب!ه اگ!ر ، ش!وند
° هنگ!ام جم!ع بس!تن ب!ا ،بین آن کلم!ات وانمعم!وال می افزایند : ی حرف ان«»
شنایان - گدایان - سخنگویان - خوبرویان و...
ـیاء ، این واوو بن!درت در کلم!ات مخت!وم ب!ه افزوده نمی شود: گیسوان ، هندوان .
بی!ان{ ح!رکت ختم 4 ه!ای{ ب!ه ک!ه اس!مها و ص!فتهایی . ب!ه آخ!ر آنه!ا انش!ده ان!د ، هنگ!ام جم!ع بس!تن ب!ه ج!ای
اضافه می شود : گانآزاده - بیچاره ، = آزادگان - بیچارگان
و 5 کلم!ه آهن!گ کش!ش و روانی و تلف!ظ س!هولت .ن!وع جم!ع در ن!یز دیگ!ر ه!ای باکلم!ه نش!دنش اش!تباه
تاثیر دارد .» ان « یا با « » هابستن با °: » آق!ا « را معم!وال ب!ا جم!ع می بندن!د و » ان «مثال
»ـها«می گوین!د !»آقای!ان!« در ص!ور!تی ک!ه !»خ!ان!م« را ب!ا !جم!ع می !بندن!د و م!ی گوین!د »خا!نمه!ا « ی!ا » ک!ودک « را
ج!مع می! بندند . «» ها و!لی » بچه « را با !» ان «ب!ا
اسم جمع : اس!می ک!ه س!اخت مف!رد و مع!نی جم!ع داش!ته باش!د
نامی!!!!!!!!ده جم!!!!!!!!ع اس!!!!!!!!م می ش!ود . این ن!وع اس!م ه!ا همانن!د اس!م مف!رد، آح!اد ب!ر مفه!وم در ام!ا ش!وند، می بس!ته جم!ع
متعدد داللت دارند .مثال :
گروه - طایفه - ملت - گله - لشگر - رمه - سپاه .
جمعهای عربی در فارسی:عالوه ب!ر اس!مهای فارس!ی و ن!یز ع!ربی و غ!یر آن ک!ه ب!ا
ب!ه ص!ورت! ـ»ان«و »ـهاـ« د!و ن!ش!انه ی !جم!ع فارس!ی ج!م!ع در !می آین!د، بس!یاری !از ص!فتها !و اس!مهای ع!ربی ب!ه !ک!ار زب!ان !فارس!ی در ع!ربی! ص!ورت !جم!ع ب!ه!
می !رون!د .! - - مع!امالت - روح!انیون - موم!نین چون: اطالع!ات
کتب - دروس - ک!ه مف!رد آنه!ا ب!ه ت!رتیب عبارتن!د از : اطالع - م!ومن - روح!انی - معامل!ه - کت!اب - درس .
این گونه جمعهای عربی را به شرح زیر می توان دسته بندی کرد :
ختم شده اند : ین«». اسمهایی که به 1 مسلمین - مستکبرین - ظالمین - سارقین - معلولین -
معصومین و ...
. اس!مهایی ک!ه مف!رد آنه!ا ب!ه ی!ای نس!بت ع!ربی ختم می ش!ود و 2د!رجم!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ع !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
می گیرند : ون « » انقالبی = روحانی = روحانیون ملی = ملیون
انقالبیون .
جمع بسته می شوند : ات«». اسمهایی که با 3امتحانات - انحصرات - استحکامات - مکاتبات .
یاد آوری : ب!رخی » ات «آنج!ا ک!ه پس!وند از نش!انه جم!ع ع!ربی اس!ت
ا!ف!زودن !آن را ب!ه دنب!ال کل!م!ات فا!رس!ی و ی!ا کلم!ات خ!ارجی ک!ه - تلگ!راف! - آزم!ای!ش! ا!ز ق!بی!ل: !دس!تو!ر!- د!ر !فارس!ی م!تدا!ولن!د
نم!ایش و ..!. روا نم!ی دانند !.گاهی ب!ه ج!ای »ات« ع!ربی، ب!ه آخ!ر ب!رخی از اس!مهایی ک!ه ب!ه
-ـهای واو- ـاـلف– اء ان!د، پس!وند ـی بی!ان ح!رکت، ختم ش!ده اف!!!!!!!!!!!!!!!!!زوده !!!!!!!!!!!!!!!!! جـــــــــــــــــات
م!ی! شود! !: - ج!ات -ش!یرینی داروج!ات - دواج!ات - حلواج!ات
سبزیجات -میوه جات - ادویه جات این ترکیبه!ا عالوه ب!ر مفهم!وم جم!ع ، معن!ای جنس و ن!وع و ن!!!!!!!!!!!!!!!!!!یز !!!!!!!!!!!!!!!!!! ق!س!!!!!!!!!!!!!!!!!!م
می دهند : دواجات : یعنی اقسام داروها .
جمع مکسر : اس!مهای ع!ربی ک!ه هیچ ی!ک از نش!انه ه!ای جم!ع ی!اد ش!ده ر!ا ند!ارن!د، !ب!لک!ه گ!ا!ه!ی !ب!ا !تغ!ی!ی!ر ح!رکت !، !و گ!اه!ی ب!ا! اف!زودن و! !کم! ک!ردن! !ح!رف! ی!ا! ح!روف!ی! ب!ه! !ص!ورت! !جم!ع! در م!ی! آ!ین!د و! در! ع!ر!بی آ!نه!ا! را !جم!ع! م!کس!ر! !ی!ع!نی ش!کس!ته! می! نا!من!د، !
زیر!ا صو!رت مفر!د آنها می !شکند.!
از این دسته اند کلماتی چون : - وس!ایل - اخالق عی!وب- – �دوار ا - مج!الس - شعرا
م�کاتیب - و ... آنها به ترتیب عبارتند از : مفردکه
شاعر - مجلس - دوره - عیب - خل!ق - وس!یله - مکتوب .
ع!ربی مکس!ر جمعه!ای بس!تن جم!ع دوب!اره اینک!ه با آن !ب!رای و !ج!ز ئ!ک- !ام!ور- ش!ئون مال! ما!نن!د: عج!ای!ب-
درس!!!!!ت جم!!!!!ع مف!ه!!!!!وم بی!!!!!ا!ن می نمای!د، ولی ب!رخی از جمعه!ای مکس!ر ع!ربی گ!ویی از! را! خ!ود ب!ود!ن جم!ع و !مفه!وم! ارز!ش ف!ارس!ی د!ر و !در! !نت!بج!ه! و !ی!ا! !کمرن!گ !می !گ!ردن!د د!هن!د! می! دس!ت!
ع!ربی »ـاتـ«دو!ب!ا!ره !ب!ا! نش!ان!ه ه!ا!ی جم!ع! فارس!ی و! ی!ا! بسته می شوند :
ج!وهر، جواهرات و اس!ت ج!واهر جم!ع ج!واهر،ک!ه جم!ع معرب گوهر فارسی است .
جم!ع ام!ور ، ک!ه جم!ع ام!ر ب!ه مع!نی ک!ار است . ام!ورات جمع لوزم ، که جمع الزمه است .لوازمات
کند . مانن!د: ام!ورات را بای!د ب!اطن ش!ریعت اص!الح
فرق اسم جمع با جمع مکسر: آن است که
° : جم!ع مکس!ر فق!ط مخص!وص کلم!ات ع!ربی اوالتوان!د می هم جم!ع اس!م ک!ه در ص!ورتی اس!ت، هم و دس!!ته. و مانن!!دگروه باش!!د، فارس!!ی
می تواند عربی باشد، چون : قوم و قبیله . ° : جم!ع مکس!ر ، مف!رد دارد، ولی اس!م جم!ع ثانی!امف!رد ن!دارد و چنانک!ه دی!دیم خ!ود ن!یز جم!ع بس!ته
می شود .
ذات و معنی : ی!ا داش!تن از حیث ر اس!مها از بس!یاری مص!داق نداش!تن وج!ود خ!ارجی و مس!تقل ب!ه ذات و مع!نی
تقسیم می کنند : از خ!ارج در ب!ه ط!ور مس!تقل اس!مها از ای پاره
ک!!!!!!!ه دارد وج!!!!!!!ود ذهن می توان آنها را دید یا حس و لمس کرد.
مانن!د: م!داد ، کاغ!ذ - خان!ه - م!یز - دخ!تر - پس!ر و می نامند .اسم ذات... این گونه اسمها را
در مقاب!ل اس!مهای ذات، اس!مهای دیگ!ری هس!تند ک!ه ° در خ!ارج! از ذهن م!ص!داق! آنه!ا خ!ودب!ه خ!ود !و مس!تقال!و !!!!!!!!پی!!!!!!!!دا ن!دارن!!!!!!!!د وج!!!!!!!!ود وج!ود ب!ه وابس!ته آنه!ا وج!ود بلک!ه ش!وند، نمی دیگ!ری ! وج!ود! ت!ا و اس!ت! دیگ!ر!ی چ!یز! ش!خص !ی!ا ن!باش!د، ن!می ت!وان !آنه!ا را دری!ا!فت، !این گون!ه !اس!مه!ا
می گویند . اسم معنیرا ادب-زیبایی-انس!ان دوس!تی- -دانش- مانن!د: ه!وش
بزرگی- کوچکی و ...مص!درها و اس!م مص!درها همگی اس!م مع!نی هس!تند:
گف!تن- دیدن- پرس!یدن- گف!تار - دی!دار - پ!رسش .
اسم صوت :اس!م ص!وت، لفظی اس!ت م!رکب ک!ه معم!وال از ص!داهای ط!بیعی گر!فت!ه ش!ده و! بی!انگر ص!د!اهایی !از قبی!ل ص!وت ران!دن و خوان!دن! ص!وت! !، حی!و!ان ان!س!ان !ی!ا خ!اص! جانو!ران و صو!ت به! هم خوردن !چیزی! به چی!زی است :
قاه ق!اه - م{ن6 و م{ن6 - ق!ار ق!ار -کیش کیش – ش!ارت !– و!ش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ورت
چلپ وچلوپ و ...ب!ود س!گ مث!ل تم!ام ی هفت!ه ی!ک ن!اظم ام!ا مانن!د: عص!بانی، پ!ر س!ر و ص!دا و ش!ارت و ش!ورت .
غkـر : Qصmاسم ممص!غر اس!می اس!ت ک!ه مغه!وم خ!ردی و ک!وچکی را
فارس!ی » در تص!غیر نش!انه ی و ـچه«می رس!اند، است که به آخر اسم افزوده می شود.»ک«
مانند : باغچه - دخترک - کتابچه - مرغک .
» چه-ک در آخ!ر ب!رخی از اس!مهای مص!غر ب!ه ج!ای دیده می شود: «و » پسوند «
مانند : یارو - خواجو - پسرو .
در آخ!ر پ!اره ای از اس!مها در ب!رخی از لهج!ه ه!ا، ح!!!!!!!!!رکتهـــــــــای بی!!!!!!!!!ان می آید :
مانند : پسره - دختره - اسبه .
و »م!رد« آخ!ر ب!ه گ!اهی ب!ازار و کوچ!ه زب!ان در اف!زوده ــه و ک»زن« ه!ر دو نش!انه ی تص!غیر
می شود : مانند :
مردک!ه- زنک!ه و آن، نش!انه ی تحق!یر و دش!نام است
مصـدر : اسمی که مفهوم انجام کار و تحقق فعلی را در بر داشته باشد و دارای ساختمان مصدر باشد،
مصدر نامیده می شود .ساختمان مصدر از ترکیب بن ماضی فعل مورد
به وجود می آید .» ن«نظر با پسوند مصدری مانند:
رفتن - بردن - دیدن – گفتن و ....
مصدر مرخـم : مص!دری پس!وند گ!اه «هر ن مص!در » انته!ای
ح!ذف ش!ود، ام!ا در جمل!ه مفه!وم مص!در را داش!ته باشد، مصدر مرخم نامیده می شود .
مثل » گفت « به معنی گفتن در بیت زیر :گفت{ او سحرست و ویرانی تو
گفت{ من سحرس!ت و دف!ع سحر او
اسم مصدر : عالوه ب!ر مص!در ، اس!مهایی ن!یز در فارس!ی هس!تند ولی ، ندارن!د مص!دری ه!ای نش!انه اینک!ه ب!ا ک!ه
حاصل معنی و مفهوم مصدر را می رسانند :مانند:
دانش - س!تایش - دی!دار - خن!ده - آزادی - آزادگی :
س!تودن - دانس!تن - س!تایش دانش اـسم مـصدر دی!دن و... این گون!ه واژه ه!ا را دی!دار
می نامند .حاصل مصدریا
اقسام اسم مصدر :مص!در اس!م ه!ای نش!انه و اقس!ام معروف!ترین
عبارتند از :
ش در آخر مضارع : -. 1
- بینش - -کوش!ش جوش!ش - -ک!اهش خواهش آموزش -پرورش
شت در آخر بن مضارع : -. 2
{شت - خورشت . بر{شت - کن :__ار در آخر بن ماضی. 3
رفتار - گفتار - کردار - نوشتار - جستار - کشتار .
های بیان حرکت در آخر بن مضارع : . 4
خنده -گریه - مویه - بوسه - اندیشه .
درت ی. 5 ـن ه ـب و اـسم اهی ـگ و ـصفت ر آـخ در :کلمات دیگر
- ب!زرگی - ت!اریکی - خ!وبی - دوری - نزدیکی شاگردی - استادی - مادری- منی - مایی .
یاگ!ر کلم!ه ب!ه ه!ای بی!ان ح!رکت ختم ش!ود ب!ه ج!ای افزوده می گردد:گی بر آن،تش!نگی تش!نه ورزی!دگی وزی!ده رانن!ده
رانندگی .
ان در آـخر بن مـضارع ـبرخی از فعلـهای ـمرکب و ـبه . _6ندرت در آخر فعل ساده و یا اسم :
آش!تی کن!ان - عق!د کن!ان - یخبن!دان - راه بن!دان - گذران .
یsت در آـخر ـبرخی از اـسمها و ـصفتهای ـعربی: . 76ت . 6ت - مسئوولی 6ت - ماموری 6ت - مفعولی فاعلی
این نگ!ارش، در آن از پ!یروی ب!ه و مح!اوره در گاهی ض!مای!ر و ص!فت!ها! اس!م!ها !و از! بع!ض!ی! آ!خ!ر ب!ه پس!ون!د !را! ف!ار!س!ی ی!ا ک!ل!م!ا!ت غ!یر! ع!رب!ی ک!ه! در! ف!ارس!ی! مص!طل!ح اس!ت
نیز می افزایند:6ت- بل!دی 6ت- دویی 6ت- م!نی 6ت- خ!وبی 6ت- آش!نایی 6ت- خواه!انی
6ت . بربری
بن ماـضی فـعل ـبه تنـهایی ـیا هـمراه کلـمه ـیا ـجزء . 8دیگر:
ساخت- رس!ید - ب!رآورد - بازخری!د - عقب گ!رد - نش!ت و برخاست
بن مضارع یک فعل یا دو فعل جداگانه : . 9
گری!ز - پن!دار - وران!داز - فروگ!ذار – گ!یرو دار - جنب و جوش - تکاپو - کشاکش .
بن ماـضی ـیک فـعل ـبا بن مـضارع هـمان ـیا فعلی . 10دیگر:
- دوخت و )گفت و گ!و( - گفتگ!وی )جس!تجو(جس!ت و ج!و دوز - سوخت و س!وز- رفت! و روب - خرید و فروش .
بن ماضی یا مضارع فعل به اضافه ی پسوند -. 11 ان :
ساختمان - سازمان - زایمان .
ـترکیب ـساخت 12 ا ـی اQمرـیک فـعل تـکرار ـساخت .از امردو فعل جداگانه:
بزن بزن - بکش بکش - بده بستان - بگیرببند .
غالبا مصدرهای عربی در فارسی اسم مصدر به . 13 - )دگرگونی(( - تغییر)یادآوری تذکرشمار می روند :
)دوراندیشی( . - احتیاط)داوری(قضا
مترادف / متشابه / متضاد : کلم!ات از حیث مناس!بت و ارتب!اط ب!ا هم، س!ه گون!ه اند :
•: یکی مترادف از حیث مع!نی ، ولی ، ج!دا لف!ظ از حیث : مانند هستند،
علم و دانش - ن!ور و روش!نایی - خان!ه و س!را - خ!وب و نیک .
از حیث مع!نی ، ج!دا ، ولی از حیث مع!نی یکی متـشابه :• :مانندهستند،
خوار و خار - خویش و خیش - خواستن و خاستن .
ن!ه تنه!ا از لف!ظ ی!ا مع!نی یکی نیس!تند،بلک!ه از حیث متـضاد :•مع!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نی
: مانند ضد هم نیز می باشند، دانش و دانایی - روشنایی و تاریکی - صلح و جنگ .
اسم و گروه اسمی : - اگ!ر اس!م ب!دون وابس!ته باش!د ب!ه آن اس!م گوین!د.
مثل: درخت-دستگیره .
-گ!روه اس!می : هرگ!اه هس!ته ی گ!روه ، اس!م باش!د ، ب!ه آن گ!روه اس!می می گوین!د. ه!ر گ!روه اس!می می
تواندمانند: اسم - نقشی را در جمله بپذیرد .ک!ه اس!ت اس!می گ!روه اول مص!راع زی!ر بیت در
نقش فاعل دارد .سوخت این دود آه سی!نه ی ن!االن م!ن
افسردگان خام را
اسم و گروههای اسمی می تواند در جمله نقشهای گوناگون بپذیرد که عبارتند از :
. نقش تمیزی6. نقش نهادی1. نقش قیدی7)باز بسته ای(. نقش مسندی 2)مضاف . نقش اضافی8. نقش مفعولی3
الیهی(
. نقش بدلی 9. نقش متممی4. نقش منادایی 5
از میان نقش های فوق، نقش اضافی، بدلی غیراصلی هستند و مابقی اصلی اند .
نهـاد و انواع آن :اس!م در نقش نه!ادی ممکن اس!ت یکی از پنچ ص!ورت
زیر را داشته باشد : هم!راه فع!ل بیای!د و فاع!ل جمل!ه باش!د، ب!ه عب!ارت اـلف(
دی!گ!ر، انج!ام داد!ن ک!اری را! ب!ه ط!ور !مثب!ت ی!ا منفی! ب!ه او نسبت دهیم .
باب!ک نخوابی!ده است . کاوه آم!د .
پذیرن!ده ی ک!اری باش!د ، ک!ه در این ص!ورت هم!راه ب(فع!ل مجهو!ل است! و در! اصل ، مف!عول بود!ه اس!ت :
ماه دیده شد .درس خوانده شد .
ج ( دارنده ی صفت و حالتی باشد : محم!د م!ریض نیست . احم!د م!ودب اس!ت .
د ( پذیرنده ی صفت و حالتی باشد : . بیم!ار ش!د غ!ایب مس!عود محم!ود
نشده است .
و الزم!ه اش این اس!ت هـ ( وـجود و هـستی را برـساند رب!طی فع!!!!!!!!!!!!!!ل ک!!!!!!!!!!!!!!ه!
»ب!ودن« ی!ا »اس!تن« در مفه!وم فع!ل ت!ام یع!نی » وج!ود داشتن« به کار رفته باشند .
)وجود دارد(مثال : اینجا پول است )= وجود داشت ( . اما مردی هم بود
توضیح درباره ی متمم : چنانک!ه می دانیم متمم اس!می اس!ت ک!ه پس از ح!رف اض!افه بیای!د :
متمم ممکن اس!ت وابس!ته ب!ه فع!ل باش!د ، چنانک!ه در این اـلف(جمله :
کتاب را از علی گرفتم . » علی « را ب!ه فع!ل» گ!رفتم « نس!بت داده )ح!رف اض!افه ( » از «است .
) ، ب باش!د جمل!ه تم!ام مفه!وم ب!ه وابس!ته اس!ت ممکن متمم چنانکه در این جمله :
از امروز هوا گرم شده است .
متمم ممکن است وابسته به صفتی باشد : ج (ورست بلند تر از دماوند است .
اسم و گروه اسمی وقتی متمم واقع می شوند .به همراه حرف اضافه ، می تواند جایگاه نقش
جدیدی را اشغال کند. قی!د : الف(
6ت انجام دهید . این کارها را به فوری° ( « نقش قیدی دارد . » به فوریت ) = فورا
موفق خواهی هیچ تردید بدوناگر بکوشی شد .
متمم حرف اضافه
قید
مسند : ب(ه است خانر د بابک حرف اضافه متمم
مسند
ه جنگ است قول نی و نغم برگوشم همه .
حرف اضافه متمم
مسند
تمیز : ج (و پنداشتیمپناه تر د جهان
حرف اضافه متمم
تمیز
بدل :د ( ، در ابن سینا و رازی چون ایرانی ،
پیشرفت طب دنیا سهم دارند.حرف اضافه متمم
بدل
بخش سوم - صفت
صفت کلم!ه ای اس!ت ک!ه اس!م ی!ا جانش!ین اس!م ی!ا و کن!د توص!یف می را خ!ود هم!راه اس!می{ گ!روه
یکی از وابسته های اسم به شمار می رود.در مثاله!ای زی!ر، زی!ر کلم!اتی ک!ه خ!ط کش!یده ش!ده،
صفت هستند.مانند: ر ه! ش!هر - ک!دام کت!اب - آن - خوان!دنیکت!اب روز .
، ب!ا هم یکی نیس!تند هم!ه ی ص!فتها از ه!ر جهت بلک!ه از دی!دگاهای گون!اگون می توانن!د ب!ه اقس!ام
مختلفی تقسیم شوند :
( گونه است : 6صفت از حیث مفهوم ). پرسشی4. بیانی1. تعجبی5. اشاره ای2. مبهم 6. شمارشی3
صفت بیانی : صفت بی!انی ص!فتی اس!ت ک!ه چگ!ونگی و خصوص!یات اس!م ، حجم ، وض!ع ، ش!کل ، جنس ، ق!د ، رن!گ مانن!د را
اندازه ، مقدار و ارزش و جز آن برساند : قرمز
را خریدم . قلم بزرگ فلزی
( گونه است : 5صفت بیانی خود ). صفت نسبی4. صفت ساده 1. صفت لیاقت5 . صفت فاعلی2. صفت مفعولی 3
صفت ساده : صفتی اس!ت ک!ه تنه!ا چگ!ونگی و خصوص!یت موص!وف را می !رس!اند ب!دون !مع!نی !ف!اعلی !و مف!ع!ولی و نس!بی و
جز آن .ن - پس!ر{ مهرب!ا - م!ادر{ گ!رم - ات!اق{ خ!وب مانن!د: ه!وای{
باهوش
صفت فاعلی : صفتی است که بر کننده ی کار داللت کند :
ا کوش! -دخ!تر{ گیرن!ده -دس!تگاه{ فرس!تندهمانن!د: ایس!تگاه{ { خن!دا- پ!سر{ { !ن!وازشگن -! نسیم ر .ستمکار - !حاکم
اقسام صفت فاعلی :( گونه 7صفت فاعلی از حیث ساختمان )
است : : . بن مضارع + نده1
- خواننده -راننده - بیننده - خواننده .گیرنده
. بن مضارع + -ان :2
گریان ، خندان ،شتابان ، روان
. بن مضارع + الف ) ا ( :3
دانا - شنوا -گویا - گیرا - دانا .
. بن ماضی و بندرت بن مضارع + ار : 4
خریدار - خواستار - پرستار- برخوردار – فرمانبردار- نمودار .
بن ماضی یا بن مضارع + گار : . 5
رستگار - آموزگار - خواستگار - کردگار .
: اسم معنی و بندرت صفت یا بن فعل + گر. 6
دادگر - سفید گر- رفتگر -کارگر - نمایشگر - دروگر .
اسم معنی و بندرت صفت یا بن فعل یا ساخت امر . 7 + کار :
ستمکار - طلبکار - تبهکار - تراشکار - بدهکار - بستانکار
یادآوری ها : ب!ه آخ!ر اس!م ذات اف!زوده »ـکار« و »ـگر« . اگ!ر پس!وند 1
حرف!ه پی!ش!ه !و ب!ر ک!ه! می !س!ازند ص!فتی اغ!لب ش!و!ند، داللت می کند:
زرگر- آهنگر - مسگر - سیمان کار .
هم!راه اس!ت گ!اهی تک!رار می ان . ص!فت ف!اعلی ک!ه ب!ا 2گ!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!اهی ش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!و!د
در »ان« ° معم!وال ت!رکیب این افت!د می اولی آخ!ر از جمله ، نقش قیدی دارد :
دوان دوان - ل!رزان ل!رزان - پرس!ان پرس!ان- لن!گ لنگان :او لنگ لنگان راه می رود .
. گ!اهی س!اخت فع!ل ام!ر ب!ه تنه!ایی ی!ا ب!ه ص!ورت 3ترکیب، نوعی صفت فاعلی می سازد :
برو ، ب!دو، بگ!و بخن!د ، ب!زن ب!رو، بس!از بف!روش، دلبخواه ، تودل برو ....
، یعنی آنکه یا آنچه خوب و تند می رود:»برو« دارد .برویی احمد ماشین
، یع!نی آن ک!ه اغلب می گوی!د و می »بـگو بخـند«خندد :
محمد پسر بگو بخندی است .
ی!ا کلم!ه دیگ!ر 4 ب!ا اس!م ت!رکیب بن مض!ارع از . ن!وعی ص!فت ف!اعلی م!رکب ب!ه دس!ت می آی!د ک!ه گ!روهی آن را مخف!ف ص!فت ف!اعلی ک!ه ب!ا نش!انه ی
می آید دانسته اند :»نده«دانشجو = دانش جوینده
درس خوان = درس خوانندهتندرو = تندرونده
بخش آرام - -ک!امبخش دلپ!ذیر - پرس!ت خ!دا و و ....
صفت مفعولیان!د نامی!ده ن!یز مفع!ول اس!م را آن ک!ه مفع!ولی صفت ص!ف!تی !اس!ت ک!ه! مع!نی م!فع!ولیت! دارد ، یع!نی ک!اربر آن ° ازبن! ماض!ی ب!ه و!اق!ع می ش!ود.! ص!فت م!فع!ولی! معم!وال!
ف!تح!!ه ه!!ا ب!!رخی !!لهج!!ه در! کس!!ره !!و اض!!افه ساخ!ت!ه! !می شو!د! !:!(ـکه باها ء نشانـ داده میـ شود)
گرفت + ه = گرفت!ه . ش!نید + ه = ش!نیده خوانده - نوشته
ن!یز ک!ه خ!ود ص!فت مفع!ولی " گاهی لف!ظ " ش!ده " را شدن! " است !به این !ترک!یب می ا!فزایند :
ش!ده دزدی!ده ام!وال - ش!ده ش!!نیده ه!ای داس!!تان و ...........
این ت!رکیب از ب!رخی فع!ل ه!ا ب!ه ج!ای ف!اعلی ، مع!نی مفعولی می دهد:
نوس!!از- رون!!ویس- دوز- دس!!ت نم!!ا- انگش!!ت ان!!!!!!!!!داز پس دس!!!!!!!!!تباف-
و ....
)نش!ان یع!نی ب!ا انگش!ت نم!وده ش!ده انگـشت نـما،ش!ده( لگ!د داده ب!ا را او ک!ه آن یع!نی ک!وب- -لگ!د
کوبیده اند و ...........
یاد آوری :ی!ا 1 ی!ا ص!فت اول ص!فت مفع!ولی، اس!م ب!ه اگ!ر .
لفظی دیگ!ر اف!زوده ش!ود گ!اهی ح!رکت وه!اء از آخ!ر آن می افتد:
گل ان!دود = گ!ل ان!دوده پش!مالود = پشم آلوده
و گاهی نمی افتد : آبدیده - دلداده - پس مانده
از فع!ل ه!ای 2 از ص!فت ه!ای مفع!ولی ک!ه ب!رخی . الزم! و بن!د!رت !فع!ل ه!ا!ی متع!ددی م!ی آی!ن!د م!ع!نی ص!فت
فاعلی دارند نه مفعولی: گذشته- رفته - ایستاده
فرق این ص!فت ه!ا ب!ا ص!فت ف!اعلی این اس!ت ک!ه ص!فت ف!اعلی ب!ه انج!ام ک!ار در ح!ال ی!ا آین!ده داللت می کن!د ولی این ص!فت ه!ا فق!ط ب!ه گذش!ته داللت
دارد. : ° ؛ یع!نی آن ک!ه در گذش!ته رفت!ه اس!ت گذـشتهمثال
.
صفت نسبی – صفت نس!بی ، ص!فتی اس!ت ک!ه ب!ه کس!ی ی!ا ج!ایی ی!ا ج!انوری ی!ا چ!یزی
اف!ز!ودن !پس!ونده!ا!ی ب!ا! بیش!تر و !ا!ن دا!د!ه ش!ود ، یـ» ن!س!بت ، ین ب!ه !آخ!ر! اس!م! ی!ا چیـ«ـ ـ، ـانی ،ـ ـاـنه ،ـ ـهایـ بـیانـ ـحـرکت ـگـان ،ـ ـیـنه
صف!ت و به ندرت ضمی!رساخ!ته م!ی ش!ود:!
نمکین ، ین : محس!نی ، ته!رانی ، .... ی :سیمین ، ....
دوروی!ه ، ی!ک ه : پش!مینه ، س!یمینه ، .... یـنه :شنبه ، ....
س!االنه ، روزان!ه ، اـنه :)= راهگ!ان ( و ... گروگ!ان ، رایگ!ان گان :مردانه ، ....
دوگان!ه ، س!ه گاـنه :: روح!انی ، جس!مانی ، .... انی گانه ، .....
انزلیچی ، گمرکچی ، ....چی :
یاد آوری :اگ!ر اس!م ی!ا کلم!ه ای ک!ه ی!ای نس!بت ب!ه ان اف!زوده
» باش!د می!ان کلم!ه و ال!فمی ش!ود ح!رف آخ!رش میافزایند:دیگری ی« » یایی «
دنی!ایی- مومی!ایی- س!رایی- هم!ایی- ن!وایی و اگ!ر بی!ان ح!رکت ختم ش!ده ب!ا ش!دبه ـهایآن کلم!ه ب!ه
می افزایند: «، »ای«ی» جای خامنه ای - حرفه ای -پرده ای و ....
گاهی گی : خانگی - هفتگی - پردگی و ......
صفت لیاقتصفت لی!اقت از ان!واع ص!فت نس!بی و ص!فتی اس!ت ک!ه شایس!تگی و ق!ابلیت موص!وف را می رس!اند و
اف!!زودن ب!!ا س!!اخته یآن مص!!در آخ!!ر ب!!ه می شود :
خوردن + ی = خوردنی خوان!دنی - دی!دنی - ش!نیدنی -نوش!تنی- آش!امیدنی -
کتاب خواندنی- داستان شنیدنی ، ...
درجات صفت بیانی ( گونه است :3صفت بیانی از حیث درجه )
صفت مطلق : . 1خوب - باهوش - بزرگ سعید با هوش است .
:(تفضیلی) صفت برتر . 2ب!ه آخ!ر ص!فت مطل!ق »ـتر« صفت برت!ر ب!ا اف!زودن
پدید می آید : خوبتر - با هوش تر - بزرگ تر
سعید از حمید با هوشتر است سعید از حمید ، مجید و وحید باهوشتر است .
رین . 3 برـت عـالی(:صـفت ص!فت ) نش!انه برت!رین ، پس!وند "ت!رین" اس!ت ک!ه ب!ه آخ!ر ص!فت
مطلق افزوده می شود:
خوب ترین- باهوش ترین - بزرگ ترین :
اهواز، بزرگ ترین شهرهای خوزستان است .امین، با هوش ترین شاگرد کالس است .
صفت اشاره : »آن« و این« »صفت اشاره در اصل دو لفظ
است وقتی که همراه اسمی بیایند و بدان اشاره کنند : برای اشاره به نزدیک این :
برای اشاره به دور آن : روز در دانشگاه به ما دادند .آن جزوه را این
صفت اشاره به صورت های زیر دیده می شود :
. تنها برای اشاره ، که در این صورت این و آن 1بدون همراهی کلماتی نظیر چون و هم و قدر
و ......... می آیند :
اینبازگردد جهان کوه است و فعل ما ندا ایننداها را صدا
»هم«. برای اشاره و تاکید ، که در این صورت با 2ترکیب می شوند: همین ، همان :
همین شخص قبال نیز به این اداره مراجعه کرده بود ....
. ب!رای اش!اره و بی!ان تش!بیه و چگ!ونگی ، ک!ه در 3این صورت این و آن همراه کلماتی از قبیل : چون-گونه- سان، طور- جور- و ..... می آید:
چنین- چنان - این گونه :
ک!ه ی!اران چن!ان قح!ط س!الی ش!د ان!در دمش!قفراموش کردند عشق
. ب!رای اش!اره و تاکی!د، ک!ه در این ص!ورت این و 4آن ی!ا همین ، هم!ان ، هم!راه کلم!اتی از قبی!ل: ق!در-
آین!!د: می ..... ان!!دازه - مق!!دار - هم!!ه این ق!در-آن ق!در - همین ق!در - هم!ان ان!دازه - این
همه در این صورت نقش آن قیدی است .
مثال : این همه خودت را نکش .
یادآوری :وق!تی هم!راه موص!وفند همیش!ه مف!رد آن،واین
می آیند، خواه موصوف مفرد باشد، خواه جمع : کلیدها را بگیر .این کلید را بگیر .این
مانن!د ص!فات بنش!ینند ب!ه ج!ای موص!وف اگ!ر ولی بس!!!!!!!!!!ته جم!!!!!!!!!!ع بی!!!!!!!!!!انی
این ص!ورت در دی!د و چنانک!ه خ!واهیم می ش!وند ش!!!!!!!!!!مار ب!!!!!!!!!!ه ض!!!!!!!!!!میر
می روند نه صفت :) در اشاره به اشیائی ( را بگیر اینها
صفت شمارشی مص!داق ی!ا مفه!وم ت!رتیب ی!ا ش!ماره ک!ه ای کلم!ه نامی!ده می را می رس!اند ص!فت شمارش!ی اس!می
° عدد می گویند . شود . به صفت شمارشی معموال
( قسم است :4صفت شمارشی بر)ترتی!بی، ص!فت شمارش!ی س!اده، صفت شمارش!ی ص!فت شمارش!ی کس!ری، و ص!فت شمارش!ی ت!وزیعی
.
. صفت شمارشی ساده :1هرگ!اه اع!داد اص!لی قب!ل از اس!م واق!ع ش!وند و آن را می نامی!ده س!اده شمارش!ی ص!فت کنن!د. وص!ف
شوند. مثل :
دو ده!ان داریم گوی!ا همچ!ونی ی!ک ده!ان پهن انست در لب های وی
عبارت است از :اعداد اصلی ی!ک، دو ، ... ده، ی!ازده، ... بیس!ت و ی!ک، ... ص!د ،
هزار ، میلیون، میلیارد ...
بی: .2 ترتـی گ!رفتن ـصفت شمارـشی ق!رار ت!رتیب ک!ه ر!ا می رس!اند و !ب!ا اف!زو!ده ش!دن پس!وند )مع!دود(م!وص!وف ! ب!ه ص!فت شمار!ش!ی !س!اده س!اخته »-mمین« ی!ا ـ»-m مـ «
می شود :چه!ارم ، چه!ارمین . ص!دم ، ص!دمین .
هزارم ، هزارمین .
پ!یروی نمی این قاع!ده از بعض!ی ص!فت ه!ای شمارش!ی کنند. م!ثل: ا!ول، آخر، ن!خست ، !نخستین !، آخرین .
نخست موعظه پیر می فروش این است ک!ه از مص!ابحت ن!اجنس اح!تراز کنی!د .
ک!ه ی!ک .)ـعدد کـسری(ـصفت شمارـشی کـسری . 3یا چند جزء از یک یا چند واحد را می رساند:
یک پنجم- شانزده هزارم- دو سوم - نود درصد .
ک!ه از تک!رار ص!فت . ـصفت شمارـشی ـتوزیعی:4 - ی!ک ی!ک آی!د: می دس!ت ب!ه اص!لی شمارش!ی
یکایک - یک به یک
به یکایک دانشجویان کتاب فرستاده شده است .
صفت پرسشیصفتی اس!ت ک!ه ب!ا آن از ن!وع ی!ا چگ!ونگی ی!ا مق!دار
، چگون!ه، ک!دام ، چ!هموص!وف پرس!ش کنن!د، مانن!د در جمله های زیر :چند
علم شنگه ای است که به راه انداختی؟چهاین درس را بیشتر دوست داری ؟کدام
شهری است ؟چگونهگرگان ، سال داری ؟چند
( گونه 3صفت پرسشی از نظر مفهوم )است :
ک!ه ب!ا آن از ن!وع ی!ا چگ!ونگی ی!ا ،صفت پرسش!ی .1موص!!!!!وف نش!!!!!ان و ن!!!!!ام از
می پرسند : چه -کدام - کدامین - چگونه ،- چطور - چه جور
- چه سان
چه نظری داری ؟
ی!ا مق!ام :ص!فت پرسش!ی .2 ت!رتیب از ب!ا آن ک!ه »چـند موص!وف پرس!ش کنن!د، این ص!فت ، کلم!ه ی
پس!و!ندها!ی « ب!ا «m-» م »و m»مین ! : اس!ت هستید ؟چندمکالس وارد چن!دمینشما ص!بح ام!روز ک!ه بودی!د نف!ری
مدرسه شدید ؟
ص!فت پرسش!ی ، ک!ه ب!ا آن از مق!دار و ش!ماره .3پرس!!!!!!!!!!!!یده موص!!!!!!!!!!!!وف
می ش!ود : چن!د ، چق!در ، چ!ه مق!دار ، چ!ه اندازه ....: پول داری ؟چقدر
صفت تعجبیصفت تعجبی، صفتی است که همراه اسم می آید و شگفتی و تعجب گوینده را از چگونگی یا
مقدار موصوف می رساند و خود با آهنگ مخصوص تعجب ادا می شود :
خط زیبایی!چه
صفت مبهمصفت مبهم، ص!فتی اس!ت ک!ه هم!راه اس!م می آی!د و راب!ه !ط!ور! مق!در!آن و ی!ا !ش!ما!ره ی!ا !چگ!ون!گی ن!وع! ن!امعین !و آ!میخت!ه! ب!ا ا!به!ام بی!ا!ن می !کن!د !. ص!فت ه!ای
مبهم عبارتند از :» ـهر ، هـمه ، دیـگر، هیچ ، چـند ، چـندین ، چـندان ،
بهمان ، فالن «
هم!ه ح!رفی را نبای!د زد . هردانشجویان آمدند .
مطل!بی هیچ ن!یز مراجع!ه کن دیگ!ربه کت!اب پیدا نکردم .
صفت پسین نامی!ده ص!فت پس!ینهر ص!فتی ک!ه پس از موص!وف بیای!د
ک!الس چن!د!ان = مه!ا!رت ک!ار !خ!وب-! مان!ن!د: می ش!ود، پنجم
ب!ه ـصفت پـسینبیش!تر ص!فت ه!ای بی!انی ب!ه ص!ورت کار می روند.
صفت پیشینبیای!د موص!وف از پیش ک!ه ص!فتی پیش!ینهر ص!فت
نامی!ده می !ش!ود !. ص!فت! ه!ای اش!ار!ه، پرس!ش!ی، تعج!بی، و! م!بهم !ج!ز در !م!و!ارد! ن!ا!در ب!ه! !ص!ورت !ص!فت! !پیش!ی!ن ب!ه
کار می روند :آن کتاب کدام کتاب
بخش چهارم – ضمیر جانش!ین ک!ه هس!تند دس!توری عناص!ر از ه!ا ضمیر اس!م !می ش!وند و نقش آن را در! جم!ل!ه ب!ه عه!ده می !
گیرن!د !و! در م!وار!د!ی گوین!ده !را! از تک!رار! اس!م! ب!ی نی!از در این !جمل!ه!:کس!ی )ـکـسی،ـ ش، مـن(می !کن!ن!د! مث!ل:!
قلمش را به من داد .
اقسام ضمیر عبارتند از : – تعجبی5 – شخصی 1 – مبهم6 – مشترک2)اختصاصی( – ملکی 7 – اشاره3
– پرسشی4
ضمیر شخصی از ب!رای هری!ک ک!ه ضمیر شخص!ی ض!میرهایی هس!تند
)گوین!ده !ی!ا ا!ول ش!خص !– ش!نون!ده ی!ا د!وم ش!خص- دیگ!ر اش!خاص!ی!ا س!و!م س!ا!خت ج!داگان!ه دارن!د و !هری!ک از ش!خص(! ک!س
آ!ن س!ه ش!خص م!مکن! اس!ت! م!ف!ر!د! ی!ا! جم!ع !با!ش!د، از این ساخت )صیغه( دا!رد :ـ(6)رو! ضمی!ر شخ!صی
. ما ، مان4. من ، م1 . شما ، تان5 . تو ، ت2 . ایشان ، شان6 . او- )وی( ، ش3
(گونه است :2ضمیر شخصی ) .)پیوسته( متص!ل )گسس!ته(منفص!ل
: ض!میری . ـضمیر شخـصی منفـصل ـیا گسـسته1اس!ت ک!ه ب!ه کلم!ه پیش از خ!ود نمی چس!بد و ب!ه شخص!ی ض!میرهای رود. می ک!ار ب!ه تنه!ایی
منفصل عبارتند از : من ، تو ، او )وی( ، ما ، شما ، ایشان .
ا پیوـسته :2 ـی ض!میری . ـضمیر شخـصی متـصل اس!ت ک!ه ب!ه کلم!ه پیش از خ!ود می پیون!دد و ب!ه شخص!ی ض!میرهای رود. نمی ک!ار ب!ه تنه!ایی
عبارتند از :م ، ت ، ش ، مان ، تان ، شان .
یادآوری ها :اگ!ر س!ه ض!میر 1 آخ!ر )م( ، )ت( ، )ش(. ب!ه
واژه ای اف!زوده ش!وند ک!ه آن واژه ب!ه ه!ای بی!ان آن و واژه می!!ان باش!!د، ش!!ده ختم ح!!رکت
ض!میر ف«س!ه اـل ک!ه ،» چن!ان افزاین!د، می : )می!!!!!!!وه( و در)جام!!!!!!!ه(
جامه ام، میوه اش .
ب!ه وی!ژه س!اخت مف!رد آن 2 ، . ض!میرهای متص!ل )م ا!گ!ر !ب!ه !آخ!ر !واژه ای ب!یای!ن!د !ک!ه !ح!ر!ف! آخ!ر آن ت ، ـش(
ی!ا (ـ)اـلفوا!ژ!ه، آن ـ)وـاوـ( و واژه! می!ان ° معم!و!ال! با!ش!د می افزایند .»یایی«ضمیرها،
قلم هایم - قلم هایمان - ابرویش - ابرویتان
ام!ا در زب!ان مح!اوره ، ب!ه وی!ژه س!ه س!اخت جم!ع آن را می آورند : )یاء(بی افزودن
قلمهام ... ، قلم هامان ، ابروم ... ابرومان ، » واو« و » ـنون«. ض!میر من و ت!و اگ!ر قب!ل ازرا بیای!د3
حذف می شودمرا - ترا
ضمیر مشترککلم!ه س!!ه ک!ه مش!ترک و )خـود(ضمیرهای
هس!تند،ک!ه اولی مت!داولتر )خویـشتن( و )ـخویش(اس!ت و دومی و س!ومی بیش!تر در زب!ان ش!عر و
ادب به کار می رود :نه کم گیر و نه افزون .خود حساب
نگه دارند .خویششاگردان باید احترام معلمان می داند .خویشتنمعلم، شاگردان را فرزندان
ضمیر اشاره ب!ه آن مرج!ع ک!ه اس!ت ض!میری اش!اره ضمیر
و )این(اش!ا!ره م!عل!وم ش!ود و آ!ن ، هم!ان واژه مانن!د هم!ان و! همی!ن و ترکیب!ات! آن دو !اس!ت !)) آنـ (
!ک!ه اگ!ر! هم!راه !اس!م! بیای!ن!د ص!فت ا!ش!اره نا!می!ده (می ش!وند و ا!گ!ر بی ه!م!راهی ا!س!م بی!این!د آ!نه!ا را!
می نامند.ضمیر اشاره و ) آن ( در مثال های زیر:) این ( مانند
کتاب را بگیر . این صفت اشاره :
را بخوان .آن کتاب را بگیر و ضمیر اشاره :
ضمیر پرسشیضمیرهای پرسش!ی بعض!ی هم!ان واژه ه!ای پرسش!ی اس!م هم!را!ه اگ!ر اش!اره مانن!د ض!میر!های! ک!ه! هس!تن!د و !اگ!ر !تنه!ا ش!و!ند! م!ی ن!امی!ده پرس!ش!ی ص!فت ب!ی!این!د
.ضمیر پرسشیبیایند :معروف ترین ضمیرهای پرسشی عبارتند از
و، ـک ا، کـج کی، دامی، ـک دامین، ـک دام، ـک ه، ـچ ه، »ـک «چگونه، چند، چندم ، چندمی
آوردی ؟چه آمد ؟که باشد ؟که را خواهد و میلش به کهتا یار
(1یادآوری ))اس!ت( فع!ل هم!راه وق!تی )چ!ه( دو ض!میر)ک!ه(و ص!!!!!!!!!!ورت ب!!!!!!!!!!ه باش!!!!!!!!!!ند
)کیست( و )چیست( در می آیند : موضوع چیست ؟
مقصر کیست ؟
(2یاد آوری)ض!میرهای از ب!رخی فق!ط ش!د اش!اره ک!ه چن!ان پرسش!ی می توانن!د ب!ه ص!ورت ص!فت پرسش!ی هم
به کار روند .
ضمیر تعجبی است وقتی که بی همراهی )چه(ضمیر تعجبی، واژه
اسم بیاید و مفهوم تعجب و شگفتی را برساند .ضمیر مبهم
ض!میرهای مبهم واژه!ایی هس!تند ک!ه ب!ر کس ی!ا چ!یز و ی!ا مقدار مبهمی داللت می کنند :
آدم بسیار فالنی آمدند . همهخوبی است .
ضمیرهای مبهم عبارتند از :» همه، فالن، فالنی، بهمان، یکی، دیگری، دیگران،
هیچ، این وآن و ..«
بسیاری از این واژه ها نیز مانند واژه های اشاره و پرسشی و تعجبی اگر همراه اسم بیایند صفت مبهم به
شمار می روند .
ضمیر ملکیم!رکب واژه ، اخنصاص!ی ی!ا ملکی ک!ه )ازآن(ضمیر اس!ت
مع!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!نی !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!( و مانند آن دارد : )مال ( ) متلعق به(، )از ملک{
این کت!اب از آن مس!عود اس!ت . آن قلم ازآن محم!ود است .
ب!ه ) از (این واژه در زب!ان ش!عر و ادب ق!دیم گ!اهی ب!ا ح!ذف ص!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ورت!
ب!ا تخفی!ف )آن ( دی!ده می ) زان ( ب!ه ص!ورت )از( و گ!اهی شود .
من زان خودم هرآنچه هستم هستم .
ای!ران و ت!وران دو به!ر آن تس!ت هم!ان گ!وهر و گنج و از شهرآن{ تست
کاربرد و نقش ضمیرها :چون ض!میرها معم!وال جانش!ین اس!م هس!تند، از این رو نقش ه!ای مختل!ف آن را در جمل!ه ب!ر عه!ده می
گیرند .برخی از نقش ه!ا را ک!ه ض!میرها در جمل!ه می پذیرن!د
در زیر می آوریم:
نقش نهادی فردا به مسافرت می روم .من
این مطلب را به من گفتیخودت رفت .آن آمد .این
نقش مسندی هستم .من هستید ؟ آری ، محمود شمامحمود
تی.خودکاهل است .همینجزای بدی
نیست .فالنیضمیر مبهم : مقصر تنها
نقش مفعولی را دیدی .او ندید . تو تراحسن
داشتم . ) = آن را ش ( - بردیدم ترا )= متدیدبرداشتم . (
را برتر از دیگران مشمار .خود را می گفتم .همین را بیاور . من هم آن
نقش متممـی گفت .من کار دارد . خودش به شماحسین با
کفش م گفتم برای بهش خواهش می کنم نرو . ازتبخرد .
چشم خدا بینی ببخشند نبینی هیچ کس تگرخویشعاجزتر از
نقش منادایی بیچاره منمی به دهن برد و چومی، می گریست کای
مرا چاره نیست
که به اقبال تو در عالم نیست گیرم که غمت آنای نیست غم ما هم نیست
نقش تمیزی می نامند ؟چه روحانیون زرتشتی را ضمیر پرسشی :
می گویند ؟چهدرانگلیسی به فرش پنداشتی ؟کهمرا
نقش قیـدی زودرنج مباش .این همه : ضمیر اشاره
می روی ؟ کجا آمد ؟ کی ضمیر پرسشی : ادا کنم چگونهخوابیدی ؟ نمی دانم مطلب را چقدر
؟
آمدم .خودم من ضمیر مشترک :
مهربانید .چه شما ضمیر تعجبی :
:) اضافی(نقش مضاف الیهی هستید ؟کهشما پسر پشیمان شد ؟خویشاو از گفته
نقش بـدلی ضمیرهای زیر می توانند در جمله نقش بدلی داشته
باشند :ضمیر مشترک )خود( :
کنی اختر خویش را بد مدارا ز فلک چشم ، خودچو تو نیک اختری را .
که می آید قهرمان والیبال همان کاظم ضمیر اشاره :است .
بخش پنجم- قیدقید یکی نقش وابسته است .
قید مختص : بعض!ی از قی!د ه!ا ج!ز نقش قی!دی، نقش دیگ!ری در جمل!ه نمی پذیرن!د، این قبی!ل قی!دها را قی!د مختص می نامن!د ، زی!را ک!ه اختص!اص ب!ه نقش قی!دی دارن!د
.
هرگز - هنوز - البته - مثال - احیانا - مانند: اتفاقا{ .
ز او را ندیده ام .هرگمن من خواهم آمد .البته
ز از مسافرت برنگشته است .هنوپدرم
در این جمله ها البتهز ، هنوز ، هرگکلمه های قیدند و در هر جمله ی دیگری نیز بیاید نقش
قیدی دارند .
هس!ت دوزب!ر تن!وین آنه!ا درآخ!ر ک!ه ه!ایی کلم!ه همگی درزبان فارسی قید مختصند .
اتفاقا{- احتماال{- اصال{- ضمنا{ .مانند:
° دیروز علی را در خیابان دیدم . اتفاقا° به اطالع شما می رساند . احتراما
بعض!ی از ترکیبه!ا و عبارته!ای ع!ربی ن!یز در فارس!ی به صورت قید مختص به کار می روند .
آخراالمر- حتی المقدور - االنمانند :
آخراالم!ر ب!ه چن!گ پلیس افت!اد . االن در را باز می کنم .
قید مشتـرک : بعض!ی از اس!مها و ص!فتها و کلم!ه ه!ای دیگ!ر گ!اهی در !جمل!ه نقش! قی!دی! پی!دا می !کنن!د ، ای!ن ن!وع! قی!دها
می! گ!وین!د. پس! !قی!د! مش!تر!ک! قی!دی قـیـد مـشتـرکرا! است که در اصل قید نیست .
» شب- خوب- مگر «مانند:
در مثاله!ای زی!ر ب!ه ت!رتیب اس!م ، ص!فت، و ح!رف هستندکه نقش قیدی دارند .
خ!وب ب!ه خان!ه برگش!ت . احم!د ش!باحم!د می نویسد .
ر مساله را حل نکردی ؟ مگ
اقسام قید از جهت معنی : قید از جهت معنی اقسام بسیار دارد، معروفترین
آنها به قرار زیرند :
قید زمان : ا درجمله زیر : بعضی وقته ، شبمانند :
ا باران می بارد .بعضی وقته باران آمد .شب
قید مکان : در عبارت زیر :آنجاا و اینجمانند :
ا .آنجا نشسته بود و احمد اینجحسن
قید مقدار : در عبارت زیر : زیادم و کم کمانند :
د بارید .زیام آمد اما امروز کم کدیشب باران
قید کیفیت : در جمله های زیر : به آرامی و خوبمانند :
کار به آرامیاحمد کار می کند . خوباحمد می کند .
قید حالت : و دادن انج!ام حین در را مفع!ول ی!ا فاع!ل حالت
انجام گرفتن کار بیان می کند. در جمل!ه ه!ای زی!ر : گرـیانن و افـتان و ـخیزامانن!د :
ن خود را به پشت درخت افتان و خیزامرد مجروح رسانید .
دیدم .گریانکودک را
قید تصدیق و تاکید : {مانند : در جمله زیر :حتما
ا به دیدار شما خواهم آمد .حتم
قید پرسش : در جمله زیر : هچگونمانند:
ه این کار را انجام خواهید داد ؟ چگون
قید شک و تردید : در جمله زیر :دشایمانند: د فرداد به کتابخانه بروم .شای
قید تأسف : تاسف گوینده را از وقوع فعل یا از واقع نشدن آن
بیان می کند . در جمله های زیر :همتاسفان و افسوسمانند :
که دوستان ، خیلی زود ما را ترک می کنند .افسوسه نتوانستم شما را ببینم .متاسفان
قید تعجب :ا در این جمله :عجبمانند :
ا ! عمر آدمی به این زودی به پایان می رسد .عجب
یـاد آوری :حرف اضافه با متمم و گروه متممی جمعا در برخی ° در جمله ی : موارد نقش قیدی پیدا می کنند . مثال
د کار می کند .در اطاق سراحمد
)صفت + سرد ) متمم(+ اطاق )حرف اضافه( در = قید مکان .اطاق (
سهی قدان سیه رنگ آشنایی نیست از چه سببندانم چشم ماه سیما را
= )متمم(( + سبب )صفت برای سبب + چه )حرف اضافه (از قید علت.
بخـش ششـمبخـش ششـمشبـه جمله :
اگ!ر بخ!واهیم حالته!ای روحی و درونی خ!ود چ!ون ب!ر را آنه!ا ش!ادی، تعجب، درد، افس!وس و مانن!د
° از کلم!ه ه!ایی همچ!ون » ـبQه ، زب!ان بی!اوریم،معم!وال و جز آنها استفاده می کنیم.وQه، آه ، آوخ «
می گویند.صوته یا شبه جمل این کلمه ها را
از آن جهت ب!ه این کلم!ه ه!ا ش!به جمل!ه گوین!د ک!ه معنایی مانند جمله دارند .
اقسام شبه جمله : ان!واعی ب!ه معن!ا جهت از را جمل!ه ش!به معم!وال
تقسیم می کنند . معروفترین آنها به قرار زیرند:
. .شبه جمله ی امید و آرزو و دعا1{ن ش!اء مانن!د: ک!اش، ای ک!اش ، کاش!کی ، الهی ، آمین ، ا
الله :
می توانستم انسانهای خوبی باشیم .ای کاش {ن ش!اء الل! ! ت!ا باش!ی ت!و باش!ی . الهی ه ا
که تنتان سالمت است .
. شبه جمله ی تحسین و تشویق : 2مانن!د: خ!وب)خب(، آف!رین، مرحب!ا، خوش!ا، ب!ه ب!ه ،
الل!!!!!!!!!ه،احس!!!!!!!!!نت، ب!!!!!!!!!ارک ما شاء الله .
ن ! نمره های خوبی گرفتی . آفری
ه به شما تبریک می گویم .بارک الل
. شبه جمله ی درد و تأسف : 3دری!غ ، دردا افس!وس، وای، واویال، آه، مانن!د:
دریغا، دریغ و درد، فریاد ، داد ، ای داد.
که این درد مرا می کشد .آه که نوشتن و کاغذ سیاه کردن هم دردم افسوس
را دوا نکرد .
. شبه جمله ی تعجب : 4مانند : به ، و�ه ، عجب ، چه عجب ، عجبا ، شگفتا :
ه! شما گمان می کنید که هر اقدامی که می شد ب یا آبادی مملکت بود ؟ ! وبرای رفاه حال مردم
) بیدار و متوجه . شبه جمله ی تنبیه وتحذیر5�مان ، مبادا ، ساختن و پرهیز دادن(: �ال �مان ، ا مانند : ا
زنهار ، )زینهار( ، هان ، الحذر :
ا که بخواهی کسی را از خودت آزرده کنی ! مباد ر از رفیق بد زنهار ! زینها
. شبه جمله ی امر :6مانند : یا الله ، بسم الله ، خاموش ، خفه :
ه بچه ها زود باشید از کالس بیرون بروید ! یاللله این گوی و میدان اگر نمی ترسی بیا ! بسم ال
.شبه جمله ی احترام : 7مانند : چشم ، بچشم ، ای بچشم ، قربان ، بله
قربان :
قربان می چشم - امروز حتما بیا ! آیم .
! بله قربانپیر مرد ... دست به سینه جواب داد :
. شبه جمله ی جواب و تصدیق :8 مانند : بله، بلی، آری، البته، ای، ای والله :
خواهم آمد .آری- امشب می آیی ؟ - ه نوشتم .بل- مشقت را نوشتی ؟ -
ه تمام کردم .البت- کار را تمام کردی ؟ -
یـادآوری: شبه جمله ها اغلب در جمله نقش قیدی دارند.
مانند: دوستان همگی پراکنده شدند.افسوس
نقش قی!دی دارد و ب!ه » افـسوس«در این جمل!ه گفت: متأسفانه جای آن می توان
بخـش هفتـمحرف :
( دسته تقسیم می شوند : 3حرفها به )حرفهای ربط، حرفهای اضافه و حرفهای نشانه .
حرفهای ربط :حرفه!ای رب!ط کلم!ه ه!ایی هس!تند ک!ه دو کلم!ه ی!ا دو را همپای!ه ی آنه!ا و ب!ه هم رب!ط می دهن!د را جمل!ه یک!دیگر می س!ازند و ی!ا جمل!ه ای را ب!ه جمل!ه ای دیگ!ر ق!ر!ار ی !دیگ!ری وابس!ته را ی!کی و می !دهن!د رب!ط!
م!ی دهند: بهروز را در خیابان دیدم .و- مجید
جمل!ه این و ودر »مجی!د« اس!ت، رب!ط ح!رف »بهروز« نقش یکسان دارند .
» مجی!د « مفع!ول اس!ت، » به!روز « ن!یز مفع!ول است .
س!فارش به!روز را ب!ه او و- دی!روز مجی!د را دی!دم رساندم . دو جمل!ه را همپای!ه س!اخته و آنه!ا را »و«در اینج!ا
به هم مربوط کرده است.
ه س!فارش به!روز را ب!ه او ک!- مجی!د را ص!دا زدم برسانم .
اینج!ا هدر «»ـک ی جمل!ه و اس!ت رب!ط ح!رف »س!فارش به!روز را ب!ه او برس!انم« را ب!ه جمل!ه ی
)مجید را صدا زدم (وابسته کرده است .
نکوشی موفق نمی شوی .ات- جمل!ه » نکوش!ی « را ب!ه جمل!ه ا«»ـت در اینج!ا
ی » موفق نمی شوی « وابسته کرده است .
( 2حرفهای ربط از جهت ساختمان بر )قسمند :
حرفهای ربط ساده 1.
حرفهای ربط مرکب .2.
حرفهای ربط ساده :اگ!ر، : از ان!د و عبارتن!د از ی!ک واژک س!اخته ش!ده ام!ا، پس، ت!ا ، چ!ون، چ!ه ، خ!واه ، زی!را، ک!ه، لیکن، ن!ه
، نیز ، و ، ولی ، هم ، یا
:حرفهای ربط مرکبمجموع!ه ای از دو ی!ا چن!د کلم!ه اس!ت ک!ه معم!وال س!اده اض!افه ح!رف ی!ا رب!ط ح!رف آنه!ا از یکی رب!ط ک!ار ح!رف این ک!ه ب!ر اغلب عالوه و اس!ت
ساده را انجام می دهند نقش قیدی هم دارند .به عب!ارت دیگ!ر بس!یاری از حرفه!ای رب!ط م!رکب هم ک!ار ح!رف س!اده را می کنن!د وهم ک!ار قی!د را :
: ک!همانن!د ح!رکت همین ک!رد طل!وع خورش!ید کردیم .
عب!ارت این ـک» در ک!ه ه«همین این ب!ر عالوه ی جمل!ه ب!ه را » ک!ردیم ح!رکت « ی جمل!ه »خورش!ید طل!وع ک!رد« رب!ط داده، نقش قی!دی هم
دارد و همزمانی وقوع دو جمله را بیان می کند.
ی!ک ت!وان رب!ط م!رکب می ب!ه ج!ای ح!رف گاهی س!!!!!!!!اده رب!!!!!!!!ط ح!!!!!!!!رف
و یک قید گذاشت : »همین ک!ه« خورش!ید طل!وع ک!رد ح!رکت ک!ردیم = م!ا » لحظ!ه هم!ان / و « ک!رد طل!وع خورش!ید
حرکت کردیم .
حرفـهای رـبط ـمرکب بـسیارند. ـبه درج ـپاره ای از آنها بسنده می شود:
آنج!ا ک!ه ، از آنج!ا ک!ه ، از این روی ، از بس ، اکن!ون ک!ه ، اگ!ر چنانچ!ه ، اگ!ر چنانک!ه، اگ!ر چ!ه، اال اینک!ه، ب!ا
این، وج!!!ود ب!!!ا اینک!!!ه، ب!!!ا ح!!!ال، این بلک!ه، ک!ه، ط!وری ب!ه آنک!ه، ش!رط ب!ه ک!ه، بس
ح!!!!!!ال، ه!!!!!!ر ب!!!!!!ه بن!!!!!!ابراین، چنانک!ه، چنانچ!ه، ک!ه، ج!ایی ت!ا اینک!ه، ت!ا آنک!ه، بی چ!ون ک!ه، در ح!الی ک!ه، در ص!ورتی ک!ه ، در نتیج!ه ،
وگرن!!ه، ک!!ه، وق!!تی ، وانگهی ، ک!!ه زی!!را ک!ه، هم!انطور وقتک!ه، ه!ر ، ک!ه گ!اه ه!ر چن!د، ه!ر
همین که ، با اینکه .
معنی و کاربرد حرفهای ربط ساده :، برای شرط به کار می رود :راگ بکوشی موفق خواهی شد .اگر » ار « در ش!عر ب!ه ص!ورت مخف!ف یع!نی »اـگر« هم به کار می رود . »گر «وا sب!رای از می!ان ب!ردن گم!ان نادرس!ت ش!نونده ،امـ
و توض!یح و روش!ن ک!ردن مطلب و اس!تثنا ب!ه ک!ار می رود :
ا محسن نیامده بود .امبچه ها آمده بودند
، ب!رای مختص!ر ک!ردن س!خن ب!ه ک!ار می ـباری رود:
ب!اری قص!ه ی م!ا ب!ه آنج!ا رس!ید ک!ه ش!یر گ!او را کشت .
»از وق!تی ح!رف رب!ط اس!ت ک!ه ب!ه مع!نی پس باشد : » بنابراین « و »در نتیجه« این روی«،
بای!د فرص!ت را از پس ب!ه امتح!ان چ!یزی نمان!ده دست ندهیم و درس بخوانیم.
وقتی حرف ربط است که در موارد زیر به کار رود ،تا: باشد : » تا زمانی که « « و » تاوقتی که. به معنی 1
�شت از آشپزخانه بیرون نیامد .تا هما همه ی ظرفها را ن
. در اول جمله ی پیرو برای بیان نتیجه به کار رود : 2ا موفق شوی ! تکوشش کن
« باشد : »به محض اینکه و »همین که«. در معنی 3 ا بقیه ی بازیکنان رسیدند ، بازی را شروع می کنیم .ت
، وقتی حرف ربط است که در موارد زیر چون به کار رود :
« باشد : » به علت اینکه. به معنی 1 اکثریت حاصل نشد ، جلسه را تعطیل چون
کردند .
باشد : » زیرا «و» زیرا که « . به معنی 2 یکی ار دستگاهها خراب چون نتوانستیم کار کنیم
شده بود .
باشد : » همین که «و » وقتی که « . به معنی 3 به خانه آمدم دیدم مهمان رسیده است .چون
، وقتی حرف ربط است که دو جمله را به چه هم پیوند دهد یا قسمتی از جمله را به قسمتی
دیگر بپیوندد :ه را دیدی تعریف کن .چآن
گاهی در پیوند دادن جمله ها به هم ، »چه«تکرار می شود، در این صورت مساوی بودن دو
امر را می رساند :ه نیایی فرقی نمی کند. = خواه چه بیایی چ
بیایی خواه نیایی فرقی نمی کند . سراب .چه دریا / چهدنیا پس{ مرگ{ ما
» ـبدین ـسبب ـکه و » از این جهت ـکه« ، ب!ه مع!نی ازـیر و برای بیان علت به کار می رود : «
ا قلم نداشتمزیر نتوانستم مشقم را بنویسم
وقتی حرف ربط است که در موارد زیر به کار ، کهرود :
. قس!متی از جمل!ه را ب!ه قس!مت دیگ!ر آن پیون!د دهد .1ه از اینج!ا می گ!ذرد از کوهه!ای ال!برز سرچش!مه ک!رودی
می گیرد .
. دوجمل!ه را ب!ه هم پیون!د می ده!د و ب!رای بی!ان علت ی!ا 2تفس!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!یر!
و توضیح به کار می رود : ه ح!الی از او بپرسم .ک!هر روز ب!ه بیمارس!تان می روم
»ولیکن«و»لکن«، »لـیک«، و ص!ورتهای دیگ!ر لیکن مع!!!!!!!!!!!!!!!!نی ب!!!!!!!!!!!!!!!!ه!
به کار می رود : »اما «ن نمی توانم مدت زیادی لیکمی توانم همراه شما بیایم
بمانم .
، برای نفی نسبت یا امری به کار می رود : نه شما را .نهعلی را گفتم
ه مداد .نه کاغذ دارم ننمی توانم بنویسم زیرا
، برای شریک قرار دادن در نسبت به کار می رود :زنیز بیا . نیهمه می آیند تو
ی!ا دو و ب!ه ک!ار می رود و دو کلم!ه ب!رای عط!ف ، جمله یا دو عبارت را به هم می پیوندد.
عط!ف در زب!ان فارس!ی ق!دیم و در پهل!وی ب!ه » و « او »و« تلف!ظ م!ی ش!ده !اس!ت، !بع!دها! (o)ص!ورت!
ت!لف!!!!ظ ° مف!توح!!!!ا ع!!!!ر!بی !!!!ک!!!!ه عط!!!!ف » و عط!ف فارس!ی اث!ر گذاش!ته و »و« می ش!ود در
ب!ه !ص!ور!ت « هم عط!ف !فارس!ی،! «m «ا ب!ه ! هم ب!ه ک!ار رفت!ه اس!ت و اکن!ون ن!یز ب!ه ک!ار »وQ«ص!ورت
می رود : هما آمدند .و آذر
Azar o homa
Azar – va – homa
اـما « ب!ه مع!نی ،ولی ب!ه ک!ار می » لیکن« و » رود :
جو را هنوز نکاشته ایم .ولیگندم را کاشته ایم
و ب!رای ش!ریک ق!رار دادن در »ـنیز«، ب!ه مع!نیهمک!!!!!!!!!!!ار ب!!!!!!!!!!!ه نس!!!!!!!!!!!بت
می رود: از بیش!تر س!ئواالت داریم ریاض!ی امتح!ان ام!روز
چن!د س!ئوال همحس!اب و مثلث!ات اس!ت. از هندس!ه کوتاه می آید .
از مثلثات .هم از حساب سئوال بود هم
، ب!رای مس!اوی ق!رار دادن دو ی!ا چن!د ام!ر ب!ا ـیا هم و انتخ!اب یکی ی!ا چن!د از آنه!ا می آی!د و در این اس!تنباط می آن، مع!نی ش!رط از گ!اهی ص!ورت
شود : حسین یکی بیاید.یااحمد
بنشین یا برو ! یعنی اگر نمی نشینی برو .یا
ا بنا کن یا مکن با پیلبانان دوستی یخانه ای در خورد{ پیل .
حـرف اضافـه :چنانک!ه در آغ!از کت!اب دی!دیم حرفه!ای اض!افه ، کلم!ه ه!ایی جمل!ه فع!ل! ب!ه ی!ا !گ!رو!هی !را ک!لم!ه معم!وال ک!ه ه!س!تند
نسب!ت می! دهند و آ!نها را !بدان و!ابسته می! سازند . ، ش!ود می داده نس!بت فع!ل ب!ه ک!ه گ!روهی ی!ا کلم!ه
دانیم، می چنانک!!!!!!!!!!!!!ه تQم�م» mنامیده می شود : «م ه مدرسه رفتم .ب خانه از اتوبوس با
( حرف اضافه وجود دارد : 3در این جمله )» ه ـب ، از ، ا و »ـب »خان!ه« ، »اتوب!وس« ت!رتیب ب!ه ک!ه
ب!!!!!!!ه !!!!!!!فع!!!!!!!ل !!!!!!! را »مدرس!!!!!!!ه«! آن مرب!وط ب!ه دیگ!ر عب!ارت ب!ه ی!ا داده نس!بت »رفتم«
ساخته و متمم قرار داده است .
( ر ـب سـاختمان جهت از اضـافه ای ( 2حرفـهقسمند :
حرفهای اضافه ساده و حرفهای اضافه مرکب .حرفهای اضافه ساده :-
از یک واژک ساخته شده اند. مانند :از ، اال، الی، ب!ا، ب!ر، ب!رای، بی، ت!ا ، ج!ز ، چ!ون، در ، ، !!!!!!!!!!!!!!!مانن!!!!!!!!!!!!!!!د، غ!!!!!!!!!!!!!!!یر
مثل ، مگر ، واسه .
:حرفهای اضافه مرکب-
از ی!ک ح!رف اض!افه س!اده ب!ا کلم!ه ه!ای دیگ!ر مانن!د : اسم،! صفت، !و حر!ف ساخته! می !شوند . ما!نند :
د{ ... از برای ، از بهر{ ، به مجر6
مـعنی و ـکاربرد ـبرخی از حرفـهای اـضافه ـساده :، بیشتر در موارد زیر به کار می رود : ازدر زـمان و مـکان و ـجز آنـها مـعنی آـغاز ـیا ـشروع . 1
می دهد :)یع!نی آغ!از ی!ا ش!روع خ!ط خ!ورده، 50 ت!ا 21ز ص!فحه ی ا
است( .21خط خوردگی در صفحه
ز ص!بح راه افت!ادیم و همین ط!ور داریم راه می رویم .ا
برای بیان علت و سبب : . 2
ز ماجرایی که حکایت کرد بسیار تعج6ب کردم .از کاری که کردیم پشیمان هستم .ا
. . برای بیان جنس چیزی3 آهناز پشم ، دری ازلباسی
. به معنی » اثر« ، »نوشته « ، »ساخته ء « :4
کمال المک است .ازتابلوی تا الر آئینه
همراه صفت برتر : . 5
این به!تر از این نمی ش!ود خ!ط نوش!ت . ازبه!تر نمی شود خط نوشت .
اس!ت و ب!رای » مـگر« و »بـجز«، ب!ه مع!نی االاستشنا به کار می رود :{الهم!ه دره!ا زن!گ خ!ورده این یکی ک!ه هن!وز س!فید ا
است .
اس!ت و انته!ای چ!یزی را در » ـتا « ب!ه مع!نی ،الیزمان یا مکان و جز آنها نشان می دهد :
{لی مشهد از تهران ا
بیشتر در موارد زیر به کار می رود :،با :»به همراهی « ، »همراه «. در معنی 1
نسرین رفت . باپروین
:»توسط « ، » به وسیله «. در معنی 2 این ماشین نمی توان این همه بار را حمل کرد با.
:» به کمک « ، »به یاری « . در 3 احمد بارها را پایین آوردم .با
، بیشتر در موارد زیر به کار می رود :بر. قرار داشتن چیزی را بر باال یا روی چیزی می 1
رساند : سر گذاشت .برکفشش را پوشیده کاله
. در معنی الزم و واجب بودن امری :2 شماست که در مقابل دشمنان ایستادگی کنید بر
.
، بیشتر در موارد زیر به کار می رود :برای» به ، »به سبب « ، » به منظور« . به معنی 1
:خاطر « دیدن شما آمدم .برای
:» از بهر « . به معنی 2 باقی نمانده .برایمچیزی
، بیشتر در موارد زیر به کار می رود :بهبرای نشان دادن انتها و پایان عملی در . 1
مکان و جزآنها :
. )عمل رفتن در قم قم با قطار رفتم بهاز تهران پایان یافته است .(
: برای سوگند . 2 خدا که وظیفه ام را درست انجام خواهم داد .به
برای نشان دادن مقابل بودن دو چیز :. 3
پارچه را هر متری به پنجاه ریال خریدم .
« :درحق « ،»نسبت بهبه معنی » . 4 من لطف دارید .بهشما
برای نشان دادن داخل چیزی : . 5
اتاق وارد شد .به
، برای نفی و سلب به کار می رود :بی آب و نان به سر بردیم .بیروزها ،
وقتی حرف اضافه است که انتها و پایان ،تاچیزی را در زمان یا مکان برساند:
مدرسه پیاده رفتم .تااز خانه هفته آینده کارها رو به راه می شود .تا
، برای استشنا و به معنی »غیر« ، »اال« و جز» مگر« :
سرایدار مدرسه .جزکسی در مدرسه نبود
، وقتی حرف اضافه است که به معنی چون باشد: »مثل«و»مانند«
او ندیده ام .چوندلیری
، بیشتر در موارد زیر به کار می رود :دربرای نشان دادن داخل چیزی :. 1
کاسه ریختم .دریخ را روز سه بار غذا می خوریم .در
» در و»درباره« « ، »خصوص. به معنی در 2 « :موضوع
این قضیه چه نظری دارید ؟در
برای نشان دادن شباهت و به معنی :مانند :«چون» و »مثل«
مروارید به نظر می آمد .ماننددانه های باران
»جز« ، »غیر برای استشنا و به معنی ،مگر :از«
من که تا صبح بیدار ماندم .مگرهمه خوابیدند
(1یـادآوری )حروف اضافه عالوه بر این که کلمه ای را به فعل
نسبت می دهند در برخی موارد ، کلمه را به صفت یا به مفهوم جمله نیز نسبت می دهند:
امروز هوا گرمتر از دیروز است .
را به »دیروز« متمم یعنی » از«در این جمله نسبت داده است .»گرمتر«
از امروز هوا خوب است . را به مفهوم جمله »از« ، » امروز«در این جمله
نسبت داده است .
(2یادآوری) ب!ه ک!ار می رود . در این » از« ن!یز گ!اهی ب!ه مع!نی » ـکه «
صورت حرف اضافه شمرده می شود .
جنگ، یعنی بهتر از جنگ کهبه نزدیک من صلح بهتر
( 3یادآوری) در زب!ان فارس!ی ق!دیم ح!روف اض!افه ه!ایی ب!ه ک!ار رفت!ه ک!ه در
زبان امروز به کار نمی رود مانند : ب!ه مع!نی س!وی، زی - در ب!ه مع!نی درون و ان!در ، ان!درون
نزدی!ک متمم دو ح!رف اض!افه می ب!رای این در ق!دیم ب!ر عالوه
آورده اند : دام هالک به زگیتی اندرم خاک بهبدین گونه خسته
اندرم
حـرف نشانهحرف ه!ای نش!انه ، ح!رف ه!ایی هس!تند ک!ه ب!رای تع!یین نقش کلم!ه در جمل!ه می آین!د. ح!رف ه!ای
( دسته اند: 3نشانه )نش!انه ن!دا، نش!انه مفع!ول و نش!انه اض!افه و ص!فت،
و آن ها به ترتیب به قرار زیرند : نشانه ندا :
( ، ای ، یا)در پایان کلمهالف مانند: خدایا ، ای خدا ، یا رب
،را ک!ه گ!روهی ی!ا کلم!ه و اس!ت مفع!ول نش!انه می پی!دا مفع!ولی نقش آی!د می را« « از پیش
کند :ا آوردم .ر برداشتم . قلم شما رامانند: کتاب
نش!انه اض!افه وص!فت اس!ت، یع!نی )کـسره اـضافه(ی!ا بیای!د آن آخ!ر در نش!انه این ک!ه ای کلم!ه
)در ص!ورتی !ک!ه ک!لم!ه !بع!دی ص!فت ب!اش!د(! اس!تمـوـصوفی!ا مـضافی!ا اس!م بع!دی کلم!ه ک!ه ص!ورتی )در
ضمیر باشد( :مانند : مداد سیاه ، مداد علی ، مداد او .
: )1( وريآيادحرف نش!!انه موص!!وف و مض!!اف در كلم!!ه ه!!اب
ه ه!اي بي!ان ح!ركت ي تلف!ظ مي ش!ود و ب!مخت!وم . نوشته مي شود«ي» يا «ء»به صورت
طوالني ة نام علي. نامه ي
( 2)يادآوري)يع!ني عالمت عالوه ب!ر مفه!وم ح!رف نش!انه « را »
گ!اهي ب!ه ج!اي يكي از ح!روف اض!افه ن!يز ب!ه مفع!ول(كار مي رفته است:
= را ب!ه مع!نی ب!ه پيرمردي را گفتن!د چ!را زن نك!ني = را به معنی از انوشيروان را پرسيدند
= را ب!ه مع!نی ب!رای مص!لحت را س!خني چن!د بگفتم
همچ!نين ب!ه عن!وان ح!رف نش!انه، ب!ه ج!اي « را »كسره اضافه به كار رفته است:
عرب را ب!ه ج!ايي رس!يده اس!ت ك!ار، يع!ني ك!ار ع!رب به جايي رسيده است.
بخش هفتم- ساختمان »كلمه ها«
كلمه ساده:° ب!ه ك!ار مي رود و كلم!ه ه!ايي ك!ه ب!ه تنه!ايي و مس!تقالاز نظ!ر !نح!وي! اس!تق!الل دارد و وج!ود!ش وابس!ته! ب!ه ك!لم!ه ي!ا ك!لم!ات !ديگ!ر ن!يس!ت ب!ه ع!ب!ارت! ديگ!ر ك!لم!ه ه!اي!ي ك!ه قاب!ل تقس!يم ب!ه! اج!ز!ايي !نيس!تند ك!لم!ه ه!اي
ساده ناميده مي شوند.: مانند
تحص!يل و . . . خش!ك، درخت، م!يز، دل، چه!ره،
مه مركب:لك كلمه هايي كه از چند جز ساخته شده اند.
انواع گوناگون دارد.
دانشگاه، كتابخانهاسم مركب:- زيباروي:صفت مركب- خويشتن ضمير مركب:- از براي حرف اضافه مركب:-
مع!ني دار دو جـزءكلم!ه ه!اي م!ركب ب!رخي ه!ا از ساخته شده اند
گالب، صاحبخانه و . . . ، كتابخانه مانند:
مع!ني دار و ي!ك ج!زئي ك!ه مع!ني ـيك ـجزءو ب!رخي از )ب!ه اين ج!زء ك!ه مس!تقلي ندارن!د س!اخته ش!ده ان!د.
معني مستقلي ندارند پيشوند يا پسوند گويند.(
مانند: غمگين، واگير، هنرمند، آتشكده
ق و جامد: ـكلمه هاي مشت ماض!ي ي!ا مض!ارع(اگ!ر در س!اختمان كلم!ه بن فع!ل )
گويند. مشتقوجود داشته باشد، آن كلمه را مانند: خريدار، ديده، سررسيد، ساختمان و . . .
اگ!ر در س!اختمان كلم!ه اي بن فع!ل وج!ود نداش!ته جامــــــــــــــــــــــدباش!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!د آن را
گويند. مانند: درخت، خانه، گردو و . . .
ق:ـبرخي از كلمه هاي مشت= خريدار، گفتار بن ماضي+ ار•
= خورده، ديده بن ماضي+ هاي بيان حركت•
= آفريدگار، پروردگاربن ماضي+ كار•
= كشتكاربن ماضي+ كار•
= ريختگر بن ماضي+ گر•
خوردن، ديدن =بن ماضي+ ن•
ديدبان=بن ماضي+ بان•
= ساختمان بن ماضي+ مان•
= درآمد، برآورد، ورشكستپيشوند+ بن ماضي•
صواب ديد،= سررسيديك اسم+ بن ماضي•
)از دو فعل جداگانه= بن ماضي+ و + بن ماضي•زد و خورد(
)از يك فعل(بن ماضي+ و + بن مضارع •
گفت و گو )گفتگو(، رفت و روب
دو فعل زبن ماضي+ و + بن مضارع )ا •جداگانه(
خور و خواب، زد و بند
رونده، جهنده =بن مضارع + نده•
دانا، دارا=ابن مضارع+ •
آموزگار، آموزگاربن مضارع+ گار=•
خواهان، گذران بن مضارع+ ان=•
توانگر، آشوبگربن مضارع+ گر=•
پذيرش، سازشبن مضارع+ش =•
گيره، خندهبن مضارع+ هاي بيان حركت=•
سازمان، زايمان بن مضارع+ مان=•
خوراك، پوشاكبن مضارع+ اك=•
انديشناك، سوزناك بن مضارع+ ناك=
)از دو فعل بن مضارع+ و + بن مضارع• جداگانه(
افت و خيز سوز و گداز،
)همان فعل يا فعل + بن مضارع ا بن مضارع+ •ديگر(
كشاكش، تكاپو
)از يك فعل يا از دو بن ماضي+ و + بن مضارع•فعل جداگانه(
سوخت و سوز، ريخت و پاش
واع از ا كلمـه هـاي ديگـر اـن ركيب بن مضـارع ـب ـتكلمه هاي زير ساخته مي شود.
پاي بوس، دست بوس. =اسم مصدرداللت ب!!ر ش!!غل مي كن!!د= آتش نش!!ان، باس!!تان
شناس
خاك انداز، آمپرسنجاسم آلت:خاكريز، پياده رو داللت بر مكان دارند=
گ!!ير، ش!!ادي گوش!!هصفت فــاعلي و مفعــولي=بخش، دست آموز، دست باف
بخش نهم= تجزيه و تركيب )صرف و نحو(
گويند. تجزيهشناخت نوع كلمه و بررسي آن را گويند. تركيب يا نحوشناخت نقش كلمه در جمله را
روييد گياه مانند:
تركيب تجزیه نهاد اسم، عام، مفرد، جامد، معرف گياه:
روييد: فعل، ساده، ماضي مطلق، سوم شخص مفرد، الزم فعل
نكاتي درباره تجزيه و تركيب:.بايد معناي كلمه را در تجزيه در نظر گرفت. 1
° اد« مثال )مث!ل زن!ده باي!د ب!دانيم ك!ه فع!ل دعاس!ت »ـب( يا هواي متحرك. )مثل باد وزيد(باد
در تجزي!ه اس!م باي!د مش!خص ك!نيم ك!ه ع!ام اس!ت . 2ي!!ا خ!!اص، مف!!رد اس!!ت ي!!ا جم!!ع، س!!اده اس!!ت ي!!ا م!ركب، مش!تق اس!ت ي!ا جام!د، اگ!ر اس!م، مص!غ6ريا
ا مص!در ي!ا اس!م مص!در باش!د ن!يز باي!د ی!اس!م جم!ع يادآوري كنيم.
مشخص كنيم.را درباره فعل بايد اين ويژگيها . 3ــلساختمان - )س!!اده، م!!ركب ، پيش!!وندي، م!!ركب فع
پيشوندي ،عبارت فعلي، الزم يك مشخصه(
) ماضي، مضارع، مستقبل و نيز فعل امر(زمان فعل-
) اول ش!!خص ي!!ا دوم ش!!خص ي!!ا س!!وم فعـل شخص -شخص، مفرد يا جمع(
و معـلوم و مجـهول ـبودن و متـعدی ـبودن الزم -آنرا.
.اگر فعل ربطي ست مشخص شود-
درب!اره ص!فتهاي بي!اني،جام!د ي!ا مش!تق، س!اده ي!ا . 4 )تفض!يلي(،م!ركب، ف!اعلي، مفع!ولي، نس!بي، برت!ر
ب!ودن آنه!ا را واگ!ر م!ركب باش!ند ) ع!الي(برت!رين اجزاي سازنده آنها را بايد ذكر كنيم.
)شخص!!ي، درب!!اره ض!!ميرها، باي!!د ن!!وع ض!!مير. 5 و اگ!ر ض!مير مش!ترك، پرسش!ي، مبهم، تعج!بي، ملكي(
شخص!ي باش!د، متص!ل ي!ا منفص!ل، اول ش!خص، دوم ش!خص، س!وم ش!خص، جم!ع ي!ا مف!رد ب!ودن آنه!ا
را ذكر كنيم.
درتجزي!ه واژه ه!ايي ك!ه گ!اهي ب!ه ص!ورت ض!مير و »گ!!اهي بص!!ورت ص!!فت ب!!ه ك!!ار مي رون!!د مث!!ل
»اين ، ،« چـــه» ،«كـــدام» ، «آن « ه» ك!ه اگ!ر قب!ل از اس!م بياين!د ص!فتند و ب!ه « هـم
تنهايي به كار روند ضمير محسوب مي شوند.
باش!ند هم در تجزي!ه مختصدرب!اره قي!دها، اگ!ر . 6و هم در ت!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!ركيب
مي نويسيم قيد.
باش!!د. در تجزي!!ه ه!!ويت قيــد مشــتركولي اگ!!ر آنه!ا را مي )يع!ني اس!م ي!ا ص!فت ي!ا ح!رف ب!ودن(ص!رفي
نويس!يم و در ت!ركيب قي!د ب!ودن آنه!ا را مش!خص مي ك!نيم در مراح!ل پيش!رفته ت!ر مي ت!وان توض!يح داد ك!ه قي!د وابس!ته ب!ه چ!ه عنص!ر دس!توري اس!ت
° وابس!!!ته ب!!!ه فع!!!ل اس!!!ت ي!!!ا مس!!!ند مثال…يا صفت يا مصدر يا جمله يا قيد ديگر يا
ــا دربــاره نهــاد بايــد بــدانيم كــه نهــاد . 7 )فاعــل يبــــــــــــر)(غيرفاعــــــــــــــل 3 )
گونه است:
(اسم يا ضمير يا صفتي كه جانشين اسم باشد:1
دانشمند آمداو آمد رضا آمد
شناسه( 2
جمله به قرينه حذف فاعل است كه نهاد يا آن وقتیشده باشد،
در بيت زير:«گويند»در فعل «ند » مانند
پستان به دهن گرفتن آموختگويند مرا چو زاد مادر
و آن، وق!تي اس!ت ك!ه فع!ل ن!ه :ـضمير مـستتر( 3 هم!!راه داش!!ته باش!!د و ن!!ه داراي )نه!!اد(فاع!!ل
در « نشـست »شناس!ه باش!د، مانن!د فع!ل ماض!ي عبارت زير:
ابراهيم آمد و سرجاي خود نشست.
رو»و ن!يز مانن!د فع!ل ام!ر اش» و « ـب در ش!عر « ـبزير:
يأس جز مرگ نايد به باراز كه برو كارگر باش و اميدوار
يك نمونه تجزيه و تركيب باد ابر را پراكنده ساخت.
ÄË ne�\ Ì e�ħ «,| «Zm,Ã{Z ,{ «,¹Z ,º Y� � � � � :{Z] )¶ Z§� ({ZÆ¿
ħ «,| «Zm,Ã{Z ,{ «,¹Z ,º Y� � � � � : ]Y�µÂ «
:Y�¥ u�Ä¿Z ¿�
\ ¯ «Á,ª f «,Ê·Â «,Ê¿ZÌ]d ¨� � � :Ã| ÀYa�¹Â «,É{| f« .{ « z ¹Â ,ª ¸ «,Ê Z«,¶ §� � � � � � :d yZ�\ ¯ «¶ §�
پـــایـــانپـــایـــان
madmadsgsg.com.com